تفسیر بخش دوم

اَلا وَ اِنَّ الْخَطايا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْها اَهْلُها، وَ خُلِعَتْ لُجُمُها، فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ. اَلا وَ اِنَّ التَّقْوى مَطايا ذُلُلٌ، حُمِلَ عَلَيْها اَهْلُها، وَ اُعْطُوا اَزِمَّتَها، فَاَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ. حَقّ وَ باطِل، وِ لِکُلٍّ اَهْلٌ، فَلَئِنْ اَمِرَ الْباطِلُ لَقَديمآ فَعَلَ، وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّما وَ لَعَلَّ، وَ لَقَلَّما اَدْبَرَ شَىْء فَاَقْبَلَ!

ترجمه
آگاه باشيد! گناهان، اسب هاى سرکشى هستند که اهلش را بر آن ها سوار مى کنند و لجام هاى آن ها گرفته مى شود و سرانجام، آنان را در دوزخ سرنگون مى کنند!
آگاه باشيد! تقوا و پرهيزکارى همانند مرکب هاى راهوار و رام و سريع السير است که اهلش را بر آن سوار مى کنند و زمام آن را به دستشان مى سپارند و آنان را به بهشت جاويدان مى رسانند، (هميشه) حق و باطلى وجود دارد و براى هرکدام اهل و طرفدارانى است، اگر باطل حکومت کند جاى تعجّب نيست هميشه چنين بوده است و اگر حق و پيروانش کم باشند (نگران نباشيد) چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پيروز شوند (بکوشيد و از فرصت ها استفاده کنيد زيرا) کمتر مى شود که چيزى پشت کند و بار ديگر بازگردد!
شرح و تفسیر
گناهان، همچون اسب هاى سرکش اند!
در ادامه بحث گذشته که درباره وضع بحرانى بعد از بيعت امام (عليه السلام) که به منزله انقلاب جديدى در عالم اسلام بود سخن مى گفت و هشدار مى داد، در اين فراز به نکته بسيار مهمّى ضمن بيان يک تشبيه زيبا اشاره مى کند که اگر مردم آن را به کار بندند مى توانند از آلودگى ها و انحرافات مصون بمانند و در بيراهه ها سرگردان نشوند و به سرمنزل مقصود برسند و آن اين که گناه را در آغاز امر بايد کنترل کرد و از حوزه آن دور شد، چراکه وقتى انسان در آن گرفتار شود گناهان و خطاهاى ديگر، زنجيروار او را به سوى خود مى کشند و زمام اختيار را از کف او بيرون مى برند و او را در درّه هاى هولناک بدبختى مى افکنند.
مى فرمايد: «آگاه باشيد! گناهان، اسب هاى سرکشى هستند که اهلش را بر آن ها سوار مى کنند و لجام هاى آن ها گرفته مى شود و سرانجام، آنان را در دوزخ سرنگون مى کنند!»؛ (اَلا وَ اِنَّ الْخَطايا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْها اَهْلُها، وَ خُلِعَتْ لُجُمُها، فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ).
چه تشبيه زيبايى! سوار شدن بر اسب هاى چموش ذاتآ خطرناک است و اگر فاقد لجام و افسار باشند بسيار خطرناک تر است و هرگاه اين کار در سرزمينى که داراى پرتگاه هاى هولناکى است انجام شود، خطر، بيشتر مى شود.
گناه در واقع چنين است، ارتکاب يک گناه، انسان را بى اختيار به گناه ديگر وآن نيز به گناه ديگر مى کشاند؛ فى المثل کسى مرتکب خيانتى مى شود و مورد بازخواست قرار مى گيرد و خيانتش را کتمان مى کند؛ در نتيجه دروغ هاى متعدّدى براى پوشاندن خيانت خود مى گويد و سوگندهاى غلاظ و شداد دروغين، مى خورد ويا افراد ديگرى را متهم مى سازد و هنگامى که مى بيند رسوا مى شود، ممکن است دستش را به خون کسانى که اطّلاعاتى درباره او دارند، آلوده کند تا اسرارش او فاش نشود و همچنين گناهان ديگر يکى پس از ديگرى به سراغ او مى آيد، چرا که همچون مرکبِ چموشِ لجام گسيخته است.
سپس مى افزايد: «آگاه باشيد! تقوا و پرهيزکارى همانند مرکب هاى راهوار و رام وسريع السّير است که اهلش را بر آن سوار مى کنند و زمام آن را به دستشان مى سپارند و آنان را به بهشت جاويدان مى رسانند»؛ (اَلا وَ اِنَّ التَّقْوى مَطايا ذُلُلٌ، حُمِلَ عَلَيْها اَهْلُها، وَ اُعْطُوا اَزِمَّتَها، فَاَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ).
