تفسیر بخش سوم
شُغِلَ مَنِ الجَنَّةُ وَ النّارُ اَمامَهُ! ساعٍ سَريع نَجا، وَ طالِبٌ بَطيءٌ رَجا، وَ مُقَصِّرٌ فِى النّارِ هَوى. اَليَمينُ وَ الشَّمالُ مَضَلَّةٌ، وَ الطَّريقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّةُ، عَلَيْها باقي الْکِتابِ وَ آثارُ النُّبُوَّةِ، وَمِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ، وَ اِلَيْها مَصيرُ الْعاقِبَةِ. هَلَکَ مَنِ ادَّعى، وَ خابَ مَنِ افْتَرى. مَنْ اَبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ. وَ کَفى بِالْمَرْءِ جَهْلا اَلّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ. لايَهْلِکُ عَلَى الْتَّقْوى سِنْخُ اَصْلٍ، وَ لايَظْمَأُ عَلَيْها زَرْعُ قَوْمٍ. فَاسْتَتِرُوا فى بُيُوتِکُمْ، وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِکُمْ، وَ التَّوبَةُ مِنْ وَرائِکُمْ، وَ لا يَحْمَدْ حَامِدٌ اِلّا رَبَّهُ، وَ لا يَلُمْ لائِمٌ اِلّا نَفْسَهُ.
ترجمه
و آن کس که (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد! و براى نادانى انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد، ريشه درختى که در سرزمين تقوا نشانده شود هرگز نابودى نمى پذيرد و بذر وزراعتى که در اين سرزمين پاشيده شود، هرگز تشنه نمى گردد! در خانه هاى خود پنهان شويد (و در دسته بندى هاى منافقان و نفاق افکنان شرکت نجوييد)! در اصلاح ميان خود بکوشيد (و مردم را با هم آشتى دهيد و صفوف خود را در مقابل منافقان متّحد سازيد)! توبه پيش روى شما و در دسترس تان است (به آن چنگ بزنيد و گذشته خود را جبران کنيد، و در هر حال) هيچ ستايشگرى جز خداوند را نبايدستايش کرد و (در گناه و خطا) جز خويش را نبايد سرزنش نمود!
شرح و تفسیر
در ادامه بحث هاى گذشته اين خطبه که درباره داغ شدن کوره امتحان بعد از بيعت با اميرمؤمنان (عليه السلام) سخن مى گفت و به مردم درباره حقّ و باطل و تقوا و گناه هشدار مى داد، امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنانش به راه نجات از چنگال هوى وهوس ها و رسيدن به سرمنزل سعادت اشاره کرده و طىّ بيانات جامعى مطالب مهمّى را در اين باره ايراد مى کند.
نخست مردم را در مسير سعادت و نجات به سه گروه تقسيم مى کند، مى فرمايد: «کسى که بهشت و دوزخ در پيش روى او قرار گرفته (و به آن ايمان دارد، از کارهايى که در آن جا سودى نمى بخشد، رويگردان است، (و مردم در اين مسير سه گروه اند:) کسانى که سخت مى کوشند و به سرعت پيش مى روند، آن ها اهل نجات اند و گروهى که به کندى گام برمى دارند، باز اميد نجات دارند و گروهى مقصّرند، که در آتش دوزخ سقوط مى کنند»؛ (شُغِلَ مَنِ الجَنَّةُ وَ النّارُ اُمامَهُ! ساعٍ سَريع نَجا، وَ طالِبٌ بَطيءٌ رَجا، وَ مُقَصِّرُ فِى النّارِ هَوى). به عقيده بعضى، اين گروه هاى سه گانه همان ها هستند که در قرآن مجيد در سوره فاطر، به آن ها اشاره شده است، مى فرمايد: (ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنَ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِم لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِد وَ مِنْهُمْ سابِق بِالْخَيْراتِ بِاِذْنِ اللهِ)؛ «سپس اين کتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ ولى بعضى از آنان بر خود ستم کردند و بعضى ميانه رو بودند و گروهى به اذن خدا در نيکى ها (از همه) پيشى گرفتند».
