تفسیر بخش اوّل

فإنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلَونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله)، بِضَلاَلِي، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَتُکَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي! سُيُوفُکُمْ عَلَى عَوَاتِقِکُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَالسُّقْمِ، وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ. وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله) رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ، ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ؛ وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ. وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ، ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ، وَنَکَحَا الْمُسْلِمَاتِ؛ فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) بِذُنُوبِهمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللهِ فِيهمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلاَمِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ.

ترجمه
(اى گروه خوارج!) اگر چنين مى پنداريد که من خطا کرده و گمراه شده ام (به فرض محال که چنين باشد) چرا به سبب گمراهى من، همه امّت محمّد (صلي الله عليه و آله) را گمراه مى شمريد؟ و آن ها را به سبب خطاى من، مورد مواخذه قرار مى دهيد و تکفير مى کنيد؟
شما شمشيرهاى خود را بر دوش گذاشته ايد (و به هرکس و هرجا ضربه مى زنيد و) آن را بر جاى درست و نادرست فرود مى آوريد، و بين گناهکار و بى گناه فرق نمى گذاريد، در حالى که مى دانيد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) زناکار همسردار را سنگسار مى کرد ولى بعد از آن بر وى نماز مى خواند، سپس ارث او را در ميان خانواده اش تقسيم مى کرد (و به اين ترتيب تمام احکام اسلام را بر آن ها جارى مى ساخت) قاتل را مى کشت ولى ارث او را به خاندانش مى داد؛ و دست سارق را مى بريد، و زناکار بدون همسر را تازيانه مى زد، سپس سهم آن ها را از بيت المال مى داد و مى توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب کنند (کوتاه سخن اين که) رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن ها را به دليل گناهانشان مجازات مى کرد و حدّ الهى را بر آنان اجرا مى فرمود، اما سهم آن ها را از اسلام مى پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمين خارج نمى ساخت (پس شما چرا برخلاف دستور پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) هر گنهکارى را کافر مى شمريد؟).
شرح و تفسیر
خشونت بى منطق خوارج
اين بخش از خطبه ناظر به پاسخ به شبهات خوارج است که براثر جهل و نادانى و تعصب و تقليد کورکورانه دامنگير آن ها شده بود.
آن ها معتقد بودند که هرکس مرتکب هر گناه کبيره اى شود کافر مى شود و کافر واجب القتل است و در اين جا صغرا و کبرايى براى خود درست مى کردند و بر طبق آن به خود اجازه مى دادند که به هر يک از اصحاب على (عليه السلام) دست يافتند او را به قتل برسانند، اين تشنه هاى خون ريزى و شرارت و جنايت به همين دليل شمشير بر دوش گذاشته و در گوشه و کنار، خون هاى بى گناهان را مى ريختند، وکارى کردند که صفحه تاريخ را سياه نمودند.
آن ها براى خود صغرا و کبرا درست مى کردند و مى گفتند: على (عليه السلام) حکميّت افراد را دربرابر قرآن پذيرفته، بنابراين مرتکب گناهى شده، و هرکس مرتکب گناهى شود کافر است و پيروان على (عليه السلام) نيز همانند او هستند پس آن ها هم کافرند و کافر واجب القتل است.
امام (عليه السلام) در عبارت مورد بحث، با پاسخ هاى بسيار روشن و منطقى، اشتباهات آن ها را آشکار مى سازد و با آن ها اتمام حجّت مى کند و مى فرمايد: «اگر چنين مى پنداريد که من خطا کرده و گمراه شده ام (به فرض محال که چنين باشد) چرا به سبب گمراهى من همه امت محمّد (صلي الله عليه و آله) را گمراه مى شمريد؟ و آن ها را به سبب خطاى من مورد مواخذه قرار مى دهيد و تکفير مى کنيد؟!»؛ (فإنْ أَبَيْتُمْ إلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلَونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله)، بِضَلاَلِي، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَتُکَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي).
و در ادامه مى افزايد: «شما شمشيرهاى خود را بر دوش گذاشته ايد (و به هرکس و هرجا ضربه مى زنيد و) آن را بر جاى درست و نادرست فرود مى آوريد وبين گناهکار و بى گناه فرق نمى گذاريد!»؛ (سُيُوفُکُمْ عَلَى عَوَاتِقِکُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْء وَالسُّقْمِ، وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ).
