تفسیر بخش دوم
فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ آللهِ عِنْدَ آللهِ اِمَامٌ عَادِلٌ، هُدِيَ وَ هَدَى، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً. وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ، لَهَا أَعْلامٌ، وَ إِنَّ آلْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلامٌ. وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ آللهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوکَةً. وَ إِني سَمِعْتُ رَسُولَآللهِ (صلي الله عليه و آله) يَقُولُ: «يُؤْتَى يَوْمَ آلْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ آلْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لا عَاذِرٌ، فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا کَمَا تَدُورُ آلرَّحَى، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا». وَ إِني أَنْشُدُکَ آللهَ اَلاَّ تَکُونَ إِمَامَ هذِهِ الْأُمَّةِ آلْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ کَانَ يُقَالُ: يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا آلْقَتْلَ وَ آلْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ آلْقِيَامَةِ، وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَ يَبُثُّ آلْفِتَنَ فِيهَا، فَلا يُبْصِرُونَ آلْحَقَّ مِنَ آلْبَاطِلِ؛ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجآ، وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجآ. فَلاتَکُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُکَ حَيْثُ شَاءَبَعْدَجَلالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي آلْعُمُرِ.
فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: کَلِّمَ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي، حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ، فَقَالَ (عليه السلام): مَا کَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلا أَجَلَ فِيهِ، وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِکَ إِلَيْهِ.
ترجمه
من تو را به خدا سوگند مى دهم! نکند تو همان پيشواى مقتول اين امّت باشى! چرا که گفته مى شد (پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمود): «در اين امّت، پيشوايى به قتل مى رسد که بعد از آن درهاى کشتار و جنگ به روى اين امّت تا قيامت گشوده خواهد شد! امور اين امّت را بر آن ها مشتبه مى کند؛ فتنه و فساد را در ميان آنان گسترش مى دهد؛ به گونه اى که حق را از باطل تميز نمى دهند و به سختى در آن فتنه غوطه ور مى شوند و به شدّت درهم آميخته و فاسد خواهند شد»؛ مبادا مرکب راهوار مروان شوى (و زمام خود را به دست او بسپارى) تا تو را هرجا مى خواهد ببرد؛ آن هم بعد از اين سنّ و سال و گذراندن عمر (و تجربيّات فراوان).
(هنگامى که سخن مولا (عليه السلام) به اين جا رسيد) عثمان گفت: با مردم سخن بگو و از آنان بخواه که به من مهلت دهند تا از حقوق (از دست رفته) آن ها رهايى يابم. امام (عليه السلام) فرمود: آنچه مربوط به مدينه است مهلتى در آن نيست و آنچه مربوط به بيرون مدينه است مهلتش رسيدن دستور تو به آن هاست.
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در بخش نخست اين خطبه، عثمان را به طور خاص، مخاطب قرار داده بود و آنچه را که گفتنى بود براى او بازگو کرد تا از راه خطرناکى که گام در آن نهاده بود بازگردد و خشم و غضب مردم را فرونشاند و از آن بالاتر خدا را از خود راضى کند.
ولى در اين بخش از خطبه به سراغ ضوابط کلى و عمومى براى پيشوايان عادل مى رود و سپس به ذکر صفات پيشوايان گمراه مى پردازد تا از اين طريق، مسير صحيح را به خليفه نشان دهد.
مى فرمايد: «بدان! برترين بندگان نزد خدا پيشواى عادلى است که خود، هدايت شده و ديگران را هدايت مى کند؛ سنّت هاى شناخته شده را بر پا مى دارد و بدعت هاى ناشناخته را مى ميراند؛ چرا که سنّت ها روشن و نورانى اند و نشانه هاى مشخص دارند و بدعت ها آشکارند و علامت هايى دارند، (و در واقع ناآشنا بودن بدعت ها دليل روشنى بر عدم مشروعيّت آن هاست)»؛ (فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ آللهِ عِنْدَ آللهِ اِمَامٌ عَادِلٌ، هُدِيَ وَ هَدَى، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً. وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ، لَهَا أَعْلامٌ، وَ إِنَّ آلْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلامٌ).
