تفسیر بخش دوم

أُوصِِيکُمْ عِبَادَآللهِ، بِتَقْوَى آللهِ وَ طَاعَتِهِ، فَإِنَّهَا النَّجَاةُ غَدآ، وَ آلْمَنْجَاةُ أَبَدآ. رَهَّبَ فَأَبْلَغَ، وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ؛ وَ وَصَفَ لَکُمُ الدُّنْيَا وَ آنْقِطَاعَهَا، وَ زَوَالَهَا وَ آنْتِقَالَهَا. فَأَعْرِضُوا عَمَّا يُعْجِبُکُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُکُمْ مِنْهَا. أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ آللهِ، وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ آللهِ! فَغُضُّوا عَنْکُمْ ـ عِبَادَآللهِ ـ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا، لِمَا قَدْ أَيْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاتِهَا. فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ الشَّفِيقِ النَّاصِحِ وَ آلْمُجِدِّ آلْکَادِحِ. وَ آعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصاَرِعِ آلْقُرُونِ قَبْلَکُمْ: قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ، وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ، وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ، وَ آنْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ؛ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الْأَوْلَادِ فَقْدَهَا، وَ بِصُحْبَةِ الْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا. لا يَتَفَاخَرُونَ، وَ لا يَتَنَاسَلُونَ، وَ لا يَتَزَاوَرُونَ، وَ لا يَتَحَاوَرُونَ. فَاحْذَرُوا، عِبَادَ آللهِ، حَذَرَ آلْغَالِبِ لِنَفْسِهِ، آلْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ، النَّاظِرِ بِعَقْلِهِ؛ فَإِنَّ الْأَمْرَ وَاضِحٌ، وَ آلْعَلَمَ قَائِمٌ، وَ الطَّرِيقَ جَدَدٌ وَ آلسَّبِيلَ قَصَدٌ.

ترجمه
اى بندگان خدا! شما را به تقواى الهى و اطاعت از او توصيه مى کنم که موجب رستگارى در فرداى قيامت و سبب نجات ابدى است. خداوند انذار کرده، انذارى رسا، و تشويق کرده، تشويقى پربار و کامل. و ناپايدارى و زوال و انتقال دنيا را براى شما شرح داده است؛ بنابراين از زرق و برق هايش که براى شما اعجاب انگيز است، به دليل کوتاه بودن دوران مصاحبتش چشم بپوشيد، دنيا نزديک ترين منزلگاه به خشم خدا، و دورترين آن ها از رضا و خشنودى اوست؛ حال که چنين است ـ اى بندگان خدا! ـ از غم و اندوه آن و مشغول شدن به (سرگرمى ها و زرق و برق) آن چشم فرو گيريد؛ چرا که از فراق و دگرگونى هاى حالاتش باخبريد و همچون دوستى مهربان و اندرزگو و کوشا که براى نجات دوستش تلاش مى کند خويشتن را (نصيحت کنيد و) از دنياپرستى برحذر داريد.
از آنچه در قربانگاه هاى قرن هاى پيشين ديده ايد عبرت گيريد و از کسانى که پيوندهاى اعضايشان از هم گسسته، چشم ها و گوش هايشان از ميان رفته، شرف و عزّتشان نابود شده و شادى و نعمت هايشان پايان يافته، درس عبرت بياموزيد، آن ها به جاى نزديکى به فرزندان، به فراقشان مبتلا شده اند و همدمى همسرانشان به مفارقت مبدّل گشته؛ اکنون نه بر يکديگر تفاخر مى کنند؛ نه زاد و ولد دارند؛ نه به ديدار يکديگر مى شتابند و نه با هم سخن مى گويند.
(چون چنين است،) اى بندگان خدا! مراقب باشيد، همانند کسى باشيد که بر نفس خود پيروز گشته و از شهوات سرکش جلوگيرى کرده است، و با چشم عقل مى نگرد؛ چراکه همه چيز آشکار است، نشانه هاى راه، برقرار، و جادّه، صاف و هموار، و راه، مستقيم و استوار مى باشد!
