تفسیر بخش دوم
منه في وصف الاتراک
کَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً (کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ)، يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَالدِّيبَاجَ، وَيعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ. وَيَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ، وَيَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ المَأْسُورِ!
ترجمه
بخش ديگرى از خطبه در وصف ترک هاى مغول!
گويا قومى را مى بينم که چهره هاشان همچون سپرهاى چکّش خورده است. آن ها لباس حرير سفيد و رنگين مى پوشند و اسب هاى اصيل را يدک مى کشند، ودر آن زمان چنان کشتار مى کنند که مجروحان از روى بدن کشتگان عبور مى کنند و فراريان از اسيرشدگان کمترند!
گويا قومى را مى بينم که چهره هاشان همچون سپرهاى چکّش خورده است. آن ها لباس حرير سفيد و رنگين مى پوشند و اسب هاى اصيل را يدک مى کشند، ودر آن زمان چنان کشتار مى کنند که مجروحان از روى بدن کشتگان عبور مى کنند و فراريان از اسيرشدگان کمترند!
شرح و تفسیر
پيشگويى ديگر!
در اين بخش، امام (عليه السلام)، به پيشگويى عجيب ديگرى مى پردازد که مرحوم سيّد رضى و تقريباً همه شارحان نهج البلاغه آن را بر قوم مغول و حملات وحشيانه وويرانگرانه آن ها تطبيق کردند. به همين دليل مرحوم سيّد رضى مى گويد:
بخش ديگرى از اين خطبه که در توصيف اتراک (مغول) است.
به هر حال امام (عليه السلام) در اين بخش، نخست مى فرمايد: «گويا قومى را مى بينم که چهره هاشان همچون سپرهاى چکّش خورده است»؛ (کَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً «کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ»).
تعبير «کَأَنِّي» (گويا من) در موارد متعددى از پيشگويى هاى اميرمومنان على (عليه السلام) آمده است و تعبير به «أَرَاهُمْ» (مى بينم آن ها را) اشاره به شهود درونى وچشم بيناى باطن آن حضرت است که از ماوراى قرن ها، حوادث آينده را مى ديد و از آن به طور دقيق حکايت مى کرد.
تشبيه صورت هاى آن ها به سپرها، به اين دليل است که اين قوم داراى صورت هاى پهن و بزرگ هستند و توصيف به «مُطَرَّقَه» (چکش خورده) ممکن است اشاره به اين باشد که بسيارى از آن ها صورتى آبله گون داشتند که دقيقاً شبيه جاى چکش بر صفحه سپر است.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آن ها لباس حرير سفيد و رنگين مى پوشند واسب هاى اصيل را يدک مى کشند»؛ (يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَالدِّيبَاجَ، وَيعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ{6}).
اين تعبير نشان مى دهد که آن ها گرچه در آغاز کار فقير و گرسنه بودند و لباس هاى ژنده مى پوشيدند ولى هنگامى که با غارت کشورهاى ثروتمند دستشان به اموال و ثروت هايى رسيد به سراغ لباس هاى پر زرق وبرق ورنگارنگ و اسب هاى گران قيمت رفتند.
اين احتمال نيز وجود دارد که چون آن ها علاقه زيادى به جنگيدن داشتند ومعروف است که لباس هاى ابريشمين و حرير به انسان قوّت قلب مى بخشد ودربرابر شمشير مقاوم تر است و اسب هاى چابک و ممتاز کارآيى زيادى در ميدان جنگ دارند، به سراغ آن ها مى رفتند. سپس اعمال آن ها را بيان مى کند و در دو سه جمله کوتاه ابعاد فاجعه اى را که آن ها به بار مى آورند چنين بيان مى فرمايد : «و در آن زمان چنان کشتار مى کنند که مجروحان از روى بدن کشتگان عبور مى کنند! و فراريان از اسيرشدگان کمترند!»؛ (وَيَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ، وَيَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ المَأْسُورِ).
اين دو جمله به خوبى نشان مى دهد که ابعاد فاجعه تا چه حدّ گسترده است. بر زمين ها جاى خالى براى عبور مجروحان نيست، بايد پا بر روى اجساد بى جان کشتگان بگذارند و بگذرند و کسانى که کشته نمى شوند به اسيرى درمى آيند وآن ها که جان سالم به دربرند بسيار کم اند.