اين بخش از کلام امام (عليه السلام) به پاسخ ايرادات خوارج مى پردازد: مى فرمايد: اين تصوّر که من خطا کردم و گمراه شدم، پندار باطلى بيش نيست چرا که اوّلاً: من تحت فشار شما و امثال شما تن به حکميّت دادم.
ثانياً: اگر حکميّت به صورت صحيح انجام شود، مطابق قرآن است، فى الواقع، حَکَم، قرآن مى باشد و مردانى که در نقش حکميّت ظاهر مى شوند به قرآن مراجعه مى کنند و حکم خدا را از آن استنباط مى نمايند و کليات را بر مصاديق تطبيق مى کنند ـ همان گونه که در خطبه هاى قبل گذشت - بنابراين هيچ کارى برخلافِ حکم خدا انجام نمى شود که موجب ضلالت و خطا گردد.
ثالثاً: به فرض که من مرتکب خلافى شدم، ساير مسلمين چه گناهى دارند؟ چرا آن ها را تکفير مى کنيد و خون بى گناهان را مى ريزيد؟ اين چه قانونى است که شما از آن پيروى مى کنيد؟ و به کدامين آيين ايمان داريد؟ سپس امام (عليه السلام) به سراغ اشتباه اصلى آنان مى رود که مى گفتند: «هر گنهکارى کافر است»، و پاسخ دندان شکنى به آنان مى دهد، مى فرمايد: «شما مى دانيد که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) زناکار همسردار را سنگسار مى کرد، ولى بعد از آن بر وى نماز مى خواند، سپس ارث او را در ميان خانواده اش تقسيم مى کرد، (و به اين ترتيب تمام احکام اسلام را بر آن ها جارى مى ساخت) قاتل را مى کشت ولى ارث او را به خاندانش مى داد، دست سارق را مى بريد و زناکار بدون همسر را تازيانه مى زد سپس سهم آن ها را از بيت المال مى داد و مى توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب کنند (خلاصه اين که) رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن ها را به دليل گناهشان مجازات مى کرد و حدّ الهى را بر آنان اجرا مى فرمود اما سهم آن ها را از اسلام مى پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمى ساخت»؛ (وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله) رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ، ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ؛ وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ. وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ، ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ، وَنَکَحَا الْمُسْلِمَاتِ، فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) بِذُنُوبِهمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللهِ فِيهمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الاِْسْلاَمِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ).
امام (عليه السلام) با اين بيان، شواهد متعددى از سنّت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بر اشتباه و خطاى واضح خوارج مى آورد، نخست اين که: پيغمبر (صلي الله عليه و آله)، هم زانى محصن را اعدام مى کرد و هم قاتل را، سپس بر آن ها نماز مى خواند و ارث آن ها را به وارثان مسلمانش مى داد، در حالى که اگر آن ها با ارتکاب زنا و قتل نفس، کافر شده باشند ـ به عقيده شماـ نبايد ارثشان به وارثان مسلمان برسد، چراکه مسلمان از کافر ارث نمى برد. (اين اعتقاد غالب فقهاى اهل سنّت است).
ديگر اين که: پيامبر (صلي الله عليه و آله) گنهکاران ديگرى را همچون سارق و زانى غير محصن مشمول حکم حدّ قرار مى داد، دست يکى را قطع مى کرد و ديگرى را شلّاق مى زد ولى بعد از آن در صفوف مسلمين بودند و تمام احکام اسلام را از جمله ازدواج با زنان مسلمان و گرفتن سهم از بيت المال، براى آن ها مجاز مى دانست، در حالى که اگر کسى با گناه کبيره کافر شود نبايد هيچ يک از اين امور در حق او اجرا گردد. نکته ها
1. خوارج و تکفير همه گنهکاران!
از خطبه مورد بحث، اين نکته به خوبى استفاده مى شود که خوارج معتقد بودند : ارتکاب هر گناه کبيره سبب خروج از دين اسلام مى شود، بنابراين، هرکس مرتکب گناه کبيره اى شود، اگر قبلاً مسلمان بوده مرتّد است و محکوم به اعدام.