شرح و تفسیر
به قربانگاه هاى قرن هاى پيشين بنگريد!
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به پند و اندرزهاى پرمعنا و نصايح پربار و بيدارگر مى پردازد و پس از تقويت پايه هاى ايمان در مخاطبان خود در بخش قبل، در اين بخش به جنبه هاى عملى مى پردازد؛ چرا که عمل، ميوه درخت ايمان است؛ مى فرمايد: «اى بندگان خدا! شما را به تقواى الهى و اطاعت از او توصيه مى کنم که موجب رستگارى در فرداى قيامت و سبب نجات ابدى است»؛ (أُوصِيکُمْ عِبَادَآللهِ، بِتَقْوَى آللهِ وَ طَاعَتِهِ، فَإِنَّهَا النَّجَاةُ غَدآ، وَ آلْمُنْجَاةُ أَبَدآ).
تقوا و طاعت ممکن است به يک مفهوم بازگردند و ممکن است تقوا ريشه طاعت محسوب شود؛ چرا که طاعت الهى از تقوا و خداترسى درونى برمى خيزد. اين احتمال نيز وجود دارد که تقوا اشاره به ترک گناه و طاعت اشاره به اجراى اوامر الهى باشد و در هر حال، اين دو از هم جدا نيستند (و شايد به همين علّت است که ضمير در «انّها» مفرد آورده شده؛ در حالى که مرجع ضمير، تثنيه است).
اطلاق «نجات» بر «تقوا» ممکن است از قبيل اطلاق مسبّب بر سبب باشد؛ چرا که تقوا سبب نجات در جهان ديگر است.
سپس به بيان اتمام حجت الهى مى پردازد و مى فرمايد: «خداوند انذار کرده، انذارى رسا، و تشويق کرده، تشويقى پربار و کامل»؛ (رَهَّبَ فَأَبْلَغَ، وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ).
مى دانيم که ضامن اجراى تمام قوانين الهى بشارت و انذار است. بشارت و انذارى در حد اعلا؛ و خداوند براى ترغيب مردم به پرهيزکارى و اطاعت ونهى آن ها از سرکشى و گناه، اين کار را به وسيله پيغمبرانش در جاى جاى کتب آسمانى انجام داده است.
و از آن جا که سرچشمه معاصى و گناهان، دنياپرستى و فريفته شدن به زرق و برق آن است، باز امام (عليه السلام) در اين جا به سراغ اين مطلب مى رود و از قول خداوند چنين مى فرمايد: «و ناپايدارى و زوال و انتقال دنيا را براى شما شرح داده است؛ بنابراين از زرق و برق هايش که براى شما اعجاب انگيز است، به دليل کوتاه بودن دوران مصاحبتش چشم بپوشيد»؛ (وَ وَصَفَ لَکُمُ الدُّنْيَا وَ آنْقِطَاعَهَا، وَ زَوَالَهَا وَ آنْتِقَالَهَا. فَأَعْرِضُوا عَمَّا يُعْجِبُکُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُکُمْ مِنْهَا).
از اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا به خوبى استفاده مى شود که خداوند چهار چيز را در مورد دنيا بيان فرموده است: نخست، اصل زندگى دنيا که همان گونه که از نامش پيداست زندگى پست و پايين و کم ارزش و حقيرى است. دوم اين که پايدار نمى ماند و روزى با مرگ آدمى و سرانجام با مرگ مجموعه دنيا به پايان مى رسد. سوم اين که در همان زمانى که انسان از مواهب دنيا برخوردار است گرفتار زوال تدريجى آن مى باشد. قواى بدن به تدريج از ميان مى رود و ضعف، جاى قوّت را مى گيرد، سلامتى مختل مى شود، و دوستان و عزيزان يکى بعد از ديگرى چهره در نقاب خاک مى کشند، و چهارم اين که دنيا همواره از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود.
