تفسیر بخش اوّل
اَيُّهَا النّاسُ شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَ عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ، وَ ضَعُوا تِيْجانَ الْمُفاخَرَةِ. اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ، اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ. هَذا ماءٌ آجِنٌ، وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها آکِلُها. وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ ايناعِها کَالزّارِعِ بِغَيْرِ اَرْضِهِ.
ترجمه
اى مردم! امواج سهمگين فتنه ها را با کشتى هاى نجات بشکافيد و از راه اختلاف و پراکندگى و دشمنى کنار آييد و تاج هاى تفاخر و برترى جويى را از سر بيندازيد! رستگار شده است آن کس که با داشتن بال و پر (يار و ياور) قيام کند يا در صورت نداشتن نيروى کافى، راه مسالمت پيش گيرد در نتيجه آسوده گشته است. اين (زمامدارى بر مردم) آبى متعفّن و لقمه اى گلوگير است (و اگر فرمان الهى نباشد تن به آن درنمى دهم! اين را نيز بدانيد) کسى که ميوه را پيش از رسيدن بچيند همانند کسى است که بذر را در زمين نامناسب (همچون کوير وشوره زار) بپاشد (که در واقع سرمايه و نيروى خود را تلف کرده و نتيجه اى عايد وى نمى شود!).
شرح و تفسیر
مراقب فتنه انگيزان باشيد!
شارح معروف، ابن ميثم در آغاز اين خطبه مى گويد: سبب اين کلام اميرمؤمنان على (عليه السلام) آن است که چون در سقيفه بنى ساعده براى ابوبکر بيعت گرفته شد، ابوسفيان براى ايجاد فتنه و آشوب و درگيرى در ميان مسلمانان به سراغ عبّاس، عموى پيامبر (صلي الله عليه و آله) رفت و به او گفت: اين گروه، خلافت را از بنى هاشم بيرون بردند و در قبيله بنى تَيْم قرار دادند (ابوبکر از اين قبيله بود) و مسلّم است که فردا اين مرد خشن که از طايفه بنى عدى است (اشاره به عمر است) بر ما حکومت خواهد کرد. برخيز نزد على (عليه السلام) برويم و با او به عنوان خلافت بيعت کنيم. تو عموى پيامبرى و سخن من هم در ميان قريش مقبول است، اگر کسانى با ما به مقابله برخيزند با آن ها پيکار مى کنيم و آنان را درهم مى کوبيم.
به دنبال اين سخن هر دو نزد اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمدند. ابوسفيان عرض کرد: اى ابوالحسن! از مسئله خلافت غافل مشو. کى ما پيرو قبيله بى سر و پاى «بنى تيم» بوديم؟! (مى خواست به اين صورت، امام (عليه السلام) را براى قيام و درگيرى تحريک کند) اين در حالى بود که حضرت مى دانست او به خاطر دين، اين سخنان را نمى گويد بلکه مى خواهد فساد بر پا کند. به همين دليل خطبه بالا را ايراد فرمود.
مورّخ معروف، ابن اثير در کتاب کامل مى نويسد که على (عليه السلام) در اين جا به ابوسفيان فرمود: به خدا سوگند منظور تو چيزى جز فتنه نيست! به خدا سوگند تو هميشه در اين فکر بوده اى که براى اسلام و مسلمين ايجاد شرّ کنى! ما نياز به نصيحت و اندرز تو نداريم! از اين جا حال و هوايى که اين خطبه در آن صادر شده است به خوبى روشن مى شود و مى تواند پرتويى روى تمام جمله هاى خطبه بيندازد و آن را تفسير کند.
در نخستين بخش از اين خطبه، امام (عليه السلام) به چهار نکته مهم اشاره مى فرمايد: نخست مى گويد: «اى مردم! امواج سهمگين فتنه ها را با کشتى هاى نجات بشکافيد و از راه اختلاف و پراکندگى و دشمنى کنار آييد و تاج هاى تفاخر و برترى جويى را از سر بيندازيد!»؛ (اَيُّهَا النّاسُ شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَ عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ، وَضَعُوا تِيْجانَ الْمُفاخَرَةِ).