گاه گفته شده اشاره به گروه هاى سه گانه اى است که در سوره واقعه آمده است: (وَ کُنْتُمْ ازْواجآ ثَلاثَةً * فَاَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما اَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ اَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ مَا اَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * اُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ)؛ «و شما (در آن زمان) سه گروه خواهيد بود: (نخست) سعادتمندان و خجستگان (هستند)، چه سعادتمندان و خجستگانى! و (گروه ديگر) شقاوتمندان و نفرين شدگان اند، چه شقاوتمندان و نفرين شدگانى! و (سومين گروه) پيشگامان پيشگام اند، آن ها مقرّبان اند».
به هر حال، وجود گروه هاى سه گانه در جامعه بشريّت هميشه مطرح بوده و هنگامى که بازار امتحانات داغ مى شود (همانند زمان خلافت على (عليه السلام)) تمايز اين صفوف سه گانه آشکارتر مى گردد، جمعى (هر چند غالبآ اندک هستند) راه حق را بدون هيچ ترديد و تزلزل و دغدغه پيش گرفته و به سرعت به سوى مقصد مى تازند، گروه ديگرى که از ايمان ضعيف ترى برخوردارند گاه با ترديد و تزلزل وگاه با اطمينان خاطر، لنگ لنگان گامى برمى دارند و به پيش مى روند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم مى آميزد، ولى اميدوارند که دست لطف خدا، دست آنان را بگيرد و سرانجام آن ها را به مقصد برساند؛ امّا گروه سوم که هواى نفس بر آن ها چيره شده و با ايمان و تقوا وداع گفته اند، در بيراهه ها سرگردان گشته و در کام بدبختى ها سقوط مى کنند.
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد که تنها ايمان به معاد است که مى تواند انسان را در برابر گناه و فساد حفظ کند؛ هرقدر اين ايمان قوى تر باشد، تأثير بازدارندگى آن بيشتر است.
بعضى گفته اند: جمله «شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النّارُ اَمامَهُ» جمله خبرى است که معناى انشايى را دارد؛ يعنى آن ها که بهشت و دوزخ را در برابر خود مجسّم مى بينند، بايد از زرق وبرق دنيا و هوى و هوس ها چشم بپوشند! ولى تفسير جمله مذکور به صورت جمله خبرى نيز هيچ مشکلى ندارد يعنى اين گونه مؤمنان از هوى وهوس چشم پوشى خواهند کرد.
امام (عليه السلام) سپس با توضيحى که درباره گروه هاى سه گانه مورد بحث بيان فرمود مردم را به پيمودن راه راست و دورى گزيدن از راه هاى انحرافى، ضمن بيان نشانه هاى آن ها دعوت مى کند و مى فرمايد: «انحراف به راست و چپ سبب گمراهى و ضلالت است و راه ميانه و مستقيم، جاده وسيع (الهى) است»؛ (اَلْيَمينُ وَ الشَّمالُ مَضَلَّةٌ، وَالطَّريقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّةُ).
اين سخن اشاره به همان مسئله معروفى است که مى گوييم: راه مستقيم به سوى هدف، يک راه بيش نيست و در دو طرف آن هزاران راه انحرافى وجود دارد که انسان را به گمراهى مى کشاند.
تعبير به يمين و شمال ممکن است اشاره به افراط و تفريط باشد که گروهى راه افراط را مى پويند و آن طرف هدف قرار مى گيرند و گروهى راه تفريط را و هرگز به هدف نمى رسند؛ اين همان است که در قرآن مجيد به عنوان صراط مستقيم از آن ياد شده و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّةً وَسَطآ)؛ «همان گونه (که قبله شما، يک قبله ميانه است) شما را نيز امّتى ميانه (و معتدل) قرار داديم».
هم چنان که علماى بزرگ اخلاق گفته اند که تمام صفات فضيله، حد اعتدالى است در ميان صفات رذيله که در طرف افراط و يا تفريط قرار دارند و به اين ترتيب تمام صفات اخلاقى را در اين تقسيم جمع کرده اند و يا به تعبير ديگر، اين همان مسئله عدالت اخلاقى است که انسان را در حدّ اعتدال و طريق مستقيم ميانه و به دور از هرگونه گرايش انحرافى قرار مى دهد.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه، طريق وُسطى را به مسئله امامت و ولايت امام معصوم تفسير کرده اند که هرگونه غلوّ و افراط يا کوتاهى و تقصير در مورد آن بزرگواران سبب گمراهى است، ولى هيچ مانعى ندارد که مفهوم جمله را وسيع بدانيم که هم مسئله ولايت و هم ساير مسائل اعتقادى و عملى و اخلاقى را فراگيرد.
