تفسیر بخش اوّل
هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقدَةَ! أَمَا وَاللهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُکُمْ بِهِ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الْمَکْرُوهِ الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً، فَإنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُکُمْ وَإنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُکُمْ، وَإنْ أبَيْتُمْ تَدَارَکْتُکُمْ، لَکَانَتِ الْوُثقَى، وَلکِنْ بِمَنْ وَإلَى مَنْ؟ أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي، کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَةِ، وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا! اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ، وَکَلَّتِ النَّزْعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّکِيِّ!
ترجمه
اين (گرفتارى ناشى از حکميّت که دامان شما را گرفته)، کيفر کسى است که رأى صواب و پيمان اطاعت را رها سازد. به خدا سوگند! اگر هنگامى که من به شما دستور قبول حکميّت (از روى ناچارى) دادم (به جاى آن) شما را وادار (به ادامه جهاد) مى کردم ـ کارى که خوشايندتان نبود، ولى خدا خير فراوانى در آن قرار مى داد ـ و در اين حال اگر شما در مسير حق گام برمى داشتيد هدايتتان مى کردم، و اگر منحرف مى شديد شما را به راه، بازمى گرداندم، اگر گروهى از شما خوددارى مى کردند کسان ديگرى را به جاى آن ها مى گماردم، اين کار صحيح واساسى بود، ولى (افسوس که تسليم فرمان من نبوديد)، من با کمک چه کسى مى جنگيدم؟ و به که اعتماد مى کردم؟ من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان کنم در حالى که شما خود، درد من هستيد. من در اين حال به کسى مى مانم که مى خواهد خار را به وسيله خار، بيرون بياورد با اين که مى داند خار همچون خار است.
خداوندا! طبيبان اين بيمارى سخت و جانکاه، خسته شده اند، و کِشندگان آب از چاه (براى آبيارى اين زمين بى حاصل) درمانده گشته اند.
خداوندا! طبيبان اين بيمارى سخت و جانکاه، خسته شده اند، و کِشندگان آب از چاه (براى آبيارى اين زمين بى حاصل) درمانده گشته اند.
شرح و تفسیر
مى خواستم درمان من باشيد، ولى درد من هستيد!
امام (عليه السلام) در پاسخ آن ايرادکننده، جواب دندان شکنى مى گويد، مى فرمايد: «اين (گرفتارى و بدبختى ناشى از حکميّت که دامان شما را گرفته) کيفر کسى است که رأى صواب را رها سازد»؛ (هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقدَةَ).
من بر شما فرياد زدم که جنگ را در مرحله حساس رها نکنيد، ادامه دهيد که پيروزى نزديک است!، ولى شما اين رأى صواب را رها کرده، تسليم حيله هاى ناصواب عمروعاص شديد، و اصرار به قبول حکميّت کرديد (و همان گونه که در خطبه بعد فرموده:) اين حيله، کارى بود که ظاهرش ايمان و باطنش کفر و نفاق بود.
سپس مى افزايد: «به خدا سوگند! اگر هنگامى که من به شما دستور قبول حکميّت (از روى ناچارى و اضطرار و اصرار جُهّال) دادم (به جاى آن) شما را وادار (به ادامه جهاد) مى کردم ـ کارى که خوشايندتان نبود ولى خدا خير فراوانى در آن قرار مى داد ـ و در اين حال اگر شما در مسير حق گام برمى داشتيد، هدايتتان مى کردم و اگر منحرف مى شديد شما را به راه بازمى گرداندم و اگر گروهى از شما خوددارى مى کردند کسان ديگرى را به جاى آن ها مى گماردم (به هر حال اگر در ادامه مبارزه از من اطاعت مى کرديد) اين کار صحيح و محکمى بود؛ ولى (افسوس که تسليم فرمان من نبوديد) من با کمک چه کسى مى جنگيدم؟ و به که اعتماد مى کردم؟»؛ (أَمَا وَاللهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُکُمْ بِهِ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الْمَکْرُوهِ الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً، فَإنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُکُمْ وَإنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُکُمْ، وَإنْ أبَيْتُمْ تَدَارَکْتُکُمْ، لَکَانَتِ الْوُثقَى، وَلکِنْ بِمَنْ وَإلَى مَنْ؟).
