تفسیر بخش دوم

و منها: فَعِنْدَ ذلِکَ لا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لا وَبَرٍ إِلاَّ وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةً، وَ أَوْلَجُوا فِيهِ نِقْمَةً. فَيَوْمَئِذٍ لا يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّمَاءِ عَاذِرٌ، وَ لا فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ. أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ، وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ، وَ سَيَنْتَقِمُ آللهُ مِمَّنْ ظَلَمَ، مَأْکَلا بِمَأْکَلٍ، وَ مَشْرَبآ بِمَشْرَبٍ، مِنْ مَطَاعِمِ آلْعَلْقَمِ، وَ مَشَارِبِ الصَّبِرِ وَ آلْمَقِرِ، وَ لِبَاسِ شِعَارِ آلْخَوْف، وَ دِثَارِ آلسَّيْفِ. وَ إِنَّمَا هُمْ مَطَايَا آلْخَطِيئَاتِ وَ زَوَامِلُ آلاْثَامِ. فَأُقْسِمُ، ثُمَّ أُقْسِمُ، لَتَنْخَمَنَّهَا أُمَيَّةُ مِنْ بَعْدِي کَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَةُ، ثُمَّ لا تَذُوقُهَا وَ لا تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَدآ مَا کَرَّ آلْجَدِيدَانِ!

ترجمه
و بخشى از همين خطبه است:
در آن هنگام خانه اى در شهر و خيمه اى در بيابان باقى نمى ماند، جز اين که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو مى ريزند و بلا و بدبختى را در آن وارد مى کنند. در آن روز براى آن ها (مردم ستمديده) نه در آسمان عذرپذيرى وجود دارد و نه در زمين يار و ياورى. (و به آن ها خطاب مى شود:) شما حکومت را به غير اهلش سپرديد و آن را در غير محلّش قرار داديد (و اين نتيجه کار خود شماست) و به زودى خداوند از ستمگران انتقام مى گيرد (و کارهايشان را موبه مو کيفر مى دهد) خوردنى به خوردنى و آشاميدنى به آشاميدنى، دربرابر هر لقمه لذيذى که خوردند لقمه اى بس ناگوار و زهرآلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارايى، جامى تلخ و مسموم خواهند نوشيد. از درون، وحشت و از برون، شمشير بر آن ها مسلّط خواهد کرد؛ چرا که اين گروه مرکب هاى معاصى و شتران بارکش گناهان اند.
سوگند ياد مى کنم! باز هم سوگند ياد مى کنم! که بعد از من بنى اميّه خلافت را همچون اخلاط سر و سينه بيرون مى افکنند، سپس هرگز طعم آن را نخواهند چشيد و تا آن زمان که شب و روز درپى هم مى آيند از آن بهره اى نخواهند گرفت.
شرح و تفسیر
حکومتى ظلمانى و وحشتناک در پيش است
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به فتنه فراگير بنى اميّه اشاره مى کند که تمام مسلمين را در غم و اندوه فرو مى برد و ظلم و ستم آن ها در تمام خانواده ها وارد مى شود؛ در حالى که راه فرارى از آن ندارند؛ چرا که نتيجه اعمال خود مردم است؛ مى فرمايد: «در آن هنگام خانه اى در شهر و خيمه اى در بيابان باقى نمى ماند، جز اين که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو مى ريزند و بلا و بدبختى را در آن وارد مى کنند»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ لا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لا وَبَرٍ إِلاَّ وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةً، وَ أَوْلَجُوا فِيهِ نِقْمَةً).
ممکن است در خانه اى غم و اندوه بيايد، ولى ظلم نيايد؛ غم و اندوه ديگران، دوستان و بستگان و توده مردم، ولى ظلم بنى اميّه چنان بود که هم غم و اندوه را با خود به همه جا مى برد و هم مصيبت و بلا و بدبختى را؛ چرا که دستياران ظالمان (که عامل سرايت غم و اندوه، و ظلم و بلا و همه جا هستند) هميشه از ميان افرادى همانند خود آن ها انتخاب مى شوند. گويى روح آن ها در تمام پيکر حکومتشان دميده مى شود و همه به ظلم و ستم مى پردازند تا چند صباحى بر سر قدرت بمانند.
