تفسیر بخش اول

فقال:: يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ، إِنَّکَ لَقَلِقُ آلْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ، وَ لَکَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ وَ حَقُّ آلْمَسْأَلَةِ، وَ قَدِ آسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ: أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا آلْمَقَامِ وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَبآ، وَ الْأَشَدُّونَ بِرَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) نَوْطآ، فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ؛ وَ آلْحَکَمُ آللهُ، وَ آلْمَعْوَدُ إِلَيْهِ آلْقِيَامَةُ.
وَ دَعْ عَنْکَ نَهْبآ صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ *** وَ لکِنْ حَدِيثآ مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلِ

ترجمه
امام (عليه السلام) (در پاسخ آن مرد که از طايفه بنى اسد بود چنين) فرمود: اى برادر اسدى! تو مردى مضطرب و دستپاچه اى و بى هنگام و نابجا پرسش مى کنى؛ ولى با اين حال، هم احترام خويشاوندى سببى دارى و هم حق پرسش. اکنون که مى خواهى بدانى، بدان: اما اين که بعضى اين مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند، در حالى که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيوندمان محکم تر است، بدين علت بود که عدّه اى براثر خودخواهى و انحصارطلبى ناشى از جاذبه هاى خلافت، به ديگران بخل ورزيدند (و با نداشتن شايستگى، حق ما را غصب کردند) و گروهى ديگر (اشاره به خود حضرت و بنى هاشم است) با سخاوت از آن چشم پوشيدند. خدا در ميان ما و آن ها داورى خواهد کرد و بازگشت همه به سوى او در قيامت است (سپس امام (عليه السلام) به شعر معروف «امرؤا القيس» تمسّک جست و فرمود:) سخن از غارت هايى را که (در گذشته واقع شد و) اطراف آن را فرياد و فغان فرا گرفته است، رها کن و از غارت امروز سخن بگو (که خلافت اسلامى به وسيله معاويه و دار و دسته منافقان مورد تهديد قرار گرفته است).
شرح و تفسیر
چرا خلافت علوى غصب شد؟
همان گونه که بيان شد اين گفتار به طور کامل در پاسخ يک سؤال ايراد شده است. سؤالى که قرائن کلام نشان مى دهد در محل يا زمان مناسبى ايراد نشده؛ ولى هرچه بوده امام (عليه السلام) براى اين که سؤال را بى پاسخ نگذارد، به ذکر پاسخ فشرده و پرمعنايى پرداخت.
نخست فرمود: «اى برادر اسدى! (سؤال کننده از طايفه بنى اسد بود) تو مردى مضطرب و دستپاچه اى و بى هنگام و نابجا پرسش مى کنى؛ ولى با اين حال، هم احترام خويشاوندى سببى دارى و هم حق پرسش. اکنون که مى خواهى بدانى، بدان»؛ (يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ، إِنَّکَ لَقَلِقُ آلْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ، وَ لَکَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ وَ حَقُّ آلْمَسْأَلَةِ، وَ قَدِ آسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ).
در اين که چرا امام (عليه السلام) مخاطب را «أَخَا بَنِي أَسَدٍ» خطاب کرد و در ضمن کلماتش فرمود: تو با ما خويشاوندى سببى دارى؟ در ميان شارحان نهج البلاغه گفت وگوست؛ بعضى مانند «ابن ابى الحديد» و مرحوم «مغنيه» معتقدند: به دليل آن است که يکى از همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) «زينب بنت جحش» از طايفه بنى اسد بود و بعضى احتمال مى دهند که على (عليه السلام) همسرى از «بنى اسد» انتخاب کرده بود؛ هر چند در تواريخ ذکرى از آن نيامده است (جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد).
تعبير به «قَلِقُ آلْوَضِينِ»، با توجّه به اين که «وضين» به معناى تنگ يا نوار و طناب کمربند مانندى است که جهاز يا کجاوه شتر، يا زين اسب را از زير شکم حيوان با آن مى بندند و «قلق» به معناى سست است، و بديهى است که اگر آن طناب و نوار سست باشد، زين و جهاز شتر همواره به اين سو و آن سو حرکت مى کند؛ لذا به انسان دستپاچه و مضطرب «قَلِقُ آلْوَضِينِ» اطلاق شده است.
تعبير به «حَقُّ آلْمَسْأَلَةِ»، تعبير بسيار زنده اى است که نشان مى دهد هر کسى حق سؤال از پيشوايش دارد؛ و در ضمن استفاده مى شود که پيشواى او هم ملزم به جواب است؛ مگر جايى که مانع خاصى در کار باشد.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اما اين که بعضى اين مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند، در حالى که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيوندمان محکم تر است، بدين علت بود که عدّه اى براثر خودخواهى و انحصارطلبى ناشى از جاذبه هاى خلافت، به ديگران بخل ورزيدند (و با نداشتن شايستگى، حق ما را غصب کردند) و گروهى ديگر (اشاره به خود حضرت و بنى هاشم است) با سخاوت از آن چشم پوشيدند. خدا در ميان ما و آن ها داورى خواهد کرد و بازگشت همه به سوى او در قيامت است»؛ (أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا آلْمَقَامِ وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَبآ، وَ الْأَشَدُّونَ بِرَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) نَوْطآ، فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ؛ وَ آلْحَکَمُ آللهُ، وَ آلْمَعْوَدُ إِلَيْهِ آلْقِيَامَةُ).