خطاب «اَيُّها النّاس» نشان مى دهد که تنها اين دو نفر در خدمت حضرت نبودند، بلکه گروهى ديگر از مردم حضور داشتند. بعضى روايات نيز اين معنا را تأييد مى کند.
اين نکته قابل توجّه است که امام (عليه السلام) فتنه ها را به امواج کوبنده و شکننده تشبيه مى سازد و براى مقابله با آن به استفاده از کشتى هاى نجات توصيه مى کند و مراد از کشتى هاى نجات، کشتى هاى محکم و بزرگى است که توانايى بر شکافتن امواج و رساندن سرنشينان به ساحل نجات را دارد؛ و منظور در اين جا رهبران الهى وبه خصوص اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) است. يعنى آنچه را ما مى گوييم، عمل کنيد نه آنچه را که خود مى خواهيد، و در تأکيد بر اين معنا، اختلاف و تفاخر و برترى جويى گروهى و قبيله اى را به راه خطرناکى تشبيه مى فرمايد که بايد هرچه زودتر از آن کنار رفت (توجّه داشته باشيد که معناى اصلى «منافرة»، تفاخر دو نفر با يکديگر، و سپس به عنوان داورى نزد شخص ثالثى رفتن است). در واقع امام (عليه السلام) در اين سخن گهربارش انگشت روى نقطه اصلى دردهاى جانکاه جامعه بشرى گذاشته که هميشه جنگ هاى خونين و اختلافات و کشمکش ها و کشت و کشتارها و ناامنى ها از برترى جويى ها و تفاخر سرچشمه مى گيرد؛ و اگر اين بت، شکسته شود بيشترين مشکلات جوامع بشرى حل خواهد شد و دنيا امن و امان و آرام مى گردد.
درست است که طالبان مقام و قدرت، هرکدام زير چتر دفاع از حقوق جامعه و حفظ ارزش ها پنهان مى شوند، ولى چه کسى است که نداند اين ها همه بهانه رسيدن به مقام و وسيله برترى جويى بر ديگران است؟
سپس به سراغ نکته دوم مى رود و مى فرمايد: «رستگار شده است آن کس که با داشتن بال و پر (يار و ياور) قيام کند، يا در صورت نداشتن نيروى کافى، راه مسالمت پيش گيرد در نتيجه آسوده گشته است»؛ (اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ، اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ).
در واقع در اين جا امام (عليه السلام) به اين نکته اساسى اشاره مى فرمايد که قيام کردن براى گرفتن حق شرايطى دارد؛ اگر آن شرايط موجود باشد من مضايقه ندارم ولى هنگامى که شرايط موجود نيست، عقل و منطق و دين مى گويد قيام کردن نه تنها موجب پيشرفت نيست بلکه باعث ايجاد شکاف و اختلاف و اذيّت و آزار خود و ديگران و هدر دادن نيروهاست و اين، يکى از اصول جاويدانى است که بايد در تمام کارهاى اجتماعى و به خصوص قيام هاى سياسى مورد توجّه دقيق باشد.
در سومين نکته، به مسئله خلافت و حکومت بر مردم که گروهى براى آن، يقه چاک مى کنند و هر کار خلافى را براى وصول به آن مجاز مى شمرند اشاره کرده و پرده از ماهيّت آن برمى دارد، مى فرمايد: «اين (زمامدارى بر مردم) آبى متعفّن و لقمه اى گلوگير است (و اگر فرمان الهى نباشد تن به آن درنمى دهم)»؛ (هَذا ماءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها آکِلُها).
درست است که حيات انسان وابسته به آب و غذاست ولى کدام آب و غذا؟ آبى که گوارا و لقمه اى که پاکيزه باشد؛ امام (عليه السلام) در اين جا طبيعت حکومت را به آب متعفّن و لقمه اى گلوگير تشبيه مى کند، که به راستى همين طور است. انسان هر قدر به زندگى حاکمان و زمامداران نزديک مى شود به مشکلات عظيم و ناراحتى هاى شديد و عواقب دردناک آنان آگاه تر مى گردد، نه آرامشى دارند ونه امنيّتى. تنها، دورنماى اين زندگى براى افراد، جالب و پرشکوه و وسوسه انگيز است.
