تفسیر بخش هفتم
وَ لََقَدْ کَانَ فِي رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) مَا يَدُلُّکَ عَلَى مَسَاوِىءِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا: إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ، وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ.
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ: أَکْرَمَ آللهُ مُحَمَّدآ بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ! فَإِنْ قَالَ: أَهَانَهُ، فَقَدْ کَذَبَ ـ وَ آللهِ آلْعَظِيمِ ـ بِالْإِفْکِ آلْعَظِيمِ، وَ إِنْ قَالَ: أَکْرَمَهُ، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ آللهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ، وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ. فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَ آقْتَصَّ أَثَرَهُ، وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ، وَ إِلاَّ فَلا يَأْمَنِ آلْهَلَکَةَ، فَإِنَّ آللهَ جَعَلَ مُحَمَّدآ (صلي الله عليه و آله) عَلَمآ لِلسَّاعَةِ، وَ مُبَشِّرآ بِالْجَنَّةِ، وَ مُنْذِرآ بِالْعُقُوبَةِ. خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصآ، وَ وَرَدَ آلاْخِرَةَ سَلِيمآ. لَمْ يَضَعْ حَجَرآ عَلَى حَجَرٍ، حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ، وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ. فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ آللهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفآ نَتَّبِعُهُ، وَ قَائِدآ نَطَأُ عَقِبَهُ! وَ آللهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هذِهِ حَتَّى آسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا. وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ: أَلا تَنْبِذُهَا عَنْکَ؟ فَقُلْتُ: آغْرُبْ عَنِّي، فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ آلْقَوْمُ السُّرَى!
ترجمه
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، همان مطلب مهمّى را که در بخش هاى قبل در نکوهش دنيا و دنياپرستان بيان فرمود، از طريق ديگر و با تأکيد بيشتر تعقيب مى کند. نخست به صورت يک استدلال منطقى مى فرمايد: «در زندگى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) امورى است که تو را به بدى ها و عيوب دنيا راهنمايى مى کند؛ چرا که او و نزديکانش در دنيا گرسنه بودند، و با اين که او (در پيشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظيم داشت، زينت هاى دنيا از او دريغ داشته شد»؛ (وَ لَقَدْ کَانَ فِي رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) مَا يَدُلُّکَ عَلَى مَسَاوِىءِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا: إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ، وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ).
سپس با اين مقدمه به اين استدلال منطقى مى پردازد: «بنابراين هر کس بايد با عقل خودش بنگرد که آيا خدا با اين کار پيامبرش را گرامى داشت يا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگويد: خداوند با اين کار (گرفتن زخارف دنيا از آن حضرت) به او اهانت کرده ـ سوگند به خداى بزرگ! ـ دروغ گفته است، دروغى بزرگ، و اگر بگويد: او را گرامى داشته پس بايد بداند که ديگران را (که غرق زينت هاى دنيا هستند) گرامى نداشته است؛ چرا که دنيا را براى آن ها گسترده و از مقرّب ترين افراد به خودش دريغ داشته است»؛ (فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ: أَکْرَمَ آللهُ مُحَمَّدآ بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ! فَإِنْ قَالَ: أَهَانَهُ، فَقَدْ کَذَبَ ـ وَ آللهِ آلْعَظِيمِ ـ بِالْإِفْکِ آلْعَظِيمِ، وَ إِنْ قَالَ: أَکْرَمَهُ، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ آللهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ، وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ).
فراموش نکنيم که در گذشته گروهى از ثروتمندان بودند که ثروت خود را دليل بر عنايت و توجّه خاصّ الهى مى شمردند و در نتيجه فقرا و نيازمندان را راندگان درگاه الهى مى پنداشتند و همين تفکّر، سبب مى شد که ديگران را به جمع آورى ثروت ـ از هر طريق ممکن ـ تشويق کنند.
به همين دليل مى گفتند: اگر خدا مى خواست کسى را به نبوّت مبعوث کند بايد يکى از ثروتمندان بزرگ اين دو شهر (مکّه و طائف) را براى اين کار برمى گزيد (وَ قَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ). سپس در آيات بعد به آن ها پاسخ مى دهد و مى فرمايد: «اگر نه اين بود که مواهب مادّى سبب مى شد که همه مردم، راه انحراف را در پيش گيرند، ما براى کافران خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نقره و پلکان هايى که از آن بالا بروند... و انواع زينت ها که از آن بهره گيرند ولى تمام اين ها متاع حيات دنياست (و در پيشگاه خدا ارزشى ندارد) و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهيزکاران است» (وَ لَوْلآ أَنْ يَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ يَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفآ مِّنْ فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابآ وَ سُرُرآ عَلَيْهَا يَتَّکِئُونَ * وَ زُخْرُفآ وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِينَ).