امام (عليه السلام) با اين پاسخ گويا، اين حقيقت را بيان مى کند که نيّت اصلى من، ادامه جهاد تا پيروزى بود به خصوص اين که ما در آستانه پيروزى قرار داشتيم و من با تمام قوت و قدرت، حاضر به ادامه اين راه بودم ولذا شما را از حکميّت نهى کردم ولى شما افراد ضعيف الاراده و عصيانگر و نافرمان، حاضر به انجام اين کار نبوديد؛ بنابراين، من چاره اى جز قبول حکميّت نداشتم و اکنون شما فراموشکاران برگشته ايد و به من ايراد مى کنيد.
سپس در ادامه اين سخن، تعبير جالبى دارد، مى فرمايد: «(عجبا!) من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان کنم، در حالى که شما خود، درد من هستيد. من در اين حال به کسى مى مانم که مى خواهد خار را به وسيله خار بيرون بياورد با اين که مى داند خار همچون خار است»؛ (أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي، کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَةِ، وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا!)
اين تشبيه که از ضرب المثل معروفى گرفته شده، تشبيه بسيار دقيق و گويايى است، معمولاً هنگامى که خار، در پا مى نشيند آن را به وسيله سوزن يا منقاش، آهسته بيرون مى آورند، حال اگر بخواهند آن را به وسيله خار ديگرى بيرون آورند به احتمال قوى خار دوم نيز در پاى مى نشيند و مى شکند و مشکل افزون مى شود و اين به صورت ضرب المثل در ميان عرب درآمده که مى گويند: «کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَةِ، وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا»، اين ضرب المثل رادرباره کسى به کار مى برند که مثلاً مى خواهد کسى را براى رفع اختلاف ميان او وديگرى، حکم وداور کند، در حالى که آن شخص تمايل به دشمن او دارد و کار را پيچيده تر مى کند.
منظور امام (عليه السلام) اين است که من مى خواهم عصيانگران شام را به وسيله شما دفع کنم در حالى که شما خود در زمره عصيانگران هستيد. به هر حال اين تعبيرات دردآلود و رنج آور، نشان مى دهد که امام (عليه السلام) در چه شرايط سختى قرار داشته است، اگر فرمان حمله مى داده مخالفت مى کردند ومى گفتند: داورى قرآن را بپذيريد، اگر مسئله داورى را مطرح مى فرموده، ايراد مى کردند که چرا تسليم دشمن شديد؟
هرکدام نوايى مى نواختند و هر يک هوا و هوسى در سر مى پروراندند، و کار به جايى رسيد که آگاه ترين و مدبرترين پيشوايان جهان، بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را به ضعف تدبير متهم کردند، و اين نبود مگر به دليل وجود گروهى از پيروان ضعيف و ناتوان و ناصالح.
چرا و چگونه اين چنين شد؟ گويى خدا مى خواهد با اين رهبر بزرگ همگان را بيازمايد.
و در پايان اين بخش، امام (عليه السلام) شکايت به درگاه خدا مى برد و عرض حاجت به پيشگاه او مى کند، عرضه مى دارد: «خداوندا! طبيبان اين درد سخت و جانکاه، خسته شده اند و کشندگان آب از چاه (براى آبيارى اين زمين بى حاصل) درمانده گشته اند»؛ (اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ، وَکَلَّتِ النَّزْعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّکِيِّ).
چه تعبير گويا و رسا و در عين حال سوزناکى! هنگامى که بيمارى سخت ولاعلاجى در جان کسى مى ريزد و طبيب حاذق هر دارويى مى دهد اثر نمى کند، سخت خسته و ملول مى شود، همچنين کشاورزانى که با زحمت و تلاش فراوان از چاه هاى عميق آب مى کشند و به زمين نامستعدّى مى ريزند که هيچ حاصلى نمى دهد، سخت وامانده مى شوند و همين گونه است حال رهبر و پيشواى مدير و مدبّرى همچون على بن ابى طالب (عليه السلام) که گرفتار گروهى جاهل، کوته بين، ضعيف الاراده و ضعيف الايمان مى گردد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که عيسى بن مريم چنين گفت: «داوَيْتُ الْمَرْضَى فَشَفَيْتُهُم بِإِذْنِ اللهِ وَاَبْرَاْتُ الْأَکْمَهُ وَالْأَبْرَصَ بِإِذِنِ اللهِ وَعَالَجْتُ الْمَوْتَى فَاحْيَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللهِ وَعَالَجْتُ اْلْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إصْلاحِهِ؛ من بيماران را مداوا کردم و به اذن خدا آن ها را شفا دادم، نابيناى مادرزاد و گرفتار بيمارى برص را به اذن خدا بهبودى بخشيدم؛ مردگان را به فرمان خدا زنده کردم، ولى خواستم احمق را معالجه کنم نتوانستم».