قرآن مجيد مى فرمايد: (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِى الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّآ ثُمَّ يَکُونُ حُطَامآ وَ فِى الاْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رِضْوَانٌ وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ)؛ «بدانيد که زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى
و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است؛ همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى و سرور فرو مى برد، سپس خشک مى شود؛ به گونه اى که آن را زردرنگ مى بينى؛ سپس تبديل به کاه مى شود (آرى، دنيا نيز به همين سرعت مى گذرد) و در آخرت، عذاب شديد است يا آمرزش و رضاى الهى، و زندگى دنيا چيزى جز متاع فريب نيست».
در اين آيه، بى ارزش بودن دنيا و همچنين انقطاع و زوال آن در ضمن يک مثال روشن ترسيم شده است؛ همان گونه که انتقال آن در آيه شريفه (وَ تِلْکَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ)؛ «و ما اين روزها (ى پيروزى و شکست) را در ميان مردم مى گردانيم» تبيين شده است.
و در ادامه آن در وصف دنيا مى افزايد: «دنيا نزديک ترين منزلگاه به خشم خدا، و دورترين آن ها از رضا و خشنودى اوست»؛ (أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ آللهِ، وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ آللهِ!).
دليل آن هم روشن است؛ چرا که دنيا مجموعه اى است از هوى وهوس هاى سرکش که از هر سو انسان را به طرف گناه مى راند و موجب خشم خدا و ناخشنودى او مى شود.
بديهى است که منظور از دنيا در تمام اين عبارات، دنياى مادّى است که تنها هدف انسان باشد و براى به چنگ آوردن آن از هر وسيله استفاده کند و آلوده هر گناه شود؛ به آن مشغول و مغرور گردد و غير آن را فراموش کند؛ و گرنه دنيايى که وسيله قوّت و قدرت براى طاعت و شکر نعمت و رسيدن به سعادت باشد، از مواهب عظيم الهى است.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن در يک نتيجه گيرى روشن، مى فرمايد: «حال که چنين است ـ اى بندگان خدا! ـ از غم و اندوه آن و مشغول شدن به (سرگرمى ها و زرق و برق) آن چشم فرو گيريد چرا که از فراق و دگرگونى هاى حالاتش باخبريد و همچون دوستى مهربان و اندرزگو و کوشا که براى نجات دوستش تلاش مى کند خويشتن را (نصيحت کنيد و) از دنياپرستى برحذر داريد»؛ (فَغُضُّوا عَنْکُمْ ـ عِبَادَآللهِ ـ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا، لِمَا قَدْ أَيْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاتِهَا. فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ الشَّفِيقِ النَّاصِحِ وَ آلْمُجِدِّ آلْکَادِحِ).
اشاره به اين که گرفتارى هاى دنيا فزاينده و غم و اندوه آن، روزافزون است. هر چه انسان به آن نزديک تر شود، گرفتارتر خواهد شد و به جايى خواهد رسيد که تمام وجود او را گرفتارى ها و اندوه ها پر خواهد کرد.
در اين زمينه، حديث جالبى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ کُلَّمَا ازْدَادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلَى نَفْسِهَا لَفّآ کَانَ اَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّآ؛ مثال کسى که به دنيا حريص است، همچون کرم ابريشم است که هرقدر بر خود بيشتر مى تَنَد از خارج شدن دورتر مى شود، تا اين که در درون آن پيله، از اندوه مى ميرد».
