تفسیر بخش اوّل

يَا أَحْنَفُ، کَأَنِّي بِهِ وَقَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لا يَکُونُ لَهُ غُبَارٌ وَلالَجَبٌ، وَلا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ، وَلا حُمْحَمَةُ خَيْلٍ. يُثِيرُونَ الاَْرْضَ بِأَقْدَامِهمْ کَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ.
قال الشريف: يومىء بذلک إلى صاحب الزّنْج.
ثمّ قال (عليه السلام): وَيْلٌ لِسِکَکِکُمُ الْعَامِرَةِ، وَالدُّورِ الْمُزَخْرَفَةِ الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ کَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ، وَخَرَاطِيمُ کَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ، مِنْ أُولئِکَ الَّذِينَ لا يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَلا يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ. أَنَا کَابُّ الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا، وَقَادِرُهَا بِقَدْرِهَا، وَنَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا.

ترجمه
اى احنف! گويا من او را مى بينم که با لشکرى بدون غبار و بى سروصدا، بدون حرکت افسارها و شيهه اسبان به راه افتاده است. آن ها و زمين را زير قدم هاى خود که همچون پاهاى شترمرغان است درمى نوردند! مرحوم سيّد رضى؛ مى گويد: امام (عليه السلام) با اين سخن به صاحب زنج (مردى که در سال 255 شورش بردگان را رهبرى کرد) اشاره مى کند.
سپس امام (عليه السلام) فرمود: واى بر کوچه هاى آباد و خانه هاى پر زرق وبرق شما که بال هايى همچون بال هاى کرکسان و خرطوم هايى همچون خرطوم هاى فيل ها دارد! (واى بر شما) از (فتنه) اين گروه که کسى بر کشتگانشان گريه نمى کند وگمشدگانشان را جست وجو نمى نمايد.
من دنيا را به رو افکنده ام و آن را به قدر ارزشش اندازه گيرى کرده ام و با چشم خودش به آن نگريسته ام!
شرح و تفسیر
فتنه اى وحشتناک در پيش است
در اين خطبه نخست امام (عليه السلام) احنف بن قيس را که از رهبران و خردمندان طايفه خود بود، مخاطب قرار داده، مى فرمايد: «اى احنف! گويا من او را مى بينم که با لشکرى بدون غبار و بى سروصدا، بدون حرکت افسارها و شيهه اسبان به راه افتاده است. آن ها زمين را زير قدم هاى خود که همچون پاهاى شترمرغان است درمى نوردند!»؛ (يَا أَحْنَفُ، کَأَنِّي بِهِ وَقَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لا يَکُونُ لَهُ غُبَارٌ وَلا لَجَبٌ، وَلا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ، وَلا حُمْحَمَةُ خَيْلٍ. يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهمْ کَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ).
امام (عليه السلام) نامى از اين رئيس لشکر نبرده ولى قراينى که در اين جمله هاى حضرت وجمله هاى بعد وجود دارد به خوبى نشان مى دهد که اشاره به صاحب الزنج است همان مردى که در سال 255 هجرى قمرى در بصره قيام کرد و بردگان را دور خود جمع نمود، و فتنه بسيار عظيمى در آن جا و نقاط ديگر به وجود آورد، که شرح آن در نکته ها خواهد آمد، ان شاء الله.
تعبير به «لا يَکُونُ لَهُ غُبَارٌ» و جمله هاى بعد از آن به خوبى نشان مى دهد که لشکر صاحب الزنج لشکر پياده اى بوده، چراکه بردگان اسب و مرکبى نداشتند که بر آن سوار شوند؛ گروهى پابرهنه و جان به لب رسيده بر ضدّ اربابان قيام کردند و از حدّ گذراندند و جنايات عجيبى مرتکب شدند.
تعبير به «يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهمْ...» نشان مى دهد که پاهاى آن ها برهنه بود وبه دليل اين که يک عمر با پاى برهنه راه رفته بودند پايشان همچون پاى شترمرغ پهن شده بود و با اين حال چابک و تندرو بودند.