منظور از استبداد که از ريشه «بدد» (بر وزن عدد) به معناى دور کردن و متفرّق ساختن گرفته شده، اين است که انسان چيزى را در اختيار خود بگيرد و ديگران را از آن دور سازد. امام (عليه السلام) در اين بخش از گفتار دليل اصلى غصب خلافت را با تمام شايستگى هايى که در آن حضرت بود، موضوع استبداد و بخل ذکر مى کند که چشمان گروهى را بر واقعيّات بست و با شتاب هرچه بيشتر ديگران را کنار زدند و بر جايگاه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نشستند.
روشن است که منظور از اين گروه، همان کسانى اند که در سقيفه بنى ساعده براى در اختيار گرفتن خلافت اجتماع کردند؛ هر چند ابن ابى الحديد به علت پاره اى از تعصّب ها مى خواهد آن را به شوراى شش نفره عمر و مخالفت «عبدالرحمن بن عوف» با خلافت على (عليه السلام) مربوط سازد که در واقع شبيه انکار بديهيّات است؛ چرا که سؤال سائل از اصل خلافت بعد از رسول الله (صلي الله عليه و آله) بود و جواب امام (عليه السلام) نيز ناظر به همان است و شبيه چيزى است که در گفتار ديگرى از امام (عليه السلام) در همين باره بيان شده است.
و منظور از جمله «و سخت عنها نفوس آخرين» اين است که ما بنى هاشم هنگامى که اصرار عجيب آن گروه را در تصاحب خلافت ديديم و مقاومت را سبب به هم ريختن نظام جامعه اسلامى دانستيم سخاوتمندانه از آن چشم پوشيديم و دست از هر گونه مقاومت برداشتيم.
سپس امام (عليه السلام) به شعر معروف «امرؤالقيس» تمسّک مى جويد که گفته است: سخن از غارت هايى را که (در گذشته واقع شد و) اطراف آن را فرياد و فغان گرفته است رها کن و از غارت امروز سخن بگو (که خلافت اسلامى به وسيله معاويه و دار و دسته منافقان مورد تهديد قرار گرفته است)؛ (وَ دَعْ عَنْکَ نَهْبآ صِيحَ فِى حَجَرَاتِهِ وَ لکِنْ حَدِيثآ مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلِ).
اين شعر از «امرؤالقيس» است و جريان آن چنين بوده که «امرؤالقيس» پس از کشته شدن پدرش، به «خالد بن سدوس» پناهنده شد؛ گروهى از قبيله «بنى جديله» به او حمله کردند و اموال و شترهايش را به غارت بردند. «امرؤالقيس» جريان را با خالد در ميان گذاشت. خالد گفت: شترهاى سوارى ات را که نزد توست در اختيار من بگذار تا شتران غارت شده ات را بازگردانم.
امرؤالقيس قبول کرد. خالد سوار شد و رفت تا به نزد قبيله بنى جديله رسيد. گفت: شتران پناهنده مرا گرفته ايد؛ بايد فورآ بازگردانيد و شاهد پناهندگى او، همين شتران سوارى اوست که من بر يکى از آن ها سوارم. «بنى جديله» خالد را از مرکب پياده کردند و باقى مانده شتران را با خود بردند. هنگامى که خبر به امرؤالقيس رسيد، قطعه شعرى سرود که بيت اوّلش همان است که ذکر شد و مضمونش اين است: غارت گذشته را رها کن و فعلا سخن از اين بگو که خالد با دست خودش شتران ديگر مرا به غارتگران واگذار کرده است.
اين بخش، داراى دو نکته مهمّ است که در پايان خطبه بيان خواهد شد. .
پاورقی ها
«سدد» به معناى صاف و درست بودن است.
«ذمامة» به معناى حق و حرمت است. بنى اسد طايفه اى از عرب بودند که به جنگجويى در عصر جاهليّت و بعد از ظهور اسلام معروف بودند. آن ها در نزديکى سرزمين «نجد» مى زيستند و بعد از ظهور اسلام مسلمان شدند و در جنگ قادسيه همراه «سعدبن ابى وقّاص» جنگيدند و کشته هاى زيادى دادند. تاريخ بنى اسد مملوّ از حوادث گوناگون است. گروهى از آن ها به يارى شهداى کربلا براى دفن اجساد آن ها شتافتند و گروهى نيز طرفدار عبيدالله بودند و با لشکر اوهمراهى کردند. «نوط» به معناى پيوند و ارتباط است. «اثرة» به معناى اختيار کردن و اختصاص دادن چيزى به خويش است (انحصارطلبى) به عکس ايثار که به معناى مقدّم داشتن ديگرى بر خويش است. «شحت» از ريشه «شح» به معناى بخل است. «سخت» از ريشه «سخاوت» است. «معود» اسم مکان به معناى محل بازگشت است. ر.ک: علل الشرائع، ج 1، ص 146، ح 2. «حجرات» جمع «حجرة» بر وزن «ضربة» به معناى ناحيه است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 244.