امام (عليه السلام) در اين جا با يک برهان قاطع اين تفکّرات غلط را از ذهن ها مى زدايد. به يقين، خداوند بيشترين عنايت را به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) داشت؛ در حالى که او را از زرق و برق دنيا محروم کرده بود، هيچ کس نمى تواند بگويد: خدا به پيامبر بزرگش اهانت کرد؛ بنابراين نتيجه مى گيريم که امکانات مادّى و زر و زيورهاى آن هرگز دليل بر شخصيّت کسى نيست.
به همين دليل، به دنبال اين سخن، چنين نتيجه گيرى مى کند: «بنابراين (کسى که مى خواهد سعادتمند شود) بايد به پيامبر خود تأسّى جويد، گام در جاى گام هايش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود والاَّ از هلاکت (و گمراهى) ايمن نخواهد بود»؛ (فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَ آقْتَصَّ أَثَرَهُ، وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ، وَإِلاَّ فَلا يَأْمَنِ آلْهَلَکَةَ). و در تکميل آن مى افزايد: «زيرا خداوند، محمّد (صلي الله عليه و آله) را نشانه قيامت و بشارت دهنده بهشت و بيم دهنده کيفر قرار داده است. (و اين پيامبر با اين مقام وعظمت) با شکم گرسنه از اين جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ايمان) به سراى ديگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بربست و دعوت حق را اجابت کرد سنگى روى سنگ ننهاد (و خانه محکمى براى خود نساخت)»؛ (فَإِنَّ آللهَ جَعَلَ مُحَمَّدآ (صلي الله عليه و آله) عَلَمآ لِلسَّاعَةِ، وَ مُبَشِّرآ بِالْجَنَّةِ، وَ مُنْذِرآ بِالْعُقُوبَةِ. خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصآ، وَ وَرَدَ آلاْخِرَةَ سَلِيمآ. لَمْ يَضَعْ حَجَرآ عَلَى حَجَرٍ، حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ، وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ).
اشاره به اين که آن پيامبرى که اين همه عظمت داشت که نشانه قيامت و بشير و نذير الهى شمرده مى شد، چنان زندگانى ساده و زاهدانه اى داشت که با شکم سير از دنيا نرفت و خانه مستحکمى براى خود نساخت (البتّه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) حجره هايى براى همسرانش در کنار مسجد ساخته بود که از گل و شاخه هاى درخت نخل بود و تعبير به «لم يضع حجرآ على حجر» اشاره به خانه هاى مستحکم ثروتمندان است که آن را با سنگ هاى محکم مى ساختند).
آنگاه چنين نتيجه مى گيرد: «چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنين پيشوا و رهبرى به ما عنايت کرده، تا راه او را بپوييم و قدم در جاى قدم هاى او نهيم»؛ (فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ آللهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفآ نَتَّبِعُهُ، وَ قَائِدآ نَطَأُ عَقِبَهُ!).
آرى، يکى از نعمت هاى بزرگ خداوند بر انسان ها وجود پيشوايان بزرگ و آگاه است که تمام حرکات و سکنات زندگى آن ها آموزنده است و هيچ قوم و ملّتى همچون مسلمين جهان از اين موهبت عظيم بهره مند نشده اند؛ گرچه پيشوايان بزرگى داشتند ولى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) پيشواى همه پيشوايان راستين است و چه کفران نعمتى از اين بالاتر که با وجود چنين رهبرى در گمراهى بمانيم و از زندگى او درسى نياموزيم! سپس امام (عليه السلام) براى اين که ثابت کند اگر چنين سخنى مى گويد خود قبل از هرکس به آن عمل کرده و دقيقآ گام در جاى گام پيامبر (صلي الله عليه و آله) نهاده، مى فرمايد: «به خدا سوگند! آن قدر اين پيراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم، (تا آن جا که) کسى به من گفت: چرا اين پيراهن کهنه را دور نمى افکنى؟ گفتم: از من دور شو. صبحگاهان، رهروان شب را ستايش مى کنند! (و فرداى قيامت وضع ما روشن مى شود)»؛ (وَ آللهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هذِهِ حَتَّى آسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا. وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ: أَلا تَنْبِذُهَا عَنْکَ؟ فَقُلْتُ: آغْرُبْ عَنِّي، فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ آلْقَوْمُ السُّرَى!).