اندک مطالعه اى در تاريخ مغول نشان مى دهد که تمام اين اوصاف بر آن ها قابل تطبيق بوده است و به گفته ابن ابى الحديد که در همان زمان مى زيسته اين قوم وحشى و بى رحم چنان کشتارى از مردم بى گناه کردند که در طول تاريخ بشريّت از روز خلقت آدم (عليه السلام) تا آن زمان نظير و مانندى نداشت. در اين جا اين سوال پيش مى آيد که اين پيشگويى هاى امام (عليه السلام) درمورد فتنه صاحب زنج که تقريباً دويست سال بعد واقع شد و فتنه مغول که تقريباً شش صد سال بعد به وقوع پيوست به چه منظورى است؟
ممکن است براى اين باشد که امام (عليه السلام) مى خواهد به آن ها گوشزد کند: اين اعمال ناشايست شما که در دوران من انجام داديد: به حق پشت کرديد و به باطل روى آورديد، احکام اسلام را پشت سر افکنديد و بندگان و اسيران هوا وهوس شديد، اگر در نسل هاى آينده شما ادامه يابد، عواقب بسيار دردناکى خواهد داشت و تازيانه هاى مجازات الهى بر اندام شما نواخته خواهد شد.
اين احتمال نيز وجود دارد که امام (عليه السلام) به آن ها هشدار مى دهد بلاهاى عظيمى در پيش است با هم متحد شويد و نيروهاى خود را جمع کنيد تا بتوانيد آثار مخرب آن ها را به حدّاقل برسانيد. نکته
فتنه مغول
مغول ها شاخه اى از ترکان هستند که در آسياى مرکزى و شرقى در مرز چين مى زيستند و طوايف مختلفى بودند که طايفه اى از آن ها را تاتارها تشکيل مى دادند. آن ها معمولاً باج گزار و فرمانبردار پادشاهان چين بودند، اوّلين کسى از اين طايفه که توانست يوغ بندگى را بشکند و دعوى استقلال کند پدر چنگيز بود. هنگامى که چنگيز به جاى پدر نشست (در حدود سال 600 هجرى) سعى کرد اقوام مختلف آن منطقه را تحت فرمان خود درآورد و حتى بخش هايى از چين را تسخير کرد و بر پکن، پايتخت چين مسلط گرديد.
سلطان محمّد خوارزم شاه که بخش هاى عظيمى از خاورميانه و آسياى مرکزى را به تصرّف خود درآورده بود نخست با چنگيز از در دوستى درآمد، ولى سرانجام براثر ندانم کارى از درِ عداوت درآمد و فرستادگان چنگيز را کشت، وچنگيز کينه جو با تمام قوا براى گرفتن انتقام به کشور ايران و ساير کشورهايى که در تحت تسلّط خوارزم شاه بود حمله ور شد.
ابن ابى الحديد که خود در آن زمان مى زيسته و به گفته خودش، بخشى از حوادث مربوط به حمله مغول را با چشم ديده، و بخش هاى ديگرى را شنيده، شرح مفصّلى درباره حمله مغول به کشورهاى اسلامى ـ که 25 صفحه از کتاب او را فرامى گيرد ـ بيان کرده است و تصريح مى کند که پيشگويى على (عليه السلام) درباره مغول در خطبه مورد بحث، در زمان ما واقع شد و ما با چشم خود ديديم.
که ما بخشى از سخنان او را در اين جا مى آوريم، او مى گويد: «آن ها همان قوم تاتار بودند که از خاور دور برخاستند و تا آن جا پيش آمدند که وارد عراق و شام گرديدند، آن ها با مناطق قفقاز و ماوراءالنهر و خراسان و بلاد ديگر به گونه اى رفتار کردند که از روز خلقت آدم (عليه السلام) تا آن زمان سابقه نداشت.