* * *
امام (عليه السلام) در پاسخ آن ايرادکننده، جواب دندان شکنى مى گويد، مى فرمايد: «اين (گرفتارى و بدبختى ناشى از حکميّت که دامان شما را گرفته) کيفر کسى است که رأى صواب را رها سازد»؛ (هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقدَةَ).
من بر شما فرياد زدم که جنگ را در مرحله حساس رها نکنيد، ادامه دهيد که پيروزى نزديک است!، ولى شما اين رأى صواب را رها کرده، تسليم حيله هاى ناصواب عمروعاص شديد، و اصرار به قبول حکميّت کرديد (و همان گونه که در خطبه بعد فرموده:) اين حيله، کارى بود که ظاهرش ايمان و باطنش کفر و نفاق بود.
سپس مى افزايد: «به خدا سوگند! اگر هنگامى که من به شما دستور قبول حکميّت (از روى ناچارى و اضطرار و اصرار جُهّال) دادم (به جاى آن) شما را وادار (به ادامه جهاد) مى کردم ـ کارى که خوشايندتان نبود ولى خدا خير فراوانى در آن قرار مى داد ـ و در اين حال اگر شما در مسير حق گام برمى داشتيد، هدايتتان مى کردم و اگر منحرف مى شديد شما را به راه بازمى گرداندم و اگر گروهى از شما خوددارى مى کردند کسان ديگرى را به جاى آن ها مى گماردم (به هر حال اگر در ادامه مبارزه از من اطاعت مى کرديد) اين کار صحيح و محکمى بود؛ ولى (افسوس که تسليم فرمان من نبوديد) من با کمک چه کسى مى جنگيدم؟ و به که اعتماد مى کردم؟»؛ (أَمَا وَاللهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُکُمْ بِهِ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الْمَکْرُوهِ الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً، فَإنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُکُمْ وَإنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُکُمْ، وَإنْ أبَيْتُمْ تَدَارَکْتُکُمْ، لَکَانَتِ الْوُثقَى، وَلکِنْ بِمَنْ وَإلَى مَنْ؟).
امام (عليه السلام) با اين پاسخ گويا، اين حقيقت را بيان مى کند که نيّت اصلى من، ادامه جهاد تا پيروزى بود به خصوص اين که ما در آستانه پيروزى قرار داشتيم و من با تمام قوت و قدرت، حاضر به ادامه اين راه بودم ولذا شما را از حکميّت نهى کردم ولى شما افراد ضعيف الاراده و عصيانگر و نافرمان، حاضر به انجام اين کار نبوديد؛ بنابراين، من چاره اى جز قبول حکميّت نداشتم و اکنون شما فراموشکاران برگشته ايد و به من ايراد مى کنيد.
سپس در ادامه اين سخن، تعبير جالبى دارد، مى فرمايد: «(عجبا!) من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان کنم، در حالى که شما خود، درد من هستيد. من در اين حال به کسى مى مانم که مى خواهد خار را به وسيله خار بيرون بياورد با اين که مى داند خار همچون خار است»؛ (أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي، کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَةِ، وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا!)
اين تشبيه که از ضرب المثل معروفى گرفته شده، تشبيه بسيار دقيق و گويايى است، معمولاً هنگامى که خار، در پا مى نشيند آن را به وسيله سوزن يا منقاش، آهسته بيرون مى آورند، حال اگر بخواهند آن را به وسيله خار ديگرى بيرون آورند به احتمال قوى خار دوم نيز در پاى مى نشيند و مى شکند و مشکل افزون مى شود و اين به صورت ضرب المثل در ميان عرب درآمده که مى گويند: «کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَةِ، وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا»، اين ضرب المثل رادرباره کسى به کار مى برند که مثلاً مى خواهد کسى را براى رفع اختلاف ميان او وديگرى، حکم وداور کند، در حالى که آن شخص تمايل به دشمن او دارد و کار را پيچيده تر مى کند.
