تفسیر بخش دوم
وَاللهِ لَوْلا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاوُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِکَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ. إنَّهُ لا غَنَاءَ فِي کَثْرَةِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتي لا يَهْلِکُ عَلَيْهَا إلاَّ هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإلَى النَّارِ!
ترجمه
به خدا سوگند! اگر اميدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود ـ اگر چنين توفيقى نصيبم شود ـ مرکب خويش را آماده مى کردم و از شما دور مى شدم، و مادامى که نسيم هاى جنوب و شمال در حرکت اند (هرگز) شما را طلب نمى کردم، چراکه شما بسيار طعنه زن، عيب جو، روى گردان از حق و پرمکر وحيله هستيد.
کثرت جمعيّت شما با قلّت اجتماع افکارتان، سودى نمى بخشد (من وظيفه خود را درباره شما انجام دادم:) شما را به راه روشنى واداشتم که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمى شوند. آن کس که در اين راه استقامت کرد، به بهشت شتافت و آن کس که پايش لغزيد (و از جادّه منحرف گرديد) به جهنّم واصل شد!
کثرت جمعيّت شما با قلّت اجتماع افکارتان، سودى نمى بخشد (من وظيفه خود را درباره شما انجام دادم:) شما را به راه روشنى واداشتم که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمى شوند. آن کس که در اين راه استقامت کرد، به بهشت شتافت و آن کس که پايش لغزيد (و از جادّه منحرف گرديد) به جهنّم واصل شد!
شرح و تفسیر
اگر اميد شهادت نداشتم...
امام (عليه السلام) در اين بخش که بخش نهايى خطبه است، به شدت مردم کوفه را ملامت و سرزنش مى کند و نقطه هاى ضعف آن ها را برمى شمرد، و از آينده آن ها اظهار يأس و نوميدى مى کند، نخست چنين مى فرمايد: «به خدا سوگند! اگر اميدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن، نبود ـ اگر چنين توفيقى نصيب من شود ـ مرکب خويش را آماده مى کردم، و از شما دور مى شدم و مادامى که نسيم هاى جنوب و شمال در حرکت اند (هرگز) شما را طلب نمى کردم»؛ (وَاللهِ لَوْلا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاوُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِکَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ).
تعبير به «مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ» اشاره به اين است که من هرگز به سراغ شما نخواهم آمد. اين تعبير شبيه چيزى است که در يکى ديگر از کلمات آن حضرت آمده است که وقتى به او پيشنهاد تبعيض در تقسيم بيت المال کردند، فرمود: «آيا به من دستور مى دهيد که براى پيروزى خود از جور و ستم در حقِ کسانى که بر آن ها حکومت مى کنم، استمداد جويم؟» «وَاللهِ لا اَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ بِهِ سَمِيرٌ وَ مَا اَمَّ نَجْمٌ فِي السَّماءِ نَجْماً؛ به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و ستارگان آسمان درپى يکديگر طلوع و غروب دارند دست به چنين کارى نمى زنم».
در اين جا سه سوال پيش مى آيد: نخست اين که چگونه حضرت مى فرمايد: من به دليل اميد به شهادت در ميان شما مانده ام وگرنه شما را ترک مى گفتم؟ در حالى که امام (عليه السلام) در چند جمله قبل فرمود: من بايد در ميان شما بمانم تا تدبير لشکر کنم و امنيّت منطقه را برقرار سازم، و سرپرستى بيت المال و داورى ميان مسلمين و احقاق حقوق کنم. اين دو، چگونه با يکديگر سازگار است؟ ديگر اين که: حضرت از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مژده شهادت را شنيده بود، و مى دانست به دست اَشْقَى اْلآخِرينْ (عبدالرحمن ابن ملجم) شهيد مى شود، چگونه مى فرمايد: من اميد شهادت در ميدان نبرد دارم؟
سوم اين که: امام (عليه السلام) چگونه مى تواند مقام امامت و پيشوايى خود را رها کند واز ميان مردم برود؟
در پاسخ سوال اوّل بايد گفت: رسيدن به فيض شهادت، يکى از اهداف والاى آن حضرت براى ماندن در ميان آن گروه بود و مانعى ندارد که اهداف ديگرى نيز داشته باشد، و چون اهداف ديگر را قبلاً بيان فرموده بود، نيازى به ذکر آن ها نديده است.