فرمانده اين جمعيّت چنگيز نام داشت که مردى بى باک، و در جنگ، ورزيده وباتدبير بود و لشکر او نيز افراد بى باک و جنگجو بودند و در عين حال به صورت افراد نيمه وحشى زندگى مى کردند، مرکب آن ها تنها از گياهان زمين وريشه هاى درختان استفاده مى کرد و خودشان از گوشت مردار و سگ و خوک وهرچه به دست مى آوردند، و دربرابر گرسنگى و عطش و مشکلات تحمّل فراوانى داشتند، آن ها افرادى بسيار کينه توز و انتقام جو بودند و هرجا مى رسيدند مردان را مى کشتند و اموال را غارت مى کردند و شهرها را مى سوزاندند و زنان وکودکان را اسير کرده، با خود مى بردند، آن ها از شرق کشور ايران وارد شدند وچنان رعب و وحشت ايجاد کرده بودند که کمتر کسى به فکر مقابله با آنان بود ودر موارد کمى که جنگجويان ايرانى به فکر مقاومت افتادند سرانجام از پاى درآمدند و تسليم شدند و به قتل رسيدند. گاه براى سهولت کار، مردم بعضى از شهرهاى مهم را امان مى دادند آن ها نيز دروازه هاى شهر را مى گشودند ولى اين وحشيان آدم نما به زودى امان خود را زير پا گذاشته، به جان مردم شهر مى افتادند و از کشته ها پشته ها مى ساختند.
چنگيز قشون خود را به شاخه هايى تقسيم مى کرد و هر گروهى را به سوى شهرى مى فرستاد و آن ها نيز به همان برنامه هميشگى يعنى غارت کردن و کشتن و سوزاندن و اسير کردن، به طور يکسان عمل مى کردند.
از شگفتى هاى ماجراى آن ها اين است که آن ها پس از تسخير شهرهاى ايران به اصفهان رسيدند و با مقاومت سرسختانه آن ها روبرو شدند، بارها به اصفهان حمله کردند و کشته ها دادند و عقب نشينى کردند ولى سرانجام در سال 630 در ميان مردم اصفهان اختلاف افتاد و ميان شافعى ها و حنفى ها برخورد شديدى شد، شافعيان با لشکر مغول تماس گرفتند و گفتند: به سوى ما بياييد، ما شهر را تسليم شما مى کنيم. هنگامى که لشکر مغول وارد شهر شدند نخست شافعيان را قتل عام کردند و آنگاه حنفى ها و به دنبال آن ساير مردم را، و بعد از غارت شهر، آن جا را سوزاندند سپس به سوى بلاد عرب حرکت کردند و به بغداد حمله ور شدند ولى جنگجويان اسلام در مقابل آن ها مقاومت سختى از خود نشان دادند وساليانى بعد از آن که چنگيز از دنيا رفته بود و نوه اش هولاکوخان به حکومت رسيد بغداد را هم فتح کرد و آخرين خليفه عباسى «المستعصم بالله» را کشت و به حکومت عباسيان پايان داد.
سرانجام مغول ها در ايران و کشورهاى اسلامى ماندند و خوى و خلق وحشى گرى را به تدريج از دست دادند و حتى تحت تأثير فرهنگ اسلام قرار گرفتند و هولاکوخان مسلمان شد و سلطان محمّد خدابِنده، يکى از مغولان، آيين تشيّع را انتخاب کرد.
در اين بخش، امام (عليه السلام)، به پيشگويى عجيب ديگرى مى پردازد که مرحوم سيّد رضى و تقريباً همه شارحان نهج البلاغه آن را بر قوم مغول و حملات وحشيانه وويرانگرانه آن ها تطبيق کردند. به همين دليل مرحوم سيّد رضى مى گويد:
بخش ديگرى از اين خطبه که در توصيف اتراک (مغول) است.
به هر حال امام (عليه السلام) در اين بخش، نخست مى فرمايد: «گويا قومى را مى بينم که چهره هاشان همچون سپرهاى چکّش خورده است»؛ (کَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً «کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ»).
تعبير «کَأَنِّي» (گويا من) در موارد متعددى از پيشگويى هاى اميرمومنان على (عليه السلام) آمده است و تعبير به «أَرَاهُمْ» (مى بينم آن ها را) اشاره به شهود درونى وچشم بيناى باطن آن حضرت است که از ماوراى قرن ها، حوادث آينده را مى ديد و از آن به طور دقيق حکايت مى کرد.