در مسئله خداشناسى، گروهى در وادى تشبيه گرفتار شده و خدا را شبيه مخلوقاتش دانسته اند و گروهى در پرتگاه تعطيل افتاده و مى گويند: ذات و صفات خدا چنان است که هيچ کس قادر بر شناخت او (حتّى معرفت اجمالى) نيست ولى حدّ وسط، در ميان تشبيه و تعطيل است و آن اين که خدا را از طريق افعالش مى شناسيم ولى از کنه ذاتش بى خبريم.
در مسئله افعال عباد، نه راه جبر صحيح است و نه راه تفويض، بلکه جاده وسط، يعنى امر بين الامرين صحيح است و همچنين در مسئله ولايت نه غلوّ صحيح است و نه تقصير، در اخلاقيات نيز همين گونه است و در اعمال نيز همين طور؛ مثلا انفاق، حدّ وسطى در ميان بخل و اسراف است. جالب اين که کسانى که به مخالفت با آن حضرت برخاستند نيز از اين دو گروه خارج نبودند، گروهى خوارج افراطى و گروهى شاميانى که در تفريط قرار گرفته و هرگز آن امام بزرگ را نشناختند.
سپس به ويژگى هاى اين جاده ميانه معتدل و مستقيم پرداخته، مى فرمايد: «ـقرآن مجيد ـ کتاب جاويدان الهى و آثار نبوّت بر آن قرار دارد و راه ورود به سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) از همين جاست و پايان کار نيز به آن منتهى مى شود»؛ (عَلَيْها باقِي الْکِتابِ وَ آثارُ النُّبُوَّةِ، وَ مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ، وَ اِلَيْها مَصيرُ الْعاقِبَةِ).
در مورد جمله «عَلَيْها باقى الْکِتابِ» دو تفسير بيان شده است: نخست اين که منظور، قرآن مجيد است که يک کتاب باقى و جاودانى است و معارف و قوانين و احکام، تنها در آن است و در جاى ديگر پيدا نمى شود.
ديگر اين که منظور از کتاب جاويدان وجود امام معصوم است که حافظ کتاب الله، و مطابق حديث معروف ثقلين، هميشه در کنار قرآن بوده و همواره خواهد بود. ولى معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد. به خصوص اين که آثار نبوّت که بعد از آن ذکر شده قابل تفسير به آثار باقيمانده نزد امامان نيز مى باشد.
در اين جا احتمالات ديگرى نيز داده شده که بعيد به نظر مى رسد.
منظور ازجمله «مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ» (با توجه به اين که منفذ به معناى دريچه و راه عبور نور و يا مطلق راه عبور است) اين است که تنها از طريق جاده معتدل و ميانه مى توان به سنّت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) پى برد و به محتواى دعوت او آشنا گشت، بنابراين تفاوت اين چهار جمله روشن مى شود:
نخست مى فرمايد: کتاب جاويدان الهى بر اين جادّه قرار گرفته، سپس مى گويد: آثار و دلايل و نشانه هاى نبوّت و اعجاز پيامبر (صلي الله عليه و آله) در همين جادّه است و آنگاه مى افزايد: راه ورود به سنّت و تعليمات آن حضرت نيز از همين جاست و سرانجام مى فرمايد: براى رسيدن به سرمنزل مقصود نيز بايد از همين راه استفاده کرد؛ همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ)؛ «سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است».
سپس امام (عليه السلام) به سرنوشت مدّعيان باطل امامت و پيشوايى مردم پرداخته، در ضمن چهار جمله وضع آن ها را روشن مى سازد؛ مى فرمايد: «آن کس که به ناحق ادّعا (ى امامت و ولايت) کند، هلاک مى شود (زيرا هم خودش گمراه است و هم ديگران را به گمراهى مى کشاند)»؛ (هَلَکَ مَنِ ادَّعى).
