تفسیر بخش اوّل

إنَّ هذَا الْأَمْرَ لَمْ يَکُنْ نَصْرُهُ وَلا خِذْلاَنُهُ بِکَثْرَةٍ وَلا بِقِلَّةٍ. وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ؛وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍمِنَ اللهِ،وَاللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ. وَمَکَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَکَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ: فَإنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفرَّقَ الْخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً. وَالْعَرَبُ الْيَوْمَ، وَإنْ کَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ کَثِيرُونَ بِالاْسْلاَمِ، عَزِيزُونَ بِالاْجْتِمَاعِ! فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَکَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإنَّکَ إنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْکَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّى يَکُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَکَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إلَيْکَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْکَ.

ترجمه
پيروزى و شکست اين امر (اسلام)، تاکنون بستگى به زيادى و کمى جمعيّت نداشته است، اين آيين خداست که خداوند آن را پيروز ساخته، و سپاه اوست که آن را آماده کرده و يارى فرموده، تا بدان جا که بايد برسد رسيد، و هرجا بايد طلوع کند طلوع کرد.
خداوند به ما وعده پيروزى داده است، و او به وعده خودش عمل خواهد کرد، و سپاه خود را يارى مى کند.
(بدان) موقعيت زمامدار مانند رشته است که مهره ها را جمع مى کند و ارتباط مى بخشد، اگر رشته بگسلد، مهره ها پراکنده مى شوند، و هر يک به جايى خواهد افتاد، به گونه اى که هرگز نتوان همه را جمع کرد. عرب، گرچه امروز ازنظر تعداد کم است، ولى با وجود اسلام بسيار است، و با اجتماع و انسجامى که (در پرتو اين آيين پاک) به دست آورده، قدرتمند وشکست ناپذير است. حال که چنين است تو همچون قطب آسياب باش، و آن را به وسيله عرب به گردش درآور و آتش جنگ را دور از خود شعله ور ساز؛ چراکه اگر شخصاً از اين سرزمين خارج شوى، ممکن است اعراب باقى مانده (که در ميان آن ها منافقان وجود دارند) از گوشه وکنار سر از فرمانت برتابند، تا آن جا که نقاط آسيب پذيرى که پشت سر نهاده اى از آنچه پيش رو دارى مهم تر خواهد شد!
شرح و تفسیر
مرکز حکومت را رها مکن
امام (عليه السلام) در آغاز براى اين که مسلمانان به دليل فزونى لشکر دشمن در اين نبرد بزرگ مرعوب نشوند، چنين مى فرمايد: «پيروزى و شکست اين امر (اسلام) تاکنون بستگى به زيادى و کمى جمعيّت نداشته است، اين آيين خداست که خداوند آن را پيروز ساخته، و سپاه اوست که آن را آماده کرده و يارى فرموده، تا بدان جا که بايد برسد رسيد، و هرجا بايد طلوع کند طلوع کرد»؛ (إنَّ هذَا الْأَمْرَ لَمْ يَکُنْ نَصْرُهُ وَلا خِذْلاَنُهُ بِکَثْرَةٍ وَلا بِقِلَّةٍ. وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ).
اشاره به اين که ما در بسيارى از جنگ ها در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) در مقابل دشمن در اقليّت بوديم، با اين حال پيروز شديم، ما مشمول عنايات و الطاف الهى هستيم، و هميشه سايه اين عنايات را بر سر خود ديده ايم، بنابراين از فزونى لشکر دشمن نهراسيد، و با توکّل بر لطف خدا پيش رويد.
اين تعبير يادآور پيروزى مسلمين در جنگ هاى بدر و احزاب و مانند آن هاست. ممکن است تفاوت ميان جمله «بَلَغَ مَا بَلَغَ» و «طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ» اين باشد که جمله دوم از خواستگاه اسلام خبر مى دهد، و جمله اوّل از منتهاى منطقه نفوذ اسلام.
اين احتمال نيز وجود دارد که جمله اوّل به مناطقى که اسلام در آن جا نفوذ کرد اشاره مى کند، و جمله دوم به مناطقى که هر چند اسلام در آن جا نفوذ نکرد، ولى آوازه اسلام در آن جا پيچيد، و شعاع اسلام در آن افتاد، و زمينه را براى پيشرفت اسلام فراهم ساخت.
و يا اين که جمله اوّل اشاره به قدرت و قوّت اسلام است، و جمله دوم اشاره به گسترش اسلام.
و به دنبال اين سخن براى تأکيد بيشتر، چنين مى فرمايد: «خداوند به ما وعده پيروزى داده است، و او به وعده خودش عمل خواهد کرد، و سپاه خود را يارى مى کند»؛ (وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللهِ، وَاللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ).