البتّه رجال الهى به استقبال مشکلات اين امر مى روند و ناراحتى هاى آن را به خاطر خدا تحمّل و آسايش و آرامش خود را فداى خدمت به دين خدا و بندگان او مى کنند.
اين احتمال نيز داده شده است که «هذا» اشاره به نوع حکومتى باشد که ابوسفيان آن را پيشنهاد مى کرد.
به هر حال درست است که حکومت همانند آب، مايه حيات ملت هاست، ولى از آن جا که در جوامع بشرى هميشه مورد توجّه دنياپرستان بوده است و طبعآ در آن با مردان الهى به مبارزه و منازعه برمى خاسته اند، اين آب حيات بخش را آلوده مى کردند و اين غذايى را که مايه قوّت و قدرت جوامع بشرى است به صورتى ناگوار درمى آوردند تا آن جا که بسيارى از اولياى حق از آن شکوه داشتند و باصراحت مى گفتند که اگر فرمان خدا و رضاى او نبود هرگز به آن تن درنمى دادند؛ و همان گونه که در ذيل خطبه شقشقيّه خوانديم امام (عليه السلام) حکومت و زمامدارى را ذاتآ کم ارزش تر از آب بينى يک بز مى شمرد.
در چهارمين نکته به يکى ديگر از ابعاد اين مسئله مى پردازد و آن اين که کسى که مى خواهد براى کار مهمّى مانند تشکيل حکومت الهى قيام کند، بايد در شرايط آماده اى اقدام نمايد و يا بتواند شرايط را خودش آماده سازد وگرنه
قيام هاى بى مورد و حساب نشده، ثمره اى جز ناکامى و شکست نخواهد داشت. امام (عليه السلام) در اين رابطه مى فرمايد: «(اين را نيز بدانيد) کسى که ميوه را پيش از رسيدن بچيند همانند کسى است که بذر را در زمين نامناسب (همچون کوير و شوره زار) بپاشد (که در واقع سرمايه و نيروى خود را تلف کرده و نتيجه اى عايد او نمى گردد)»؛ (وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إيناعِها کَالزّارِعِ بِغَيْرِ اَرْضِهِ).
جمعى از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند که ضمير در «بِغَيْرِ اَرْضِهِ» به زارع برگردد که مفهومش اين است: «مانند کسى است که در زمين ديگرى بذر بپاشد که ثمره اش عايد ديگران مى شود»؛ ولى با توجّه به اين که امام (عليه السلام) آن را با چيدن ميوه نارس يکسان دانسته است، ضعف اين تفسير روشن مى شود.
اين سخن در واقع يکى ديگر از اصول جاويدان و درس هاى اساسى براى تشکيل حکومت هاى الهى است؛ به اين معنا که طالبان حق و عاشقان عدالت هرگز نبايد گرفتار احساسات زودگذر شوند و با مطالعات محدود، به کارى دست بزنند که شرايط آن مهيّا نيست، بلکه بايد با صبر و حوصله به فراهم ساختن شرايط و ترتيب مقدّمات و تهيّه قوا و نيروهاى لازم اقدام کنند؛ هر چند اين کار زمانى را طلب کند. همان طور که باغبان آگاه هرگز به سراغ ميوه هاى نارس نمى رود، هرچند نياز فراوان به ميوه براى تغذيه خود و يا فروش داشته باشد و نيز کشاورز آگاه، در زمين نامساعد بذر نمى افشاند بلکه قبلا با صبر و حوصله، زمين را شخم زده و شوره زار را آماده مى کند، سپس به بذرافشانى مشغول مى شود. نکته
چرا على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) قيام نکرد؟
بسيارى سؤال مى کنند: با اين که على (عليه السلام) براى خلافت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از همه شايسته تر بود و افزون بر اين، پيامبر (صلي الله عليه و آله) بارها بر جانشينى و خلافت او تأکيد فرمود، چرا آن حضرت براى گرفتن اين حقّ مسلّم خويش که در واقع حقّ امّت اسلامى بود به پانخاست و قدرت نمايى نکرد؛ بلکه سکوت فرمود و ميدان به دست ديگران افتاد؟
پاسخ اين سؤال به وضوح در عبارت کوتاه و پرمعناى اين خطبه آمده؛ و در واقع امام (عليه السلام) چند دليل براى عدم قيام خود ذکر فرموده است:
نخست اين که کسانى که به او پيشنهاد قيام کردند مانند ابوسفيان، به يقين حسن نيّت نداشتند و يا ـ مانند عبّاس ـ تحت تأثير کسانى بودند که حسن نيّت نداشتند؛ و لذا امام (عليه السلام) آنان را در اين خطبه، فتنه جو و برترى طلب خوانده است.