«و آن کس که با دروغ و افترا (بر خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله)،) چنين مقامى را طلب کند، محروم مى گردد و به جايى نمى رسد!»؛ (وَ خابَ مَنِ افْتَرى).
«و آن کس که (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!»؛ (مَنْ اَبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ).
«و براى نادانى انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد!»؛ (وَ کَفى بَالْمَرْءِ جَهْلا اَلّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ).
اين احتمال نيز وجود دارد که جمله هاى چهارگانه فوق تنها ناظر به مسئله امامت، که اين خطبه درباره آن است، نباشد؛ بلکه معناى وسيع ترى را دنبال کند که هرگونه ادّعاى باطل چه در زمينه امامت يا در زمينه هاى ديگر را شامل شود و در واقع هشدارى باشد به مدّعيان باطل که اين راه خطرناک و موجب هلاکت و شقاوت و بدبختى را که ناشى از جهل و نشناختن قدر و منزلت خويش است نپويند. بعضى از شارحان نهج البلاغه براى جمله «مَنْ اَبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ» تفسير ديگرى ذکر کرده اند و آن اين که هرکس در ميان مردم نادان به دفاع از حق برخيزد و براى حمايت از آن قد علم کند خود را به خطر مى افکند و در معرض خشم جاهلان قرار مى دهد.
اين سخن گرچه يک واقعيت است ولى نمى تواند تفسير جمله مذکور باشد؛ زيرا نه با جمله هاى قبل که سخن از مدّعيان باطل مى گويد سازگار است و نه با جمله بعد که درباره افراد جاهل ناآگاه به ارزش خود، بحث مى کند.
سرانجام امام (عليه السلام) در پايان اين سخن و درباره مسائل مربوط به امامت و حکومت که در بخش هاى گذشته آمد، چند پند و اندرز به عموم مردم مى دهد که اگر به آن عمل کنند مى توانند از چنگال نفاق افکنان و مدّعيان باطل وغوغاسالاران رهايى يابند.
نخست دعوت به تقوا و پرهيزکارى مى کندکه شالوده و اساس هر حرکت سالم و عمل پاک است؛ مى فرمايد: «ريشه درختى که در سرزمين تقوا نشانده شود هرگز نابودى نمى پذيرد، و بذر و زراعتى که در اين سرزمين پاشيده شود هرگز تشنه نمى گردد!»؛ (لايَهْلِکُ عَلَى التَّقْوى سِنْخُ اَصْلٍ، وَ لايَظْمَاُ عَلَيْها زَرْعُ قَوْمٍ).
در واقع امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعنا، تقوا را به سرزمين مستعد پربار و پرآبى تشبيه مى کند که نه ريشه درختان در آن خشک مى شود و نه بذر و زراعت در آن از تشنگى مى ميرد؛ خاکى پرحاصل و نرم و نهرهايى روان و پرآب دارد که زمينه را براى پرورش گل ها و گياهان و ميوه هاى اعمال صالح و فضايل انسانى فراهم مى کند. در حقيقت، تمام اعمال، همچون بذر و دانه است، بايد در سرزمين مستعدى پاشيده شود و به طور منظم آبيارى گردد؛ اين زمين و آب چيزى جز تقوا نيست!
در دومين اندرز خود مى فرمايد: «در خانه هاى خود پنهان شويد (و در دسته بندى هاى منافقان و تفرقه اندازان شرکت نجوييد)»؛ (فَاسْتَتِرُوا فى بُيُوتِکُمْ).
زيرا امام (عليه السلام) با چشم حقيقت بين خود مى ديد که حکومت او عرصه را بر کسانى که در عصر عثمان بيت المال را غارت کردند و ظلم و بى عدالتى را در جهان اسلام گسترش دادند تنگ خواهد کرد و آن ها ساکت نخواهند ماند و گروهى همانند خود يا از مردم نادان را گرد خويش جمع مى کنند؛ به يقين سياهى چنين لشکرى شدن گناه است و درست در اين موقع است که بايد در خانه نشست، نه هنگام کار و جهاد! و به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، هنگامى که داد و فرياد به زيان جامعه است؛ سکون و سکوت، بهترين حرکت است.