از اين تعبير به روشنى استفاده مى شود که گاه، امام (عليه السلام) پيراهن خود را براى وصله زدن به ديگرى مى داد (هر چند گاهى خودش شخصآ به اين کار اقدام مى فرمود) و آن قدر وصله در کنار وصله زده شده بود که امام (عليه السلام) از وصله کننده شرم داشت و با اين حال، حاضر به ترک آن و تهيه لباس جديد نبود.
چقدر فرق است بين زندگى آن حضرت و کسانى که براى هر فصل و هر زمان و مکان، لباس دارند. براى مجلس شادى لباسى و براى مجلس عزا لباسى ديگر؛ براى سفر و براى حضر و براى خواب و بيدارى هر کدام لباسى تهيه کرده اند و از آن اسف انگيزتر اين که بسيارى از لباس هاى خود را به دور مى افکنند؛ تنها به علت اين که از مد افتاده! بى آن که کهنه يا فرسوده يا پاره شده باشد!!
جمله «عِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ آلْقَوْمُ السُّرَى!» ضرب المثل معروفى است در ميان عرب و مفهوم آن، چنين است: آن ها که به موقع، سختى ها و ناملايمات را تحمل مى کنند، هنگامى که به مقصد مى رسند از کار خود خشنودند و حمد خدا را به جا مى آورند و ديگران هم آنان را مى ستايند. نکته
دنياطلبى
هرقدر در آمار گناهان و برخوردهاى خشونت آميز اجتماعى بيشتر مطالعه کنيم، هر اندازه پرونده هاى کيفرى و حقوقى را زير و رو کنيم، به عمق اين گفتار پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بيشتر پى مى بريم که فرمود: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ کُلِّ خَطِيئَةٍ؛ دنياپرستى سرچشمه همه گناهان است».
جالب اين که اين سخن را نه فقط پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) فرمود، بلکه از پيشوايان بزرگ ديگر همچون امام صادق و امام سجاد (عليهما السلام) نيز نقل شده و در حديثى نقل شده است که پيامبران پيشين نيز بر اين مطلب تأکيد کردند.
و اگر درست دقّت کنيم عمده ترين مظاهر دنياپرستى را مى توان در سه چيز خلاصه کرد: حبّ مال، حبّ جاه و حبّ شهوت.
هيچ جامعه اى به فساد کشيده نشد و هيچ جنگى در عالم رخ نداد، مگر به علت يکى از اين سه چيز. بنابراين هرگاه بخواهيم اصلاحات را در جوامع اسلامى شروع کنيم بايد از مبارزه با دنياپرستى شروع کنيم.
اين موضوع در جوامعى که از حالت فقر، ناگهان به غنا مى رسند، ظهور و بروز بيشترى دارد؛ همچون جامعه اسلامى در قرون نخست؛ زيرا قبل از بعثت پيامبر اکرم 9 فقر شديدى همه مردم آن محيط را فراگرفته بود؛ ولى فتوحات و غنايم، ناگهان وضع را دگرگون ساخت و اين جا بود که رقابت هاى مخرّب و دنياپرستى لجام گسيخته، دامان گروهى را گرفت و آن گروه را غرق گناه ساخت.
از همين رو جاى تعجّب نيست که پيشواى بزرگ و آگاهى همچون على (عليه السلام) براى دگرگون ساختن آن وضع نابسامان، داغ ترين خطبه ها را در مذمّت دنيا و دنياپرستان ايراد کند؛ دست مردم را بگيرد و به اعماق تاريخ انبياى پيشين ببرد و زندگى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و خودش را که در نهايت سادگى و زهد بود، ارائه دهد تا دنياپرستان آن محيط از خواب غفلت بيدار شوند و مسير خطرناک خود را تغيير دهند. براى نمونه در عصر عثمان ـ که اموال زيادى به بيت المال اسلام رسيد و مى بايست صرف عمران و آبادى کشورهاى اسلامى و نجات محرومان مى شد ـ گروهى از خويشاوندان و اطرافيان او بر آن اموال دست انداختند و هر يک ثروت عجيبى براى خويش فراهم ساختند که مرحوم علّامه امينى در جلد هشتم الغدير با عنوان «الکنوز المکتنزه ببرکة الخليفة» (گنج هاى عظيمى که به برکت خليفه به وجود آمد) بخشى از آن را با آمار دقيق از منابع اهل سنّت نقل مى کند و عدّه زيادى را همچون: مروان، طلحه، زبير، سعدبن ابى وقّاص، يعلى بن اميّه، عبدالرّحمن بن عوف، زيدبن ثابت و کسانى ديگر برمى شمرد که هر يک آلاف و الوفى را از بيت المال تصاحب کردند.