اشاره به آيه شريفه: (هُوَ الَّذِى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشِرْکُونَ)؛ «او کسى است که پيامبرش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان ناخشنود باشند».
و آيه: (إنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيوةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُوْمُ الْأَشْهَادُ)؛ «ما به يقين پيامبران خود و کسانى را که ايمان آورده اند در زندگى دنيا و (در آخرت) روزى که گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم».
و آيات ديگر که همه بر اين معنا گواهى مى دهند. آرى!، در سايه ايمان، پيروزى دنيا و آخرت به ما وعده داده شده است.
امام (عليه السلام) بعد از ذکر اين مقدمه که براى آرامش روحى خليفه و حاضران بيان فرمود، به سراغ موضوع اصلى مشورت که شرکت شخص عمر در جنگ بود، مى رود و چنين مى فرمايد: «(بدان!) موقعيت زمامدار مانند رشته است که مهره ها را جمع مى کند و ارتباط مى بخشد، اگر رشته بگسلد، مهره ها پراکنده مى شوند، وهر يک به جايى خواهد افتاد، به گونه اى که هرگز نتوان همه را جمع کرد»؛ (وَمَکَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَکَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ: فَإنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفرَّقَ الْخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً).
چه تعبير جالب و تشبيه زيبايى! زمامدار و فرمانده يک کشور به منزله ريسمان تسبيح يا گردن بند است، که رمز وحدت و انسجام امت است، و در ضمن، اين نکته را به زمامداران مى آموزد که بايد آن قدر سعه صدر و گستردگى فکر داشته باشند که بتوانند تمام افراد زير نظر خود را در يک مجموعه منسجم گرد آورند.
سپس امام (عليه السلام) بار ديگر به تقويت روحيه آنان پرداخته، مى فرمايد: «عرب گرچه امروز ازنظر تعداد کم است ولى با وجود اسلام بسيار است، و با اجتماع وانسجامى (که در پرتو اين آيين پاک) به دست آورده، قدرتمند و شکست ناپذير است!»؛ (وَالْعَرَبُ الْيَوْمَ، وَإنْ کَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ کَثِيرُونَ بِالاْسْلاَمِ، عَزِيزُونَ بِالإجْتِمَاعِ).
سپس بار ديگر به نتيجه گيرى اصلى پرداخته، مى افزايد: «حال که چنين است تو همچون قطب آسياب باش، و آن را به وسيله عرب به گردش درآور، و آتش جنگ را دور از خود شعله ور ساز!»؛ (فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَکَ نَارَ الْحَرْبِ).
سپس به دليل آن پرداخته، مى فرمايد: «چراکه اگر شخصاً از اين سرزمين خارج شوى، ممکن است اعراب باقى مانده (که در ميان آن ها منافقان وجود دارند) از اطراف و اکناف سر از فرمانت برتابند، تا آن جا که نقاط آسيب پذيرى که پشت سر گذاشته اى از آنچه پيش رو دارى مهم تر خواهد شد!»؛ (فَإنَّکَ إنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْکَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّى يَکُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَکَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إلَيْکَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْکَ).
اشاره به اين که اسلام هنوز در آغاز کار بود، و منافقان و بازماندگان عصر جاهليّت هنوز در صفوف عرب جاى داشتند، و در انتظار فرصتى بودند که از پشت به مسلمين واقعى خنجر بزنند، اگر زمامدار و ياران وفادارش همگى به نقطه دوردستى بروند، ميدان براى بدانديشان و مفسدان و منافقان خالى مى شود، و ممکن است آن ها خطراتى بيافرينند که از خطر دشمن بيرونى مهم تر باشد.
اضافه بر اين اگر مشکلى براى لشکر در جبهه ها به وجود آيد، زمامدارى که در مرکز نشسته است مى تواند گروه هاى تازه نفسى را بسيج کند، و به ميدان بفرستد، ولى اگر خودش در ميدان حضور داشته باشد پشت لشکر به کلى خالى مى شود.
در ضمن، توجه به اين نکته لازم است که عرب در جمله «وَالْعَرَبُ الْيَوْمَ...» ودر جمله «انْتَقَضَتْ عَلَيْکَ الْعَرَبُ...» اشاره به دو گروه مختلف از عرب است. منظور از گروه اوّل، مومنان خالص هستند، و منظور از گروه دوم، منافقان به ظاهر مومن و يا مسلمانان آسيب پذير. نکته
رمز مديريت و فرماندهى
آنچه از اين فراز خطبه استفاده مى شود درس هاى مهمى درباره مديريت و فرماندهى و کشوردارى است :
نخست: نشان مى دهد که حفظ رهبر و زمامدار يک قوم و ملّت، نه به عنوان يک مسئله شخصى، بلکه به عنوان يک مسئله اجتماعى از اهمّ واجبات است؛ چراکه رمز وحدت و انسجام و پايدارى آن هاست، به همين دليل بايد تمام تدابير لازم براى حفظ او در نظر گرفته شود و حتى احتمال خطر را نبايد ازنظر دور داشت، به خصوص اين که دشمن نيز با اطلاع از اين موضوع سعى مى کند قبل از هرچيز شخص رهبر و زمامدار را هدف قرار دهد.