در سومين اندرز، براى ايجاد وحدت در ميان صفوف طرفداران حق و جلوگيرى از هرگونه تفرقه و نفاق و براى درهم شکستن صفوف اهل باطل با نيروى اتّحاد، مى افزايد: «در اصلاح ميان خود بکوشيد (و مردم را با هم آشتى دهيد و صفوف خود را در برابر منافقان متّحد سازيد!)»؛ (وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِکُمْ).
سرانجام در چهارمين و آخرين نصيحت، به کسانى که قبلا لغزش هايى داشته اند و در حکومت پيشين گرفتار خطاهايى شده اند و وجدانشان از اين جهت ناراحت است دستور مى دهد که با آب توبه، لکّه هاى گناه را از دامان خويش بشويند! مى فرمايد: «توبه پيش روى شما و در دسترستان است! (به آن چنگ زنيد و گذشته خود را جبران کنيد)»؛ (وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرائِکُمْ).
براى تکميل اين سخن مى فرمايد: «(و در هر حال) هيچ ستايشگرى جز خداوند را نبايد ستايش کرد و (در گناه و خطا) جز خويشتن را نبايد سرزنش نمود!»؛ (وَ لا يَحْمِدْ حَامِدٌ اِلّا رَبَّهُ، وَ لا يَلُمْ لائِمٌ اِلّا نَفْسَهُ).
اشاره به اين که تمام نعمت ها ازسوى خداست و هر توفيق و سعادتى نصيب انسان مى شود از برکات الطاف خفيّه و جليّه اوست. بنابراين نبايد به هنگام اطاعت مغرور شويد! و هر خطا و گناهى سرمى زند به دليل کوتاهى هاى شماست! جز خويشتن را ملامت نکنيد و گناهان خويش را به گردن اين و آن، يا به گردن قضا و قدر نيفکنيد! سعى کنيد با آب توبه همه آن ها را بشوييد!
1. جاهل کسى است که قدر خود را نشناسد!
بسيارى از مشکلات اجتماعى از بلندپروازى ها و به اصطلاح، درازتر کردن پا از گليم خود و تمنّاى مقامى است که انسان براى آن ساخته نشده و يا شايستگى آن را ندارد؛ و اين ها همه از آن جا سرچشمه مى گيرد که شخص در ارزيابى قدر و منزلت خويش گرفتار اشتباه شود و اين اشتباه و خطا غالبآ به دليل حبّ ذات و بزرگ کردن نقاط قوّتِ کوچک و کوچک کردن نقاط ضعف بزرگ، حاصل مى شود.
گم کردن قدر و منزلت خويش و بلندپروازى بى دليل و توقّعات بى جاى ناشى از اين ها، هميشه بلاى بزرگى براى جوامع بشرى بوده و خواهد بود، نه تنها براى جامعه زيان بخش است بلکه خود شخص را نيز به زحمت و بدبختى و ناکامى مى افکند و چه بسا انسانى که مى توانست در يک پست و مقام به خوبى انجام وظيفه کند و مايه خير و سعادت خود و جامعه گردد، به دليل نشناختن قدر خويش و تمنّاى آنچه آمادگى آن را ندارد، نيرو و استعداد خود را بر باد مى دهد وخود و ديگران را به زحمت و ضرر و زيان مى افکند.
اى کاش همگان از کوچک و بزرگ و عالم و جاهل، در اين امر مهم و حياتى مى انديشيدند و حجاب هايى را که مانع از شناختن قدر خويش است کنار مى زدند و سعادت خود و ديگران را از اين راه فراهم مى ساختند.
به همين دليل در نهج البلاغه، بارها روى اين مسئله تأکيد شده است. ازجمله در خطبه 103 مى خوانيم: «اَلْعالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ کَفى بِالْمَرْءِ جَهْلا ألّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ عالم واقعى کسى است که قدر و منزلت خويش را بشناسد و براى نادانى انسان همين بس، که قدر خود را نشناسد!».