تشبيه صورت هاى آن ها به سپرها، به اين دليل است که اين قوم داراى صورت هاى پهن و بزرگ هستند و توصيف به «مُطَرَّقَه» (چکش خورده) ممکن است اشاره به اين باشد که بسيارى از آن ها صورتى آبله گون داشتند که دقيقاً شبيه جاى چکش بر صفحه سپر است.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آن ها لباس حرير سفيد و رنگين مى پوشند واسب هاى اصيل را يدک مى کشند»؛ (يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَالدِّيبَاجَ، وَيعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ{6}).
اين تعبير نشان مى دهد که آن ها گرچه در آغاز کار فقير و گرسنه بودند و لباس هاى ژنده مى پوشيدند ولى هنگامى که با غارت کشورهاى ثروتمند دستشان به اموال و ثروت هايى رسيد به سراغ لباس هاى پر زرق وبرق ورنگارنگ و اسب هاى گران قيمت رفتند.
اين احتمال نيز وجود دارد که چون آن ها علاقه زيادى به جنگيدن داشتند ومعروف است که لباس هاى ابريشمين و حرير به انسان قوّت قلب مى بخشد ودربرابر شمشير مقاوم تر است و اسب هاى چابک و ممتاز کارآيى زيادى در ميدان جنگ دارند، به سراغ آن ها مى رفتند. سپس اعمال آن ها را بيان مى کند و در دو سه جمله کوتاه ابعاد فاجعه اى را که آن ها به بار مى آورند چنين بيان مى فرمايد : «و در آن زمان چنان کشتار مى کنند که مجروحان از روى بدن کشتگان عبور مى کنند! و فراريان از اسيرشدگان کمترند!»؛ (وَيَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ، وَيَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ المَأْسُورِ).
اين دو جمله به خوبى نشان مى دهد که ابعاد فاجعه تا چه حدّ گسترده است. بر زمين ها جاى خالى براى عبور مجروحان نيست، بايد پا بر روى اجساد بى جان کشتگان بگذارند و بگذرند و کسانى که کشته نمى شوند به اسيرى درمى آيند وآن ها که جان سالم به دربرند بسيار کم اند.
اندک مطالعه اى در تاريخ مغول نشان مى دهد که تمام اين اوصاف بر آن ها قابل تطبيق بوده است و به گفته ابن ابى الحديد که در همان زمان مى زيسته اين قوم وحشى و بى رحم چنان کشتارى از مردم بى گناه کردند که در طول تاريخ بشريّت از روز خلقت آدم (عليه السلام) تا آن زمان نظير و مانندى نداشت. در اين جا اين سوال پيش مى آيد که اين پيشگويى هاى امام (عليه السلام) درمورد فتنه صاحب زنج که تقريباً دويست سال بعد واقع شد و فتنه مغول که تقريباً شش صد سال بعد به وقوع پيوست به چه منظورى است؟
ممکن است براى اين باشد که امام (عليه السلام) مى خواهد به آن ها گوشزد کند: اين اعمال ناشايست شما که در دوران من انجام داديد: به حق پشت کرديد و به باطل روى آورديد، احکام اسلام را پشت سر افکنديد و بندگان و اسيران هوا وهوس شديد، اگر در نسل هاى آينده شما ادامه يابد، عواقب بسيار دردناکى خواهد داشت و تازيانه هاى مجازات الهى بر اندام شما نواخته خواهد شد.
اين احتمال نيز وجود دارد که امام (عليه السلام) به آن ها هشدار مى دهد بلاهاى عظيمى در پيش است با هم متحد شويد و نيروهاى خود را جمع کنيد تا بتوانيد آثار مخرب آن ها را به حدّاقل برسانيد. نکته
فتنه مغول
مغول ها شاخه اى از ترکان هستند که در آسياى مرکزى و شرقى در مرز چين مى زيستند و طوايف مختلفى بودند که طايفه اى از آن ها را تاتارها تشکيل مى دادند. آن ها معمولاً باج گزار و فرمانبردار پادشاهان چين بودند، اوّلين کسى از اين طايفه که توانست يوغ بندگى را بشکند و دعوى استقلال کند پدر چنگيز بود. هنگامى که چنگيز به جاى پدر نشست (در حدود سال 600 هجرى) سعى کرد اقوام مختلف آن منطقه را تحت فرمان خود درآورد و حتى بخش هايى از چين را تسخير کرد و بر پکن، پايتخت چين مسلط گرديد.
