تفسیر بخش سوم
إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاکَ، وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا کُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ، وَ مَهَابِّ رِيَاحٍ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ، اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا، وَ عَفَا إفِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا. وَ إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِي أَيَّاماً، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً: سَاکِنَةً بَعْدَ حَرَاکٍ، وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ. لِيَعِظْکُمْ هُدُوِّي، وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي، وَ سُکُونُ أَطْرَافِي، فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ. وَدَاعِي لَکُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِي! غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي، وَ يُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرَائِرِي، وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَکَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي.
ترجمه
من همسايه اى بودم که چند روزى بدنم در کنار شما زيست و به زودى از من، تنها جسدى بى روح و بى حرکت، بعد از آن همه حرکت، و خاموش، بعد از آن همه گفتار، باقى خواهيد يافت. از حرکت ايستادن من، و از کار افتادن چشم هايم، و بى حرکتى اعضاى پيکرم بايد شما را پند و اندرز دهد، چرا که پند و اندرز آن براى عبرت گيرندگان از هر منطق رسا و گفتار شنيدنى اى موثّرتر است. وداع من با شما، وداع کسى است که آماده ملاقات (پروردگار) است و فردا ارزش زندگى با من را خواهيد دانست و باطن من براى شما آشکار خواهد شد و آن زمان که جاى خالى مرا ببينيد و ديگرى بر جاى من نشيند، مرا خواهيد شناخت!
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، در بستر شهادت، آينده خود را شرح مى دهد و وضع مسلمين را بعد از خود، تبيين مى کند نخست مى فرمايد: «اگر گام (من) در اين لغزشگاه ثابت بماند (و از اين ضربت خطرناک رهايى يابم) اين همان مطلوب ماست (تصميم درباره ضاربم يا عفو او بر عهده خود من خواهد بود) و اگر گام بلغزد (و از اين جهان رخت بربندم جاى تعجب نيست زيرا) ما در سايه شاخه ها و مسير وزش بادها و زير سايه ابرهاى متراکمى بوديم که در آسمان پراکنده شدند و آثارشان روى زمين محو شد»؛ (إنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاکَ، وَ إنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا کُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ، وَ مَهَابِّ رِيَاحٍ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ، اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا{6}، وَ عَفَا{7} فِي الأَرْضِ مَخَطُّهَا{8}). اين تشبيهات زيبا و تعبيرهاى گويا اشاره به اين حقيقت است که:
زادن و کشتن و پنهان کردن *** چرخ را رسم و ره ديرين است
يا به گفته شاعر نکته سنج ديگر:
اين سيل متفق بکَنَد روزى اين درخت *** وين باد مختلف بکُشد روزى اين چراغ!
تاريخ بشر و تجربيات روزمره همه ما نيز اين حقيقت را برملا ساخته است که زندگى ها همچون سايه هاى درختان، و قدرت ها همچون سايه هاى ابرهاست به سرعت مى گذرند و آثارشان براى هميشه برچيده مى شود ولى عجب است که انسان با ديدن اين همه نمونه، پند نمى گيرد، و گويى خود را از شمول اين قانون برکنار مى بيند.
اين بزرگ معلّم آسمانى، به دنبال اين سخن، با توجه به اين که مى داند به زودى از اين جهان رخت برمى بندد درس هاى عبرتى از مرگ و شهادت خود براى ديگران بيان مى کند و از آن برنامه اى مى سازد که سبب بيدارى همه انسان ها باشد، مى فرمايد: «من همسايه اى بودم که چند روزى بدنم در کنار شما زيست، و به زودى از من فقط جسدى بى روح و بى حرکت بعد از آن همه حرکت، و خاموش بعد از آن همه گفتار، باقى خواهيد يافت»؛ (وَ إنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِي أَيَّاماً، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلاَءً سَاکِنَةً بَعْدَ حَرَاکٍ، وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ).
بلافاصله از آن نتيجه گيرى کرده، مى افزايد: «از حرکت ايستادن من و از کار افتادن چشم هايم، و بى حرکتى اعضاى پيکرم، بايد شما را پند و اندرز دهد، چرا که پند و اندرز آن براى عبرت گيرندگان، از هر منطق رسا و گفتار شنيدنى اى موثرتر است».؛ (لِيَعِظْکُمْ هُدُوِّي، وَ خُفُوتُ إطْرَاقِي، وَ سُکُونُ أَطْرَافِي، فَإنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ).