امام (عليه السلام) نخست بر اين موضوع مهم انگشت مى گذارد که برترين بندگان خدا امام عادل است؛ چرا چنين نباشد، در حالى که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين روايت شده است: «عَدْلُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سِتِّينَ سَنَةً قِيَامٍ لَيْلُهَا وَ صِيَامٍ نَهَارُهَا؛ يک ساعت اجراى عدالت بهتر از عبادت شصت سال است که هر شب به نماز مشغول باشد و همه روزها به روزه داشتن».
و بعد ويژگى هاى امام عادل را بيان مى کند: نخست اين که او از طريق قرآن ووحى و عقل سليم هدايت يافته و سپس مردم را به راه راست و صراط مستقيم هدايت مى کند؛ چون اجراى برنامه هاى سازنده فرهنگى از مهم ترين وظايف پيشواى عادل است. و سومين و چهارمين وصف را اقامه سنّت هاى معلوم و اماته بدعت هاى مجهول مى شمرد؛ زيرا امام عادل بايد برنامه ريزى دقيقى داشته باشد که سنّت هاى حسنه به فراموشى سپرده نشود و پاکى و تقوا و آگاهى و تعاون بر نيکى ها و امر به معروف و نهى از منکر همچنان در جامعه آشکار و مورد توجّه باشد و به عکس، بدعت هاى زشت و خرافات و اختلافات و کشمکش ها و خلاصه آنچه پيغمبران الهى با زحمت هاى فراوان از بين امت هاى الهى برچيدند، دوباره زنده نشود و به ويژه تصريح مى فرمايد: سنّت ها و بدعت ها همه نشانه دارند. نشانه سنّت ها امنيّت و آرامش اجتماع، شکوفايى استعدادها و توّجه مردم به معنويّات است و به عکس، نشانه بدعت ها، نابسامانى، اختلاف، آلودگى ها و پيوستن به خرافات است.
سپس ويژگى هاى پيشواى ظالم (امام جائر) را که درست نقطه مقابل امام عادل است چنين بيان مى فرمايد: «بدترين مردم نزد خداوند پيشواى ستمگرى است که هم خود، گمراه است و هم مردم به وسيله او گمراه مى شوند، کسى که سنّت هاى مقبول را از ميان برده و بدعت هاى متروک را زنده کرده است»؛ (وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ آللهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوکَةً).
بديهى است، زمانى پايه هاى عدالت در جامعه محکم مى شود که سنن الهى ـ که ضامن خير و سعادت انسان هاست ـ زنده شود و بدعت هايى که مردم را به فساد و تباهى و ظلم و تبعيض مى کشاند متروک گردد. پيشوايى که عکس اين کار را انجام مى دهد، به طور طبيعى غرق ظلم و فساد و تباهى خواهد شد و بدترين خلق خداست؛ چرا که نه تنها خود را تيره بخت مى کند، بلکه جامعه اى را به بدبختى و تيره روزى مى کشاند.
و مى دانيم متأسّفانه برنامه اى که خليفه سوم و دارودسته او در مورد تقسيم پست هاى حکومت اسلامى و بيت المال دنبال مى کردند، منطبق بر همين ويژگى هاى امام جائر بود.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، حديث تکان دهنده اى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند، مى فرمايد: «من از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که فرمود: روز قيامت، پيشواى ستمگر را حاضر مى کنند؛ در حالى که نه ياورى با اوست و نه عذرخواهى، سپس او را در آتش دوزخ مى افکنند و همچون سنگ آسيا در آن به گردش درمى آيد (و همه رسوايى او را مى بينند) آنگاه او را در قعر دوزخ به زنجير مى کشند»؛ (وَ إِني سَمِعْتُ رَسُولَ آللهِ (صلي الله عليه و آله) يَقُولُ: «يُؤْتَى يَوْمَ آلْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ آلْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لا عَاذِرٌ، فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا کَمَا تَدُورُ آلرَّحَى، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا»).
