تفسیر بخش دوم

ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ! وَسَيَهْلِکُ فِيَّصِنْفَانِ:مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَخَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، والْزَمُوا السَّوَادَ الأَعْظَمَ فَإنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ. وَإيَّاکُمْ والْفُرْقَةَ! فَإنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ.أَلامَنْ دَعَا إلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ.

ترجمه
شما (خوارج) شرورترين مردم و کسانى هستيد که شيطان آن ها را هدف تيرهاى خود قرار داده، و به سرگردانى کشانده است (و افکار شيطانى و اعمال ضد انسانى شما، بهترين گواه بر اين معناست).
و به زودى دو گروه درباره من هلاک (و گمراه) مى شوند: دوست افراطى که محبّتش او را به غير حق مى کشاند و دشمن افراطى که از سر دشمنى قدم در غير طريق حق مى نهد.
بهترين مردم درباره من، گروه ميانه رو هستند، از آن ها جدا نشويد و هميشه همراه جمعيّت هاى بزرگ (اکثريت طرفدار حق) باشيد، که دست خدا با جمعيّت است. از جدايى بپرهيزيد (جدايى از توده هاى عظيم و مومن) زيرا افراد تنها وجدا، نصيب شيطان اند، همان گونه که گوسفند تک رو، طعمه گرگ است.
آگاه باشيد! هرکس به اين شعار (شعار تفرقه انگيز خوارج: لا حکم إلّا للّه) مردم را دعوت کند او را به قتل برسانيد هر چند زير عمامه من باشد (و به من پناهنده شود).
شرح و تفسیر
شرورترين مردم!
امام (عليه السلام) در نخستين بخش اين خطبه با دلايل منطقى، اشتباه خوارج را در تکفير مسلمين آشکار ساخت و به مقتضاى بحث منطقى، در نهايت آرامش با آنان سخن گفت؛ ولى در اين بخش (بخش دوم) براى شکستن ابهّت خيالى آن ها در ميان مسلمانان، آن ها را زير شديدترين ضربات سرزنش و ملامت قرار مى دهد، مى فرمايد: «شما (خوارج) شرورترين مردم و کسانى هستيد که شيطان، آن ها را هدف تيرهاى خود قرار داده و به سرگردانى کشانده است (و افکار شيطانى واعمال ضدّ انسانى شما، بهترين گواه بر اين معناست)؛ (ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ).
به يقين گروهى در ميان مسلمين به شرارت خوارج پيدا نشدند و به راستى مصداق اين آيه بودند: (إسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَاَنْسيهُمْ ذِکْرَ اللهِ اُولَئِکَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ)؛ «شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آن ها برده، آنان حزب شيطان اند، بدانيد حزب شيطان زيان کاران اند».
و نيز مصداق روشن اين آيه بودند که مى فرمايد: (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِيْنَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعَا)؛ «بگو آيا به شما خبر دهيم که زيان کارترين (مردم) در کارها چه کسانى هستند؟ همان کسانى که سعى و تلاششان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده، در حالى که مى پندارند کار نيک انجام مى دهند».
سپس به نکته ديگرى اشاره مى فرمايد، و آن اين که: افراد نادان و جاهل دائماً گرفتار افراط و تفريط اند، گروهى مرا خدا پنداشتند و گروهى کافر؛ مى گويد: به زودى دو گروه درباره من هلاک (و گمراه) مى شوند: دوست افراطى، که محبّتش او را به غير حق مى کشاند و دشمن افراطى که از سر دشمنى قدم در غير طريق حق مى نهد»؛ (وَسَيَهْلِکُ فِيَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ).
اشاره به اين که اگر شما از روى جهل و جنايت، مرا کافر خوانديد گروهى به عکس شما ـ ولى آن ها هم از سر جهل و نادانى ـ مرا خدا پنداشتند، که هر دو، راه غير حق را پيموده ايد نه آن درست بوده و نه اين.
