تفسیر بخش دوم
وَمِننْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ، وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ، مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ آلْحِکْمَةِ فِي هذِهِ آلْخَفَافِيشِ الَّتِي يَقْبِضُهَا الضِّيَاءُ آلْبَاسِطُ لِکُلِّ شَيْءٍ، وَ يَبْسُطُهَا الظَّلامُ آلْقَابِضُ لِکُلِّ حَيٍّ؛ وَ کَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ الشَّمْسِ آلْمُضِيئَةِ نُورآ تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا، وَ تَتَّصِلُ بِعَلانِيَةِ بُرْهَانِ الشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا. وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِيَائِهَا عَنِ آلْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا، وَ أَکَنَّهَا فِي مَکَامِنِهَا عَنِ الذَّهَابِ فِى بُلَجِ آئْتِلاقِهَا، فَهِيَ مُسْدَلَةُ آلْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا، وَ جَاعِلَةُ اللَّيْلِ سِرَاجآ تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي آلْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا؛ فَلا يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ، وَ لا تَمْتَنِعُ مِنَ آلْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ. فَإِذَا أَلْقَتِ الشَّمْسُ قِنَاعَهَا، وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا، وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى الضِّبَابِ فِي وِ جَارهَا، أَطْبَقَتِ اَلْأَجْفَانَ عَلَى مَآ قِيهَا، وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا آکْتَسَبَتْهُ مِنَ آلْمَعَاشِ فِي ظُلَمِ لَيَالِيهَا. فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لَهَا نَهَارآ وَ مَعَاشآ، وَ النَّهَارَ سَکَنآ وَ قَرَارآ!
ترجمه
نه تاريکى شديد شب چشمانشان را از ديدن بازمى دارد و نه ظلمت شديد آن مانع حرکت آن ها در شب مى شود.
هنگامى که خورشيد نقاب را از چهره برگرفت و روشنايى روز آشکار شد و نور خود را درون لانه سوسمارها پاشيد (اين پرنده عجيب) پلک هاى خود را بر هم مى نهد و به آنچه در تاريکى براى ادامه زندگى فراهم ساخته است قناعت مى کند! پاک و منزّه است خدايى که شب را براى آن ها روز و زمان تلاش براى معاش قرار داده و روز را هنگام آسايش و آرامش.
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) بعد از بيانات کلّى و جامعى که در بخش قبل درباره آفرينش عالم هستى به امر پروردگار بيان فرمود در اين بخش از خطبه انگشت روى يکى از عجيب ترين و شگفت انگيزترين مخلوقات الهى مى گذارد و آن، خفّاش يا شب پره است که همه چيز او استثنايى است، گرچه اگر درست بينديشيم همه موجودات شگفت انگيز هستند؛ ولى موجودات استثنايى، شگفت انگيزترند.
امام (عليه السلام) به خصوص روى دو قسمت از جنبه هاى استثنايى اين حيوان تکيه مى کند: يکى مسئله چشم هاى او و ديگرى بال ها. در قسمت اوّل مى فرمايد: «از لطيف ترين مصنوعات و شگفت انگيزترين مخلوقات پروردگار، اسرار پيچيده حکمتى است که در وجود اين شب پره ها به ما نشان داده شده است؛ همان موجوداتى که روشنايى روز، با آن که همه چيز را مى گشايد چشمان آن ها را مى بندد و تاريکى که همه موجودات زنده را فشرده مى کند، چشمان آن ها را باز و گسترده مى سازد»؛ (وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ، وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ، مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ آلْحِکْمَةِ فِي هذِهِ آلْخَفَافِيشِ الَّتِي يَقْبِضُهَا الضِّيَاءُ آلْبَاسِطُ لِکُلِّ شَيْءٍ، وَ يَبْسُطُهَا الظَّلامُ آلْقَابِضُ لِکُلِّ حَيٍّ).