ديگر اين که حضرت به خوبى مى ديد که در مسير خود تقريبآ تنهاست و جز ياران اندک، کسى را ندارد؛ به همين دليل در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز با صراحت مى گويد: «تنها ياوران من اهل بيت من بودند و من نخواستم آن ها را به خطر بيفکنم!». از همه اين ها گذشته، حکومت برمردم و زمامدارى آن ها براى امام (عليه السلام) يک هدف نبود؛ چراکه او آن را آبى متعفّن و لقمه اى گلوگير مى داند؛ بلکه وسيله اى براى احقاق حق و اجراى عدالت و يا دفع باطل مى دانست. ولى هنگامى که مى بيند اين قيام به اين هدف منتهى نمى شود، بلکه ميان صفوف مسلمين ايجاد شکاف مى کند و ممکن است منافقان که منتظرند از آب گِل آلود ماهى بگيرند، برخيزند و اساس اسلام را به خطر بيندازند، چاره اى جز سکوت نمى بيند.
ابن ابى الحديد مى گويد: روايت شده است که روزى فاطمه (عليها السلام) امام (عليه السلام) را به قيام ترغيب کرد و در همان حال صداى مؤذّن برخاست: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدآ رَسُولُ اللهِ» امام (عليه السلام) به همسر گرامى اش فاطمه (عليها السلام) رو کرد و فرمود: «اَيَسُرُّکِ زَوالُ هَذَا النِّداءِ مِنَ الاْرْضِ؛ آيا دوست دارى اين صدا از روى زمين برچيده شود؟» عرض کرد: نه؛ فرمود: پس مطلب همان است که من مى گويم (بايد سکوت و تحمّل کرد).
از همه اين ها گذشته هر کارى ـ به خصوص قيام هاى مهم اجتماعى و سياسى ـ نياز به فراهم شدن شرايط و زمينه هاى آن دارد، در غير اين صورت نتيجه اى جز ناکامى و شکست و اتلاف نيروها نخواهد داشت و مانند آن است که ميوه نارسيده را از درخت بچينند يا بذر در شوره زار بريزند. امام (عليه السلام) که از اين واقعيّت ها باخبر بود، وظيفه الهى خود را در اين ديد که سکوت را بر قيام ترجيح دهد.
شارح معروف، ابن ميثم در آغاز اين خطبه مى گويد: سبب اين کلام اميرمؤمنان على (عليه السلام) آن است که چون در سقيفه بنى ساعده براى ابوبکر بيعت گرفته شد، ابوسفيان براى ايجاد فتنه و آشوب و درگيرى در ميان مسلمانان به سراغ عبّاس، عموى پيامبر (صلي الله عليه و آله) رفت و به او گفت: اين گروه، خلافت را از بنى هاشم بيرون بردند و در قبيله بنى تَيْم قرار دادند (ابوبکر از اين قبيله بود) و مسلّم است که فردا اين مرد خشن که از طايفه بنى عدى است (اشاره به عمر است) بر ما حکومت خواهد کرد. برخيز نزد على (عليه السلام) برويم و با او به عنوان خلافت بيعت کنيم. تو عموى پيامبرى و سخن من هم در ميان قريش مقبول است، اگر کسانى با ما به مقابله برخيزند با آن ها پيکار مى کنيم و آنان را درهم مى کوبيم.