جالب توجه اين که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از سال ها پيش اين افراط و تفريط را درمورد اميرمومنان على (عليه السلام) پيش بينى فرمود، و بنا به گفته ابن عبدالبرّ مالکى در کتاب استيعاب خطاب به على (عليه السلام) چنين گفت: «لا يُحِبُّکَ إلاَّ مُوْمِنٌ وَلا يُبْغِضُکَ إلاَّ مُنَافِقٌ... وَيَهْلِکُ فِيکَ رَجُلانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَکَذَّابٌ مُفْتَرٍ... وَتَفْتَرِقُ فِيکَ اُمَّتِي کَمَا افَتَرقَتْ بَنُو إسْرائِيلَ فِي عِيسَى؛ اى على! جز مومن کسى تو را دوست نمى دارد وجز منافق، کسى تو را دشمن نمى شمرد... و درباره تو دو کس هلاک مى شوند، محبّ افراط گر و دروغگوى افترازننده... و امت من درباره تو از هم جدا مى شوند، همان گونه که بنى اسرائيل درباره عيسى (عليه السلام) جدا شدند». (اين سخن اشاره به آن است که گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و او را خدا پنداشتند وگروهى ايمان نياوردند و وى را ـ نعوذ بالله ـ فرزند نامشروع خطاب کردند).
مرحوم سيّد محسن امين در اعيان الشيعه از مسند احمد و صحيح ترمذى واستيعاب ابن عبدالبر و مستدرک حاکم نقل مى کند که در نزد صحابه: «بغض على (عليه السلام) علامت منافق و تمييز او از مومن صادق بود» سپس مى افزايد: «اين نکته به طور قطع ازنظر تاريخى ثابت است که معاويه، هم خودش على (عليه السلام) را سبّ مى کرد و هم مردم را به سبّ و دشنام او دعوت مى نمود (بنابراين، نتيجه مى گيريم که معاويه جزء منافقان بود).
به هر حال، هميشه جاهلان يا در طرف افراط قرار مى گيرند يا تفريط يا در صف غلوّکنندگان يا دشمنان سرسخت.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، و براى تأکيد بر حفظ اعتدال، مى فرمايد (عليهم السلام) «بهترين مردم درمورد من گروه ميانه رو هستند، از آن ها جدا نشويد»؛ (وَخَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ).
در حديثى از آن حضرت مى خوانيم که فرمود: «أَلّا إنَّ خَيْرَ شِيْعَتِي النَّمَطُ الَأْوسَطُ إلَيْهِمْ يَرْجِعُ الْغْالِي وَبِهِمْ يَلْحَقُ الّتالِي؛ بهترين شيعيان من گروه معتدل وميانه رواند، غلوّکننده بايد به سوى آن ها بازگردد و مقصر و عقب افتاده بايد به آن ها ملحق شود».
و به دنبال آن، دستور مهم ديگرى صادر مى کند، همان چيزى که خوارج به دليل مخالفت با آن، در آن وادى خطرناک ضلالت و گمراهى افتادند، مى فرمايد: «هميشه همراه جمعيّت هاى بزرگ (اکثريت طرفدار حق) باشيد که دست خدا با جمعيّت است»؛ (والْزَمُوا السَّوَادَ الأَعْظَم فَإنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ).
و براى تأکيد بيشتر بر اين موضوع، مى فرمايد: «از جدايى بپرهيزيد (جدايى از توده هاى عظيم و مومن) زيرا افراد تنها و جدا، نصيب شيطان اند! همان گونه که گوسفند تک رو، طعمه گرگ است!»؛ (وَإيَّاکُمْ والْفُرْقَةَ! فَإنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشّيْطَانِ، کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ).
هميشه توده هاى مومن، در مسير حق حرکت مى کنند و اگر گروهى دچار اشتباه شوند، گروه ديگر آن ها را آگاه مى سازند و از خطر گمراهى نجات مى دهند، ولى افراد تک رو و گروه هاى کوچک و منزوى از جامعه اسلامى، گرفتار انواع خطاها و انحرافات مى گردند. و شيطان هميشه وسوسه هاى خود را در ميان آن ها تشديد مى کند، و صيد خوبى براى لشکر شيطان اند همان گونه که وقتى گوسفندى از گله گوسفندان جدا و از زير نظر چوپان خارج مى شود، گرگ ها به او حمله مى کنند و طعمه خود مى سازند.