و در ادامه مى افزايد: «چگونه چشمان آن ها آن قدر ناتوان است که نمى تواند از نور خورشيد پرفروغ بهره گيرد و به راه هاى خود هدايت شود و در پرتو روشنايى آفتاب، به مقصود شناخته شده خود برسد؟ چگونه درخشش شعاع آفتاب آن ها را از حرکت در ميان امواج روشنايى بازداشته، و آنان را در پناهگاه خود، از حرکت صبحگاهان به همراه نور پنهان ساخته است؟»؛ (وَ کَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ الشَّمْسِ آلْمُضِيئَةِ نُورآ تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا، وَ تَتَّصِلُ بِعَلانِيَةِ بُرْهَانِ الشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا. وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِيَائِهَا عَنِ آلْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا، وَ أَکَنَّهَا فِي مَکَامِنِهَا عَنِ الذَّهَابِ فِى بُلَجِ آئْتِلاقِهَا{6}).
نکته قابل ملاحظه اين است که امام (عليه السلام) در تأثير منفى نور آفتاب بر آن ها به سه نکته مختلف در سه جمله اشاره فرموده است؛ گاه مى گويد: نور آفتاب به آن ها اجازه نمى دهد راه هاى خود را پيدا کنند. و گاه مى فرمايد: اشعه خورشيد مانع از آن مى شود که مقاصدشان را در اين راه ها (مانند طعمه ها و لانه ها) پيدا کنند و گاه مى گويد: اگر آن ها در مسير باشند و ناگهان آفتاب طلوع کند آن ها را از ادامه مسير بازمى دارد و زمين گير مى کند. در نتيجه چاره اى جز اين ندارند که در لانه هاى تاريک پنهان شوند تا از درخشش آفتاب در امان بمانند.
به اين ترتيب، آن نور و روشنايى آفتاب عالم تاب که به همه موجودات زنده کمک مى کند تا راه خود را پيدا کنند و ادامه مسير دهند و به مقاصد خود برسند، براى اين موجود استثنايى يعنى «خفّاش» در تمام اين آثار، جنبه منفى دارد، و به عکس، ظلمت و تاريکى که همه زندگان را خانه نشين مى کند، اين پرنده استثنايى را به جولان و حرکت وامى دارد.
لذا در ادامه مى افزايد: «(آرى) به هنگام روز پلک هاى چشمانش روى هم مى افتد، اما شب را براى خود چراغ روشنى قرار مى دهد تا بدين وسيله روزى هاى خود را به دست آورد. (آرى) نه تاريکى شديد شب چشمان آن ها را از ديدن بازمى دارد و نه ظلمت شديد آن مانع حرکت آن ها در شب مى شود»؛(فَهِيَ مُسْدَلَةُ آلْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا، وَ جَاعِلَةُ اللَّيْلِ سِرَاجآ تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي آلْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا؛ فَلا يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ، وَ لا تَمْتَنِعُ مِنَ آلْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ{6}). سپس در ادامه اين سخن وضع خفاش را به هنگام طلوع آفتاب و روى آوردن و پاشيدن نور خورشيد بر کوه و صحرا چنين بيان مى فرمايد: «هنگامى که خورشيد نقاب را از چهره برگرفت و روشنايى روز آشکار شد و نور خود را درون لانه سوسمارها پاشيد (اين پرنده عجيب) پلک هاى خود را بر هم مى نهد و به آنچه در تاريکى براى ادامه زندگى فراهم ساخته است قناعت مى کند!»؛ (فَإِذَا أَلْقَتِ الشَّمْسُ قِنَاعَهَا، وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا، وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى الضِّبَابِ فِي وِجَارهَا، أَطْبَقَتِ اَلْأَجْفَانَ عَلَى مَآقِيهَا، وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا آکْتَسَبَتْهُ مِنَ آلْمَعَاشِ فِي ظُلَمِ لَيَالِيهَا).
چه تشبيه زيبايى! خورشيد را در دل شب، به زنى تشبيه کرده که مقنعه و نقاب بر سر و صورت افکنده و به هنگام طلوع نقاب را کنار مى زند و مقنعه را از سر برمى گيرد و نور اين مادر مهربان بر سراسر زمين که گهواره فرزندان اوست، مى تابد.
تعبير جالب ديگر اين که، مى فرمايد: حتّى نور آن به درون لانه سوسمارها مى تابد، زيرا معروف است که سوسمار علاقه خاصى به طلوع آفتاب دارد و در آن هنگام سر از لانه بيرون مى کند تا در پرتو نور آفتاب قرار گيرد.