و در پاسخ سوال دوم مى گوييم: «لقاء عدوّ»، هر چند در بدو نظر، ملاقات در ميدان جنگ را تداعى مى کند، ولى در عين حال، مفهوم گسترده اى دارد که هرگونه برخورد با دشمن را شامل مى شود، و مى دانيم که شهادت امام (عليه السلام) نيز يکى از مصداق هاى آن بود.
و در پاسخ سوال سوم مى توان گفت که بيرون رفتن از ميان يک گروه فاسد وغير قابل اصلاح، مفهومش ترک وظايف امامت نيست، بلکه امام (عليه السلام) مى تواند به ميان جمعيّت آماده ترى برود، همان گونه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مردم مکّه را رها کرد وبه ميان مردم مدينه رفت.
در ادامه سخن، امام (عليه السلام) به ذکر دلايل ناخشنودى خود از آنان پرداخته و نقاط ضعف مهم آن ها را به اميد آن که شايد بيدار شوند و به اصلاح خويش پردازند بيان مى کند، مى فرمايد: «شما بسيار طعنه زن، عيب جو، روى گردان از حق، وپرمکر و حيله هستيد!»؛ (طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ).
اين چهار صفت به قدرى زشت و نامطلوب است که وجود يکى از آن ها در انسانى، براى فاصله گرفتن از او کافى است، تا چه رسد به اين که همه آن ها در کسى باشد، يعنى تمام توجه او به عيوب و نقايص باشد، بلکه آن ها را بيش از آنچه هست بزرگ کرده و پيوسته تکرار کند تا آن جا که مردم مأيوس شوند، هر کجا حق را ببيند از آن روى گردان شود و زندگى او با مکر و فسون، آميخته گردد. يک انسان صالح نيز نمى تواند در ميان چنين گروهى زندگى کند، تا چه رسد به اين که امام معصوم و پيشواى خلق باشد، که جز خون جگر خوردن و رنج کشيدن، نتيجه اى براى او نخواهد داشت، و به همين دليل امام (عليه السلام) آرزوى جدايى از آن ها را مى کند.
سپس مى فرمايد: اضافه بر اين عيوب شخصى، يک عيب بزرگ اجتماعى داريد: «کثرت جمعيّت شما با قلت اجتماع افکارتان سودى نمى بخشد»؛ (إنَّهُ لاغَنَاءَ فِي کَثْرَةِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ).
درست است که جمعيّت شما به ظاهر بسيار زياد است، ولى چون اتحاد ووحدت قلوب بر شما حاکم نيست، و هر يک براى خود اراده و تصميمى داريد، کارى از شما ساخته نيست يا به تعبير ديگر، ظاهرآ جمع هستيد ولى درواقع تنهاييد، واجتماعتان، اجتماع مردگان است.
و در پايان خطبه مى فرمايد: من وظيفه خود را درباره شما انجام دادم: «شما را به راه روشنى واداشتم که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمى شوند، آن کس که در اين راه استقامت کرد به بهشت شتافت، و آن کس که پايش لغزيد (و از جادّه منحرف گرديد) به جهنم واصل شد!»؛ (لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتي لايَهْلِکُ عَلَيْهَا إلاَّ هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإلَى النَّارِ).
امام (عليه السلام) با اين سخن، اين حقيقت را روشن مى سازد که من همه گفتنى ها را گفته ام و اتمام حجت کرده ام و اگر آرزو مى کنم که از ميان شما بروم مفهومش اين نيست که در انجام وظيفه خود دربرابر شما، کوتاهى کرده باشم، ولى افسوس که شما افراد شايسته اى نيستيد تا از برنامه هاى تربيتى يک معلّم دلسوز آسمانى بهره بگيريد. نکته
بيدارى دل ها
مورخ معروف قرن سوم، ابواسحاق ثقفى در کتاب الغارات خود در ذيل اين خطبه، چنين آورده است:
هنگامى که امام (عليه السلام) اين سخنان را ايراد کرد، جارية بن قدامه سعدى عرض کرد: «يا اَمِيرَالْمُوْمِنينَ لا اَعْدَمَنا اللَّهُ نفْسَکَ وَلا اَرانَا فِرَاقَکَ اَنَا لِهوُلاءِ الْقَوْمِ فَسَرِّحْنِي إلَيْهِمْ؛ اى اميرمومنان! خدا هرگز تو را از ما نگيرد، و هيچ گاه به فراق تو مبتلا نشويم، من آماده مقابله با اين گروه غارتگر هستم مرا به سوى آنان بفرست».
