تفسیر بخش دوم

منها:: قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ، وَ لَمَعَ لامِعٌ، وَ لاحَ لائِحٌ، وَ آعْتَدَلَ مَائِلٌ؛ وَ آسْتَبْدَلَ آللهُ بِقَوْمٍ قَوْمآ، وَ بِيَوْمٍ يَوْمآ؛ وَ آنْتَظَرْنَا آلْغِيَرَ آنْتِظَارَ آلْمُجْدِبِ آلْمَطَرَ. وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ آللهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ؛ وَ لا يَدْخُلُ آلْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لا يَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ. إِنَّ آللهَ تَعَالَى خَصَّکُمْ بِالْإِسْلاَمِ، وَآسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ، وَ ذلِکَ لِأَنَّهُ آسْمُ سَلامَةٍ، وَ جِمَاعُ کَرَامَةٍ. آصْطَفَى آللهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ، وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ، مِنْ ظَاهِرِ عِلْم، وَ بَاطِنِ حِکَمٍ. لا تَفْنَى غَرَائِبُهُ، وَ لا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ. فِيهِ مَرَابِيعُ النِّعَمِ، وَ مَصَابِيحُ الظُّلَمِ، لا تُفْتَحُ آلْخَيْرَاتُ إِلاَّ بِمَفَاتِيحِهِ، وَ لا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِمَصَابِيحِهِ. قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ، وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ. فِيهِ شِفَاءُ آلْمُسْتَشْفِي، وَ کِفَايَةُ آلْمُکْتَفِي.

ترجمه
طلوع کننده اى طلوع کرد. درخشنده اى درخشيد و آشکارشونده اى آشکار شد و آنچه از مسير حق منحرف شده بود، به اعتدال (و مسير صحيح) بازگشت و خداوند، گروهى را به گروه ديگر مبدّل ساخت و روزگار ديگرى را به جاى روزگار موجود نشاند و ما از پيش در انتظار دگرگونى ها بوديم؛ همچون کسى که در خشکسالى در انتظار باران باشد.
پيشوايان دين (امامان معصوم (عليهم السلام)) از سوى خداوند اداره کننده امور مردم اند، و مراقب بندگان خدا هستند. هيچ کس داخل بهشت نمى شود، مگر کسى که آن ها را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و هيچ کس وارد دوزخ نمى شود، مگر کسى که آن ها را انکار کند و آنان نيز انکارش کنند. خداوند، اسلام را ويژه شما قرار داد و شما را براى (حمايت از) اسلام برگزيد. اين همه اهميّت، به اين علت است که اسلام نامى است براى سلامت، و کانونى است از بزرگوارى ها و کرامت. خداوند، راه آن را برگزيد و دلايلش را روشن ساخت، (و قرآن را فرو فرستاد که) ظاهرش علم و باطنش حکمت است. تعليمات علمى قرآن هرگز فانى نمى شود و شگفتى ها و نوآورى هايش پايان نمى گيرد. در آن نعمت هايى است همچون سرزمين هاى پرگياه در فصل بهار و چراغ هاى روشنى بخش تاريکى ها؛ درهاى خيرات جز با کليدهاى آن گشوده نمى شود و ظلمت ها جز با چراغ هاى پرفروغش برطرف نمى گردد. حدود محرّمات را تعيين کرده و موارد مباح و حلال را نشان داده است؛ درمان شفاجويان در قرآن است و همه نيازهاى طالبان در آن جمع است.
شرح و تفسیر
خليفه حق آشکار شد
جمعى از شارحان نهج البلاغه ـ چنان که قبلا اشاره شد ـ معتقدند که اين خطبه، به خصوص اين بخش ناظر به مسائل خلافت است و بعد از قتل عثمان و انتقال خلافت به آن حضرت، ايراد شده است و تعبيرات اين بخش به ويژه آنچه درباره امامان و پيشوايان مردم بيان فرموده، گواه اين مدّعاست.