سپس مى افزايد: «در آن روز براى آن ها (مردم ستمديده) نه در آسمان عذرپذيرى وجود دارد و نه در زمين يار و ياورى. (و به آن ها خطاب مى شود:) شما حکومت را به غير اهلش سپرديد و آن را در غير محلّش قرار داديد (و اين نتيجه کار خود شماست)»؛ (فَيَوْمَئِذٍ لا يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّمَاءِ عَاذِرٌ، وَ لا فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ. أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ، وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ).
بنابراين، مخاطب در اين چند جمله مردمى اند که بر اثر کوتاهى و فرار از زيربار مسئوليت و سکوت در برابر ظالمان گرفتار ظلم و ستم شده اند وجمله هاى «أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ، وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ» شاهد گوياى اين معناست؛ زيرا خطاب به مردم مى گويد: شما کار را به غير اهل سپرديد وحکومت را به دست افراد ناشايست داديد.
شبيه اين معنا در خطبه 192 آمده است؛ آن جا که مى فرمايد: «وَ اِنَّکُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَى غَيْرِهِ حَارَبَکُمْ أَهْلُ الْکُفْرِ ثُمَّ لاجَبْرَائِيلُ وَ لا مِيکَائِيلُ وَ لا مُهاجِرُونَ وَ لا اَنْصارٌ يَنْصُرُونَکُمْ؛ شما اگر به غير اسلام پناه بريد کافران با شما نبرد مى کنند و بر شما مسلّط مى شوند؛ سپس نه جبرئيل و نه ميکائيل نه مهاجران و نه انصار نمى توانند شما را يارى دهند».
و اين که بعضى از شارحان، مخاطبان اين جمله را حاکمان ظالم قرار داده اند، به هيچ وجه با مجموعه خطبه سازگار نيست.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره به انتقام خداوند از ظالمان مى کند؛ انتقامى سخت و درهم کوبنده؛ مى فرمايد: «و به زودى خداوند از ستمگران انتقام مى گيرد (و کارهايشان را موبه مو کيفر مى دهد) خوردنى به خوردنى و آشاميدنى به آشاميدنى، در برابر هر لقمه لذيذى که خوردند لقمه اى بس ناگوار و زهرآلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارايى، جامى تلخ و مسموم خواهند نوشيد. از درون، وحشت و از برون، شمشير بر آن ها مسلّط خواهد کرد؛ چرا که اين گروه مرکب هاى معاصى و شتران بارکش گناهان اند»؛ (وَ سَيَنْتَقِمُ آللهُ مِمَّنْ ظَلَمَ، مَأْکَلا بِمَأْکَلٍ، وَ مَشْرَبآ بِمَشْرَبٍ، مِنْ مَطَاعِمِ آلْعَلْقَمِ، وَ مَشَارِبِ الصَّبِرِ وَ آلْمَقِرِ، وَ لِبَاسِ شِعَارِآلْخَوْف، وَ دِثَارِ آلسَّيْفِ. وَإِنَّمَا هُمْ مَطَايَا آلْخَطِيئَاتِ وَ زَوَامِلُ آلاْثَامِ).
اشاره به اين که هر بلايى بر سر مردم آوردند خداوند بر سر آن ها خواهد آورد و در برابر هر لذّتى که از مقام بردند خداوند تلخى ذلّت را در کام آن ها فرو خواهد ريخت. درحکومت خود مردم رادرترس و وحشت و در زير برق شمشيرها قرار دادند، خداوند گروهى بر آن ها مسلّط مى کند که همين کار را با آن ها خواهند کرد.
تاريخ مى گويد که تمام اين پيش بينى ها به واقعيّت پيوست و خداوند چنان خاندان بنى اميّه و وابستگان به آن ها را متلاشى و نابود کرد که بازماندگان آن ها از ترس و وحشت به مناطق دور دست فرار کردند و از ديده مردم پنهان شدند و چيزى جز نام ننگين و تاريخ سياه از آنان باقى نماند.
تعبير «إِنَّمَا هُمْ مَطَايَا آلْخَطِيئَاتِ» تشبيه جالب و گويايى است. آن ها را به حيواناتى تشبيه مى فرمايد که از سر نادانى و نداشتن ايمان و عقل و شعور کافى، بارکش گناهان مردم شده اند و همان گونه که قرآن درباره گروهى از کافران مى فرمايد: (وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا کَانُوا يَفْتَرُونَ)؛ «آن ها بار سنگين (گناهان) خويش را بر دوش مى کشند و (همچنين) بارهاى سنگين ديگران را اضافه بر بارهاى سنگين خود؛ و روز قيامت به يقين از دروغ هايى که به خدا مى بستند سؤال خواهند شد».