اين اعتقاد سخيف و آميخته با گمراهى شديد، در کتب عقايد نيز به آن ها نسبت داده شده است. آن ها براى اثبات مقصود خود، به ظاهر بعضى از آيات قرآن که مفهوم آن را درک نکرده بودند توسّل مى جستند، ازجمله آيه شريفه 97 سوره آل عمران که درمورد تارک حج مى فرمايد: (وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ) و آيه 44 مائده که مى فرمايد: (وَمَنْ لَّمْ يَحْکُمْ بِمَآ اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ)؛ و آيه 23 سوره جن که درباره همه گنهکاران مى گويد: (وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِيْنَ فِيْها أبَداً).
در اين آيات، گاه درباره بعضى از گنهکاران کلمه کفر اطلاق شده و گاه تعبير به خلود در جهنم (جاودانه در دوزخ ماندن) که مخصوص کافران است ديده مى شود.
غافل از اين که واژه کفر در لغت و در اصطلاح شرع، هميشه به معناى خروج از اسلام نيست، بلکه کفر درجات و مراحلى دارد: گاه به معناى ارتکاب گناه وگاه به معناى انکار خداوند و اعتقادات دينى به کار مى رود، به عبارت ديگر، کفر به معناى فاصله گرفتن از حق يا پوشانيدن حق است که مراحل و درجاتى دارد وهرکدام براى خود داراى احکام مخصوصى است؛ همان گونه که ايمان نيز داراى درجاتى است و هرکدام احکام ويژه اى دارد. امام صادق (عليه السلام) در روايت معروفى که در اصول کافى آمده است، کفر را در قرآن به پنج معنا تفسير فرموده است که يکى از آن ها، کفر به معناى ترک اوامر الهى و عصيان است و در همان روايت شواهدى از قرآن مجيد بر اين معانى پنج گانه در عبارات مشروح برمى شمرد.
روشن ترين دليل بر بطلان اين عقيده، همان است که اميرمومنان على (عليه السلام) در خطبه مورد بحث، بيان فرموده و آن اين که: در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) گنهکاران متعددى بودند که حدّ شرعى بر آن ها جارى مى شد ولى در عين حال، تمام احکام اسلام درباره آن ها رعايت مى گرديد حتى اگر توبه نمى کردند: خواندن نماز ميّت، دفن در مقابر مسلمين، احکام ارث اسلامى و در صورتى که بعد از اجراى حدّ، زنده مى ماندند: سهم بيت المال، ازدواج با خانواده هاى مسلمان و امثال آن. اين سيره مستمره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که در دوران هاى بعد جريان داشت و تا به امروز در ميان تمام مسلمين جهان جارى است، نشان مى دهد که مرتکب گناه کبيره، هرگز کافر، به معناى خارج از اسلام نيست؛ نه تنها نمى توان خون او را ريخت بلکه وارد کردن کمترين جراحت بر او ديه دارد.

2. گوشه اى از جنايات وحشتناک خوارج
براى اين که بدانيم اميرمومنان على (عليه السلام) با چه گروه هايى روبرو بوده و چه امورى اسباب عدم پيشرفت برنامه هاى آن بزرگوار شد، کافى است گوشه اى از تاريخ پرننگ خوارج را بررسى کنيم.
در تاريخ اسلام گروهى مانند خوارج ديده نمى شود؛ متعصبانى که زندگى آن ها مملوّ از تضادها و تناقض ها بود. به آسانى خون مى ريختند و بر صغير وکبير و حتى بچه هاى در شکم مادرانشان رحم نمى کردند. همان گونه که مولا7 در خطبه مورد بحث به آن ها فرمود، شمشيرهايشان را بر دوش گذاشته بودند و به هر بهانه اى خون مى ريختند. در منطقه حاکميت آنان که خوشبختانه ديرى نپاييد، هيچ کس در امان نبود، گويى آن ها مالکان بودند و مردم بردگان متخلّف، که آن ها به خود اجازه مى دادند هر تصميمى درباره آنان بگيرند: مرگ، حيات، شکنجه يا آزادى.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه چنين آورده است:
هنگامى که خوارج عازم نهروان بودند دو نفر را ديدند، يکى مسلمان وديگرى مسيحى، مسلمان را کشتند زيرا او را پيرو افکار خود نمى دانستند وکافر و مرتد مى شمردند و مسيحى را نوازش کردند، بدين سبب که پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره اهل ذمه سفارش به نيکى کرده بود.