مرحوم سيّد رضى به اين جا که مى رسد مى گويد: «يُوْمِى بِذلِکَ إلَى صَاحِبِ الزَّنْجِ؛ امام (عليه السلام) با اين سخن به صاحب الزنج اشاره مى کند».
«سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن فرمود: واى بر کوچه هاى آباد و خانه هاى پر زرق وبرق شما! که بال هايى همچون بال هاى کرکسان و خرطوم هايى همچون خرطوم هاى فيل ها دارد! (واى بر شما) از (فتنه) اين گروه که کسى بر کشتگانشان گريه نمى کند و گمشدگانشان را جست وجو نمى نمايد» (ثمّ قال (عليه السلام): وَيْلٌ لِسِکَکِکُمُ الْعَامِرَةِ، وَالدُّورِ الْمُزَخَرَفَةِ الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ کَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ، وَخَرَاطِيمُ کَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ، مِنْ أُولئِکَ الَّذِينَ لا يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَلا يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ).
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود که بصره در آن زمان بسيار آباد بوده (هر چند بردگان در نهايت بدبختى و عسرت زندگى مى کردند) خانه هاى آن ها همچون قصرهايى بوده که بالکن ها و سايه بان هاى زيبا و ناودان هاى خرطوم مانند جالب، بر زيبايى آن مى افزوده است و چنان که خواهد آمد، همه اين ها با شورش صاحب الزنج به ويرانى کشيده شد و صاحبان آن قصرهاى زيبا در خاک و خون غلطيدند.
تعبير به «لا يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَلا يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ» به خوبى نشان مى دهد که اين بردگان نه خانه و خانواده اى داشتند و نه اقوام و بستگانى، که بر کشتگانشان گريه کنند و گم شدگانشان را جست وجو نمايند، و اين از اوصاف بردگان آن زمان بود که با قهر و غلبه از کشورهاى دوردست به خصوص آفريقا آن ها را به داخل ممالک اسلامى و غير اسلامى مى آوردند و برخلاف دستورات اسلام همچون حيوانات با آن ها رفتار مى کردند و قيام صاحب الزنج عکس العملى بود دربرابر اين رفتار غير اسلامى و غير انسانى.
سپس در پايان اين سخن مى فرمايد: «من دنيا را به رو افکنده ام و آن را به قدر ارزشش اندازه گيرى کرده ام و با چشم خودش به آن نگريسته ام!»؛ (أَنَا کَابُّ الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا، وَقَادِرُهَا بِقَدْرِهَا، وَنَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا).
اين سه جمله اشاره به بى ارزش بودن متاع دنيا در نظر امام (عليه السلام) است؛ گويى دنيا موجود زنده شرور و بى ارزشى است که امام (عليه السلام) او را به رو افکنده و ارزش ناچيزى براى آن قائل شده، و با چشم حقارت به آن نگريسته است.
اين تعبير شبيه تعبير مشهور ديگرى است که از امام (عليه السلام) در کلمات قصار نقل شده است آن جا که مى فرمايد: «يا دُنْيا يا دُنْيا إلَيْکِ عَنِّي أَبي تَعَرَّضْتِ أَمْ إلَيَّ تَشَوَّقْتِ؟ لا حَانَ حِيْنُکِ هَيْهَاتَ! غُرِّي غَيْرِي لا حَاجَةَ لِي فِيْکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاثَاً لارَجْعَةَ فِيْها؛ اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو! خود را به من عرضه مى کنى؟ واشتياق به من نشان مى دهى؟ هرگز آن زمان که تو مرا بفريبى فرانرسد! هيهات! دور شو! ديگرى را فريب ده! من نيازى به تو ندارم تو را سه طلاقه کرده ام که رجوعى به آن نيست».
