تفسیر بخش چهارم
أَيُّهَا النَّاسُ، إنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللَّهَ وُفِّقَ، وَمَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ (لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ)؛ فَإنَّ جَارَ اللهِ آمِنٌ، وَعَدُوَّهُ خَائِفٌ؛ وَإنَّهُ لا يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ، فَإنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ،وَسَلاَمَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ. فَلا تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفَارَ الصَّحِيحِ مِنَ الْأَجْرَبِ، والْبَارِي مِنْ ذِي السَّقَمِ. وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَکَه، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الذِي نَبَذَهُ. فَالْتَمِسُوا ذلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَصَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ؛ لا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَلا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ؛ فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ.
ترجمه
اين (آگاهى ها) را از اهلش بياموزيد، چراکه آن ها حيات علم و مرگ جهل اند آن ها هستند که حکمشان شما را از علمشان آگاه مى سازد، و سکوتشان از منطقشان، و ظاهرشان از باطنشان.
آن ها نه با دين خدا مخالفت مى کنند و نه در آن اختلاف دارند. قرآن در ميان آن ها شاهدى صادق است و خاموشى سخن گو (و تمام علوم قرآن نزد آن هاست).
شرح و تفسیر
در بخش هاى قبل، امام (عليه السلام) از گروهى گمراه و خودکامه سخن گفت که همه حقايق را دگرگون ساختند و آلوده بدترين جنايات شدند، سپس مرگشان فرارسيد و بى آن که راه توبه به سوى آن ها باز باشد به سراى ديگر شتافتند وگرفتار مجازات الهى شدند.
و اکنون در اين بخش، راه نجات را نشان مى دهد تا ديگران گرفتار آن سرنوشت نکبت بار نشوند.
نخست مى فرمايد: «اى مردم! آن کس که از خداوند نصيحت بپذيرد، (و فرمانش را اطاعت کند) موفّق مى شود و آن کس که سخن او را دليل و راهنماى خويش قرار دهد، به استوارترين و مستقيم ترين راه هدايت مى گردد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، إنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللهَ وُفِّقَ، وَمَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ (لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ)).
آرى، اين نخستين گام براى هدايت شدن به سوى حق و راه مستقيم است. و به دنبال آن به ذکر دليل پرداخته، مى فرمايد: «زيرا کسى که به خدا پناه آورد در امان است و دشمن خدا همواره خائف و ترسان است»؛ (فَإنَّ جَارَ اللهِ آمِنٌ، وَعَدُوَّهُ خَائِفٌ).
در گام بعد، براى اين که مردم به نصايح الهى گوش فرادهند و باد کبر و غرور از سر بيرون کنند و تسليم فرمانش باشند، مى افزايد: «و آن کس که عظمت خدا را شناخته سزاوار نيست خود را بزرگ شمرد، زيرا بزرگى کسانى که از عظمت خدا آگاه اند، در اين است که دربرابر او متواضع باشند، و سلامت آنان که از قدرت (بى انتهاى) او باخبرند اين است که دربرابرش تسليم گردند!»؛ (وَإنَّهُ لا يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ، فَإنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ، وَسَلاَمَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ).
اشاره به اين که آن هايى که باد غرور و تکبر در سر دارند از عظمت خدا غافل اند وآن هايى که به قدرت خويش مى نازند از قدرت خدا آگاه نيستند، آن کس که عظمت و قدرت خدا را بداند مى فهمد که ما دربرابر او هيچ هستيم، در اين صورت، کبر وغرور و قدرت نمايى مفهومى ندارد.
سپس در يک نتيجه گيرى مى فرمايد: «حال که چنين است از حق فرار نکنيد آن گونه که شخص سالم از مبتلا به بيمارى جرب فرار مى کند و شخص تندرست از مريض گريزان است»؛ (فَلا تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفَارَ الصَّحِيحِ مِنَ الْأَجْرَبِ، وَالْبَارِي مِنْ ذِي السَّقَمِ).
اشاره به اين که سلامت و سعادتِ شما در پيروى حق است و گرايش به باطل، نوعى بيمارى و ناتندرستى است، ولى متأسفانه! گروهى گمراه، چنان از حق مى گريزند که گويى از فرد مبتلا به بيمارى سرايت کننده فرار مى کنند. يا به گفته قرآن (کَاَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةِ)؛ «گويى گورخرانى رميده اند * که از (مقابل) شيرى فرار کرده اند!».
