تفسیر بخش اول
آلْحََمْدُلِلّهِ آلَّذِي آنْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ آلْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغآ إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَکُوتِهِ!
هُوَ آللهُ آلْحَقُّ آلْمُبِينُ، أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى آلْعُيُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ آلْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَکُونَ مُشَبَّهآ، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَکُونَ مُمَثَّلا. خَلَقَ آلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ، وَ لا مَشُورَةِ مُشِيرٍ، وَ لا مَعُونَةِ مُعِينٍ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ، وَ آنْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ.
ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است که اوصاف از بيان کنه ذات او عاجزند و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش بازداشته و به همين دليل، عقل و خرد راهى براى وصول به منتهاى ملکوتش نيافته است. او خداوندى است ثابت و آشکار، ثابت تر و آشکارتر از آنچه چشم ها مى بينند و با اين حال عقل ها نمى توانند حدّى براى او بيان کنند تا شبيهى براى او يافت شود و انديشه ها هرگز اندازه اى براى او تعيين نمى کنند تا همانندى داشته باشد. آفريدگان را بدون نمونه قبلى و مشورت مشاوران و بدون يارىِ يارى دهندگان آفريد، و خلقت موجودات به فرمان او کامل شد. همه اطاعتش را پذيرفتند و فرمانش را اجابت کرده و رد نکردند و رام و تسليم وى شدند و به مخالفت برنخاستند.
شرح و تفسیر
شرح وتفسير
يک درس مهم خداشناسى
همان گونه که پيش تر اشاره شد امام (عليه السلام) در آغاز خطبه، به ستايش ذات پروردگار و اوصاف جمال و جلال او مى پردازد و قبل از هر چيز به عدم امکان معرفت کنه ذات او اشاره مى کند و مى فرمايد:
«ستايش، مخصوص خداوندى است که اوصاف از بيان کنه ذاتش عاجزند و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش بازداشته، به همين دليل، عقل راهى براى وصول به منتهاى ملکوتش نيافته است»؛ (آلْحَمْدُلِلّهِ آلَّذِي آنْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ آلْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغآ إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَکُوتِهِ!).
چرا «اوصاف» توان شرح ذات پاک او را ندارند؟ به دليل اين که تمام الفاظى که براى بيان اوصاف وضع شده، مربوط به صفات مخلوقات است که صفاتى است محدود و مخلوق، و به تعبير ديگر، ذات خداوند که از هر نظر نامحدود و بى پايان است براى عقل هاى محدود ما قابل درک نيست و الفاظ و افکار ما توان بيان آن را ندارند، و همين معنا سبب شده است که عقل انسانى از درک عظمتش بازماند و راهى به معرفت ذاتش نيابد.
اين بدان معنا نيست که ما شناخت خدا را براى بشر غير ممکن بدانيم يا به تعبير ديگر، به تعطيل معرفت و شناخت قائل شويم؛ بلکه مقصود اين است که علم ما به آن ذات عظيم و بى نهايت، از هر نظر تنها علم اجمالى است که مى توانيم از طريق آثارش به او اشاره کنيم و نه علم تفصيلى. اين مسئله تعجب برانگيز نيست؛ زيرا، عظمت خداوند که جاى خود دارد، ما حتى از کنه بسيارى از موجودات عالم امکان که به وجودشان ايمان داريم و مثل آفتاب براى ما روشن است بى خبريم، ما مى دانيم روح وجود دارد، نيروى جاذبه همه جا در دسترس ماست، زمان و مکان موجودند؛ اما حقيقت و کنه اين امور چيست؟ کمتر کسى از آن خبر دارد و قرن هاست که فلاسفه و علماى علوم طبيعى درباره آن ها بحث مى کنند و هنوز به يک نقطه مورد اتّفاق نرسيده اند.