آرى، اعمال صالح، زنجيروار يکديگر را تعقيب مى کنند. يک کار نيک، سبب کار نيک ديگر و آن هم سبب اعمال صالح ديگر مى شود؛ مثلا هنگامى که کسى فرزند خود را خوب تربيت کند او نيز منشأ خيرات و برکات مى شود و در دوستان و اطرافيان خود اثر مى گذارد. آن ها هم وسيله انجام کارهاى خير ديگرى مى شوند و به همين ترتيب جامعه رو به صلاح و سعادت پيش مى رود.
قابل توجّه اين که امام (عليه السلام) در مورد گناهان «خَيْل شُمس؛ اسب هاى سرکش» را به کار برده است و در مورد تقوا «مَطايا ذُلُل؛ مرکب هاى رام» را ذکر فرموده و اين نکته ظريفى دارد؛ چراکه «خيل» در اصل از ريشه «خيال» است و به افراد مغرور و متکبّر که گرفتار خيالات اند «مُخْتال» گفته مى شود و اسب را از آن جهت «خيل» گفته اند که غالبآ سبب غرور و مباهات سوارکارش مى شود.
به عکس، «مَطايا» جمع «مَطية» از ريشه «مَطْو» (بر وزن عطف) به معناى جديّت و شتاب در سير است؛ بنابراين «مَطِيّه» مرکب راهوار و سريع السيرى است که در مسير مستقيم به سوى مقصد پيش مى رود، سرکشى نمى کند و انسان را به بيراهه نمى کشاند و از اين جا اوج فصاحت امام (عليه السلام) در گفته هايش روشن مى شود که حتّى کلمات و تعبيرات کوچک را نيز حساب شده برمى گزيند. سپس امام (عليه السلام) در مورد آزمايش هاى الهى که در حکومت او و در تمام طول زندگى در پيش است هشدار ديگرى مى دهد و بحث گذشته را درباره امتحان و مرکب هاى تقوا و گناه، به وسيله آن تکميل مى کند، مى فرمايد: «(هميشه) حق و باطلى وجود دارد و براى هرکدام اهل و طرفدارانى است»؛ (حَقّ وَ باطِل، وَ لِکُلٍّ اَهْلٌ).
آرى، صحنه زندگى بشر از روز نخستين آفرينش، ميدان جولان اين دو گروه بوده است و داستان مبارزه آن ها با يکديگر چنان طولانى است که تمام طول تاريخ را فرامى گيرد و سخن در اين باره بسيار است؛ ولى امام (عليه السلام) از ميان همه آن ها انگشت روى يک نکته گذاشته، مى افزايد: «اگر باطل حکومت کند جاى تعجّب نيست، هميشه چنين بوده است!»؛ (فَلَئِنْ اَمِرَ الْباطِلُ لَقَديمآ فَعَل).
«و اگر حق و پيروانش کم باشند (نگران نباشيد) چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پيروز شوند!»؛ (وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّما وَ لَعَلَّ).
داستان حق و باطل و مبارزه اين دو با يکديگر در طول تاريخ انسانى و ابزار اين مبارزه و نتايج آن، داستان بسيار دامنه دارى است که در شرح خطبه هاى ديگر که تناسب بيشترى با اين موضوع دارد به خواست خدا خواهد آمد. آنچه در اين جا لازم است بر آن تأکيد شود و نظر مولا اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز در اين عبارت متوجّه آن است، اين است که نه کثرت طرفداران باطل بايد انسان را به وحشت بيندازد و نه کمى طرفداران حق او را مأيوس کند؛ چراکه غالبآ در طول تاريخ،حاميان باطل فزونى داشته اند و بسيار شده که گروه اندک طرفداران حق بر انبوه حاميان باطل پيروز شده اند؛ همان گونه که قرآن از زبان پيروان طالوت، فرمانده لشکر بنى اسرائيل، مى گويد: (کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثيرَةً بِاِذْنِ اللهِ)؛ «چه بسيار گروه هاى کوچک که به خواست خدا بر گروه هاى بزرگ پيروز شدند!». همين معنا در قالب ديگرى در آيه ديگر به روشنى بيان شده است، مى فرمايد : (قُلْ لا يَسْتَوِى الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ اَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبيثِ)؛ «بگو (هيچ گاه) ناپاک وپاک مساوى نيستند، هر چند فزونى ناپاک ها تو را به شگفتى اندازد!».
همين معنادرخطبه هاى ديگر نيز نهج البلاغه باصراحت تمام آمده است؛چنان که در خطبه 201 مى خوانيم: «اَيُّهَا النّاسُ لا تَسْتَوْحِشُوا في طَريقِ الْهُدى لِقِلَّةِ اَهْلِهِ؛ اى مردم، در طريق هدايت (وحق وحقيقت) ازکمى نفرات هرگز وحشت نکنيد!».
