تفسیر بخش ششم
وَ لََقَدْ کَانَ (صلي الله عليه و آله) يَأْکُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ آلْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْکَبُ آلْحِمَارَ آلْعَارِيَ، وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ، وَ يَکُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَکُونَ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ: «يَا فُلانَةُ ـ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ ـ غَيِّبِيهِ عَنِّي، فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا». فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِکَيْلا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشآ، وَ لا يَعْتَقِدَهَا قَرَارآ، وَ لا يَرْجُو فِيهَا مُقَامآ، فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ، وَ أَشْخَصَهَا عَنِ آلْقَلْبِ، وَ غَيَّبَهَا عَنِ آلْبَصَرِ.
وَ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئآ أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ، وَ أَنْ يُذْکَرَ عِنْدَهُ.
ترجمه
شرح و تفسیر
در بخش گذشته اين خطبه، امام (عليه السلام) به طور کلّى از مقام زهد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اقتدا و تأسّى به او سخن مى گفت؛ ولى در اين بخش، مصداق هايى از آن را بيان مى فرمايد و زهد و تواضع پيامبر (صلي الله عليه و آله) را در خلال اعمال روزانه اش نشان مى دهد و به هفت موضوع اشاره مى کند که نشانى آشکار از زهد و فروتنى آن پيشواى بزرگ است؛ مى فرمايد: «پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) روى زمين (بدون فرش) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع، همچون بردگان مى نشست، با دست خود پارگى کفش خويش را مى دوخت و با دست خود لباسش را وصله مى زد. بر مرکب برهنه سوار مى شد و (حتّى) کسى را پشت سر خود سوار مى کرد. پرده اى بر در اتاق خود ديد که در آن تصويرهايى بود. همسرش را صدا زد و فرمود:
آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن مى افتد به ياد دنيا و زر و زيور آن مى افتم»؛ (وَ لَقَدْ کَانَ (صلي الله عليه و آله) يَأْکُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ آلْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْکَبُ آلْحِمَارَ آلْعَارِيَ، وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ، وَ يَکُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَکُونَ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ: «يَا فُلانَةُ ـ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ ـ غَيِّبِيهِ عَنِّي، فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا»).
جمله «يَأْکُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ» (روى زمين مى نشست و غذا مى خورد) اشاره به اين است که در آن زمان افراد نيازمند فرشى نداشتند که بر آن بنشينند، به ناچار روى زمين مى نشستند؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز همانند آن ها زندگى مى کرد.
جمله «يَجْلِسُ جِلْسَةَ آلْعَبْدِ؛ همچون غلامان مى نشست» اشاره به نشستن متواضعانه آن حضرت است؛ نه همچون متکبّران که يک پا را بر روى ديگرى مى اندازند و به حال غرور مى نشينند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) غالبآ دو زانو مى نشست که طرز نشستن غلامان بود؛ زيرا هم متواضعانه تر است و هم آمادگى بيشترى براى برخاستن و اطاعت در آن است.
در حديثى نقل شده است: زن بدزبانى از کنار پيامبر (صلي الله عليه و آله) گذشت؛ در حالى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) همچون غلامان نشسته بود. گفت: اى محمّد! تو همچون بندگان مى نشينى؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «وَ أَيُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّي؛ کدام بنده از من بنده تر است».
جمله «وَ يَکُونُ السِّتْرُ...» اشاره به داستانى است که از عايشه نقل شده که پرده اى پرنقش و نگار و داراى عکس موجودات ذى روح تهيّه کرده و بر در اتاق آويخته بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله) از ديدن آن ناراحت شد؛ چرا که جنبه زينتى داشت و فرمود: ديدن آن، مرا به ياد دنيا و زرق و برق آن مى اندازد. دستور داد آن را فورآ برداشتند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «به اين ترتيب با قلب خود (و تمام وجودش) از زر و زيور دنيا روى گردان بود و ياد آن را در وجود خود ميراند و دوست داشت زر و زيور آن همواره از چشمش پنهان باشد مبادا از آن لباس فاخرى براى خود تهيّه کند و دنيا را قرارگاه خويش پندارد و اميد اقامت در آن را داشته باشد»؛ (فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِکَيْلا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشآ، وَ لا يَعْتَقِدَهَا قَرَارآ، وَ لا يَرْجُو فِيهَا مُقَامآ).