تعبير «وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لا عَاذِرٌ» اشاره به اين است که او در دنيا افرادى داشت که در مشکلات، او را يارى و در خطاها و ظلم ها براى او عذرتراشى مى کردند و او نيز براى حفظ آنان سرمايه هاى فراوانى هزينه مى کرد؛ ولى در آن روز، اثرى از آنان نيست. تنهاى تنها در دادگاه عدل الهى حضور مى يابد و چون سياه نامه اعمالش آشکار است، به زودى به جهنم سوق داده مى شود.
جمله «فَيَدُورُ فِيهَا کَمَا تَدُورُ آلرَّحَى» (در جهنم همچون سنگ آسياب به چرخش درمى آيد) ممکن است اشاره به اين باشد که چرخش در آتش جهنّم اوّلا سبب سوزش بيشتر و ثانيآ موجب جلب توجّه دوزخيان و رسوايى است.
سپس امام (عليه السلام) به نکته مهمّى درباره آينده عثمان اشاره مى کند و شديدآ به او هشدار مى دهد و مى فرمايد: «من تو را به خدا سوگند مى دهم! نکند تو همان پيشواى مقتول اين امّت باشى! چرا که گفته مى شد (پيغمبر اکرم 9 مى فرمود): در اين امّت، پيشوايى به قتل مى رسد که بعد از آن درهاى کشتار و جنگ به روى اين امّت تا قيامت گشوده خواهد شد!»؛ (وَ إِني أَنْشُدُکَ آللهَ اَلاَّ تَکُونَ إِمَامَ هذِهِ الْأُمَّةِ آلْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ کَانَ يُقَالُ: يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا آلْقَتْلَ وَ آلْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ آلْقِيَامَةِ).
گرچه امام (عليه السلام)، گوينده اين سخن را معرفى نفرموده ولى روشن است که او کسى جز پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نمى تواند باشد و اين همان پيش بينى دقيقى است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرموده بود که مظالم و ستم ها سبب کشته شدن عثمان گشت و به دنبال آن ـ و به بهانه خون عثمان ـ کشت و کشتارها و جنگ و جدال هاى عظيمى به وقوع پيوست که آثار و تبعات آن را حتّى در عصر خودمان به سبب اختلافاتى که در ميان مسلمين باقى مانده مشاهده مى کنيم.
شاهد اين سخن، حديثى است که در سنن ابى داود از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمود: «وَ إِنَّمَا أَخَافُ عَلى أُمَّتِي اَلْأَئِمَّةَ الْمُضَلِّينَ وَ اِذَا وَضِعَ السَّيْفَ فِي أُمَّتِي لَمْ يُرْفَعْ عَنْهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ من درباره امّتم از پيشوايان گمراه مى ترسم؛ زيرا هنگامى که (به سبب اين پيشوايان) شمشير در ميان امّت من گذاشته شود تا روز قيامت برداشته نخواهد شد».
به دنبال اين سخن، امام (عليه السلام) به شرح بيشترى درباره کلام پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پرداخته که فرمود: «امور اين امّت را بر آن ها مشتبه مى کند؛ فتنه و فساد را در ميان آنان گسترش مى دهد؛ به گونه اى که حق را از باطل تميز نمى دهند و به سختى در آن فتنه غوطه ور مى شوند و به شدّت درهم آميخته و فاسد خواهند شد»؛ (وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَ يَبُثُّ آلْفِتَنَ فِيهَا، فَلا يُبْصِرُونَ آلْحَقَّ مِنَ آلْبَاطِلِ؛ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجآ، وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجآ).
جمله «وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا» اشاره به اين است که سياست بازان حرفه اى، به ظاهر براى خون خواهى خليفه مقتول، ولى در واقع به منظور دست يابى به خلافت، حقايق را بر مردم مشتبه مى سازند؛ ظالم را مظلوم ومظلوم را ظالم معرفى مى کنند.