منظور امام (عليه السلام) اين است که من مى خواهم عصيانگران شام را به وسيله شما دفع کنم در حالى که شما خود در زمره عصيانگران هستيد. به هر حال اين تعبيرات دردآلود و رنج آور، نشان مى دهد که امام (عليه السلام) در چه شرايط سختى قرار داشته است، اگر فرمان حمله مى داده مخالفت مى کردند ومى گفتند: داورى قرآن را بپذيريد، اگر مسئله داورى را مطرح مى فرموده، ايراد مى کردند که چرا تسليم دشمن شديد؟
هرکدام نوايى مى نواختند و هر يک هوا و هوسى در سر مى پروراندند، و کار به جايى رسيد که آگاه ترين و مدبرترين پيشوايان جهان، بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را به ضعف تدبير متهم کردند، و اين نبود مگر به دليل وجود گروهى از پيروان ضعيف و ناتوان و ناصالح.
چرا و چگونه اين چنين شد؟ گويى خدا مى خواهد با اين رهبر بزرگ همگان را بيازمايد.
و در پايان اين بخش، امام (عليه السلام) شکايت به درگاه خدا مى برد و عرض حاجت به پيشگاه او مى کند، عرضه مى دارد: «خداوندا! طبيبان اين درد سخت و جانکاه، خسته شده اند و کشندگان آب از چاه (براى آبيارى اين زمين بى حاصل) درمانده گشته اند»؛ (اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ، وَکَلَّتِ النَّزْعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّکِيِّ).
چه تعبير گويا و رسا و در عين حال سوزناکى! هنگامى که بيمارى سخت ولاعلاجى در جان کسى مى ريزد و طبيب حاذق هر دارويى مى دهد اثر نمى کند، سخت خسته و ملول مى شود، همچنين کشاورزانى که با زحمت و تلاش فراوان از چاه هاى عميق آب مى کشند و به زمين نامستعدّى مى ريزند که هيچ حاصلى نمى دهد، سخت وامانده مى شوند و همين گونه است حال رهبر و پيشواى مدير و مدبّرى همچون على بن ابى طالب (عليه السلام) که گرفتار گروهى جاهل، کوته بين، ضعيف الاراده و ضعيف الايمان مى گردد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که عيسى بن مريم چنين گفت: «داوَيْتُ الْمَرْضَى فَشَفَيْتُهُم بِإِذْنِ اللهِ وَاَبْرَاْتُ الْأَکْمَهُ وَالْأَبْرَصَ بِإِذِنِ اللهِ وَعَالَجْتُ الْمَوْتَى فَاحْيَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللهِ وَعَالَجْتُ اْلْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إصْلاحِهِ؛ من بيماران را مداوا کردم و به اذن خدا آن ها را شفا دادم، نابيناى مادرزاد و گرفتار بيمارى برص را به اذن خدا بهبودى بخشيدم؛ مردگان را به فرمان خدا زنده کردم، ولى خواستم احمق را معالجه کنم نتوانستم».
* * *
.
پاورقی ها
«عقده» در اصل به معناى گره است و در اين جا به معناى رأى صحيح و پيمان بر اطاعت است.
«ضلع» از ريشه «ضلع» بر وزن «سبب» به معناى تمايل پيدا کردن به چيزى گرفته شده، و در اين جا به معناى همسان و همانند است. «داء دوى» به معناى بيمارى شديد است. «کلّت» از ريشه «کلول» بر وزن «ملول» به معناى ضعف و ناتوانى گرفته شده است. «نزعه» از ريشه «نزع» بر وزن «نذر» به معناى کشيدن يا برکندن است و «نزعه» جمع نازع به معناى کِشنده است. «اشطان» جمع «شطن» بر وزن «وطن» به معناى طناب طولانى است که با آن از چاه آب مى کشند. «رکى» جمع «رکيّه» به معناى چاه آب است. اختصاص، ص 221.
«ضلع» از ريشه «ضلع» بر وزن «سبب» به معناى تمايل پيدا کردن به چيزى گرفته شده، و در اين جا به معناى همسان و همانند است. «داء دوى» به معناى بيمارى شديد است. «کلّت» از ريشه «کلول» بر وزن «ملول» به معناى ضعف و ناتوانى گرفته شده است. «نزعه» از ريشه «نزع» بر وزن «نذر» به معناى کشيدن يا برکندن است و «نزعه» جمع نازع به معناى کِشنده است. «اشطان» جمع «شطن» بر وزن «وطن» به معناى طناب طولانى است که با آن از چاه آب مى کشند. «رکى» جمع «رکيّه» به معناى چاه آب است. اختصاص، ص 221.