در آخرين دستور در اين بخش مى فرمايد: «آگاه باشيد! هرکسى به اين شعار(شعار تفرقه انگيز خوارج: لا حکم إلّا للّه)، مردم را دعوت کند او را به قتل برسانيد هر چند زير اين عمامه من باشد (و به من پناهنده شود)»؛ (أَلا مَنْ دَعَا إلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ).
و به اين ترتيب، حکم نهايى را درباره اين گروه فاسد و مفسد و بى رحم وخونخوار که نه تنها خطرى براى مسلمين بودند که خطر عظيمى براى اسلام وقرآن نيز محسوب مى شدند صادر مى فرمايد.
درباره اين که منظور امام (عليه السلام) از واژه «شعار» کدام شعار است شارحان نهج البلاغه احتمالات گوناگونى داده اند، گاه گفته اند: منظور شعار تفرقه است وگاه احتمال داده اند: شعارى که در چگونگى اصلاح موى سر خود داشتند که وسط آن را مى تراشيدند و دور آن را همچون تاجى که بر سر بگذارند، باقى مى گذاشتند وگاه شعار لا حکم إلّا للّه دانسته اند ولى مناسب تر از همه همين احتمال سوم است که همه جا به عنوان شعار خوارج محسوب مى شد، و در سايه آن فتنه ها وفسادهاى فراوانى کردند و آتش سوزانى در جامعه اسلامى به راه انداختند و درواقع آنان با اين شعار اسباب تفرقه و جنگ و خون ريزى و فساد فى الارض را فراهم ساختند و به همين دليل طرفداران اين شعار محکوم به اعدام شدند.
درباره جمله «وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ» (اگرچه زير اين عمامه من باشد) نيز تفسيرهاى متعددى کرده اند که از همه مناسب تر همان است که اشاره شد وآن اين که هر چند اين افراد فاسد به خانه من پناه بياورند و زير لباس من باشند. نکته ها
1. از افراط و تفريط بپرهيزيد
از مسائلى که امام (عليه السلام) در اين خطبه بر آن تأکيد مى فرمايد، هلاکت و گمراهى گروه افراط گر و تفريط کننده است، گروهى که امام (عليه السلام) را خدا مى پنداشتند که در عصر آن حضرت مى زيستند و به مجازات سختى ازسوى امام (عليه السلام) گرفتار شدند و گروه ديگرى که نعوذ بالله کافرش مى دانستند که آن ها نيز به مجازات سختى گرفتار گرديدند.
افراط و تفريط در همه چيز مذموم و مايه گرفتارى و بدبختى است نه تنها در مسائل اعتقادى، بلکه در مسائل ساده زندگى نيز چنين است؛ سرچشمه افراط وتفريط معمولاً جهل و نادانى و تعصب است.
گروهى از منحرفان در جامعه اسلامى که از پيروى اهل بيت (عليهم السلام) دور ماندند خدا را آن چنان تنزل دادند که در حد جسمانيات شمردند و براى او قيافه اى مانند يک جوان امرد با موهايى پيچيده و مجعد قائل شدند و گروهى ديگر چنان او را از دسترس فکر بشر خارج کردند که گفتند: نه تنها معرفت ذات او براى ما امکان ندارد بلکه از صفات او هم چيزى نمى دانيم و به تعبير ديگر، قائل به تعطيل معرفت الله شدند. گروهى راه افراط را پيش گرفته و قائل به تفويض شدند و گروهى نيز راه تفريط را پيش گرفته و قائل به جبر شدند.
ائمه هدى (عليهم السلام) خود را «نُمْرقه وسطى» يعنى گروه معتدل و دور از افراط و تفريط معرفى مى کردند که تندروان بايد به سوى آن ها بازگردند و کندروان بايد خود را به آن ها برسانند: «نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى بِها يَلْحَقُ التّالِي وَإلَيْها يَرْجِعُ الْغالِي».