و جمله «يَبُثُّ آلْفِتَنَ فِيهَا» که اشاره به گسترش فتنه ها در ميان امّت است، نتيجه آن است و جمله هاى بعد، جنبه نتيجه گيرى دارند که از يک سو تشخيص حق از باطل مشکل مى شود و از سوى ديگر، مردم در ميان امواج فتنه ها غوطه ور مى گردند. تفاوت «يموجون...» و «يمرجون...» در اين است که اوّلى اشاره به درگيرى توده هاى عظيم مردم در فتنه هاست و دومى اشاره به اختلاط گروه هاى حق و باطل در جامعه است؛ به گونه اى که شناخت حق از باطل مشکل مى شود.
قابل توجّه اين که آنچه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در اين روايت پيش بينى فرموده بود و امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شرح آن پرداخت تمام آن بى کم و کاست به وقوع پيوست. عثمان و اطرافيان او به دليل مظالم گسترده، مردم را بر ضدّ خود شوراندند و نتيجه آن، قتل عثمان بود و به دنبال آن، گروه هاى تبهکار و بنى اميّه و آل حرب به بهره بردارى سياسى از اين حادثه روى آوردند و اختلاف در ميان مردم اوج گرفت؛ حق و باطل به هم آميخته و سيل خون در ميان مسلمين جارى شد. عواقب دردناک آن نيز بعد از گذشتن قرن ها همچنان به چشم مى خورد.
درباره علل شورش مردم بر ضدّ عثمان و عوامل قتل او در جلد اوّل و دوم اين کتاب به قدر کافى بحث کرده ايم.
سپس امام (عليه السلام) به مهم ترين عامل انحراف عثمان ـ که تمام تيره روزى هاى او از آن نشأت گرفت يعنى تسليم بودن بى قيد و شرط در برابر مروان ـ اشاره کرده، چنين مى فرمايد: «مبادا مرکب راهوار مروان شوى (و زمام خود را به دست او بسپارى) تا تو را هرجا مى خواهد ببرد؛ آن هم بعد از اين سنّ و سال و گذراندن عمر (و تجربيّات فراوان)»؛ (فَلا تَکُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُکَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي آلْعُمُرِ).
در تواريخ نقل شده که سن عثمان در آن زمان 82 سال بود. بى شک، مروان بن حکم، مهم ترين نقش را در حکومت عثمان داشت؛ به گونه اى که کارها مطابق ميل او پيش مى رفت؛ حتّى زمانى که عثمان، نصايح امام (عليه السلام) را شنيد و تصميم به عذرخواهى از مردم گرفت، مروان شديدآ به مخالفت برخاست و مانع جبران خطاهاى او شد و در حقيقت، آتش خشم مردم را شعله ورتر ساخت و سبب قتل عثمان شد و چه بسا اين کار، حساب شده بود؛ به اين اميد که بعد از عثمان، معاويه يا خودش به خلافت برسد.
هنگامى که سخن مولا على (عليه السلام) به اين جا رسيد، «عثمان (سخت متأثّر شد و) به حضرت عرض کرد: با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق (از دست رفته) آن ها رهايى يابم»؛ (فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: کَلِّمَ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي، حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ).
امام (عليه السلام) در پاسخ او سخن جامع و پرمعنا و کوتاهى ذکر کرد، «فرمود: آنچه مربوط به مدينه است مهلتى در آن نيست و آنچه مربوط به بيرون مدينه است مهلتش رسيدن دستور تو به آن هاست»؛ (فَقَالَ (عليه السلام) : مَا کَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلا أَجَلَ فِيهِ، وَمَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِکَ إِلَيْهِ).
اشاره به اين که مهلت، در اين گونه موارد، که جنبه حادّ دارد وممکن است منشأ شورش هاى عظيمى گردد، معنا ندارد؛ علاوه بر اين که مهلت گرفتن، معمولا براى تهيه مقدّمات است و براى بازگرداندن حقوق مردم به آن ها مقدّماتى لازم نيست. آنچه در مدينه است، دستور آن فورآ صادر مى شود که از ظالمان بگيرند و به مظلومان بدهند و آنچه در نقاط دوردست است کافى است که دستور آن صادر شود و با پيک سريع فرستاده شود.