تمام بدبختى دنياپرستان اين است که دنيا را به طور صحيح ارزيابى نمى کنند وبا چشم ديگر به آن مى نگرند و سر در پاى آن مى نهند و همه چيز خود را در راه آن قربانى مى کنند؛ اما اين که اين جمله چه ارتباطى با جمله هاى قبل که درباره خطرات و فسادهاى صاحب الزنج بود مى تواند داشته باشد؟ شارحان معروف نهج البلاغه به توضيح اين مطلب نپرداخته اند، ولى ممکن است ارتباط از اين نظر باشد که مردم بصره به دليل دنياپرستى به آن روز افتادند، قصرها را آباد وخانه ها را پر زرق وبرق و زندگى خود را مملوّ از اسراف و تبذير کردند در حالى که بردگان زيادى در شهر آن ها و در مزارع اطراف در بدترين حالات زندگى مى کردند. و بلاهاى وحشتناکى که از طرف زنگيان (زنجيان) بر سر آن ها مى آيد نتيجه اعمال خود آن هاست. نکته
قيام «صاحب الزنج» و شورش بردگان
در سال 255 هجرى در عهد حکومت خليفه عباسى «المهتدى»، مردى در بصره ظهور کرد که خود را على بن محمّد از نسل «امام زين العابدين (عليه السلام) و زيد بن على 7» مى ناميد و بردگان را به مخالفت با مالکان خود فراخواند و از آن جا که بردگان در سخت ترين شرايط زندگى مى کردند، و گروهى در مزارع و باغات، وگروهى در خانه ها به خدمت هاى طاقت فرسا با کمترين بهره مندى از زندگى، مشغول بودند؛ دعوت او را به سرعت پذيرا شدند و در گروه هاى صد نفرى وهزار نفرى به او پيوستند.
او به آن ها وعده مى داد که نه فقط شما را از بندگى آزاد مى کنم، بلکه مالکان شما را همراه با اموال و مزارعشان ملک شما قرار خواهم داد.
و از آن جا که جامعه آن روز گرفتار فاصله طبقاتى شديدى شده بود، به اين صورت که گروهى مرّفه در قصرها زندگى مى کردند ـ که اميرمومنان (عليه السلام) در خطبه مورد بحث به وضع خانه هاى پرزرق وبرق آن ها اشاره فرموده ـ و گروهى ديگر بدترين شرايط زندگى را داشتند، جمع عظيمى از محرومان (غير از بردگان) نيز به آنان پيوستند و به اين ترتيب لشکر عظيمى براى او فراهم شد.
او آتش انتقام جويى را در دل بردگان و محرومان شعله ور ساخت تا آن جا که پس از پيروزى بر ثروتمندان و برده داران، دستور مى داد هر برده اى ارباب خود را پانصد تازيانه بزند، و زنان آن ها را اسير مى کرد و براى تحقير آن ها هر يک را به دو سه درهم مى فروخت و در اختيار مردان يا زنان زنجى (سياه پوست) قرار مى داد.
مورخ مشهور، مسعودى در مروج الذهب مى گويد: «صاحب الزنج» بزرگ و کوچک و مرد و زن را مى کشت و اموال و وسايل آن ها را مى سوزاند وخانه هايشان را خراب مى کرد و در يک مورد در بصره سيصد هزار نفر را به قتل رسانيد و آن هايى که از اين کشتار به بيابان ها فرار کردند مجبور شدند از گوشت حيواناتى همچون سگ و موش و گربه تغذيه کنند و گاه گوشت انسان هاى مرده را مى خوردند. او بر بخش عظيمى از عراق و ايران مسلّط شد و قيام و فرمانروايى او بيش از چهارده سال طول کشيد (و اين نشان مى دهد که شورش او يک شورش زودگذر نبود بلکه ريشه در اعماق جامعه آن روز داشت).
کار صاحب زنج تا جايى بالا گرفت که نزديک بود دولت عباسى را براندازد ولى سرانجام ابواحمد ملقب به «موفق» برادر خليفه عباسى با لشکرى عظيم و وسايل جنگى فراوان به جنگ با او برخاست و بعد از نبردى طولانى و خون بار در ماه صفر سال 270 هجرى او را کشت و لشکرش پراکنده شدند.