درنامه31 نهج البلاغه مى خوانيم که امام(عليه السلام) ضمن اندرزهاى بسيار پر بار و حکيمانه اى که به فرزند دلبندش امام مجتبى (عليه السلام) مى دهد، مى فرمايد: «وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلى قَدْرِهِ کانَ اَبْقى لَهُ؛ کسى که به اندازه خويش قانع باشد، قدر و منزلت او پايدارتر است!».
در حکمت 149 از کلمات قصار آن حضرت مى خوانيم: «هَلَکَ امْرُء لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ؛ آن کس که قدر و منزلت خويش را نشناسد هلاک مى گردد!».
در حديثى مى خوانيم که شخصى به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض کرد: ما از بازار رد شديم و ديديم يک نفر صدا مى زند: من از شيعيان خالص محمّد و آل محمّد (صلي الله عليه و آله) هستم، اين در حالى بود که لباس هايى را به مزايده گذاشته بود و طلب قيمت بيشتر مى کرد؛ امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود: «ما جَهِلَ وَ لا ضاعَ امْرُء عَرَفَ قَدْرَ نَفْسِهِ؛ کسى که قدر خود را بشناسد نادان نيست و ضايع نمى شود!». سپس افزود: «مى دانيد اين شخص به چه کسى مى ماند؟ به کسى که بگويد: من مانند سلمان و ابوذر و عمار ياسر هستم و در عين حال در معامله کم مى گذارد و عيوب جنس خويش را از مشترى مى پوشاند...، آيا چنين کسى مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است؟ هرگز!... چه مانعى دارد بگويد: من از دوستان محمد و آل محمد (صلي الله عليه و آله) هستم؟!».
اين احتمال نيز در معناى جمله مورد بحث وجود دارد که منظور از شناختن قدر خويش آن است که انسان فراموش نکند که فقط جسم و مادّه نيست تا خود را با امور بى ارزش يا کم ارزشِ مادّى مبادله کند! او گوهر گران بهايى دارد که از عالم بالا و جهان ديگر است؛ او نماينده خدا در زمين و «خَليفَةُ اللهِ فى اَرْضِهِ» مى باشد؛ او مرغ باغ ملکوت است، نه از عالم خاک، هرچند براى چند روز در قفس بدن براى کسب کمال جاى گرفته است. بنابراين، عالم و دانشمند واقعى کسى است که اين قدر و منزلت را بشناسد و موهبت لباس «کَرَّمْنا» را که خدا بر قامت او پوشانده است ارج نهد. و جاهل و بى خبر کسى است که اين مقام والا را ناديده بگيرد و در پرتگاه شهوات و هواى نفس سقوط کند!
ولى با توجه به جمله «مَنِ اقْتَصَرَ عَلى قَدْرِهِ کانَ اَبْقى لَهُ» و همچنين جمله معروفى که در افواه دانشمندان به صورت يک برداشت از اين احاديث شهرت يافته که مى گويد: «اَلْعالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ يَتَجاوَزْ حَدَّهُ؛ عالم (يا عاقل) کسى است که قدر خود را بداند و از حدّ خويش تجاوز نکند!» معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
توجّه به محتواى خطبه نيز که ناظر به ماجراهايى مانند ماجراى طلحه و زبير و توقّعات بى جاى آن هاست مؤيّد همين تفسير است.
2. اعتدال، صراط مستقيم الهى است
يک نگاه به جهان آفرينش نشان مى دهد که مسئله اعتدال و تعادل در ميان نيروها، اصل اساسى بقاى اين جهان است. منظومه هاى عظيم آسمان را تعادل قوّه جاذبه و دافعه نگه مى دارد که اگر يکى از اين دو نيرو بر ديگرى پيشى گيرد، يا چنان متلاشى و از هم دور مى شوند که اثرى از آن ها باقى نمى ماند و يا چنان نزديک شده و با هم تصادم مى کنند که سبب انفجار و نابودى آن ها مى شود.
اين قانون که در عالم کبير، صادق است در عالم صغير يعنى وجود يک انسان نيز صدق مى کند. تعادل در ميان قواى مختلف جسم و جان، رمز سلامت و بقا وحيات انسان است.