2. دست خدا با جماعت است
در خطبه مورد بحث تأکيد بر همگامى و همراهى با «سواد اعظم» يعنى جمعيّت عظيم مسلمين و پرهيز از هرگونه تک روى شده است و با صراحت مى فرمايد: «يَدُ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ؛ دست خدا با جمعيّت است».
هر زمان مسلمانان، متفق و متحد بوده اند داراى قدرت و عظمت و شوکت بوده اند و هر زمان که تفرقه و نفاق در ميان آن ها افتاد ذليل و خوار و بى مقدار شدند.
جدا شدن از توده هاى جمعيّت مسلمين، و به تعبير ديگر انزواى اجتماعى، يکى از انحرافات فکرى و اعتقادى و عقيدتى است، افراد منزوى به زودى گرفتار تخيلات خودبرتربينى مى شوند و چنين مى پندارند که موجودى برترند و مردم بايد دربرابر آن ها تعظيم کنند و چون چنين عکس العملى از مردم نمى بينند آتش بدبينى و سوءظن و کينه و عداوت در دل آن ها روشن مى شود و به همين دليل گاهى به انتقام جويى و کشتن افراد بى گناه و صدمه زدن به سرمايه هاى اجتماعى رو مى آورند و گاه ادعاى نبوت، امامت يا نيابت از حضرت مهدى (عليه السلام) را مطرح مى کنند و سرچشمه نفاق و اختلاف مى شوند. و از اين جا به عمق کلام مولا اميرمومنان (عليه السلام) که در خطبه مورد بحث فرمود: «افراد تک رو طعمه شيطان اند همان گونه که گوسفند تک رو طعمه گرگ مى شود» پى مى بريم.
بديهى است که منظور از جمعيّت، همان اکثريتى است که داراى ايمان وارزش هاى انسانى و اخلاقى باشد. اسلام هرگز هماهنگى با اکثريت فاسد را توصيه نکرده و نمى کند. على (عليه السلام) که گوينده سخن بالاست در سخن ديگرى که خواهد آمد مى فرمايد: «لا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيْقِ الْهُدى لِقِلّةِ أَهْلِهِ؛ هرگز در مسير هدايت از کمى همراهان وحشت نکنيد (و به دنبال اکثريت فاسد گام برنداريد)» و نکوهش هايى که در آيات متعددى از قرآن از اکثريت شده منظور همين اکثريت فاسد و مفسد است.
اين سخن را با آيه اى از قرآن مجيد پايان مى دهيم: (قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيْثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِيْثِ فَاتَقَوُا اللهَ يا اُولِى الاَْلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)؛ «بگو (هيچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاک ها تو را به شگفتى اندازد. از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد تا رستگار شويد».

3. بدترين خلق روزگار
امام (عليه السلام) در اين خطبه، خوارج را به عنوان شرارالناس توصيف مى فرمايد. اين سخن مبالغه نيست، به يقين آن ها بدترين گروهى بودند که در ميان مسلمين ظاهر شدند، نه تنها به دليل اين که پاک ترين مومن بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) يعنى على (عليه السلام) را تکفير کردند، کسى که با مجاهدت هاى او ريشه هاى درخت ايمان آبيارى شد وبه ثمر نشست و نه تنها به دليل اين که شمشيرها را بر دوش گذاشته بودند و بر پيکر بى گناهان وارد مى ساختند و خون مسلمين را به آسانىِ کشتن يک مرغ بر زمين مى ريختند، بلکه به اين علت که: به تدريج براى خود يک مکتب انحرافى به وجود آوردند که هم ازنظر عقيده، و هم احکام، با اسلام و قرآن و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) فاصله گرفتند.
درمورد اعتقادات آن ها بحث هاى زيادى در کتب ملل و نحل آمده است که گاه با يکديگر همخوانى ندارد، شايد به اين دليل که آن ها شاخه هاى مختلفى داشتند؛ ولى مسعودى، مورخ معروف، چند موضوع زير را از اصول مشترک ومتفق عليه خوارج مى شمرد.