از همه چيز نزديک تر به ما خود ما هستيم؛ ما هنوز بسيارى از اسرار وجود خودمان را نمى دانيم تا آن جا که نويسندگان معروفى مانند «الکسيس کارل» کتاب هايى با عنوان «انسان، موجود ناشناخته» يا مانند آن را نوشته اند.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به بيان يکى ديگر از اوصاف خداوند ـ که تأکيدى است بر آنچه گذشت ـ مى فرمايد: «او خداوندى است ثابت و آشکار، ثابت تر و آشکارتر از آنچه چشم ها مى بينند و با اين حال عقل ها نمى توانند حدّى براى او بيان کنند تا شبيهى براى او يافت شود و (نيروى پرجولان) انديشه ها هرگز اندازه اى براى او تعيين نمى کند تا همانندى داشته باشد»؛ (هُوَ آللهُ آلْحَقُّ آلْمُبِينُ، أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى آلْعُيُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ آلْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَکُونَ مُشَبَّهآ، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَکُونَ مُمَثَّلا).
آرى، وجود او اظهر الاشياست و کنهش در نهايت خفا، آنچه با چشم مى بينيم ممکن است خطاى باصره باشد ـ که دانشمندان انواع زيادى براى آن ذکر کرده اند ـ ولى در علم به وجود خداوند، خطايى نيست. حضور او را در همه جا و در هر زمان و در هر حال احساس مى کنيم؛ ولى با اين حال، در فهم حقيقت ذات او حيرانيم و هرگاه در اين مرحله قدم بگذاريم و يک گام به پيش برويم دو گام به عقب برمى گرديم و به گفته آن شاعر نکته سنج: کُلَّمَا قَدَّمَ فِکْري في *** کَ شِبْرآ فَرَّ ميلا
ناکِصآ يَخْبِطُ فِي *** عَمْياء لا يَهْدِي سَبيلا
هر زمان فکر من يک وجب به تو نزديک شود يک ميل فرار مى کند و به عقب برمى گردد، در تاريکى ها غرق مى شود و راهى به جلو پيدا نمى کند.
اين موضوع به آن مى ماند که انسان منبع نور فوق العاده شديد و خيره کننده اى را ببيند، آهسته به آن نزديک شود، ناگهان برق خيره کننده آن، چنان او را تکان دهد که سراسيمه به عقب برگردد.
به يقين با توجّه به آنچه گفته شد هرگونه تشبيه و اندازه گيرى وصفى اى که از کنه ذات او کنيم به راه خطا مى افتيم؛ چرا که او را تشبيه به مخلوقات کرده ايم و گرفتار نوعى شرک شده ايم.
در سومين وصف، اشاره اى به آفرينش خداوند کرده، مى فرمايد: «آفريدگان را بدون نمونه قبلى و مشورت مشاوران و بدون يارىِ يارى دهندگان آفريد، و خلقت موجودات به فرمان او کامل شد. همه اطاعتش را پذيرفتند و فرمانش را اجابت کرده و رد نکردند و رام و تسليم وى شدند و به مخالفت برنخاستند»؛ (خَلَقَ آلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ، وَ لا مَشُورَةِ مُشِيرٍ، وَ لا مَعُونَةِ مُعِينٍ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ، وَ آنْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ).
قابل توجّه اين که تمام ابداعات انسانى، برگرفته از نقشه هاى قبلى در جهان طبيعت است. گاه عين آن را به وجود مى آورد و گاه در ميان چند چيز پيوند مى دهد و چند صورت را با هم ترکيب مى کند و اشکال تازه اى مى آفريند؛ ولى هيچ يک در واقع تازه نيست؛ اما هنگامى که به جهان آفرينش بنگريم، مى بينيم که ميليون ها نوع گياه و حيوان دريايى و صحرايى و پرندگان و اشياى ديگر، که هر يک طرحى نو و بديع دارد، به فرمان او آفريده شده است.
در واقع امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به سه موضوع مهم اشاره فرموده است: نخست، عاجز بودن انسان از درک کنه ذات خداوند؛ سپس آشکار بودن اصل وجود او، در نهايتِ روشنى، و سرانجام ابداع بى نظيرش در جهان آفرينش. .