يکى از شعراى عرب اين حديث را در ضمن شعر زيبايى بيان کرده است:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْمَرْءَ طُولَ حَيَاتِهِ *** حَرِيصٌ عَلَى مَا لا يَزَالُ يُنَاسِجُهُ
کَدُودٌ کَدُودِ الْقَزِّ يَنْسِجُ دَائِمآ *** فَيَهْلِکُ غَمّآ وسط مَا هُوَ نَاسِجٌ
«آيا نمى بينى که انسان در طول حيات خود به چيزى که جمع آورى مى کند حريص است؟
بسيار پرتلاش است همچون کرم ابريشم که همواره بر خود مى تند و سرانجام در ميان آنچه تنيده با اندوه مى ميرد!». سپس امام (عليه السلام) دست مخاطبان خود را گرفته و آن ها را به زمان هاى گذشته مى برد و سرانجام زندگى دنياپرستان را براى آن ها در ضمن ده جمله کوتاه و بسيار تکان دهنده شرح مى دهد، آن چنان که هر شنونده اى را تحت تأثير قرار مى دهد؛ مى فرمايد: «از آنچه در قربانگاه هاى قرن هاى پيشين ديده ايد عبرت گيريد و از آن کسانى که پيوندهاى اعضايشان (در زير خاک ها) از هم گسسته، چشم ها و گوش هايشان از ميان رفته، شرف و عزّتشان نابود شده و شادى ونعمت هايشان پايان يافته، درس عبرت بياموزيد»؛ (وَ آعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصاَرِعِ آلْقُرُونِ قَبْلَکُمْ: قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ، وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ، وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ، وَ آنْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ).
جمله «تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ» اشاره به متلاشى شدن پيوندهاى بدن در زير خاک است. اين تعبير مى تواند اشاره اى نيز به پيوندهاى اجتماعى در زندگى انسان باشد که بعد از وفات انسان، متلاشى مى شود؛ همان گونه که ابصار و اسماع، اشاره به همين چشم و گوش ظاهرى و قدرت ديدن و شنيدن حسّى است؛ ولى مى تواند کارگزاران انسان را نيز که از گوشه و کنار جهان، اخبارى را مى شنوند و مى بينند و منتقل مى کنند در بر گيرد.
نه تنها حواسّ ظاهرى انسان و پيوندهاى جسمانى او از ميان مى رود، بلکه جهات اجتماعى همچون شرف و عزّت مادّى نيز با دفن او مدفون مى گردد و تمام لذّت ها و نعمت ها بر باد مى رود.
سپس در ادامه اين سخن به بخش ديگرى از مواهبى که انسان با مرگ از دست مى دهد اشاره کرده، مى فرمايد: «آن ها به جاى نزديکى به فرزندان، به فراقشان مبتلا شده اند و همدمى همسرانشان به مفارقت مبدّل گشته؛ اکنون نه بر يکديگر تفاخر مى کنند؛ نه زاد و ولد دارند؛ نه به ديدار يکديگر مى شتابند و نه با هم سخن مى گويند»؛ (فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الْأَوْلَادِ فَقْدَهَا، وَ بِصُحْبَةِ الْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا. لايَتَفَاخَرُونَ، وَ لا يَتَنَاسَلُونَ، وَ لا يَتَزَاوَرُونَ، وَ لا يَتَحَاوَرُونَ).
و به گفته شاعر:
وَ حَلُّوا بِدَارٍ لا تَزَاوُرَ بَيْنَهُمْ *** وَ أَنَّى لِسُکَّانِ الْقُبُورِ التَّزَاوُرُ
«آن ها به سرايى وارد شدند که هيچ ديدارى در ميان ساکنانش نيست، چگونه ساکنان قبور مى توانند با هم ديدار داشته باشند؟».
بديهى است که اين سخن ناظر به جسم انسان هاست و هيچ مانعى ندارد که ارواح مؤمنان با هم ديدار داشته باشند و سخن بگويند.
و در پايان خطبه و نتيجه گيرى نهايى امام (عليه السلام) به همه هشدار مى دهد و مى فرمايد: «(چون سرنوشت شما چنين است،) اى بندگان خدا! مراقب باشيد، همانند کسى باشيد که بر نفس خود پيروز گشته و از شهوات سرکش جلوگيرى کرده است، و با چشم عقل مى نگرد؛ چرا که همه چيز آشکار است، نشانه هاى راه، برقرار، و جادّه، صاف و هموار، و راه، مستقيم و استوار است!»؛ (فَاحْذَرُوا، عِبَادَ آللهِ، حَذَرَ آلْغَالِبِ لِنَفْسِهِ، آلْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ، النَّاظِرِ بِعَقْلِهِ؛ فَإِنَّ الْأَمْرَ وَاضِحٌ، وَ آلْعَلَمَ قَائِمٌ، وَ الطَّرِيقَ جَدَدٌ وَ آلسَّبِيلَ قَصَدٌ).