و نيز اشاره به اين مى کند که شب پره ها صيد شبانه خود را براى روز ذخيره مى کنند. و در پايان اين بخش از خطبه، در يک جمله کوتاه به صورت نتيجه گيرى مى فرمايد: «پاک و منزّه است خدايى که شب را براى آن ها روز و زمان تلاش براى معاش قرار داده و روز را هنگام آسايش و آرامش»؛ (فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لَهَا نَهَارآ وَ مَعَاشآ، وَ النَّهَارَ سَکَنآ وَ قَرَارآ!).
اشاره به اين که اين موجود استثنايى برخلاف اصل کلى موجودات زنده ـ به خصوص انسان ها ـ که روز براى آن ها ميدان تلاش معاش و شب قرارگاه استراحت آن هاست (وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاسآ * وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشآ)، روزها به استراحت و شب ها به تلاش براى معاش مى پردازد تا خلايق بدانند که قدرت خداوند، بى انتهاست و هرچه اراده کند، انجام مى شود.
درباره عجايب خلقت خفاش، به خصوص چشم هاى او در پايان خطبه به خواست خدا بحث خواهيم کرد.
پاورقی ها
«سبحات» جمع «سبحه» بر وزن «لقمه» به معناى نور و گاه به معناى عظمت مى آيد. «اکنها» از ريشه «کن» بر وزن «جنّ» در اصل به معناى ظرفى است که چيزى را در آن محفوظ يا مستور مى دارند؛ سپس به تمام وسايلى که سبب مستور شدن است اطلاق شده است. «مکامن» جمع «مکمن» از ريشه «کمون» به معناى مخفى شدن گرفته شده و «مکمن» به معناى جايگاهى است که در آن جا کسى يا چيزى مخفى مى شود. «بلجَ» جمع «بلجة» به معناى اوّلين روشنايى صبح است. «ائتلاق» از ريشه «الق» بر وزن «برق» و به معناى برق گرفته شده است و «بلج ائتلاق» به معناى نخستين نور و درخشش آفتاب است. «مسدلة» از ريشه «سَدْل» بر وزن «عدل» در اصل به معناى پايين آمدن چيزى از بالاست؛ به گونه اى که آن را بپوشاند و در اين جا اشاره به افتادن پلک هاى خفاش به پايين است. «جفون» جمع «جفن» بر وزن «قفل» به معناى پلک چشم است. «حداق» جمع «حدقه» به معناى سياهى چشم است. «اسداف» از ريشه «سَدْفة» بر وزن «وزنه» گرفته شده که گاه به معناى ظلمت و تاريکى و گاه به معناى نور و روشنايى به کار مى رود و در اين جا به معناى تاريکى است. «غسق» به معناى شدت ظلمت و تاريکى است و از آن جا که شدت تاريکى در نيمه شب است به معناى نيمه شب نيز به کار رفته است. «دُجُنّه» از ريشه «دجون» به معناى ابر و باران داشتن گرفته شده و از آن جا که ابر و باران باعث تاريکى مى شود واژه «دجنة» به معناى ظلمت و تاريکى به کار مى رود. و «غسق دجنته» به معناى شدت تاريکى است. «اوضاح» جمع «وَضَح» بر وزن «شفق» به معناى روشنايى است. «ضباب» جمع «ضبّ» بر وزن «سدّ» به معناى سوسمار است. «وجار» به معناى لانه است «مآقى» جمع «مُؤق» بر وزن «قفل» به معناى گوشه چشم در طرف بينى است و بعضى آن را به مجراى اشک تفسير کرده اند که در گوشه چشم قرار دارد و در جمله ياد شده اشاره به اين است که پلک هاى شب پره تمام چشم او حتّى گوشه هاى آن را مى پوشاند. اين تعبير شايد اشاره به اين نکته لطيف باشد که به هنگام بستن چشم، آخرين نقطه اى که بسته مى شود گوشه هاى طرف بينى است. «تبلغت» از ريشه «تبلّغ» به معناى اکتفا کردن به چيزى است. نبأ، آيات 10 و 11.