درباره شورش زنگيان و قيام صاحب زنج کتاب هاى متعددى به رشته تحرير درآمده است و به يقين پديده اى نبود که بتوان آسان از کنارش گذشت؛ زيرا جمع آورى کردن لشکرى که به گفته بعضى از مورخان هشتصد هزار نفرى و به گفته بعضى ديگر سيصد هزار نفرى بود در آن عصر و زمان کار آسانى نبود، همچنين برخوردارى از يک حکومت نسبتاً طولانى مدت. اين ها همه نشان مى دهد که اين شورش ريشه هايى قوى در نابسامانى ها و بى عدالتى هاى جامعه آن روز داشت هر چند اين شورش نيز سرچشمه مظالم و جنايت هاى بى شمارى شد.
در اين جا ذکر چند مطلب لازم به نظر مى رسد:
1. بعضى از نويسندگان، شورش صاحب زنج را به قيام بردگان در ايتاليا به رهبرى اسپارتاکوس تشبيه کرده اند که در سال 73 قبل از ميلاد قيام کرد و گروه عظيمى از بردگان را گرد خود جمع نمود و با ثروتمندان و مرفّهين جنگيد وپيروزى هايى به دست آورد و سرانجام با 40 هزار برده در سال 71 قبل از ميلاد به قتل رسيد ولى ظاهر اين است که قيام صاحب زنج تفاوت بسيار با قيام او داشته، چراکه قيام صاحب زنج بسيار گسترده تر بود و سرانجام حکومتى تشکيل داد که بر بخش عظيمى از عراق و ايران سلطه داشت و 14 سال به طول انجاميد، ولى به هر حال او مردى خونخوار و بى رحم و جنايتکار بود هر چند بهانه هاى نسبتاً منطقى براى شورش و قيام خود داشت.
2. همان گونه که گفتيم، صاحب زنج خود را على بن محمّد مى ناميد و از نواده هاى امام سجّاد (عليه السلام) و لقب علوى را براى خود انتخاب کرده بود، ولى ظاهراً اين امر واقعيت نداشت و تنها براى اين بود که به کار خود مشروعيتى بخشد و از آبروى خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) و اميرمومنان على (عليه السلام) در ميان مسلمين بهره گيرد.
لذا در حديثى از امام حسن عسکرى (عليه السلام) مى خوانيم: «صاحِبُ الزنْجِ لَيْسَ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ؛ صاحب الزنج از ما اهل بيت نيست».
همان گونه که از بحث هاى سابق به دست آمد شورش صاحب زنج در اواخر عمر امام حسن عسکرى (عليه السلام) و مقارن با ميلاد مسعود حضرت مهدى صاحب الزمان (عليه السلام) بود.
3. شورش صاحب زنج و فتنه او هر چند در ظاهر به عنوان حمايت از بردگان و محرومان اجتماع بود ولى در عمل از اين هدف منحرف شد، ويرانى هاى عظيمى به بار آورد و خون هاى بى گناهان زيادى را بر خاک ريخت و به گفته مسعودى در مروج الذهب پانصد هزار نفر زن و مرد و کودک را به خاک و خون کشيد و اين کمترين عددى است که درباره کشته هاى او نوشته اند و به گفته بعضى از مورّخان، دو سال بعد از قيامش هنگامى که وارد بصره شد مسجد جامع و خانه هاى زيادى را به آتش کشيد، حتّى چهارپايان در آتش سوختند و حريق تمام بصره را فراگرفت و در کوچه هاى بصره جوى خون جارى شد.
4. صاحب زنج با تمام نقاط ضعف و منفى اى که داشت داراى نقاط مثبتى ازجمله خط خوب و آگاهى به علم نحو و نجوم بود و اشعارى از او نقل شده که نشان مى دهد از ذوق شعرى بالايى برخوردار بوده است ازجمله اشعار او اين است:
لَهْفَ نَفْسِي عَلَى قُصُورٍ بِبَغْدا *** دَ، وَمَا قَدْ حَوَتْهُ کُلُّ عَاصٍ
وَخُمُورٍ هُناکَ تُشْرَبُ جَهْراً *** وَرِجالٍ عَلَى الْمَعَاصِي حِراصٍ
لَسْتُ بِابْنِ الْفَواطِمِ الْغُرِّ إنْ لَمْ *** أَجُلِ الْخَيلَ حَوْلَ تَلکَ الْعِراصِ
رَأَيْتُ الْمُقَامَ عَلَى الْإِقْتِصَادِ *** قثُوعاً بِهِ ذِلَّةً فِي الْعِبادِ
«واى بر قصرهايى که در بغداد است و آنچه عاصيان در اختيار گرفته اند؛
و شراب هايى که در آن جا آشکار نوشيده مى شود و مردانى که حريص بر معاصى هستند؛
من فرزند فاطمه هاى نورانى و درخشنده و باشکوه نباشم اگر اسب ها را بر گرد آن ها به حرکت درنياورم؛
من معتقدم که ميانه روى کردن سبب ذلت بندگان است».