واصل بن عطا که از دانشمندان معروف عصر خود بود، به اتفاق جمعى از يارانش به راهى مى رفتند، از دور گروهى از خوارج را ديدند و سخت احساس خطر کردند. واصل به ياران خود گفت: اگر آن ها سوالى کردند، جواب را به من حواله دهيد و شما ساکت باشيد. هنگامى که با آن ها ملاقات کردند خوارج از واصل و همراهانش پرسيدند: شما بر کدام مذهب هستيد؟ واصل گفت: ما گروهى مشرک هستيم که به شما پناه آورده ايم تا کلام خدا را از زبانتان بشنويم وبا احکام و معارف اسلام آشنا شويم. آن ها گفتند: ما شما را به پناه خود پذيرفتيم.
واصل گفت: پس احکام خدا را به ما بياموزيد. آن ها شروع کردند به آموختن احکام خدا به آنان.
واصل گفت: من و همراهانم دين اسلام را پذيرفتيم اکنون ما را به جايگاه امن خود برسانيد چون قرآن شما مى گويد: (وَإنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِيْنَ اسْتَجارَکَ فَإجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ)؛ «و اگر کسى از مشرکان از تو پناه بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بينديشد)؛ سپس او را به محل امنش برسان» آن ها به يکديگر نگاه کردند و سپس گفتند: درست است، حق همين است. سپس آنان را همراهى کردند تا از قلمرو خوارج سالم بيرون روند.
داستان سر بريدن عبدالله بن خبّاب، فرزند صحابى معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) وهمچنين کشتن همسر باردارش که در بسيارى از تواريخ آمده است و قبلاً آن را شرح داده ايم، نمونه ديگرى از جنايات وحشتناک آن هاست.
اين در حالى بود که اگر يکى از آن ها خوکى را مى کشت به او اعتراض مى کردند که اين مصداق فساد در ارض است و تو مفسد در ارض هستى.
به نظر مى رسد جهل و نادانى و تعصب و بدآموزى و خودبزرگ بينى، عوامل اصلى به وجود آمدن اين گروه سفاک و خون ريز و جنايت پيشه بود.
آيا سزاى آن ها اين نبود که با حملات پى درپى و موثر لشکر على (عليه السلام)، بعد از اتمام حجت کافى و توبه افراد فريب خورده، بقيه همگى نابود شوند، آن گونه که در نهروان اتفاق افتاد؟!

3. پاسخ به يک سوال
امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث، در مقام پاسخ گويى به خوارج که معتقد بودند: مرتکب گناه کبيره، کافر است، فرمود: اين برخلاف سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله) است چراکه مرتکبان گناهان کبيره را مجازات مى کرد. و در مواردى که محکوم به اعدام بودند (مانند موارد قصاص قاتل) حکم اعدام آن ها را صادر مى فرمود، سپس ميراث آن ها را به بستگان مسلمانشان مى داد. اين در حالى است که طبق مذهب ما مسلمان از کافر ارث مى برد، بنابراين سپردن ميراث آن ها به وارثان مسلمان دليل بر نفى کفر آن ها نيست.
در پاسخ اين سوال بايد به اين نکته توجه کرد که اين سخن را امام (عليه السلام) طبق مذهب غالب اهل سنت و خوارج بيان کرده که معتقد بودند: نه کافر از مسلمان ارث مى برد و نه مسلمان از کافر؛ بنابراين مطابق مسلّمات مذهب آن ها استدلال فرموده است. ولى در مکتب اهل بيت (عليهم السلام) کافر از مسلمان ارث نمى برد اما مسلمان از کافر ارث مى برد، چراکه طبق روايات اهل بيت (عليهم السلام): «إنَّ الاْسْلامَ لَمْ يَزِدْهُ إِلاَّ عِزاً فِي حَقِّهِ؛ اسلام، در گرفتن حق، چيزى جز عزت بر مسلمان نمى افزايد».

* * *