ترکيبات مختلف خون و تعادل تحريکات اعصاب «سمپاتيک» و «پاراسمپاتيک»، ميزان ضربان قلب، وزن بدن، مقدار فشار و غلظت خون، تعادل دستگاه تنفّس و بالاخره حرکت همه چيز در خط مستقيم ميانه، پايه اصلى سلامت ما را تشکيل مى دهد و اگر ذرّه اى از ذرّات وجود ما از آن خط ميانه به سوى افراط يا تفريط منحرف شود، اثر آن در جسم و جان ما ظاهر مى شود.
قرآن، امّت اسلامى را به عنوان يک امّت وسط ستوده و به همين دليل آن ها را حجّت بر ساير مردم جهان قرار داده که مى توانند به وسيله قياس خود با اين معيار سنجش الهى، کاستى ها و زياده روى ها را تشخيص دهند و اصلاح کنند.
در کلام پرنور امام (عليه السلام) روى اين مسئله تأکيد شده و جادّه اصلى همان طريق وُسطى معرفى شده است که آيات قرآن و آثار نبوّت را در آن مى توان يافت وبيان شده که راه نفوذ در سنّت معصومان و طريق نجات، در آن است.
انحراف از اين خط مستقيم چه بدبختى هاى عظيمى براى جامعه بشرى به بار مى آورد و هميشه يکى، ديگرى را به دنبال خود مى کشاند. هميشه افراط ها سرچشمه تفريط ها و بالعکس است. يک روز در دنيا چنان در مسئله مالکيّت شخصى افراط مى کنند که همه سرمايه ها در دست افرادى معدود قرار مى گيرد و قشر عظيم امّت ها محروم و فقير مى شوند. روز ديگر محرومان قيام مى کنند و مالکيّت شخصى را حتّى در شکل معتدلش نفى مى کنند و مرام و مکتبى را روى کار مى آورند که بعد از هفتاد سال تلاش و کوشش، ثمره اى جز فقر، بدبختى و عقب ماندگى ندارد! و در اين ميان، خون هاى زياد و بى حسابى ريخته مى شود!
در مسائل ديگر ـ اعم از عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى ـ همين افراط و تفريط ها خميرمايه اصلى شکست ها و ناکامى ها و تيره روزى هاست.
پاورقی ها
واقعه، آيات 7- 11. «مَضَلَّه» به گفته بعضى از ارباب لغت، به معناى کثرت وجود چيزى در يک مکان است؛ بنابراين، مفهوم آن در اين جا اين مى شود که انحراف به چپ و راست مايه گمراهى هاى فراوان است. بقره، آيه 143. اعراف، آيه 128. «خابَ» از ريشه «خَيْبَه» به معناى بى فايده بودن و محروم شدن است؛ به همين دليل به سنگ آتش زنه اى که جرقّه نمى زند «خَيّاب» مى گويند و «خابَ» در اين جا به معناى محروم شدن و به نتيجه نرسيدن است. «صَفْحه» در اصل به معناى عرض چيزى است و گاه به معناى صَفحه صورت مى آيد و «مُصافحه» آن است که «صفحه» (کف دست ها) را به هم بدهند. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 275؛ اختيار مصباح السالکين، ص 112 و 623. «سِنْخِ» به معناى اصل و ريشه و همچنين محلّ روييدن درخت که اصل و ريشه اش در آن است آمده و بعضى آن را به معناى رسوخ در چيزى مى دانند و همه اين معانى به هم نزديک است و در عبارت بالا اشاره به ريشه هاى معارف و اعمال صالح است که در سرزمين تقوا رسوخ پيدا مى کند و هرگز نابود نمى شود «وَراء» از ريشه «وَرى» بر وزن «وزن» در اصل به معناى استتار است و گاه به پشت سر گفته مى شود که در پيش رو نمايان نيست و نيز به پيش رو گفته مى شود که در پشت سر ناپيداست و در عبارت بالا به تناسب جمله به معناى پيش روست. اين روايت با اختلاف کمى در امالى طوسى، ص 234، ح 416، آمده است. تحف العقول، ص 84. بحارالانوار، ج 65، ص 157، ح 11 (با کمى تلخيص). بقره، آيه 143.