به هر حال امام (عليه السلام) در اين بخش، نخست به ظهور خلافت حق اشاره مى کند و مى فرمايد:«طلوع کننده اى طلوع کرد و درخشنده اى درخشيد و آشکارشونده اى آشکار شد و آنچه از مسير حق منحرف شده بود به اعتدال (ومسير صحيح) بازگشت»؛ (قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ، وَ لَمَعَ لامِعٌ، وَ لاحَ لائِحٌ، وَ آعْتَدَلَ مَائِلٌ).
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد که زمان حکومت عثمان، از دوران هاى تاريک تاريخ اسلام بود؛ چرا که خويشاوندان او بر تمام پست ها و مقام هاى کليدى سيطره يافتند و اموال بيت المال به ملک خصوصى آن ها درآمد و فرياد محرومان به آسمان بلند شد. بعد از او خورشيد فروزان عدالت از پشت ابرهاى تيره نمايان گشت و حکومت اسلامى به شکل حکومت عصر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درآمد.
درباره اين که جمله هاى سه گانه اوّل، عطف تفسيرى است و يک مطلب را (طلوع خورشيد ولايت حق) با چند تعبير بيان مى کند يا هر يک اشاره به نکته اى است، در ميان مفسّران نهج البلاغه گفت وگوست؛ ولى حق اين است که هر يک معناى خاصّ خود را دارد؛ زيرا خورشيد به هنگام طلوع، سه مرحله را مى پيمايد : نخست، بيرون آمدن از پشت افق، سپس گسترده شدن شعاع آن بر پهنه، زمين و سرانجام بالا آمدن و در وسط آسمان قرار گرفتن و آشکار شدن براى همگان.
اين جمله هاى سه گانه هر يک اشاره به يکى از اين مراحل سه گانه دارد؛ يعنى خورشيد ولايت طلوع کرد و شعاع خود را بر صفحه زمين گسترانيد و سپس بالا آمد و در دل آسمان جاى گرفت.
و در ادامه مى افزايد: «و خداوند گروهى را به گروه ديگر مبدّل ساخت و روزگار ديگرى را به جاى روزگار موجود نشاند و ما از پيش در انتظار دگرگونى ها بوديم؛ همچون کسى که در خشکسالى در انتظار باران باشد»؛ (وَ آسْتَبْدَلَ آللهُ بِقَوْمٍ قَوْمآ، وَ بِيَوْمٍ يَوْمآ؛ وَ آنْتَظَرْنَا آلْغِيَرَ آنْتِظَارَ آلْمُجْدِبِ آلْمَطَرَ).
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد که حوادث مربوط به عثمان، غير منتظره نبود؛ زيرا هر شخص هوشيارى پيش بينى مى کرد که اين حکومت فاميلى که همه مقدّرات يک کشور پهناور را به دست اقوام و بستگان خود سپرده است پايدار نخواهد ماند، و نطفه يک شورش و قيام عمومى را در دل خود پرورش مى دهد. اين يک سنّت الهى در تمام طول تاريخ است.
آن ها که بر اين سخن ايراد گرفته اند که آيا على (عليه السلام) انتظار قتل عثمان را مى کشيد؟ از نکته مذکور غفلت کرده اند که اين گونه حوادث براى هيچ هوشيارى دور از انتظار نيست و به تعبير ديگر، نتيجه طبيعى اعمال خود آن ها بود. اضافه بر اين، امام (عليه السلام) نمى فرمايد: ما در انتظار قتل عثمان بوديم ـ بلکه به احتمال قوى امام (عليه السلام) راضى به قتل او نبود ـ مى فرمايد: ما انتظار تغييرات داشتيم، انتظار کسى که در خشکسالى آرزوى باران دارد؛ چه تعبير جالبى! سرزمين اسلام به علت ظلم و بيدادگرى بى حد ّ وحساب اطرافيان عثمان، گويى به بيابان خشک و سوزانى تبديل شده بود که به هنگام کنار رفتن عثمان و ظهور حکومت عدل علوى، باران رحمت الهى بر آن نازل شد.