امام (عليه السلام) از اين گفته او خوشحال شد و او را ستايش بليغى کرد.
ازسوى ديگر وهب بن مسعود خثعمى نيز از جا برخاست و عرض کرد: يا اميرالمومنين! من هم آماده ام. امام (عليه السلام) به جاريه دستور داد به بصره برود و با دو هزار نفر از آن جا حرکت کند و به خثعمى نيز دستور داد با دو هزار نفر از کوفه حرکت کند و به آن ها فرمود: به سراغ بسر بن ابى ارطاة برويد و هر کجا او را يافتيد با او مقابله کنيد.
از اين بحث تاريخى، اوّلاً استفاده مى شود که سرانجام، سخنان تند و داغ امام (عليه السلام) در بعضى از دل هاى آماده اثر گذاشت و آماده مقابله با دشمن شدند و ثانياً معلوم مى شود که اين خطبه قبل از مرحوم رضى در الغارات نيز آمده است.
* * *
امام (عليه السلام) در اين بخش که بخش نهايى خطبه است، به شدت مردم کوفه را ملامت و سرزنش مى کند و نقطه هاى ضعف آن ها را برمى شمرد، و از آينده آن ها اظهار يأس و نوميدى مى کند، نخست چنين مى فرمايد: «به خدا سوگند! اگر اميدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن، نبود ـ اگر چنين توفيقى نصيب من شود ـ مرکب خويش را آماده مى کردم، و از شما دور مى شدم و مادامى که نسيم هاى جنوب و شمال در حرکت اند (هرگز) شما را طلب نمى کردم»؛ (وَاللهِ لَوْلا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاوُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِکَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ).
تعبير به «مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ» اشاره به اين است که من هرگز به سراغ شما نخواهم آمد. اين تعبير شبيه چيزى است که در يکى ديگر از کلمات آن حضرت آمده است که وقتى به او پيشنهاد تبعيض در تقسيم بيت المال کردند، فرمود: «آيا به من دستور مى دهيد که براى پيروزى خود از جور و ستم در حقِ کسانى که بر آن ها حکومت مى کنم، استمداد جويم؟» «وَاللهِ لا اَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ بِهِ سَمِيرٌ وَ مَا اَمَّ نَجْمٌ فِي السَّماءِ نَجْماً؛ به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و ستارگان آسمان درپى يکديگر طلوع و غروب دارند دست به چنين کارى نمى زنم».
در اين جا سه سوال پيش مى آيد: نخست اين که چگونه حضرت مى فرمايد: من به دليل اميد به شهادت در ميان شما مانده ام وگرنه شما را ترک مى گفتم؟ در حالى که امام (عليه السلام) در چند جمله قبل فرمود: من بايد در ميان شما بمانم تا تدبير لشکر کنم و امنيّت منطقه را برقرار سازم، و سرپرستى بيت المال و داورى ميان مسلمين و احقاق حقوق کنم. اين دو، چگونه با يکديگر سازگار است؟ ديگر اين که: حضرت از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مژده شهادت را شنيده بود، و مى دانست به دست اَشْقَى اْلآخِرينْ (عبدالرحمن ابن ملجم) شهيد مى شود، چگونه مى فرمايد: من اميد شهادت در ميدان نبرد دارم؟
سوم اين که: امام (عليه السلام) چگونه مى تواند مقام امامت و پيشوايى خود را رها کند واز ميان مردم برود؟
در پاسخ سوال اوّل بايد گفت: رسيدن به فيض شهادت، يکى از اهداف والاى آن حضرت براى ماندن در ميان آن گروه بود و مانعى ندارد که اهداف ديگرى نيز داشته باشد، و چون اهداف ديگر را قبلاً بيان فرموده بود، نيازى به ذکر آن ها نديده است.