سلطان محمّد خوارزم شاه که بخش هاى عظيمى از خاورميانه و آسياى مرکزى را به تصرّف خود درآورده بود نخست با چنگيز از در دوستى درآمد، ولى سرانجام براثر ندانم کارى از درِ عداوت درآمد و فرستادگان چنگيز را کشت، وچنگيز کينه جو با تمام قوا براى گرفتن انتقام به کشور ايران و ساير کشورهايى که در تحت تسلّط خوارزم شاه بود حمله ور شد.
ابن ابى الحديد که خود در آن زمان مى زيسته و به گفته خودش، بخشى از حوادث مربوط به حمله مغول را با چشم ديده، و بخش هاى ديگرى را شنيده، شرح مفصّلى درباره حمله مغول به کشورهاى اسلامى ـ که 25 صفحه از کتاب او را فرامى گيرد ـ بيان کرده است و تصريح مى کند که پيشگويى على (عليه السلام) درباره مغول در خطبه مورد بحث، در زمان ما واقع شد و ما با چشم خود ديديم.
که ما بخشى از سخنان او را در اين جا مى آوريم، او مى گويد: «آن ها همان قوم تاتار بودند که از خاور دور برخاستند و تا آن جا پيش آمدند که وارد عراق و شام گرديدند، آن ها با مناطق قفقاز و ماوراءالنهر و خراسان و بلاد ديگر به گونه اى رفتار کردند که از روز خلقت آدم (عليه السلام) تا آن زمان سابقه نداشت.
فرمانده اين جمعيّت چنگيز نام داشت که مردى بى باک، و در جنگ، ورزيده وباتدبير بود و لشکر او نيز افراد بى باک و جنگجو بودند و در عين حال به صورت افراد نيمه وحشى زندگى مى کردند، مرکب آن ها تنها از گياهان زمين وريشه هاى درختان استفاده مى کرد و خودشان از گوشت مردار و سگ و خوک وهرچه به دست مى آوردند، و دربرابر گرسنگى و عطش و مشکلات تحمّل فراوانى داشتند، آن ها افرادى بسيار کينه توز و انتقام جو بودند و هرجا مى رسيدند مردان را مى کشتند و اموال را غارت مى کردند و شهرها را مى سوزاندند و زنان وکودکان را اسير کرده، با خود مى بردند، آن ها از شرق کشور ايران وارد شدند وچنان رعب و وحشت ايجاد کرده بودند که کمتر کسى به فکر مقابله با آنان بود ودر موارد کمى که جنگجويان ايرانى به فکر مقاومت افتادند سرانجام از پاى درآمدند و تسليم شدند و به قتل رسيدند. گاه براى سهولت کار، مردم بعضى از شهرهاى مهم را امان مى دادند آن ها نيز دروازه هاى شهر را مى گشودند ولى اين وحشيان آدم نما به زودى امان خود را زير پا گذاشته، به جان مردم شهر مى افتادند و از کشته ها پشته ها مى ساختند.
چنگيز قشون خود را به شاخه هايى تقسيم مى کرد و هر گروهى را به سوى شهرى مى فرستاد و آن ها نيز به همان برنامه هميشگى يعنى غارت کردن و کشتن و سوزاندن و اسير کردن، به طور يکسان عمل مى کردند.