«ابن ابى الحديد» معتزلى، در اين جا به پرسش و پاسخى پرداخته که ذکر آن مناسب به نظر مى رسد.
نخست از خود مى پرسد: آيا بنابر عقيده «معتزله» از اهل سنّت، صحيح است که على (عليه السلام) انتظار قتل عثمان را بکشد، همچون انتظار باران در خشکسالى؟ و آيا اين دليل بر حقانيّت مذهب شيعه نيست؟
بعد در پاسخ مى گويد: امام (عليه السلام) نفرموده که ما انتظار قتل او را داشتيم؛ بلکه فرموده: انتظار تغييرات يعنى عزل او را از خلافت داشتيم؛ زيرا به عقيده ما على (عليه السلام) او را به علت اعمالش مستحق عزل از خلافت مى دانست؛ نه مستحق قتل؛ و اين با مذهب ما سازگار است.
سپس ايراد ديگرى مطرح مى کند که آيا «معتزله» از اهل سنّت معتقدند که على (عليه السلام) عثمان را فاسق و مستحق عزل از خلافت مى دانست؟ به دليل فسقش؟
در پاسخ مى گويد: ابدآ معتزله چنين اعتقادى ندارند؛ بلکه مى گويند: على (عليه السلام) عثمان را فرد ضعيفى مى دانست که توان تدبير خلافت را نداشت و به همين دليل، خويشاوندان او تمام امور و بيت المال مسلمين را به تسخير خود درآوردند و فرياد مسلمين برخاست. امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سراغ بيان موقعيت امامان و پيشوايان حق مى رود و مقامات آن ها را اين گونه بيان مى فرمايد: «پيشوايان دين (امامان معصوم (عليهم السلام)) از سوى خداوند اداره کننده امور مردم اند و مراقب بندگان خدا هستند؛ هيچ کس داخل بهشت نمى شود، مگر کسى که آن ها را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و هيچ کس وارد دوزخ نمى شود، مگر کسى که آنان را انکار کند و آن ها نيز انکارش کنند»؛ (وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ آللهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ؛ وَ لا يَدْخُلُ آلْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لا يَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ).
اين تعبير نشان مى دهد که امامان و پيشوايان (عليهم السلام) از سوى خدا تعيين مى شوند، نه از سوى مردم و اگر بيعت و انتخابى لازم است براى انسجام کار و پيشرفت امور آن هاست.
تعبير به «قوّام» (جمع قائم) اشاره به تدبير امور خلق است و تعبير به «عرفاء» (جمع عريف) اشاره به اين است که آن ها به علت شناختى که از مردم و شرايط زمان و مکان دارند و به دليل اين که به مصالح و مفاسد آن ها آگاه اند، هر کس را در جاى مناسب مى نشانند و هر کار را در موقع مناسب انجام مى دهند.
جمله هاى «لا يدخل الجنة...» و «لا يدخل النار...» تأکيدهايى هستند بر آنچه در جمله هاى قبل گفته شد؛ زيرا هنگامى که بپذيريم آن ها از طرف خدا تعيين شدند، کسى که آن ها را به رسميّت بشناسد و آنان اعمالش را صحيح بدانند به يقين، اهل بهشت است و کسى که آن ها را انکار کند، در واقع، فرمان خدا را انکار کرده، و چنين کسى سزاوار دوزخ است؛ همچنين کسى که آن ها اعمالش را منکَر بشمرند او نيز دوزخى است.
بديهى است که همه اين تعبيرات با مذهب شيعه سازگار است که تعيين امام را ازسوى خدا به وسيله پيغمبر (صلي الله عليه و آله) يا امام پيشين مى دانند و او را معيار تشخيص حق از باطل مى شمرند و به يقين کسى که مردم او را با فکر برگزينند و اى بسا خطاکار و ستمکار از آب درآيد داراى چنين مقاماتى نيست. حديث معروف «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً؛ کسى که بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مرگ او مرگ جاهليّت است» گواه اين مطلب است.