به دنبال اين سخن هر دو نزد اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمدند. ابوسفيان عرض کرد: اى ابوالحسن! از مسئله خلافت غافل مشو. کى ما پيرو قبيله بى سر و پاى «بنى تيم» بوديم؟! (مى خواست به اين صورت، امام (عليه السلام) را براى قيام و درگيرى تحريک کند) اين در حالى بود که حضرت مى دانست او به خاطر دين، اين سخنان را نمى گويد بلکه مى خواهد فساد بر پا کند. به همين دليل خطبه بالا را ايراد فرمود.
مورّخ معروف، ابن اثير در کتاب کامل مى نويسد که على (عليه السلام) در اين جا به ابوسفيان فرمود: به خدا سوگند منظور تو چيزى جز فتنه نيست! به خدا سوگند تو هميشه در اين فکر بوده اى که براى اسلام و مسلمين ايجاد شرّ کنى! ما نياز به نصيحت و اندرز تو نداريم! از اين جا حال و هوايى که اين خطبه در آن صادر شده است به خوبى روشن مى شود و مى تواند پرتويى روى تمام جمله هاى خطبه بيندازد و آن را تفسير کند.
در نخستين بخش از اين خطبه، امام (عليه السلام) به چهار نکته مهم اشاره مى فرمايد: نخست مى گويد: «اى مردم! امواج سهمگين فتنه ها را با کشتى هاى نجات بشکافيد و از راه اختلاف و پراکندگى و دشمنى کنار آييد و تاج هاى تفاخر و برترى جويى را از سر بيندازيد!»؛ (اَيُّهَا النّاسُ شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَ عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ، وَضَعُوا تِيْجانَ الْمُفاخَرَةِ).
خطاب «اَيُّها النّاس» نشان مى دهد که تنها اين دو نفر در خدمت حضرت نبودند، بلکه گروهى ديگر از مردم حضور داشتند. بعضى روايات نيز اين معنا را تأييد مى کند.
اين نکته قابل توجّه است که امام (عليه السلام) فتنه ها را به امواج کوبنده و شکننده تشبيه مى سازد و براى مقابله با آن به استفاده از کشتى هاى نجات توصيه مى کند و مراد از کشتى هاى نجات، کشتى هاى محکم و بزرگى است که توانايى بر شکافتن امواج و رساندن سرنشينان به ساحل نجات را دارد؛ و منظور در اين جا رهبران الهى وبه خصوص اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) است. يعنى آنچه را ما مى گوييم، عمل کنيد نه آنچه را که خود مى خواهيد، و در تأکيد بر اين معنا، اختلاف و تفاخر و برترى جويى گروهى و قبيله اى را به راه خطرناکى تشبيه مى فرمايد که بايد هرچه زودتر از آن کنار رفت (توجّه داشته باشيد که معناى اصلى «منافرة»، تفاخر دو نفر با يکديگر، و سپس به عنوان داورى نزد شخص ثالثى رفتن است). در واقع امام (عليه السلام) در اين سخن گهربارش انگشت روى نقطه اصلى دردهاى جانکاه جامعه بشرى گذاشته که هميشه جنگ هاى خونين و اختلافات و کشمکش ها و کشت و کشتارها و ناامنى ها از برترى جويى ها و تفاخر سرچشمه مى گيرد؛ و اگر اين بت، شکسته شود بيشترين مشکلات جوامع بشرى حل خواهد شد و دنيا امن و امان و آرام مى گردد.
درست است که طالبان مقام و قدرت، هرکدام زير چتر دفاع از حقوق جامعه و حفظ ارزش ها پنهان مى شوند، ولى چه کسى است که نداند اين ها همه بهانه رسيدن به مقام و وسيله برترى جويى بر ديگران است؟
سپس به سراغ نکته دوم مى رود و مى فرمايد: «رستگار شده است آن کس که با داشتن بال و پر (يار و ياور) قيام کند، يا در صورت نداشتن نيروى کافى، راه مسالمت پيش گيرد در نتيجه آسوده گشته است»؛ (اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ، اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ).