و در پاسخ سوال دوم مى گوييم: «لقاء عدوّ»، هر چند در بدو نظر، ملاقات در ميدان جنگ را تداعى مى کند، ولى در عين حال، مفهوم گسترده اى دارد که هرگونه برخورد با دشمن را شامل مى شود، و مى دانيم که شهادت امام (عليه السلام) نيز يکى از مصداق هاى آن بود.
و در پاسخ سوال سوم مى توان گفت که بيرون رفتن از ميان يک گروه فاسد وغير قابل اصلاح، مفهومش ترک وظايف امامت نيست، بلکه امام (عليه السلام) مى تواند به ميان جمعيّت آماده ترى برود، همان گونه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مردم مکّه را رها کرد وبه ميان مردم مدينه رفت.
در ادامه سخن، امام (عليه السلام) به ذکر دلايل ناخشنودى خود از آنان پرداخته و نقاط ضعف مهم آن ها را به اميد آن که شايد بيدار شوند و به اصلاح خويش پردازند بيان مى کند، مى فرمايد: «شما بسيار طعنه زن، عيب جو، روى گردان از حق، وپرمکر و حيله هستيد!»؛ (طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ).
اين چهار صفت به قدرى زشت و نامطلوب است که وجود يکى از آن ها در انسانى، براى فاصله گرفتن از او کافى است، تا چه رسد به اين که همه آن ها در کسى باشد، يعنى تمام توجه او به عيوب و نقايص باشد، بلکه آن ها را بيش از آنچه هست بزرگ کرده و پيوسته تکرار کند تا آن جا که مردم مأيوس شوند، هر کجا حق را ببيند از آن روى گردان شود و زندگى او با مکر و فسون، آميخته گردد. يک انسان صالح نيز نمى تواند در ميان چنين گروهى زندگى کند، تا چه رسد به اين که امام معصوم و پيشواى خلق باشد، که جز خون جگر خوردن و رنج کشيدن، نتيجه اى براى او نخواهد داشت، و به همين دليل امام (عليه السلام) آرزوى جدايى از آن ها را مى کند.
سپس مى فرمايد: اضافه بر اين عيوب شخصى، يک عيب بزرگ اجتماعى داريد: «کثرت جمعيّت شما با قلت اجتماع افکارتان سودى نمى بخشد»؛ (إنَّهُ لاغَنَاءَ فِي کَثْرَةِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ).
درست است که جمعيّت شما به ظاهر بسيار زياد است، ولى چون اتحاد ووحدت قلوب بر شما حاکم نيست، و هر يک براى خود اراده و تصميمى داريد، کارى از شما ساخته نيست يا به تعبير ديگر، ظاهرآ جمع هستيد ولى درواقع تنهاييد، واجتماعتان، اجتماع مردگان است.
و در پايان خطبه مى فرمايد: من وظيفه خود را درباره شما انجام دادم: «شما را به راه روشنى واداشتم که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمى شوند، آن کس که در اين راه استقامت کرد به بهشت شتافت، و آن کس که پايش لغزيد (و از جادّه منحرف گرديد) به جهنم واصل شد!»؛ (لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتي لايَهْلِکُ عَلَيْهَا إلاَّ هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإلَى النَّارِ).
امام (عليه السلام) با اين سخن، اين حقيقت را روشن مى سازد که من همه گفتنى ها را گفته ام و اتمام حجت کرده ام و اگر آرزو مى کنم که از ميان شما بروم مفهومش اين نيست که در انجام وظيفه خود دربرابر شما، کوتاهى کرده باشم، ولى افسوس که شما افراد شايسته اى نيستيد تا از برنامه هاى تربيتى يک معلّم دلسوز آسمانى بهره بگيريد. نکته
بيدارى دل ها
مورخ معروف قرن سوم، ابواسحاق ثقفى در کتاب الغارات خود در ذيل اين خطبه، چنين آورده است:
هنگامى که امام (عليه السلام) اين سخنان را ايراد کرد، جارية بن قدامه سعدى عرض کرد: «يا اَمِيرَالْمُوْمِنينَ لا اَعْدَمَنا اللَّهُ نفْسَکَ وَلا اَرانَا فِرَاقَکَ اَنَا لِهوُلاءِ الْقَوْمِ فَسَرِّحْنِي إلَيْهِمْ؛ اى اميرمومنان! خدا هرگز تو را از ما نگيرد، و هيچ گاه به فراق تو مبتلا نشويم، من آماده مقابله با اين گروه غارتگر هستم مرا به سوى آنان بفرست».