در پايان خطبه، پيش گويى قاطع ديگرى درباره سرنوشت بنى اميّه مى کند و مى فرمايد: «سوگند ياد مى کنم! باز هم سوگند ياد مى کنم! که بعد از من بنى اميّه خلافت را همچون اخلاط سر و سينه بيرون مى افکنند، سپس هرگز طعم آن را نخواهند چشيد و تا آن زمان که شب و روز درپى هم مى آيند از آن بهره اى نخواهند گرفت»؛ (فَأُقْسِمُ، ثُمَّ أُقْسِمُ، لَتَنْخَمَنَّهَا أُمَيَّةُ مِنْ بَعْدِي کَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَةُ، ثُمَّ لا تَذُوقُهَا وَ لا تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَدآ مَا کَرَّ آلْجَدِيدَانِ!).
در اين جمله، امام (عليه السلام) تعبير عجيبى درباره حکومت بنى اميّه مى کند؛ مى فرمايد: حکومت اسلامى را آن قدر آلوده و کثيف و با ظلم و فساد آميخته مى کنند که همچون اخلاط سر و سينه خواهد شد و کار به جايى خواهد رسيد که خود آن ها نيز تحمّل آن را نخواهند داشت و همانند کسى که اخلاط درون را برون مى ريزد، آن را از دست خواهند داد و چنان مبغوض و منفور خواهند شد که هرگز مردمان مسلمان به سراغ آن ها نخواهند رفت. نکته ها
1. مسئوليّت سنگين حاکمان و مردم
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دو مسئله مهمّ درباره حوادث تلخ تاريخى اشاره مى فرمايد: نخست، مسئوليت حاکمان و ديگر، مسئوليت حکومت پذيران. امام (عليه السلام) گناه حاکمان ظالم را يک طرفه نمى شمارد، بلکه حکومت پذيرانى را که به ظلم تن دادند نيز شريک جنايات آن ها مى شمارد.
حاکمان جور و دارودسته آن ها معمولا گروه محدودى اند، اگر توده مردم در برابر آن ها سکوت نکنند و وظيفه الهى امر به معروف و نهى از منکر را در تمام ابعادش انجام دهند، آنان هرگز به قدرت نمى رسند و دمار از روزگار مظلومان درنمى آورند.
امام (عليه السلام) در اين خطبه مى فرمايد: بلاهايى که در حکومت بنى اميّه به شما مى رسد و مظالم بى سابقه اى که درباره شما روا مى دارند از يک نظر نتيجه اعمال خود شماست. شماييد که آن ها را تقويت مى کنيد. شماييد که کار را به دست غير اهلش سپرده و مى سپاريد. آرى، شماييد که با سکوت و تسليم شدن خود، راه را براى به قدرت رسيدن آن ها هموار کرده ايد، و شايد اين وضع نابسامان نيز يکى از الطاف خفيّه الهى باشد که بيدار شويد و ديگر از اين راه نرويد؛ همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)؛ «فساد در صحرا و خشکى و دريا به دليل کارهايى که مردم انجام داده اند آشکار شده است؛ خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند؛ شايد (به سوى حق) بازگردند».
بديهى است که مسئوليت حکومت پذيران به معناى تبرئه حاکمان ظالم نيست؛ لذا امام (عليه السلام) مجازات شديد آن ها را هم در اين خطبه بيان کرده و در عباراتى کوتاه و بسيار پرمعنا سرانجام شوم و مرگبارشان را شرح مى دهد.

2. پايان نکبت بار حکومت بنى اميّه
مى دانيم که حکومت بنى اميّه بيش از هشتاد و چند سال طول نکشيد و در اين مدت، 14 تن از حکّام بنى اميّه به حکومت رسيدند که حکومت بعضى از آنان بيش از دو ماه يا دو ماه و ده روز ادامه نيافت؛ ولى چنان ظلم و ستمى بر عموم مردم، به خصوص بنى هاشم روا داشتند که تاريخ به خاطر ندارد.