در واقع در اين جا امام (عليه السلام) به اين نکته اساسى اشاره مى فرمايد که قيام کردن براى گرفتن حق شرايطى دارد؛ اگر آن شرايط موجود باشد من مضايقه ندارم ولى هنگامى که شرايط موجود نيست، عقل و منطق و دين مى گويد قيام کردن نه تنها موجب پيشرفت نيست بلکه باعث ايجاد شکاف و اختلاف و اذيّت و آزار خود و ديگران و هدر دادن نيروهاست و اين، يکى از اصول جاويدانى است که بايد در تمام کارهاى اجتماعى و به خصوص قيام هاى سياسى مورد توجّه دقيق باشد.
در سومين نکته، به مسئله خلافت و حکومت بر مردم که گروهى براى آن، يقه چاک مى کنند و هر کار خلافى را براى وصول به آن مجاز مى شمرند اشاره کرده و پرده از ماهيّت آن برمى دارد، مى فرمايد: «اين (زمامدارى بر مردم) آبى متعفّن و لقمه اى گلوگير است (و اگر فرمان الهى نباشد تن به آن درنمى دهم)»؛ (هَذا ماءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها آکِلُها).
درست است که حيات انسان وابسته به آب و غذاست ولى کدام آب و غذا؟ آبى که گوارا و لقمه اى که پاکيزه باشد؛ امام (عليه السلام) در اين جا طبيعت حکومت را به آب متعفّن و لقمه اى گلوگير تشبيه مى کند، که به راستى همين طور است. انسان هر قدر به زندگى حاکمان و زمامداران نزديک مى شود به مشکلات عظيم و ناراحتى هاى شديد و عواقب دردناک آنان آگاه تر مى گردد، نه آرامشى دارند ونه امنيّتى. تنها، دورنماى اين زندگى براى افراد، جالب و پرشکوه و وسوسه انگيز است.
البتّه رجال الهى به استقبال مشکلات اين امر مى روند و ناراحتى هاى آن را به خاطر خدا تحمّل و آسايش و آرامش خود را فداى خدمت به دين خدا و بندگان او مى کنند.
اين احتمال نيز داده شده است که «هذا» اشاره به نوع حکومتى باشد که ابوسفيان آن را پيشنهاد مى کرد.
به هر حال درست است که حکومت همانند آب، مايه حيات ملت هاست، ولى از آن جا که در جوامع بشرى هميشه مورد توجّه دنياپرستان بوده است و طبعآ در آن با مردان الهى به مبارزه و منازعه برمى خاسته اند، اين آب حيات بخش را آلوده مى کردند و اين غذايى را که مايه قوّت و قدرت جوامع بشرى است به صورتى ناگوار درمى آوردند تا آن جا که بسيارى از اولياى حق از آن شکوه داشتند و باصراحت مى گفتند که اگر فرمان خدا و رضاى او نبود هرگز به آن تن درنمى دادند؛ و همان گونه که در ذيل خطبه شقشقيّه خوانديم امام (عليه السلام) حکومت و زمامدارى را ذاتآ کم ارزش تر از آب بينى يک بز مى شمرد.
در چهارمين نکته به يکى ديگر از ابعاد اين مسئله مى پردازد و آن اين که کسى که مى خواهد براى کار مهمّى مانند تشکيل حکومت الهى قيام کند، بايد در شرايط آماده اى اقدام نمايد و يا بتواند شرايط را خودش آماده سازد وگرنه
قيام هاى بى مورد و حساب نشده، ثمره اى جز ناکامى و شکست نخواهد داشت. امام (عليه السلام) در اين رابطه مى فرمايد: «(اين را نيز بدانيد) کسى که ميوه را پيش از رسيدن بچيند همانند کسى است که بذر را در زمين نامناسب (همچون کوير و شوره زار) بپاشد (که در واقع سرمايه و نيروى خود را تلف کرده و نتيجه اى عايد او نمى گردد)»؛ (وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إيناعِها کَالزّارِعِ بِغَيْرِ اَرْضِهِ).
جمعى از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند که ضمير در «بِغَيْرِ اَرْضِهِ» به زارع برگردد که مفهومش اين است: «مانند کسى است که در زمين ديگرى بذر بپاشد که ثمره اش عايد ديگران مى شود»؛ ولى با توجّه به اين که امام (عليه السلام) آن را با چيدن ميوه نارس يکسان دانسته است، ضعف اين تفسير روشن مى شود.