اشاره به اين که در قلب انسان، دو محبّت با هم نمى گنجد. هرگاه مفتون و فريفته دنيا شود، محبّت خدا و نعمت هاى جهان ديگر از قلب او بيرون مى رود و تا محبّت زر و زيور اين جهان را از دل بيرون نکند، جايى براى محبّت خدا وجود ندارد؛ همچنين اگر دلبسته دنيا و زرق و برق آن شد، آن را قرارگاه هميشگى خود مى پندارد و جايى براى عشق به خدا و آخرت باقى نمى ماند. اين معنا درباره همه انسان ها صادق است و زندگى پيامبر (صلي الله عليه و آله) نمونه بارزى از آن محسوب مى شود. در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب کافى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرده، چنين مى خوانيم که فرمود: «مَالِي وَ لِلدُّنْيَا إنَّما مَثَلِي وَ مَثَلُهَا کَمَثَلِ الرَّاکِبِ رُفِعَتْ لَهُ شَجَرَةٌ فِي يَوْمٍ صَائِفٍ فَقَالَ تَحْتَهَا ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا؛ مرا با دنيا چه کار؟ مَثَل من در برابر دنيا همچون شخص سوارى است که در يک روز داغ
تابستان در بيابانى به درختى مى رسد، کمى در زير درخت استراحت مى کند سپس آن را ترک مى گويد».
آنگاه امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى روشن مى فرمايد: «(چون دنيا چنين بود) در نتيجه آن را از جان خود بيرون راند و از قلب خود دور ساخت و از ديدگانش پنهان کرد (آرى!) چنين است آن کسى که چيزى را مبغوض مى دارد و نگاه کردن به آن و يادآورى آن را نيز مبغوض مى شمرد»؛ (فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ، وَ أَشْخَصَهَا عَنِ آلْقَلْبِ، وَ غَيَّبَهَا عَنِ آلْبَصَرِ وَ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئآ أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ، وَ أَنْ يُذْکَرَ عِنْدَهُ).
در اين جا اين پرسش پيش مى آيد که چرا اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين همه در مذمّت دنيا سخن مى گويد و آن را تحقير مى کند؟ اين سؤال، پاسخ زنده اى دارد که به خواست خدا در پايان خطبه بيان خواهيم کرد.
پاورقی ها
«يخصف» از ريشه «خصف» بر وزن «وصف» به معناى وصله کردن و پارگى را دوختن است. اين واژه در اصل به معناى ضميمه کردن چيزى به چيزى است و به همين مناسبت به دوختن کفش و لباس اطلاق شده است. «يرقع» از ريشه «رقع» بر وزن «رفع» به معناى وصله کردن است. «يردف» از ريشه «ردف» بر وزن «حرف» به معناى قرار گرفتن پشت سر چيزى است؛ لذا به کسى که پشت سر ديگرى بر مرکب سوار مى شود «رديف» مى گويند. کافى، ج 6، باب الأکل متکئا، ص 271، ح 2. (با تلخيص) صحيح بخارى، ج 3، ص 17؛ ولى در اين حديث به جاى ستر (پرده) نمرقه (به معناى بالش) نقل شده است. «رياش» جمع «ريش» در اصل به معناى پرهاى پرندگان است و از آن جا که پرهاى آن ها لباس طبيعى زيبايى است و گاه به رنگ هاى مختلف است اين واژه به هر گونه لباس زينتى و نيز به هرگونه زينت اطلاق مى شود و در جمله بالا هر دو معنا محتمل است. کافى، ج 2، باب ذم الدنيا و الزهد فيها، ص 134، ح 19 (توجّه داشته باشيد که جمله «قال تحتها» از قيلوله به معناى استراحت يا خواب نيم روز است). «اشخصها» از ريشه «شخوص» بر وزن «خلوص» در اصل به معناى خيره شدن چشم به يک نقطه است که معمولا نشانه وحشت است؛ سپس به خارج ساختن ناگهانى کسى يا چيزى از مکانى اطلاق شده است.