تجربه تاريخى نيز نشان داده است که نزديک ترين راه براى شکست يک جمعيّت، درهم کوبيدن رهبر و تشکيلات رهبرى است. در قرآن مجيد در داستان بنى اسرائيل و مبارزه آن ها با جالوت نيز مى بينيم که داود (عليه السلام) شخص جالوت را نشانه گيرى کرد و او را از پاى درآورد، و به دنبال آن لشکرش متلاشى شد.
دوم: رهبران جامعه بايد با يک چشم دشمنان خارجى را بنگرند و با چشم ديگر مراقب دشمنان داخلى باشند، حتى مطابق اين خطبه و تجارب فراوان تاريخى، خطر دشمنان داخلى بيش از خارجى است؛ چراکه آن ها که از بيرون مى آيند شناخته شده اند، ولى دشمنان داخلى غالباً به صورت منافقانى خود را در لابه لاى جمعيّت مستور مى دارند، و هر زمان فرصت پيدا کنند ضربه مى زنند، به علاوه از تمام نقاط آسيب پذير داخل آگاه و باخبرند، و راه نفوذ به مناطق حسّاس را مى دانند، به همين دليل اميرمومنان على (عليه السلام) از آن ها و آسيب هاى احتمالى آن ها تعبير به عورات مى فرمايد، و خطر آن ها را مهم تر مى شمرد.

* * * .
پاورقی ها
توبه، آيه 33.
غافر (مومن)، آيه 51. «النظام» گرچه مفهوم کلّى شناخته شده اى دارد ولى در اين جا به معناى ريسمانى است که در تسبيح يا گردن بند مى کنند و دانه ها را نظام مى بخشد. «خرز» به معناى دانه هاى سوراخ دارى است که گاه قيمتى و گاه معمولى است و از آن گردن بند يا تسبيح درست مى کنند و ريشه اصلى آن «خَرْز» بر وزن «فرض» به معناى سوراخ کردن پوست يا چيز ديگرى است. «حذافير» جمع «حذفور» بر وزن «مزدور» و «حذفار» بر وزن «مضمار» به معناى جانب و اطراف چيزى است و «حذافير» به معناى تمام جوانب است. «اَصْل» از ريشه «صلى» بر وزن «سعى» به معناى ورود در آتش يا سوختن در آن است و هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى افکندن در آتش مى آيد و اين تعبير در خطبه بالا اشاره به اين است که وقتى لشکريان در آتش جنگ مشغول فعاليت اند خود را از آنها دور دار تا دشمن نتواند به تو آسيب برساند. «شخصت» از ريشه «شخوص» بر وزن «خلوص» در اصل به معناى خارج شدن از منزل يا شهر است و از آنجا که به هنگام بيرون رفتن، انسان نمايان مى شود به بلندى ها و قامت انسان که از دور ظاهر مى شود، اطلاق شده است و به مسافر «شاخص» مى گويند، چون به هنگام ورودش به شهر نمايان است. اين واژه به هرچيز بلندى نيز اطلاق مى شود. «عورات» جمع «عورت» در اصل به معناى عيب و عار است و از آن جا که آشکار ساختن آلت جنسى مايه عيب و عار است در لغت عرب به آن «عورت» اطلاق شده، ولى اين واژه معناى وسيع ترى نيز دارد و آن، نقطه آسيب پذير و آن چيزى است که انسان از آن بيم و وحشت و نگرانى دارد و از آن جايى که مرزهاى هر کشورى از مناطق آسيب پذير و نگران کننده است اين واژه در اين مورد نيز به کار مى رود ولى در خطبه بالا برخلاف آنچه بسيارى از شارحان گفته اند به معناى مرزها نيست بلکه منظور نقاط آسيب پذير و نگران کننده در داخل کشور اسلام است که از سوى منافقان ممکن است مورد هجوم واقع شود و جمله «مَا تَدَعُ وَرَاءَکَ» گواه بر اين معناست؛ زيرا هنگامى که لشکر به سوى دشمن خارجى حرکت مى کند آنچه پشت سر او قرار مى گيرد بخش هاى داخلى کشور است.