يک درس مهم خداشناسى
همان گونه که پيش تر اشاره شد امام (عليه السلام) در آغاز خطبه، به ستايش ذات پروردگار و اوصاف جمال و جلال او مى پردازد و قبل از هر چيز به عدم امکان معرفت کنه ذات او اشاره مى کند و مى فرمايد:
«ستايش، مخصوص خداوندى است که اوصاف از بيان کنه ذاتش عاجزند و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش بازداشته، به همين دليل، عقل راهى براى وصول به منتهاى ملکوتش نيافته است»؛ (آلْحَمْدُلِلّهِ آلَّذِي آنْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ آلْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغآ إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَکُوتِهِ!).
چرا «اوصاف» توان شرح ذات پاک او را ندارند؟ به دليل اين که تمام الفاظى که براى بيان اوصاف وضع شده، مربوط به صفات مخلوقات است که صفاتى است محدود و مخلوق، و به تعبير ديگر، ذات خداوند که از هر نظر نامحدود و بى پايان است براى عقل هاى محدود ما قابل درک نيست و الفاظ و افکار ما توان بيان آن را ندارند، و همين معنا سبب شده است که عقل انسانى از درک عظمتش بازماند و راهى به معرفت ذاتش نيابد.
اين بدان معنا نيست که ما شناخت خدا را براى بشر غير ممکن بدانيم يا به تعبير ديگر، به تعطيل معرفت و شناخت قائل شويم؛ بلکه مقصود اين است که علم ما به آن ذات عظيم و بى نهايت، از هر نظر تنها علم اجمالى است که مى توانيم از طريق آثارش به او اشاره کنيم و نه علم تفصيلى. اين مسئله تعجب برانگيز نيست؛ زيرا، عظمت خداوند که جاى خود دارد، ما حتى از کنه بسيارى از موجودات عالم امکان که به وجودشان ايمان داريم و مثل آفتاب براى ما روشن است بى خبريم، ما مى دانيم روح وجود دارد، نيروى جاذبه همه جا در دسترس ماست، زمان و مکان موجودند؛ اما حقيقت و کنه اين امور چيست؟ کمتر کسى از آن خبر دارد و قرن هاست که فلاسفه و علماى علوم طبيعى درباره آن ها بحث مى کنند و هنوز به يک نقطه مورد اتّفاق نرسيده اند.
از همه چيز نزديک تر به ما خود ما هستيم؛ ما هنوز بسيارى از اسرار وجود خودمان را نمى دانيم تا آن جا که نويسندگان معروفى مانند «الکسيس کارل» کتاب هايى با عنوان «انسان، موجود ناشناخته» يا مانند آن را نوشته اند.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به بيان يکى ديگر از اوصاف خداوند ـ که تأکيدى است بر آنچه گذشت ـ مى فرمايد: «او خداوندى است ثابت و آشکار، ثابت تر و آشکارتر از آنچه چشم ها مى بينند و با اين حال عقل ها نمى توانند حدّى براى او بيان کنند تا شبيهى براى او يافت شود و (نيروى پرجولان) انديشه ها هرگز اندازه اى براى او تعيين نمى کند تا همانندى داشته باشد»؛ (هُوَ آللهُ آلْحَقُّ آلْمُبِينُ، أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى آلْعُيُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ آلْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَکُونَ مُشَبَّهآ، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَکُونَ مُمَثَّلا).
آرى، وجود او اظهر الاشياست و کنهش در نهايت خفا، آنچه با چشم مى بينيم ممکن است خطاى باصره باشد ـ که دانشمندان انواع زيادى براى آن ذکر کرده اند ـ ولى در علم به وجود خداوند، خطايى نيست. حضور او را در همه جا و در هر زمان و در هر حال احساس مى کنيم؛ ولى با اين حال، در فهم حقيقت ذات او حيرانيم و هرگاه در اين مرحله قدم بگذاريم و يک گام به پيش برويم دو گام به عقب برمى گرديم و به گفته آن شاعر نکته سنج: کُلَّمَا قَدَّمَ فِکْري في *** کَ شِبْرآ فَرَّ ميلا
ناکِصآ يَخْبِطُ فِي *** عَمْياء لا يَهْدِي سَبيلا
هر زمان فکر من يک وجب به تو نزديک شود يک ميل فرار مى کند و به عقب برمى گردد، در تاريکى ها غرق مى شود و راهى به جلو پيدا نمى کند.