امام (عليه السلام) از اين گفته او خوشحال شد و او را ستايش بليغى کرد.
ازسوى ديگر وهب بن مسعود خثعمى نيز از جا برخاست و عرض کرد: يا اميرالمومنين! من هم آماده ام. امام (عليه السلام) به جاريه دستور داد به بصره برود و با دو هزار نفر از آن جا حرکت کند و به خثعمى نيز دستور داد با دو هزار نفر از کوفه حرکت کند و به آن ها فرمود: به سراغ بسر بن ابى ارطاة برويد و هر کجا او را يافتيد با او مقابله کنيد.
از اين بحث تاريخى، اوّلاً استفاده مى شود که سرانجام، سخنان تند و داغ امام (عليه السلام) در بعضى از دل هاى آماده اثر گذاشت و آماده مقابله با دشمن شدند و ثانياً معلوم مى شود که اين خطبه قبل از مرحوم رضى در الغارات نيز آمده است.
* * *
پاورقی ها
«حُمَّ» از ريشه «حمّ» بر وزن «غم» به معناى مقدّر ساختن چيزى است؛ بنابراين جمله «قَد حُمّ لى» مفهومش اين است که اگر چنين امرى براى من مقدر شده باشد يا چنين توفيقى نصيب من شود.
«شَخَصْتُ» از ريشه «شخوص» به معناى نقل مکان گرفته شده است. نهج البلاغه، خطبه 126. متأسفانه، شارحان نهج البلاغه تا آن جا که ما ديده ايم وارد اين بحث و جواب گويى به اين سوالات نشده اند؛ تنها مرحوم «بيهقى» از علماى قرن ششم، به پاسخ سوال سوم پرداخته و چنين گفته است: امام (عليه السلام) اين سخن را قطع نظر از مقام امامت بيان فرموده وگرنه مقام امامت ايجاب مى کند که او در هر شرايط در ميان مردم باشد و به تعبيرى ديگر حضرت مى فرمايد: اگر مقام امامت نبود و من از اين نظر آزاد بودم شما را رها مى ساختم؛ حدائق الحقائق، بيهقى، ج 1، ص 563. «حيّادين» از ريشه «حيد» بر وزن «حرف» به معناى انحراف گرفته شده است و «حيّاد» به کسى گفته مى شود که بسيار از جادّه حق منحرف گردد. «روّاغين» از ريشه «روغ» بر وزن «ذوق» به معناى اين طرف و آن طرف رفتن است و کنايه از مکر و حيله مى باشد و لذا اين واژه را درباره روباه به کار مى برند و مى گويند: «راغَ الثَّعْلَبُ». الغارات، ج 2، ص 627.
«شَخَصْتُ» از ريشه «شخوص» به معناى نقل مکان گرفته شده است. نهج البلاغه، خطبه 126. متأسفانه، شارحان نهج البلاغه تا آن جا که ما ديده ايم وارد اين بحث و جواب گويى به اين سوالات نشده اند؛ تنها مرحوم «بيهقى» از علماى قرن ششم، به پاسخ سوال سوم پرداخته و چنين گفته است: امام (عليه السلام) اين سخن را قطع نظر از مقام امامت بيان فرموده وگرنه مقام امامت ايجاب مى کند که او در هر شرايط در ميان مردم باشد و به تعبيرى ديگر حضرت مى فرمايد: اگر مقام امامت نبود و من از اين نظر آزاد بودم شما را رها مى ساختم؛ حدائق الحقائق، بيهقى، ج 1، ص 563. «حيّادين» از ريشه «حيد» بر وزن «حرف» به معناى انحراف گرفته شده است و «حيّاد» به کسى گفته مى شود که بسيار از جادّه حق منحرف گردد. «روّاغين» از ريشه «روغ» بر وزن «ذوق» به معناى اين طرف و آن طرف رفتن است و کنايه از مکر و حيله مى باشد و لذا اين واژه را درباره روباه به کار مى برند و مى گويند: «راغَ الثَّعْلَبُ». الغارات، ج 2، ص 627.