تفسیر بخش اوّل
فقال (عليه السلام): مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟
فقال قوم منهم: يا أميرالمومنين، إن سرت سرنا معک.
فقال (عليه السلام): مَا بَالُکُمْ! لا سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ! وَلا هُدِيتُمْ لِقَصْدٍ! أَفِي مِثْلِ هذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ؟ وَإنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَذَوِي بَأْسِکُمْ، وَلا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَيْتَ الْمَالِ وَجِبَايَةَ الاَْرْضِ، وَالْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَالنَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِي کَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ، وَإِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَا، تَدُورُ عَلَيَّ وَأَنَا بِمَکَانِي، فَإذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا. هذَا لَعَمْرُ اللهِ الرَّأْيُ السُّوءُ.
ترجمه
گروهى عرض کردند: اى اميرمومنان! اگر تو حرکت کنى، ما هم در رکابت خواهيم بود! (امام (عليه السلام) از اين سخن برآشفت و) فرمود: شما را چه شده است؟ هرگز به راه راست موفق نشويد، و هيچ گاه به مقصد نرسيد! آيا در چنين شرايطى سزاوار است که من شخصاً (براى مقابله با گروهى از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم؟! (نه) در اين موقع مى بايست مردى از شما که من از شجاعت ودلاورى اش راضى باشم، (به سوى دشمن) حرکت کند، و براى من شايسته نيست که لشکر و شهر و بيت المال و جمع آورى خراج و ماليات و قضاوت ميان مسلمين ونظارت بر حقوق مطالبه کنندگان را رها سازم و با جمعى از لشکر، به دنبال جمع ديگرى خارج شوم، و همچون تيرى که در يک جعبه خالى قرار دارد از اين طرف به آن طرف بيفتم.
من همچون قطب و محور سنگ آسياب هستم، که بايد در محل خود بمانم (وامور کشور اسلام به وسيله من گردش کند) هرگاه من، (در اين شرايط) ازمرکز خود دور شوم، مدار همه چيز به هم مى ريزد و نتيجه ها دگرگون مى شود.
به خدا سوگند! پيشنهاد شما پيشنهاد بد و نادرستى است (که براى خاموش کردن آتش هر فتنه کوچک يا بزرگى من مستقيماً وارد عمل شوم و مرکز حکومت را خالى کنم).
شرح و تفسیر
هنگامى که به امام (عليه السلام) خبر رسيد که جمعى از غارتگران لشکرِ معاويه، به بعضى از مناطق مرزى هجوم آورده اند، مردم را جمع کرد و به آن ها دستور حرکت وجهاد داد. امّا همان گونه که گفته شد، جمعيّت سکوت کردند و به نداى او لبيک نگفتند؛ امام (عليه السلام) سخت ناراحت شد و «فرمود: شما را چه شده است؟ مگر لال شده ايد؟ (چرا جواب نمى دهيد؟)، گروهى عرض کردند: اى اميرمومنان! اگر تو حرکت کنى ما هم در رکابت خواهيم بود»؛ (فقال (عليه السلام): مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ: يا أمِيرَالمُوْمِنَيِن! إنْ سِرْتَ، سِرْنا مَعَکَ).
امام (عليه السلام) از اين بهانه جويى سخت برآشفت و «فرمود: شما را چه شده است؟ هرگز به پيمودن راه راست موفق نشويد، و هيچ گاه به مقصد نرسيد، آيا در چنين شرايطى سزاوار است که من شخصاً (براى مقابله با گروهى از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم؟ (نه!) در اين موقع مى بايست مردى از شما که من از شجاعت و دلاورى اش راضى باشم (به سوى دشمن) حرکت کند»؛ (فقال (عليه السلام): مَا بَالُکُمْ! لاسُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ! وَلا هُدِيتُمْ لِقَصْدٍ! أَفِي مِثْلِ هذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ؟ وَإنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَذَوِي بَأْسِکُمْ).
در هيچ جاى دنيا، و در هيچ عصر و زمانى چنين نبوده که رهبر يک قوم ورئيس يک کشور، در هر حادثه کوچکى و در ناآرامى هاى موضعى شخصاً به مقابله برخيزد. هميشه فرماندهى شجاع، با گروهى از وفاداران را براى خاموش کردن اين گونه آتش ها گسيل مى دارند. زيرا خالى کردن مرکز حکومت، ممکن است عوارض بسيار نامطلوبى داشته باشد.
به همين دليل امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «براى من سزاوار نيست که لشکر و شهر و بيت المال و جمع آورى خراج و ماليات، و قضاوت ميان مسلمانان و نظارت بر حقوق مطالبه کنندگان را رها سازم و با جمعى از لشکر، به دنبال جمع ديگرى خارج شوم، و همچون تيرى که در يک جعبه خالى قرار دارد، از اين طرف، به آن طرف بيفتم»؛ (وَلا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَيْتَ الْمَالِ وَجِبَايَةَ الْأَرْضِ، وَالْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَالنَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِي کَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ{6}). امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه، به شش بخش از وظايف مهمِ رئيس حکومت اشاره کرده که اگر مرکز حکومتش را رها کند، همه آن ها با نابسامانى روبرو مى شود: نظارت بر امور لشکر، پاسدارى از مرکز حکومت، حفظ بيت المال، جمع آورى خراج، داورى ميان مسلمين و دفاع از حقوق مردم.
بديهى است که تنها وقتى حادثه به قدرى بزرگ است که بدون خروج رئيس حکومت نمى توان با آن مقابله کرد، جايز است که او از اين مسائل مهم به طور موقت صرف نظر کند و به مقابله با دشمن برخيزد.