عجيب اين است که «ابن ابى الحديد» اصرار دارد جمله هاى امام (عليه السلام) در اين جا، درباره تمام خلفايى که بعد از پيامبر 9 روى کار آمدند صادق است؛ در حالى که امام 7 در جمله قبل از آن، نکوهش شديدى از حکومت عثمان کرده بود و اين مطلب با آنچه «ابن ابى الحديد» استنباط کرده در تناقض آشکار است.
چگونه ممکن است پيشواى ضعيفى که تمام مقامات کشور اسلامى و بيت المال را در اختيار اقوام و بستگان فرصت طلب و هوى پرست خود گذاشته است و به همين دليل، مسلمانان قيام کردند و خون او را مباح شمردند و غالب صحابه نيز در برابر آن سکوت کردند، مصداق «قُوّامُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ عُرَفاؤُهُ عَلَى عِبادِهِ» باشد؟ و هرکس او را انکار کند وارد دوزخ شود و هرکس او را قبول کند وارد بهشت گردد؟
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که به اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: «ثَلاثٌ اُقْسِمُ أنَّهُنَّ حَقٌّ، إِنَّکَ وَ اَلْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِکَ عُرَفاءُ، لا يُعْرَفُ اللهُ إِلاَّ بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِکُمْ وَ عُرَفاءُ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ وَ عُرَفاءُ لا يَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَکُمْ وَ أَنْکَرْتُمُوهُ؛ سه چيز است که سوگند ياد مى کنم، همه حق است: تو و امامان بعد از تو عرفا و سرشناسانى هستيد، که خدا را جز از طريق معرفت شما (و راهنمايى و هدايتتان) نمى توان شناخت. و عرفايى هستيد که هيچ کس وارد بهشت نمى شود مگر کسى که شما او را شناخته ايد و او شما را شناخته، و عرفايى هستيد که هيچ کس داخل دوزخ نمى شود، مگر آن ها که شما را انکار کنند و شما آن ها را انکار کنيد».
سپس امام (عليه السلام) به مهم ترين نعمتى که خداوند به مسلمانان ارزانى داشته، اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند، اسلام را ويژه شما قرار داد و شما را براى (حمايت از) اسلام برگزيد»؛ (إِنَّ آللهَ تَعَالَى خَصَّکُمْ بِالْإِسْلاَمِ، وَ آسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ).
آرى!اين موهبت عظيم رابه شما بخشيد و شما را شايسته پاسدارى از آن ديد.
به دنبال آن مى افزايد: «اين همه اهميّت، به اين علّت است که اسلام نامى است براى سلامت و کانونى است از بزرگوارى ها و کرامت»؛ (وَ ذلِکَ لِأَنَّهُ آسْمُ سَلامَةٍ، وَ جِمَاعُ کَرَامَةٍ).
و در توضيح آن مى فرمايد: «خداوند، راه آن را برگزيد و دلايلش را روشن ساخت (و قرآن را فرو فرستاد که) ظاهرش علم و باطنش حکمت است»؛ (آصْطَفَى آللهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ، وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ، مِنْ ظَاهِرِ عِلْم، وَ بَاطِنِ حِکَمٍ).
ضمير در «منهجه» و «حُججه» ممکن است به خداوند بازگردد يا به اسلام و نتيجه هر دو يکى است و تعبير به «ظاهر علم» اشاره به ادلّه عقليّه است که بر حقانيّت اسلام گواهى مى دهد؛ همان گونه که تعبير به «باطن حکم» اشاره به اسرار احکام الهى است که در ادلّه نقليّه بيان شده است.
آرى! اسلام آيين سلامت و کانون کرامت است. هميشه و در همه جا دعوت به محبّت و دوستى و همزيستى مسالمت آميز مى کند و از خشونت و عداوت وکينه توزى بر حذر مى دارد و خطاب به مؤمنان مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! همگى (در پرتو ايمان) در صلح و آشتى درآييد و از گام هاى شيطان پيروى نکنيد، که او دشمن آشکار شماست».