بنى اميّه دراين دوران کوتاهى که حاکمانش پى درپى عوض مى شدند آرامشى نداشتند؛ با قيام ها و شورش ها از هر سو درگير بودند و در هر قيام وشورشى، گروه ديگرى را به قتل مى رساندند؛ بدين ترتيب، منفورتر و منفورتر مى شدند.
سرانجام، نفرت عمومى مسلمين، سبب قيام فراگير براى دفاع از آل محمّد: شد. که شعار آن قيام «اَلرِّضَا لاِلِ مُحَمَّدٍ» بود؛ ولى نتيجه اش پيش دستى بنى عباس و به حکومت رسيدن آنان بود. نخستين خليفه عباسى هنگامى که به حکومت رسيد، دستور قتل عام بنى اميّه را صادر کرد و چنان کشتارى از آنان شد که عدد کشتگانش به شمار نمى آمد؛ حتّى قبرهاى آن ها را شکافتند وجنازه هاى آن ها را بيرون آوردند و سوزاندند.
مرحوم علّامه شوشترى در جلد ششم شرح نهج البلاغه اش داستان عبرت انگيزى نقل مى کند، مى نويسد: هنگامى که مروان، آخرين خليفه بنى اميّه کشته شد «عامر بن اسماعيل» به خانه اى که در آن خانواده مروان بودند حمله کرد. آن ها درها را بستند و فرياد و شيون بلند کردند. عامر مردى را که از آن ها مراقبت مى کرد گرفت و درباره خانواده مروان سؤال کرد، او گفت: مروان به من دستور داده که اگر کشته شدم گردن تمام دختران و کنيزانم را بزن (تا به دست ديگران نيفتند) ولى من چنين کارى نکردم. در اين حال دو دختر مروان را نزد عامر آوردند. او سفارش کرد که سر مروان را در دامان دختر بزرگ ترش بگذارند و به او گفت: بسيار پوزش مى طلبم؛ اين کار در برابر کارى است که شما با سر «يحيى بن زيد» کرديد که سر او را در دامان مادرش گذاشتيد و شما که ابتدا اين کار را انجام داديد، ستمکارتريد (و بعد همه آن ها را به قتل رساند).
پاورقی ها
«مدر» در لغت گاه به معناى گل هاى به هم فشرده و گاه به معناى خشت خام و گاه به معناى آجر سنگ آمده است و «بيت مدر» معمولا به خانه هاى شهرى گفته مى شود.
«وبر» به معناى کُرک و پشم است و «بيت وبر» به خانه هاى بيابانى که به صورت چادرهاى پشمى است، اطلاق مى شود. «ترحه» به معناى اندوه و حزن است. نهج البلاغة، ص 299، ضمن خطبه قاصعه (192). «علقم» بوته اى است که ميوه اى بسيار تلخ دارد و به آن «حنظل» نيز گفته مى شود. «صبر» (با کسر «ب») جمع صبر بر وزن «فقر» نام شيره تلخ درختى است که در تلخى ضرب المثل است و گاه به خود آن درخت هم اطلاق مى شود. «مقر» گياهى است سمّى و گاه به هر گونه سمّ نيز گفته مى شود. «مطايا» جمع «مطيّة» به معناى مرکب راهوار و سريع السير است. «زوامل» جمع «زاملة» به معناى حيوان باربر است. عنکبوت، آيه 13. «تنخمنها» از ريشه «نخامة» گرفته شده و به معناى اخلاطى است که در سر و سينه قرار دارد و بيرون افکنده مى شود. روم، آيه 41. اين شعار در موارد زيادى در تاريخ به چشم مى خورد؛ از جمله درباره ابومسلم خراسانى مى خوانيم: «قدقام يدعو الى الرضا من آل محمّد» او قيام کرد و مردم را به منظور خشنودى آل محمّد (صلي الله عليه و آله) به قيام دعوت کرد. (کتاب شرح الاخبار، ج 3، ص 418، ح 1290). بخشى از ماجراى سرانجام عبرت انگيز بنى اميّه، در بخش پايانى خطبه 106 (جلد چهارم اين کتاب، صفحه 495) و پايان خطبه 93 (جلد چهارم، صفحه 242 به بعد) و نيز بخش پايانى خطبه 87 (جلد سوم، صفحه 593 به بعد) آمده است. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 6، ص 116.