سيره پيامبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز نشان مى دهد که آن حضرت فقط در غزوات مهم و سرنوشت ساز، شخصاً فرماندهى لشکر را بر عهده مى گرفت، و در جنگ هاى کوچک تر، فرماندهى تعيين مى فرمود و پرچم به دست او مى داد وسفارش هاى لازم را مى کرد. و اکثر جنگ ها در تاريخ اسلام به همين صورت انجام گرديده که نام آن «سريه» گذاشته شده است. منتها اصحاب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) دربرابر او چنان گوش به فرمان بودند که هر دستورى را بى چون وچرا اجرا مى کردند واحدى به خود اجازه نمى داد بگويد: «تا تو نيايى ما نمى رويم».
درست است که با توجه به تقسيم کارهاى مملکت، هر يک از اين امور مسئولى دارد، ولى نظارت رهبر و رئيس بر آن ها در پيشرفت اين کارها بسيار موثر است.
اين منطق، بسيار روشن، بلکه بديهى است، ولى بهانه جويان سست و بى اراده، که مى خواستند به هر بهانه اى شده از مقابله با دشمن سر باززنند، خروج خود را مشروط به يک شرط کاملاً غير منطقى، يا به تعبير ديگر، تعليق بر محال مى کردند.
باز امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، تشبيه جالبى مى فرمايد، مى گويد: «من همچون قطب و محور سنگ آسياب هستم، که بايد در محلّ خود بمانم (و همه اين امور به وسيله من گردش کند) هرگاه من (در اين شرايط) از مرکز خود دور شوم مدار همه چيز به هم مى ريزد و نتيجه ها دگرگون مى شود»؛ (وَإِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَا، تَدُورُ عَلَيَّ وَأَنَا بِمَکَانِي، فَإذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا).
در گذشته براى آرد کردن گندم و جو، از آسياب هاى دستى، يا آبى و بادى استفاده مى کردند؛ ساختمان همه آن ها ساده و روشن بود، سنگى در زير قرار داشت که هميشه ثابت بود و سنگى در رو، که دائمآ به وسيله نيروى دست، يا فشار آبى که از زير آن عبور مى کرد، يا باد، مى چرخيد. در وسط اين دو سنگ ميله اى بود که سنگ بر محور آن مى چرخيد و اگر ميله مى شکست، سنگ از مسير خود خارج مى شد و به کنارى مى افتاد. در ضمن براى اين که آردها به راحتى جمع آورى شود، پوست يا پارچه بزرگى را زير آسياى دستى پهن مى کردند، تا هنگامى که آرد از ميان دو سنگ بيرون مى آيد، روى آن بريزد. هرگاه آن قطب ومحور اصلى مى شکست ، آسياب از حرکت مى ايستاد و سنگ، روى آن قطعه پوست يا پارچه مى افتاد و نظم آن را به هم مى زد. اين همان چيزى است که امام (عليه السلام) در جمله هاى فوق با عنوان «اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا» به آن اشاره فرموده است. اضافه بر اين، چيزى که سنگ رويين را در آسياهاى آبى و بادى به حرکت درمى آورد نيز همان محور و ميله اى بود که در وسط سنگ قرار داشت، اين ميله از پايين به ميله بزرگ ترى متصل بود که آب از يک طرف بر آن مى ريخت و آن را به حرکت درمى آورد. و به اين ترتيب، ميله وسط، هم عامل حرکت و هم عامل نظم بود و رهبر، امام و پيشوا نيز همين موقعيّت را دارد.
و در پايان اين بخش امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى صريح مى فرمايد: «به خدا سوگند! اين پيشنهادِ بد و نادرستى است! (که من براى خاموش کردن آتش هر فتنه اى شخصاً برخيزم و به اين سو و آن سو روم و مرکز حکومت را خالى کنم)»؛ (هذَا لَعَمْرُ اللهِ الرَّأْيُ السُّوءُ).
به يقين چنين پيشنهادى خطاست، به گواهى راه و رسمى که همه مديران وروساى حکومت، در زندگى خود داشته و دارند که جز در حوادث مهم، مرکز مديريت و حکومت خود را ترک نمى کنند.
* * *
پاورقی ها
«سُدِّدْتُمْ» در اصل از «سدّ» گرفته شده که معناى آن معروف است و از آن جا که سدّ بناى محکمى است «تسديد» به معناى محکم کردن و استوار نمودن آمده است. «کتيبة» به گروهى از لشکر گفته مى شود که به قول بعضى از ارباب لغت، عدد آن ها بين صد تا هزار نفر باشد. «تقلقل»، به معناى حرکت کردن ازسويى به سويى است. «قدح»، به معناى چوبه تير، يا قطعه اى از چوب آمده است و گاه گفته اند: چوبه تير پيش از آن که تراشيده شود و پيکان به آن متصل گردد، «قدح» ناميده مى شود. «جفير» ظرفى است که در کنار اسب مى بستند و چوب هاى تير را در آن مى نهادند و در فارسى به آن «ترکش» يا «تيردان» مى گفتند. «فارغ» به معناى تهى و خالى است. «استحار» از ريشه «تحير و حيرت» به معناى حيران شدن است و به ابرهاى سنگينى گفته مى شود که باد آن را در مسير خاصى به حرکت درنياورده، گويى حيران و سرگردان باقى مانده است. «ثفال» به معناى سفره چرمى است که آسياب دستى را روى آن مى گذارند تا آردها روى آن بريزد و پراکنده نشود.