اضافه بر اين، کانون کرامت انسانى است و منادى عدل و مساوات و برابرى انسان ها و حريّت و آزادگى و تقوا و مکارم اخلاق و آگاهى و آزادانديشى است.
و به يقين، مسلمين بهترين پاسداران اسلام و مدافعان آن هستند و در طول تاريخ وفادارى خود را در دفاع از اسلام نشان داده و در حفظ آن کوشيده اند.
و از آن جا که در اين تعبيرات، اشاره روشنى به قرآن مجيد شده است، به دنبال آن، اوصاف مهمى براى اين کتاب الهى بيان مى کند که بالغ بر ده وصف مى شود؛ مى فرمايد: «تعليمات علمى قرآن هرگز فانى نمى شود و شگفتى ها و نوآورى هايش پايان نمى گيرد، در آن نعمت هايى است همچون سرزمين هاى پرگياه در فصل بهار و چراغ هاى روشنى بخش تاريکى ها، درهاى خيرات جز با کليدهاى آن گشوده نمى شود و ظلمت ها جز با چراغ هاى پرفروغش برطرف نمى گردد»؛ (لا تَفْنَى غَرَائِبُهُ، وَ لا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ. فِيهِ مَرَابِيعُ النِّعَمِ، وَ مَصَابِيحُ الظُّلَمِ، لا تُفْتَحُ آلْخَيْرَاتُ إِلاَّ بِمَفَاتِيحِهِ).
امام (عليه السلام) در اين شش جمله به اوصاف مهمى از قرآن مجيد اشاره مى کند که هر يک از ديگرى جالب تر است. نخست مى فرمايد: «غرائب» (صفات برجسته بى نظير) قرآن هرگز فانى نمى شود و گرد و غبار کهنگى و فرسودگى بر آن نمى نشيند؛ هميشه نو و باطراوت است.
و در وصف دوم اشاره به نوآورى ها و شگفتى هايى مى کند که هر روز چهره تازه اى از آن نمايان مى شود؛ مى فرمايد: اين ها پايان نمى گيرد؛ بنابراين فرق ميان «غرائب» و «عجائب» اين است که اوّلى اشاره به صفات برجسته اى است که هميشه قرآن داشته و همواره خواهد داشت و دومى اشاره به نکات مهمى است که با گذشت زمان و مطالعه بيشتر هر روز آشکار مى گردد.
اين همان چيزى است که در حديث معروف امام صادق (عليه السلام) آمده است که شخصى از ايشان پرسيد: «مَا بَالَ الْقُرْآنِ لا يَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَ الدَّرْسِ إِلاَّ غَضَاضَةً؛ چرا قرآن هرچه بيشتر منتشر و خوانده مى شود، کهنه نمى گردد، بلکه طراوت آن بيشتر مى شود؟» فرمود: «لاَنَّ اللهُ تَعَالَى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمانٍ دُونَ زَمانٍ وَ لا لِناسٍ دُونَ ناسٍ فَهُوَ فِي کُلِّ زَمانٍ جَديدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيامَةِ؛ به اين دليل که خداوند متعال آن را براى زمان خاص يا گروه معيّنى قرار نداده است؛ لذا در هر زمانى نو، و نزد هر قوم و ملّتى باطراوت است تا روز قيامت».
در سومين وصف، آن را به سرزمين هاى پرگياهى تشبيه مى کند که در فصل بهار غرق انواع نعمت هايند و مى دانيم که گياهان بهارى داراى طراوت و لطافت وکيفيّت و طعم ممتازى هستند.
و در وصف چهارم، آن را به چراغ هاى پرنورى تشبيه مى کند که امواج ظلمت ها را مى شکافد و همه جا را روشن مى سازد.
در وصف پنجم و ششم، راه رسيدن به خيرات و برطرف کردن ظلمت ها را منحصر به قرآن مى شمرد. اشاره به اين که آن ها که کليد خيرات را در غير قرآن جست وجو مى کنند و براى زدودن تيرگى هاى دل و نورانيّت صحنه اجتماع از غير قرآن يارى مى جويند در اشتباه اند.