از شگفتى هاى ماجراى آن ها اين است که آن ها پس از تسخير شهرهاى ايران به اصفهان رسيدند و با مقاومت سرسختانه آن ها روبرو شدند، بارها به اصفهان حمله کردند و کشته ها دادند و عقب نشينى کردند ولى سرانجام در سال 630 در ميان مردم اصفهان اختلاف افتاد و ميان شافعى ها و حنفى ها برخورد شديدى شد، شافعيان با لشکر مغول تماس گرفتند و گفتند: به سوى ما بياييد، ما شهر را تسليم شما مى کنيم. هنگامى که لشکر مغول وارد شهر شدند نخست شافعيان را قتل عام کردند و آنگاه حنفى ها و به دنبال آن ساير مردم را، و بعد از غارت شهر، آن جا را سوزاندند سپس به سوى بلاد عرب حرکت کردند و به بغداد حمله ور شدند ولى جنگجويان اسلام در مقابل آن ها مقاومت سختى از خود نشان دادند وساليانى بعد از آن که چنگيز از دنيا رفته بود و نوه اش هولاکوخان به حکومت رسيد بغداد را هم فتح کرد و آخرين خليفه عباسى «المستعصم بالله» را کشت و به حکومت عباسيان پايان داد.
سرانجام مغول ها در ايران و کشورهاى اسلامى ماندند و خوى و خلق وحشى گرى را به تدريج از دست دادند و حتى تحت تأثير فرهنگ اسلام قرار گرفتند و هولاکوخان مسلمان شد و سلطان محمّد خدابِنده، يکى از مغولان، آيين تشيّع را انتخاب کرد.
پاورقی ها
«المجانّ» جمع «مِجَنّ» و «مِجَنّة» به معناى سپر است.
«المطرقة» از ريشه «طرق» بر وزن «برق» به معناى کوبيدن چيزى با چکش است يا کوبيدن به طور مطلق بنابر اين «مطرقه» به معناى چکش خورده مى باشد. «سرق» به معناى حرير گران قيمت يا حرير سفيد رنگ است و غالب ارباب لغت گفته اند اصل آن فارسى است (و از سره که به معناى خوب و خالص است گرفته شده است). «ديباج» به معناى پارچه هاى ابريشمين رنگين است و گاه به معناى هرگونه پارچه خوش نقش و نگار نيز استعمال مى شود اصل آن نيز فارسى است و از کلمه ديبا گرفته شده است. «يعتقبون» از ريشه «اعتقاب» به معناى نگهدارى چيزى است و در اينجا اشاره به نگهدارى و يدک کشيدن اسبان چابک است. «عتاق» جمع «عتيق» به معناى هرچيز خوب و گران بهاست و درمورد اسب هاى خوب و پرارزش به کار مى رود. «استحرار» از ريشه «حرارت» به معناى گرما گرفته شده و در اين جا به معناى شدت و حدّت است. «مفلت» از ريشه «فلت» بر وزن «فرد» به معناى رها شدن و فرار کردن است و «مفلت» به کسى گفته مى شود که از تنگنايى رهايى يافته است. «مأسور» به معناى اسير است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 218. شرح نهج البلاغه ابن ابن الحديد، ج 8، ص 218-252 و لغت نامه دهخدا، واژه مغول.
«المطرقة» از ريشه «طرق» بر وزن «برق» به معناى کوبيدن چيزى با چکش است يا کوبيدن به طور مطلق بنابر اين «مطرقه» به معناى چکش خورده مى باشد. «سرق» به معناى حرير گران قيمت يا حرير سفيد رنگ است و غالب ارباب لغت گفته اند اصل آن فارسى است (و از سره که به معناى خوب و خالص است گرفته شده است). «ديباج» به معناى پارچه هاى ابريشمين رنگين است و گاه به معناى هرگونه پارچه خوش نقش و نگار نيز استعمال مى شود اصل آن نيز فارسى است و از کلمه ديبا گرفته شده است. «يعتقبون» از ريشه «اعتقاب» به معناى نگهدارى چيزى است و در اينجا اشاره به نگهدارى و يدک کشيدن اسبان چابک است. «عتاق» جمع «عتيق» به معناى هرچيز خوب و گران بهاست و درمورد اسب هاى خوب و پرارزش به کار مى رود. «استحرار» از ريشه «حرارت» به معناى گرما گرفته شده و در اين جا به معناى شدت و حدّت است. «مفلت» از ريشه «فلت» بر وزن «فرد» به معناى رها شدن و فرار کردن است و «مفلت» به کسى گفته مى شود که از تنگنايى رهايى يافته است. «مأسور» به معناى اسير است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 218. شرح نهج البلاغه ابن ابن الحديد، ج 8، ص 218-252 و لغت نامه دهخدا، واژه مغول.