از اشعار ديگرى که منسوب به اوست اين است:
وَإنَّا لَتُصْبَحُ أَسْيَافُنَا *** إذا مَا انْتَضَيْن لِيْوَمٍ سُفُوکٍ
مَنَابِرُهُنَّ بُطُونُ الْأَکُفِّ *** وَاَغْمَادُهُنَّ رُوسُ الْمُلوُکِ
«شمشيرهاى ما هنگامى که براى روز خون ريزى از غلاف برآيد؛
منابر و قرارگاه آن ها کف دست ها و غلاف آن ها سرهاى پادشاهان خواهد بود».
اين دو بيت پرمعنا به خوبى روحيه و اهداف او را مشخص مى کند.
* * * .
پاورقی ها
منظور از «احنف» در اين جا «احنف بن قيس» است که از بزرگان بصره بود و از صحابه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و درحديثى آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى او تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند کرد و با اين که مردى نيکوکار و پاک و سخاوتمند بود همواره مى گفت: «هيچ چيز براى من اميدوار کننده تر از دعاى پيامبر نيست».
او يکى از مبلغان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در سرزمين «بصره» بود.
«احنف» مردى هوشيار و عاقل و با ذکاوت بود و در جريان جنگ «صفّين» در رکاب اميرمومنان على (عليه السلام) حضور داشت ولى در «جنگ جمل» شرکت نکرد نه به اين دليل آماده همکارى با على (عليه السلام) نبود، بلکه به پيشنهاد خودش و به دستور حضرت بود زيرا گفت که اگر در جنگ شرکت نکنم مى توانم شش هزار شمشير را از تو بازدارم و امام (عليه السلام) پيشنهاد او را پسنديد. سفينة البحار مادّه «حنف»، ج 2، ص 474 و اسدالغابه، ج 1، ص 55 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 249.
«لجب» به معناى سروصداست و گاه به خصوص سروصداى اسبان و جنگجويان گفته مى شود.
«قعقعة» صدايى است که از به هم خوردن اشياى خشک برمى خيزد مانند لجام که در خطبه بالا آمده است. «حمحمة» به معناى صداى اسب است که به اندازه شيهه بلند نباشد. «نعام» به معناى شترمرغ است. «سکک» جمع «سکّة» بر وزن «سکه» به معناى راه و کوچه است. «المزخرفة» به معناى اشياى زينت شده است و از ريشه «زخرف» که در اصل به معناى هرگونه زينت و تجمل توأم با نقش و نگار است گرفته شده و گاه به طلا نيز گفته مى شود. «اجنحة» جمع «جناح» به معناى بال است و در خطبه بالا اشاره به بالکن ها و سايبان هايى است که همچون بال در کنار ساختمان ها قرار مى گيرد. «نسور» جمع «نسر» بر وزن «قصر» به معناى کرکس است که پرنده اى قوى الجثه و شکارچى و خطرناک مى باشد. «خراطيم» جمع «خرطوم» است که معناى آن واضح مى باشد. «کابّ» از ريشه «کبّ» بر وزن «حدّ» در اصل به معناى افکندن چيزى به صورت بر روى زمين است. نهج البلاغه، حکمت 77. مروج الذهب، ج 4، ص 119. بحارالانوار، ج 63، ص 197، ح 17. مروج الذهب، ج 4، ص 120. الکنى والالقاب، ج 2، ص 402. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 128. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 128.