به راستى نيز چنين است چرا که گويندگان، هر چند فصيح و بليغ و نکته سنج باشند، و شنوندگان هرقدر آماده شنيدن، ولى شنيدن کى بود مانند ديدن، هنگامى که انسان مى بيند در يک لحظه مرد شجاع و نيرومندى که آوازه او همه جا را پر کرده بود، به جسم بى جانى تبديل مى شود که حتى پلک هاى چشم او از حرکت بازمى ايستد، و لب هايش کمترين حرکتى ندارد، بزرگ ترين درس عبرت را فرامى گيرد و پايان زندگى و افول قوت ها و قدرت ها را با چشم خود مشاهده مى کند، تکان مى خورد و در فکر عميقى فرو مى رود، کدام واعظ توان يک چنين تأثيرگذارى اى را دارد؟
سرانجام در پايان اين خطبه با مردم وداع مى گويد و خداحافظى مى کند اما وداعى سوزناک و پرمعنا، مى فرمايد: «وداع من با شما، وداع کسى است که آماده ملاقات (پروردگار) است و فردا ارزش ايّام زندگى با من را خواهيد دانست، وباطن من براى شما آشکار خواهد شد. و آن زمان که جاى خالى مرا ببينيد، و ديگرى بر جاى من نشيند، مرا خواهيد شناخت!»؛ (وَدَاعِي لَکُمْ وَدَاعُ امْرِىءٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلاَقِي! غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي، وَ يُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرَائِرِي، وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَکَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي).
آرى، هنگامى که آن مظهر عدالت، از ميان مردم رخت بربست و آن رهبر دلسوز و مهربان جاى خود را به ديگران سپرد، هنگامى که آن مخزن علوم الهى که به هنگام خواندن اين خطبه ها، علم و دانش از زبانش فرو مى ريخت، از ميان مردم رفت و ظالمان و جباران بنى اميه که جز هوس هاى شيطانى و غرايز حيوانى چيزى را به رسميّت نمى شناختند در جاى او نشستند و سيل خون بى گناهان را جارى ساختند، مسلمانان فهميدند که چه کسى را از دست داده اند، و چه خسارت عظيمى دامان آن ها را گرفته است.
بنابراين تعبير به «غداً» (فردا) همان گونه که ظاهر عبارت است نه اشاره به عالم برزخ است، نه قيامت (آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند)، بلکه اشاره به همان ايّام شوم و تلخ و تاريکى است که بعد از شهادت اميرمومنان (عليه السلام) بر مسلمانان گذشت.
جمله «مُرْصِدٍ لِلتَّلاَقِي» (کسى که آماده و منتظر ملاقات است) خواه به معناى ملاقات با فرشته مرگ باشد، يا پروردگار، نشان مى دهد که روح مقدّس على (عليه السلام) پيوندى با اين جهان مادى و زودگذر نداشت، بلکه پيوندش، با عالم بالا، با فرشتگان خدا و با ذات پاک پروردگار بود، و ضربت ابن ملجم را مقدمه اى براى اين فوز عظيم و لقاى پروردگار کعبه مى دانست و جمله «فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ» شاهد گوياى آن است.
و اگر چند روزى بر طبق حکمت پروردگار روح پاکش در اين قفس تن، زندانى بود، و در کنار مردم دنيا مى زيست، هنگامى که اين قفس شکسته پر وبال گشود و به هواى کوى دوست پرواز کرد.
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست *** به هواى سر کويش پر و بالى بزنم! .
پاورقی ها
«مزلّه» از ريشه «زلل» بر وزن «ضرر» به معناى لغزش گرفته شده، و «مزلّه» يعنى لغزشگاه. «تدحض» از «دَحْض» بر وزن «محض» نيز به معناى لغزش است. «افياء» جمع «فىْء» بر وزن «شىء» به معناى سايه است. «مهابّ» از ريشه «هبوب» به معناى وزش باد گرفته شده و «مهابّ» جمع «مهبّ» به معناى محل وزش بادهاست. «متلفّق» به معناى قطعات به هم پيوسته است از ريشه «لفق» بر وزن «لفظ» به معناى به هم پيوستن قطعات چيزى (قطعات پارچه، قطعات ابرها و مانند آن). «عفا» از ريشه «عفو» به معناى رها ساختن و ترک کردن، گرفته شده و از آن جا که رها ساختن چيزى سبب فرسودگى و پوسيدگى و اندراس مى شود در خطبه بالا و مانند آن به همين معنا (اندراس) آمده است. «مخطّ» از ريشه «خطّ» به معناى محلّ خطوط است. ديوان پروين اعتصامى، ص 381، بر روى سنگ مزار. کليات سعدى، غزل 383، ص 742. «خلاء» به معناى خالى بودن است. «حراک» و حرکت به يک هستند. «هدوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى سکون و آرامش و يا عدم قدرت بر حرکت است. «خفوت» به معناى سکون و باز ايستادن از حرکت است. «اطراق» به معناى پايين انداختن چشم، به دليل ضعف پلک هاست. «اطراف» جمع طرف بر وزن «شرف» به معناى اعضاى بدن است. «مرصد» از ريشه «ارصاد» به معناى آماده و منتظر شدن گرفته شده است.