سپس امام (عليه السلام) در گام ديگرى براى هدايت مخاطبان به سوى حق ودورساختن از باطل راه روشنى را پيشنهاد مى کند و مى فرمايد «بدانيد! شما هرگز راه حق را نخواهيد شناخت مگر آن که ترک کنندگان آن را بشناسيد، و هرگز به پيمان قرآن وفادار نخواهيد بود مگر اين که شکنندگان آن پيمان را بشناسيد، وهرگز به قرآن تمسّک نخواهيد جست مگر اين که کسانى را که آن را دور افکنده اند، بشناسيد»؛ (وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَکَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الذِي نَبَذَهُ).
اين درواقع يکى از از راه هاى شناخت حق و باطل است و مشمول قاعده معروف «تُعْرَفُ الْأَشْيَاءُ بِاضْدَادِها؛ هرچيزى را با ضد آن مى توان شناخت»، مى باشد. تا انسان بيمار نباشد، معنى سلامتى را نمى فهمد و تا تاريکى را نبيند مفهوم روشنايى را تشخيص نمى دهد.
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، چنانکه آمد، راه يافتن مسير حق را شناخت تارکان و مخالفان حق شمرده و به سه گروه اشاره فرموده است: گروهى که حق را ترک کرده اند، و گروهى که پيمان قرآن را شکسته اند، و گروهى که آن را پشت سر افکنده اند، تفاوت اين سه گروه روشن است: بعضى حق را رها مى کنند بى آن که آن را تحقير کنند بعضى علاوه بر ترک حق به تحقير آن نيز مى پردازند وبعضى ديگر پيمان هاى الهى را مى شکنند، که ظاهراً اشاره به آيه شريفه قرآن است که مى فرمايد: (اَلَمْ يُوْخَذْ عَلَيْهِمْ مِّيِثَاقُ الْکِتَابِ أَنْ لاَّ يَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ)؛ «آيا در کتاب آسمانى از آن ها پيمان گرفته نشده که درباره خدا جز حق نگويند (و بر او دروغ نبندند)؟ و آن ها را در آن (کتاب آسمانى)، آموخته اند».
گرچه اين آيه به ظاهر درمورد بنى اسرائيل است ولى درباره ديگران نيز مى تواند صادق باشد.
آرى، با شناخت اين تارکان حق، و ناقضان پيمان هاى الهى، و تحقيرکنندگان کتاب خدا و شناخت اصولى که بر زندگى آن ها حاکم است، و مخالفت با آن، مى توان راه حق را پيدا کرد.
سپس امام (عليه السلام) در آخرين بخش اين خطبه براى دادن اطمينان بيشتر به مخاطبان، جهت دست يافتن آن ها به حق و درک حقيقتِ مفاهيم قرآن، طريق ديگرى را ارائه مى دهد وآن تمسّک به ذيل عنايت اهل بيت و عترت (عليهم السلام) است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن را به عنوان يکى از دو شىء گران مايه که در ميان امّت به يادگار مى گذارد، شمرده است.
مى فرمايد: «اين (آگاهى ها) را از اهلش بياموزيد، زيرا آن ها حيات علم و مرگ جهل اند، آن ها هستند که حکمشان شما را از علمشان آگاه مى سازد، و سکوتشان از منطقشان، و ظاهرشان از باطنشان، آن ها نه با دين خدا مخالفت مى کنند و نه در آن اختلاف دارند، قرآن در ميان آن ها شاهدى صادق است و خاموشى سخن گو (و تمام علوم قرآن نزد آن هاست)»؛ (فَالْتَمِسُوا ذلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَصَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ؛ لا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَلا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ؛ فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ).
در اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا، امام (عليه السلام) ائمه اهل بيت (عليهم السلام) را با اوصافى معرفى مى کند: نخست اين که آن ها مايه حيات علم و مرگ جهل اند زيرا علوم الهى و سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) نزد آن هاست هرجا باشند نورافشانى مى کنند و پرده هاى ظلمانى جهل را مى درند. دوم: حکم آن ها (خواه حکم به معناى داورى باشد و يا حکم به معناى هرگونه دستور و بيان راه حل ها) حکايت از علمشان مى کند، و سکوت پرمعنايشان حکايت از منطق و مقصود آن ها (زيرا در بسيارى از موارد، سکوت، گوياتر از سخن است) و ظاهر آن ها آن قدر آراسته و پاک و خالصانه و مخلصانه است که از درون پاک و خالصشان خبر مى دهد.
سوم: از ويژگى هاى ديگر آن ها اين است که هرگز عملشان برخلاف دين نيست ودر تفسير حقيقت دين، با هم اختلافى ندارند، چراکه علوم همه آن ها از منبع واحدى سرچشمه مى گيرد.
به همين دليل حقيقت و روح دين و قرآن، در ميان آن هاست و همه چيز را از قرآن مى فهمند و همان گونه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حديث ثقلين فرمود: هيچ گاه ميان آن ها و قرآن جدايى نمى افتد و تمسّک به اين دو مسلمين را از گمراهى و ضلالت مى رهاند. نکته
هرچيز را از ضدش بايد شناخت
راه هاى شناخت حق و باطل بسيار است مهم آن است که انسان تصميم به شناخت بگيرد و با شجاعت و دقت پيش برود.
يکى از اين راه ها همان است که مولا على (عليه السلام) در اين خطبه به آن اشاره فرموده و آن استفاده از مطالعه اضداد است. هنگامى که انسان سرنوشت شوم گروهى را مى بيند که در ميان انواع اشتباهات و خطاها و بدبختى ها غوطه ورند، به خوبى مى فهمد که راه صحيح از راه آن ها جداست. و اگر مى خواهد در راه حق گام بگذارد بايد اصولى را که آن ها بر آن تکيه کرده اند رها کند، ادب را از بى ادبان بياموزد و عدالت را از ظالمان، و پاکى را از ناپاکان. گاه تصور مى شود که اين خطبه، با آنچه در عبارت ديگرى از امام (عليه السلام) آمده است که به حارث همدانى فرمود: «إنَّ دِيْنَ اللهِ لا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ فَاعْرِفْ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَه؛ دين خدا را به وسيله اشخاص نمى توان شناخت بلکه با نشانه هاى روشن حق بايد شناخت بنابراين حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى منافات دارد».
ولى هر دوى اين ها صحيح هستند اما هرکدام در جايى، در آن جا که حق به روشنى شناخته مى شود شخصيت افراد را با معيار آن بايد شناخت، آن ها که با حق هماهنگ ترند درستکار، و آن ها که ناهماهنگ ترند بدکاران اند، در اين جا اشخاص را با معيار حق مى شناسيم و آن جا که افراد به خوبى شناخته شده اند وطريق حق مخفى و ناشناخته است بايد حق و باطل را به وسيله آن ها از هم تشخيص دهيم، مثلاً هنگامى که عمّار ياسر و ابوجهل را در مقابل هم مى بينيم به خوبى مى دانيم که روش عمّار روش حق است و روش هاى ابوجهل روش هاى باطلى است.
گاهى، هم شناختن اشخاص مشکل مى شود و هم شناختن حق، در اين جا به دوستان و هواداران آن افراد نگاه مى کنيم اگر فرضاً در شخصيت معاويه شک کرديم و ديديم اطرافيان او جمعى منافق، دنياپرستانى همچون عمروعاص و مطرودان عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بازماندگان دوران جاهليت اند به خوبى مى توان او را شناخت.
کوتاه سخن اين که شناخت حق و باطل شيوه هاى مختلفى دارد که در هر مورد بايد از راه مناسب آن استفاده کرد.
* * * حسن ختام:
خداوندا! ما را بر ولايت اهل بيت (عليهم السلام) پايدار بدار! و با ولايت آن ها محشور بگردان! و ما را از رهروان راستين راه آن ها قرار ده! إنک حميد مجيد وبالاجابة جدير وعلى کلّ شيء قدير!
پاورقی ها
مدثر، آيات 50 و 51. اعراف، آيه 169. بحارالانوار، ج 6 ص 179، ذيل ح 7.