و در پايان به چهار وصف ديگر اشاره کرده، مى فرمايد: «حدود محرمات را تعيين کرده و موارد مباح و حلال را نشان داده است. درمان شفاجويان در قرآن است و همه نيازهاى طالبان در آن جمع است»؛ (قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ، وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ. فِيهِ شِفَاءُ آلْمُسْتَشْفِي، وَ کِفَايَةُ آلْمُکْتَفِي).
امام (عليه السلام) در اين اوصاف به نظم قانونى قرآن اشاره مى کند که اصول کلّى حلال و حرام را به طور کامل نشان داده و راه هاى مبارزه با بيمارى هاى اخلاقى و مفاسد اجتماعى را ارائه کرده است. و در پايان مى فرمايد: هر چه بخواهيد در قرآن است؛ و به راستى تا انسان با قرآن آشنا نشود عمق اين سخنان را درک نمى کند.
آرى! درمان انواع بيمارى هاى اخلاقى و انحرافات فکرى و مشکلات اجتماعى در قرآن است و در واقع، آن کس که قرآن دارد و با قرآن همراه است همه چيز دارد؛ همان گونه که امام (عليه السلام) در خطبه ديگرى مى فرمايد:
«وَآعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فاقَةٍ وَلا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى؛ بدانيد که هيچ کس با داشتن قرآن فقر و بيچارگى ندارد و هيچ کس بدون قرآن، بى نياز نخواهد بود».
به همين دليل، جامعه نيمه وحشى عصر جاهليّت که در نهايت فقر و بدبختى از نظر اخلاقى و اقتصادى و اجتماعى زندگى مى کردند، در سايه تعليمات قرآن به اوج افتخار و قدرت در دين و دنيا رسيد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه اين اوصاف ده گانه را مربوط به اسلام دانسته اند، نه قرآن و ضميرهاى اين جمله ها را به آن بازگردانده اند؛ گرچه از نظر نتيجه تفاوت چندانى وجود ندارد، ولى با توجّه به اين که عين اين تعبيرات در خطبه هاى ديگر نهج البلاغه درباره قرآن آمده، معلوم مى شود که منظور، بيان اوصاف قرآن است؛ هر چند کلمه قرآن در متن خطبه نيست. .
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 153 و 154.
«عرفاء» جمع «عريف» به معناى رئيس و سرشناس يک قوم است که همه او را مى شناسند و او امور آن ها را تدبير مى کند. کافى، ج 1، باب أنه من عرف إمامه، ص 371، ح 5 و ص 378، ح 2؛ بحارالانوار، ج 23، ص 92، ح 36. خصال، ج 1، ص 150، ح 183. بقره، آيه 208. «مرابيع» جمع «مرباع» بر وزن «مثقال» به معناى زمينى است که در آغاز بهار در آن گياهان مى رويند. بعضىنيز گفته اند: به معناى باران هايى است که در آغاز بهار مى بارد. امالى طوسى، ص 580، ح 1203؛ شرح بيشترى را دراين زمينه ذيل خطبه 18 در ج 1، ص 635 ذکر کرديم. «حمى» به معناى منطقه ممنوعه اى است که تعلّق به شخص يا گروهى دارد و ديگران بدون اجازه حق ورود در آن را ندارند و در خطبه بالا اشاره به محرمات الهى است. «ارعى» از ريشه «رعى» به معناى مراقبت از چيزى، گرفته شده و به همين دليل بردن گوسفندان را به چراگاه «رعى» مى گويند، و از آنجا که حيوان را در چراگاه آزاد مى گذارند واژه «ارعاء» به معناى آزاد گذاشتن نيز به کار رفته است و در خطبه بالا همين معنا اراده شده، يعنى خداوند آنچه را بايد آزاد بگذارد در قرآن حکم به آزادى آن کرده است. نهج البلاغه، ضمن خطبه 176. مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه اش مى گويد: «گويا واژه قرآن يا «کتاب انزله» از نسخه موجود نهج البلاغه ساقط شده است. (بهج الصباغه، ج 13، ص 33)