جمله «فَاحْذَرُوا... النَّاظِرُ بِعَقْلِهِ» اشاره به اين است که در صورتى انسان مى تواند از خطرهايى که در بخش هاى پيشين خطبه آمده در امان بماند که بر نفس خود غالب باشد و به دنبال آن بتواند شهوات خود را مهار کند و درپى آن با ديده تيزبين عقل به مسائل بنگرد؛ نه با ديده گمراه کننده شهوات.
جمله هاى چهارگانه اى که در پايان خطبه ذکر شده، هر يک اشاره به نکته مستقلّى دارد. نخست مى فرمايد: برنامه هاى سعادت به وسيله قرآن و اولياى الهى تبيين شده و در جاى جاى مسير «الى الله» نشانه هاى روشنى نصب شده است؛ جادّه نيز محکم و صاف و خالى از عوامل لغزش است، راه نيز مستقيم وخالى از هرگونه کجى و انحراف است.
منتها چيزى که باقى مى ماند تصميم و اراده رهروان اين راه و پيمودن سريع آن است.
خوشبخت و سعادتمند کسانى هستند که تصميم گرفتند و اين راه را پيمودند؛ به گفته شاعر:
فَطُوبَى لِعَبْدٍ آثَرَ اللهَ رَبَّهُ *** وَ جَادَ بِدُنْيَاهُ لَمَا يَتَوَقَّعُ
«خوشا به حال آنان که خدا را بر همه چيز مقدّم داشتند و از زرق و برق دنيا براى سعادت جاويدان چشم پوشيدند». .
پاورقی ها
«منجاة» از ريشه «نجات» در اين جا اسم مکان و به معناى محلّ نجات است. اين احتمال نيز داده شده که معناى مصدرى داشته باشد. «نجات» به معناى رهايى است و گاه به معناى شتر سريع السير آمده که سبب رهايى انسان از بيابان هاى پرخطر است.
«رهّب» از ريشه «ترهيب» به معناى بيم دادن و ترساندن است. «أسبغ» از ريشه «اسباغ» به معناى انجام دادن کارى به طور کامل است و در اصل از «سبغ» بر وزن «صبر» به معناى پيراهن يا زره گشاده است؛ سپس به نعمت گسترده و وضوى کامل «اسباغ نعمت» يا «اسباغ الوضوء» اطلاق شده است. حديد، آيه 20. آل عمران، آيه 140. «غضّوا» از ريشه «غضّ» بر وزن «حظّ» به معناى کم کردن و فروگرفتن است و «غضّ بصر» به اين معناست که انسان، خيره به چيزى نگاه نکند؛ بلکه چشم خود را پايين بيندازد. «کادح» از ريشه «کدح» بر وزن «مدح» به معناى کوشش توأم با رنج است. کافى، ج 2، باب حب الدنيا و الحرص عليها، ص 316، ح 7. در مجمع الامثال ميدانى، ج 2، ص 103 با کمى تفاوت اين ابيات ذکر شده است. «مصارع» جمع «مصرع» به معناى محلّ زمين افتادن است و به قتلگاه نيز اطلاق مى شود. «أوصال» جمع «وُصل» بر وزن «قفل» به معناى مفصل و رشته هاى اعصاب است که اعضا را به هم پيوند مى دهد. «يتحاورون» از ريشه «محاوره» به معناى رفت و آمد و همچنين ردّ و بدل کردن سخن و بحث است. تاريخ مدينة دمشق، ج 41، ص 404. «جدد» از ريشه «جدّ» (بر وزن خط) به معناى قطع کردن و همچنين پيمودن زمين هاى صاف و محکم است و به راه صاف و محکم «جادّه» گفته مى شود. مجموعه ورّام، ج 1، ص 136.