اين موضوع به آن مى ماند که انسان منبع نور فوق العاده شديد و خيره کننده اى را ببيند، آهسته به آن نزديک شود، ناگهان برق خيره کننده آن، چنان او را تکان دهد که سراسيمه به عقب برگردد.
به يقين با توجّه به آنچه گفته شد هرگونه تشبيه و اندازه گيرى وصفى اى که از کنه ذات او کنيم به راه خطا مى افتيم؛ چرا که او را تشبيه به مخلوقات کرده ايم و گرفتار نوعى شرک شده ايم.
در سومين وصف، اشاره اى به آفرينش خداوند کرده، مى فرمايد: «آفريدگان را بدون نمونه قبلى و مشورت مشاوران و بدون يارىِ يارى دهندگان آفريد، و خلقت موجودات به فرمان او کامل شد. همه اطاعتش را پذيرفتند و فرمانش را اجابت کرده و رد نکردند و رام و تسليم وى شدند و به مخالفت برنخاستند»؛ (خَلَقَ آلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ، وَ لا مَشُورَةِ مُشِيرٍ، وَ لا مَعُونَةِ مُعِينٍ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ، وَ آنْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ).
قابل توجّه اين که تمام ابداعات انسانى، برگرفته از نقشه هاى قبلى در جهان طبيعت است. گاه عين آن را به وجود مى آورد و گاه در ميان چند چيز پيوند مى دهد و چند صورت را با هم ترکيب مى کند و اشکال تازه اى مى آفريند؛ ولى هيچ يک در واقع تازه نيست؛ اما هنگامى که به جهان آفرينش بنگريم، مى بينيم که ميليون ها نوع گياه و حيوان دريايى و صحرايى و پرندگان و اشياى ديگر، که هر يک طرحى نو و بديع دارد، به فرمان او آفريده شده است.
در واقع امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به سه موضوع مهم اشاره فرموده است: نخست، عاجز بودن انسان از درک کنه ذات خداوند؛ سپس آشکار بودن اصل وجود او، در نهايتِ روشنى، و سرانجام ابداع بى نظيرش در جهان آفرينش. .
پاورقی ها
«انحسرت» از ريشه «حسر» بر وزن «قصر» در اصل به معناى برهنه کردن است؛ سپس به معناى ضعف و ناتوانى به کار رفته؛ زيرا در اين حالت، انسان از نيروهاى خود برهنه مى شود.
«مساغ» در اصل از ريشه «سوغ» به معناى آسان خوردن آب يا غذاست؛ سپس به هر مسير راحت و آسانى اطلاق مى شود و در خطبه مزبور از همين قبيل است. «ملکوت» از ريشه «ملک» بر وزن «قفل» به معناى حکومت و مالکيت، گرفته شده است و اضافه واو و تاء،تأکيد و مبالغه را مى رساند و هنگامى که درباره خداوند به کار مى رود اشاره به حکومت مطلقه او بر سراسر جهان است. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 13، ص 51. «أذعن» از ريشه «اذعان» به معناى اقرار کردن و فرمان بردن است.
«مساغ» در اصل از ريشه «سوغ» به معناى آسان خوردن آب يا غذاست؛ سپس به هر مسير راحت و آسانى اطلاق مى شود و در خطبه مزبور از همين قبيل است. «ملکوت» از ريشه «ملک» بر وزن «قفل» به معناى حکومت و مالکيت، گرفته شده است و اضافه واو و تاء،تأکيد و مبالغه را مى رساند و هنگامى که درباره خداوند به کار مى رود اشاره به حکومت مطلقه او بر سراسر جهان است. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 13، ص 51. «أذعن» از ريشه «اذعان» به معناى اقرار کردن و فرمان بردن است.