بايد توجّه داشت که اين فزونى نفرات نه دليل بر حقّانيّت است و نه پيروزى و نجات؛ بلکه در منطق قرآن و احاديث اسلامى و منطق صاحب نظران، مدار بر کيفيّت است نه کميّت و به همين دليل حکومت هاى باطل که از ميان مى روند همه آثارشان محو مى شود و جز نام ننگينى از آن ها باقى نمى ماند؛ ولى برکات و آثارى که از حکومت هاى حق و انبيا و اولياى خدا باقى مانده تا پايان جهان برقرار است.
در هر حال صحنه مبارزه حق و باطل و فزونى لشکر باطل در واقع يک آزمون الهى است که افراد حق طلب و حق جو در اين ميان شناخته شوند، همان ها که همرنگ جماعت هاى باطل نمى شوند و نان را به نرخ روز نمى خورند و روح تقوا و پرهيزکارى، آن ها را به سوى حق مى برد ـ هرچند حق در اقليّت باشد ـ و اين، داستان مفصّلى دارد که بازهم به آن خواهيم رسيد.
دومين نکته اى که امام (عليه السلام) در اين جا بر آن تأکيد مى فرمايد چيزى است که در جمله کوتاه آخر اين فراز آمده است، مى فرمايد: «(بکوشيد و از فرصت ها استفاده کنيد زيرا) کمتر مى شود که چيزى پشت کند و بار ديگر بازگردد!»؛ (وَ لَقَلَّما اَدْبَرَ شَىْء فَاَقْبَل). البتّه اعتقاد همه مسلمانان اعم از شيعيان و غير آن ها بر اين است که سرانجام با ظهور مهدى (عليه السلام) لشکر حق پيروز مى گردد و باطل براى هميشه منزوى مى شود و حکومت عدل الهى سراسر جهان را فراخواهد گرفت.
مطابق نقل ابن ابى الحديد در ذيل همين خطبه، جمله اى از امام صادق (عليه السلام) از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «وَ بِنا فُتِحَ لا بِکُمْ وَ مِنّا يُخْتَمُ لا بِکُمْ» برنامه حکومت حق با ما آغاز شد (اشاره به عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) است) و با ما پايان مى گيرد نه با شما (اشاره به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) است!).
ابن ابى الحديد پس از ذکر اين حديث با صراحت مى گويد: غالب محدّثان معتقدندکه حضرت مهدى (عليه السلام) که دراين حديث به او اشاره شده در آخرالزّمان ظهور مى کند و از فرزندان فاطمه (عليها السلام) است و ياران ما (معتزله) آن را انکار نمى کنند.
به هر حال جمله مذکور اشاره به اين است که فرصت ها را از دست ندهيد و اکنون که همه چيز براى اجراى عدالت و حکومت حق در جامعه اسلامى فراهم شده در دام وسوسه هاى شياطين جن و انس گرفتار نشويد! و از توطئه هاى خودکامگانى که منافع نامشروع شان به خطر افتاده بر حذر باشيد! چراکه اگر اين فرصت ها از دست برود بازگشتش به آسانى ممکن نيست!
تاريخ زندگى امام (عليه السلام) نيز نشان مى دهد و چنين شد و مردم عصر او از اين هشدار پند کافى نگرفتند، فرصت ها را از دست دادند، آن روز که لشکر شام در آستانه شکست کامل قرار داشت فريب نيرنگ عمروعاص را خوردند، که سرانجام به حکومت بنى اميّه و بنى مروان، حکومت سياه و تاريکى که در تاريخ کم نظير بود، منتهى شد و حجّاج ها دمار از روزگار آن ها برآوردند. در اين جا به توضيحى از سيّد رضى برمى خوريم که اعجاب و شگفتى فوق العاده خود را از تعبيرات بسيار زيبا و پرمحتواى اين خطبه آشکار مى کند: «قال السيد الشريف: و اقول: ان في هذا الکلام الادنى من مواقع الاحسان مالا تبلغه مواقع الاستحسان، و ان حظ العجب منه أکثر من حظ العجب به. و فيه ـ مع الحال التي وصفنا ـ زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان، و لا يطّلع فجها إنسان، و لا يعرف ما أقوال إلّا من ضرب في هذه الصناعة بحق، و جرى فيها على عرق «و ما يعقلها إلا العالِمونَ»؛ در اين کلام که از فصيح ترين سخنان است لطايفى نهفته که جز سخن سنجان به آن نمى رسند و بيش از آنچه ما از آن در شگفتى فرو مى رويم شگفتى ها از آن شگفت زده مى شوند. اضافه بر اين، ريزه کارى هايى از فصاحت در آن وجود دارد که نه زبان، قادر به شرح آن است و نه هيچ انسانى به عمق آن مى رسد و نه آنچه را که من به آن اشاره مى کنم کسى جز آنان که در فصاحت پيشگام اند، مى توانند درک کنند (و ما يعقلها الّا العالمون)». .