اين سخن در واقع يکى ديگر از اصول جاويدان و درس هاى اساسى براى تشکيل حکومت هاى الهى است؛ به اين معنا که طالبان حق و عاشقان عدالت هرگز نبايد گرفتار احساسات زودگذر شوند و با مطالعات محدود، به کارى دست بزنند که شرايط آن مهيّا نيست، بلکه بايد با صبر و حوصله به فراهم ساختن شرايط و ترتيب مقدّمات و تهيّه قوا و نيروهاى لازم اقدام کنند؛ هر چند اين کار زمانى را طلب کند. همان طور که باغبان آگاه هرگز به سراغ ميوه هاى نارس نمى رود، هرچند نياز فراوان به ميوه براى تغذيه خود و يا فروش داشته باشد و نيز کشاورز آگاه، در زمين نامساعد بذر نمى افشاند بلکه قبلا با صبر و حوصله، زمين را شخم زده و شوره زار را آماده مى کند، سپس به بذرافشانى مشغول مى شود. نکته
چرا على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) قيام نکرد؟
بسيارى سؤال مى کنند: با اين که على (عليه السلام) براى خلافت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از همه شايسته تر بود و افزون بر اين، پيامبر (صلي الله عليه و آله) بارها بر جانشينى و خلافت او تأکيد فرمود، چرا آن حضرت براى گرفتن اين حقّ مسلّم خويش که در واقع حقّ امّت اسلامى بود به پانخاست و قدرت نمايى نکرد؛ بلکه سکوت فرمود و ميدان به دست ديگران افتاد؟
پاسخ اين سؤال به وضوح در عبارت کوتاه و پرمعناى اين خطبه آمده؛ و در واقع امام (عليه السلام) چند دليل براى عدم قيام خود ذکر فرموده است:
نخست اين که کسانى که به او پيشنهاد قيام کردند مانند ابوسفيان، به يقين حسن نيّت نداشتند و يا ـ مانند عبّاس ـ تحت تأثير کسانى بودند که حسن نيّت نداشتند؛ و لذا امام (عليه السلام) آنان را در اين خطبه، فتنه جو و برترى طلب خوانده است.
ديگر اين که حضرت به خوبى مى ديد که در مسير خود تقريبآ تنهاست و جز ياران اندک، کسى را ندارد؛ به همين دليل در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز با صراحت مى گويد: «تنها ياوران من اهل بيت من بودند و من نخواستم آن ها را به خطر بيفکنم!». از همه اين ها گذشته، حکومت برمردم و زمامدارى آن ها براى امام (عليه السلام) يک هدف نبود؛ چراکه او آن را آبى متعفّن و لقمه اى گلوگير مى داند؛ بلکه وسيله اى براى احقاق حق و اجراى عدالت و يا دفع باطل مى دانست. ولى هنگامى که مى بيند اين قيام به اين هدف منتهى نمى شود، بلکه ميان صفوف مسلمين ايجاد شکاف مى کند و ممکن است منافقان که منتظرند از آب گِل آلود ماهى بگيرند، برخيزند و اساس اسلام را به خطر بيندازند، چاره اى جز سکوت نمى بيند.
ابن ابى الحديد مى گويد: روايت شده است که روزى فاطمه (عليها السلام) امام (عليه السلام) را به قيام ترغيب کرد و در همان حال صداى مؤذّن برخاست: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدآ رَسُولُ اللهِ» امام (عليه السلام) به همسر گرامى اش فاطمه (عليها السلام) رو کرد و فرمود: «اَيَسُرُّکِ زَوالُ هَذَا النِّداءِ مِنَ الاْرْضِ؛ آيا دوست دارى اين صدا از روى زمين برچيده شود؟» عرض کرد: نه؛ فرمود: پس مطلب همان است که من مى گويم (بايد سکوت و تحمّل کرد).