1. آن ها عثمان و على (عليه السلام) را تکفير مى کردند (نعوذ بالله).
2. قيام بر ضد امام جائر (پيشواى ظالم) را واجب مى شمردند.
3. کسانى که گناه کبيره اى انجام مى دادند ازنظر آن ها کافر بودند (و واجب القتل).
4. آن ها از حکمين (ابوموسى اشعرى و عمروعاص) و حکم آن دو، برائت مى جستند.
5. از تمام کسانى نيز که حکم آن دو را پذيرا شدند و يا راضى به آن بودند برائت مى جستند.
6. آن ها معاويه و ياران و پيروان و دوستان او را کافر مى دانستند.
ولى در مسائل مختلفى ازجمله توحيد و وعده و وعيد در قيامت و امامت اختلاف نظرهايى داشتند.
بعضى ديگر، عقايد مشترک ديگرى نيز براى خوارج برشمرده اند ازجمله اين که خليفه را بايد مردم انتخاب کنند خواه از قريش و عرب باشد يا از غير آن ها و ديگر اين که همه آن ها خلفاى چهارگانه را قبول داشتند (هر چند عثمان وعلى7 را در پايان کار معزول مى دانستند). ديگر اين که با تمام خلفاى اموى و عباسى مخالفت شديد داشتند، به خصوص بنى اميه را با دشنام هاى زشت ياد مى کردند.
و اما فرقه «اباضيه» که امروز در عمان و مراکش و ليبى و الجزاير و تونس و مصر طرفدارانى دارند و گاهى جزء خوارج شمرده مى شوند اعتقاداتشان با خوارج فرق بسيار دارد، هر چند درمورد مخالفت با قضيه حکمين در جريان جنگ صفّين و شرط نبودن وصف قريشى بودن براى پيشواى مسلمين، با آن ها مشترک اند.
به عکس، اباضيه اعتقاداتى دارند که بسيار شبيه عقايد شيعه است مانند:
1. صفات خداوند زائد بر ذات او نيست.
2. رويت خداوند در آخرت محال است.
3. قرآن حادث است نه قديم.
4. مرتکب گناه کبيره کافر نعمت است نه کافر ملت (يعنى اين گونه افراد مسلمان اند نه خارج از اسلام).
5. تولى و تبرى درباره دوستان خدا و دشمنان حق لازم است.
بعضى نقل کرده اند که آن ها محبّت خليفه اوّل و دوم را لازم و بغض عثمان وعلى (عليه السلام) را واجب مى شمرند ولى اباضيه زمان ما اين نسبت را انکار مى کنند.

* * *
پاورقی ها
مجادله، آيه 19.
کهف، آيات 103 و 104. استيعاب، ج 3، ص 1100. طبق نقل مرحوم مغنيه در فى ظلال نهج البلاغه، ج 2، ص 247؛ در الغدير نيز روايات متعددى در زمينه شناختن مومنان با محبّت على و منافقان با بغض على از منابع معتبر اهل سنّت نقل شده است (الغدير، ج 3، ص 182؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 356). «نَمَط» به معناى گروهى از مردم است که داراى هدف واحدى هستند. اين واژه گاهى به معناى روش و طريق نيز استعمال شده است. بحارالانوار، ج 6، ص 178، ح 7. «سواد» در اصل به معناى سياهى است ولى از آن جا که جمعيّت انبوه يا درختان انبوه و فشرده از دور سياهبه نظر مى رسند، اين واژه در اين دو معنا نيز به کار رفته است و در خطبه بالا به معناى جماعت و گروه است. «شاذ» از ريشه «شذوذ» به معناى کم و نادربودن گرفته شده و به کسانى که از جمعيت جدا مى شوند و تک روى دارند «شاذ» اطلاق مى شود. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 123. نهج البلاغه، حکمت 109. نهج البلاغه، خطبه 201. مائده، آيه 100. مروج الذهب، ج 3، ص 138. لغت نامه دهخدا، ذيل واژه خوارج. بحوث فى الملل و النحل، آية الله سبحانى، ج 5، ص 242 و 279.