از جمله مى نويسد: زيدبن ثابت آن قدر شمش طلا و نقره از خود باقى گذاشت که ورثه او آن ها را با تيشه مى شکستند و تقسيم مى کردند. يعلى بن اميّه پانصد هزار دينار از خود به ارث گذاشت و مزارع و باغات و منازل و مطالباتى نيز که از مردم داشت به صدهزار دينار مى رسيد (هر دينار، يک مثقال طلاى مسکوک است).
و در مورد عبدالرّحمن بن عوف نوشته اند: هزار شتر و سه هزار گوسفند و يک صد اسب و مقدار زيادى زمين زراعتى از خود به يادگار گذاشت. و امثال آن ها، که با مراجعه به کتاب الغدير آمار و همچنين مدارک آن روشن مى شود.
با اين حال، آيا بر پيشواى بزرگى همچون على (عليه السلام) لازم نيست که همچون يک طبيب آگاه دامن همّت به کمر زند و از طريق تحقير دنيا و دنياپرستى و دنياپرستان به درمان آن جامعه بيمار بپردازد؟
بنابراين جايى براى اين سؤال باقى نمى ماند که چرا پيشواى اسلام ـ اسلامى که دين زندگى و پيشرفت و تمدّن است ـ اين گونه درباره دنيا سخن مى گويد؟
امروز هم اگر بخواهيم جلوى جنگ ها و خون ريزى ها، و تجارت سوداگران مرگ، و خريد و فروش سلاح هاى مرگبار کشنده، و تأسيس مراکز فساد، و تجاوز به مال و ناموس ديگران را بگيريم، راهى جز اين نيست که دنيا و دنياپرستى آن چنان تحقير شود که به صورت يک ضد ارزش درآيد و مردم به زندگى ساده ـ که در حدّ کفاف است ـ قناعت کنند.
اين سخن را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم که فرمود: «جُعِلَ الْخَيْرُ کُلُّهُ فِي بَيْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا؛ تمام نيکى ها در خانه اى نهاده شده وکليد آن خانه زهد در دنياست». .
پاورقی ها
«زويت» از ريشه «زىّ» بر وزن «حىّ» به معناى دور کردن چيزى است. «زلفة» به معناى مقام و موقعيّت است. زخرف، آيه 31. زخرف، آيات 33-35. «فتأسّى» در غالب نسخه هاى نهج البلاغه «تأسّى» به صورت مزبور (فعل ماضى) ذکر شده است؛ ولى از آن معناى امر استفاده مى شود به قرينه جمله «و الّا فلا يأمن الهلکة» امّا در تعداد کمى از نسخ به صورت «فليتأس» نقل شده که فعل امر است. «رقعت» از ريشه «ترقيع» به معناى وصله کردن است و امروز اين واژه در خصوص پيوند اعضا نيز به کار مى رود. «مدرعة» لباس پشمينه است. «اغرب» از ريشه «غروب» گرفته شده و در اين جا به معناى دور شدن و پنهان شدن است. بيشتر شارحان نهج البلاغه «يَحمد» را به صورت فعل معلوم نوشته اند و طبعآ براى «سُرى» معناى مصدرى قائل اند (سُرى يعنى ره سپردن شبانه) در اين صورت مفهوم جمله چنين مى شود: صبحگاهان گروهى که در شب رهروى کردند و به مقصد رسيدند خدا را سپاس مى گويند يا واماندگان آن ها، سپاس مى گويند. ولى در بعضى از نسخه ها «يَحمد» به صورت فعل مجهول آمده است و طبعآ «سرى» بايد مصدر به معناى وصف باشد؛ يعنى رهروان شب؛ در اين صورت چنين مى شود: صبحگاهان گروه رهروان شب، ستايش مى شوند. البتّه نتيجه هر دو نظر يکى است. مرحوم کلينى در کافى، ج 2، باب حب الدنيا، ص 317، ح8 حديثى از امام سجاد (عليه السلام) نقل مى کند که ريشه هاى هفت گانه گناه در آن تشريح شده و در آخر آن آمده است: «فَقَالَ الأَنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذلِکَ: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ کُلِّ خَطِيئَةٍ». الغدير، ج 8، ص 282 ـ 284. کافى، ج 2، باب ذم الدنيا و الزهد فيها، ص 128، ح 2.