از همه اين ها گذشته هر کارى ـ به خصوص قيام هاى مهم اجتماعى و سياسى ـ نياز به فراهم شدن شرايط و زمينه هاى آن دارد، در غير اين صورت نتيجه اى جز ناکامى و شکست و اتلاف نيروها نخواهد داشت و مانند آن است که ميوه نارسيده را از درخت بچينند يا بذر در شوره زار بريزند. امام (عليه السلام) که از اين واقعيّت ها باخبر بود، وظيفه الهى خود را در اين ديد که سکوت را بر قيام ترجيح دهد.
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 1، ص 276.
کامل ابن اثير، ج 2، ص 326. «عرّجوا» از ريشه «تعريج» به معناى متمايل ساختن يا متمايل شدن است و در اين جا به معناى کناره گيرى کردن مى باشد. «منافرة» به گفته مقاييس اللّغه به معناى محاکمه نزد قاضى است که لازمه آن خصومت و نزاع است. در روايت مشهور و معروف از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي کَسَفينَةِ نُوحِ مَنْ رَکِبَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ؛ اهل بيت من همچون کشتى نوح اند که هرکس بر آن سوار شد نجات يافت و هر کس تخلّف کرد غرق شد». و اين که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 218 گفته است: اين حديث صحيح است ولى کلام مولا (عليه السلام) اشاره به آن ندارد، اشتباه است. منظور مولا (عليه السلام) اين است که ببينيد من چه دستور مى دهم تا از آن پيروى کنيد نه آنچه خود مى خواهيد. توجّه داشته باشيد که «اَراحَ» گاه به معناى لازم و گاه به معناى متعدّى آمده است. در صورت اوّل مفهومش اين است که خودش راحت مى شود و در صورت دوم ديگران را راحت مى کند. «آجن» از ريشه «اَجْن» بر وزن «ضَرب» و «اُجُون» (به معناى تغيير و دگرگونى) است و به آب متعفّن که رنگ ياطعم و بوى آن تغيير مى کند آجن گفته مى شود. «يَغَصُّ» از ريشه «غَصَص» بر وزن «هوس» به معناى گلوگير شدن است. «ايناع» از ريشه «يَنْع» بر وزن «منع» به معناى رسيدن و بلوغ است؛ اين واژه معمولا در مورد رسيدن ميوه ها به کار مى رود و هنگامى که به باب افعال مى رود باز به همين معناست. نهج البلاغه، خطبه 26. نهج البلاغه، خطبه 33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 113.
کامل ابن اثير، ج 2، ص 326. «عرّجوا» از ريشه «تعريج» به معناى متمايل ساختن يا متمايل شدن است و در اين جا به معناى کناره گيرى کردن مى باشد. «منافرة» به گفته مقاييس اللّغه به معناى محاکمه نزد قاضى است که لازمه آن خصومت و نزاع است. در روايت مشهور و معروف از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي کَسَفينَةِ نُوحِ مَنْ رَکِبَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ؛ اهل بيت من همچون کشتى نوح اند که هرکس بر آن سوار شد نجات يافت و هر کس تخلّف کرد غرق شد». و اين که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 218 گفته است: اين حديث صحيح است ولى کلام مولا (عليه السلام) اشاره به آن ندارد، اشتباه است. منظور مولا (عليه السلام) اين است که ببينيد من چه دستور مى دهم تا از آن پيروى کنيد نه آنچه خود مى خواهيد. توجّه داشته باشيد که «اَراحَ» گاه به معناى لازم و گاه به معناى متعدّى آمده است. در صورت اوّل مفهومش اين است که خودش راحت مى شود و در صورت دوم ديگران را راحت مى کند. «آجن» از ريشه «اَجْن» بر وزن «ضَرب» و «اُجُون» (به معناى تغيير و دگرگونى) است و به آب متعفّن که رنگ ياطعم و بوى آن تغيير مى کند آجن گفته مى شود. «يَغَصُّ» از ريشه «غَصَص» بر وزن «هوس» به معناى گلوگير شدن است. «ايناع» از ريشه «يَنْع» بر وزن «منع» به معناى رسيدن و بلوغ است؛ اين واژه معمولا در مورد رسيدن ميوه ها به کار مى رود و هنگامى که به باب افعال مى رود باز به همين معناست. نهج البلاغه، خطبه 26. نهج البلاغه، خطبه 33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 113.