بيان مذکور ممکن است اشاره به اين نکته باشد که سياست بازان حرفه اى هنگامى که در تنگناها قرار مى گيرند براى فرار از زير بار مسئوليّت، به دفع الوقت متوسّل مى شوند و از طرف مقابل، مهلت مى خواهند؛ به اين اميد که در اين فرصت، آتش جوش و خروش او خاموش گردد يا بتوانند با يک ضربه کارى طرف را از ميدان بيرون کنند؛ امام (عليه السلام) جلوى اين کار را با گفتار پرمعناى خود مى گيرد و عثمان را وادار به تسليم شدن مى کند.
در تاريخ آمده است که عثمان در مقابل اين سخن تسليم شد؛ ولى تقاضا کرد که در مورد مدينه فقط سه روز به او مهلت داده شود. امام (عليه السلام) فرمود: مانعى ندارد و از نزد عثمان بيرون آمد و به مردمى که در انتظارش بودند آنچه را که گذشته بود خبر داد و قراردادى ميان آن ها و عثمان مرقوم داشت که در آن عثمان سه روز مهلت داده شده بود تا حقوق پايمال شده را به جايگاه اصلى اش برگرداند و فرماندارانى را که مورد نفرت مردم بوده اند، عزل کند. از او در اين نامه عهد و پيمان بسيار محکمى گرفت و گروهى از مهاجران و انصار را گواه آن قرار داد؛ به دنبال آن، مردم دست از عثمان کشيدند و به سراغ کارشان رفتند به اين اميد که به زودى به عهد و پيمان خود وفا کند؛ غافل از اين که او مى خواست در اين سه روز آماده نبرد با مخالفان گردد و سلاح جمع آورى کند؛ و او لشکر عظيمى از بردگان خمس (خمس غنايم) آماده ساخت. هنگامى که سه روز گذشت، ديدند همه چيز مانند سابق بر سر جاى خود است و همين امر، باعث شورش شديد مردم بر ضدّ عثمان شد؛ شورشى که ماجرايش طولانى است و به کشته شدن عثمان انجاميد. جالب اين است که تمام آنچه را که گفتيم، طبرى، مورّخ معروف در تاريخ معروف خود نقل کرده است.
چند نکته درباره حادثه قتل عثمان
درباره قتل عثمان و حوادث قبل و بعد از آن، مطالب بسيارى وجود دارد که ما در مجلّدات قبل همين کتاب، در تفسير خطبه هاى متعدّدى به بسيارى از آن ها اشاره کرده ايم و در اين جا نيز لازم است به چند نکته اشاره کنيم:
1. بى ترديد، قتل عثمان حادثه ناگوارى بود؛ چرا که پيامدهاى سوئى براى مسلمين داشت و همان گونه که در روايتى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پيش بينى شده بود،
2. قابل توجّه است که اين حادثه در مدينه و در برابر چشم صحابه اعم از مهاجران و انصار واقع شد و کمتر کسى به يارى عثمان برخاست؛ گويا همه با سکوت آميخته با رضايت، حرکت خودجوش مردم را بر ضدّ او امضا مى کردند؛ بلکه طبق آنچه در تاريخ طبرى نقل شده، گروهى از صحابه رسول الله (صلي الله عليه و آله) به يکديگر نامه نوشتند که جهاد با دشمن را فعلا رها کنيد؛ زيرا جهاد در مدينه است، نه در سرزمين روم (چرا که حکومت اسلامى به فساد گراييده و اصلاح آن بر هر چيز مقدّم است). تنها کسى که به يارى عثمان برخاست و جلوى تندروى ها را گرفت، اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود که فرزندان خود را مأمور حمايت از او ساخت!! زيرا مى دانست که قتل عثمان آثار منفى زيادى به همراه دارد؛ هر چند شورش مردم به قدرى شديد بود که اين حمايت نيز مؤثّر نشد.
3. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه مزبور، پيش از آن که اعتراضات مردم به اوج خود برسد، بهترين نصايح و اندرزها را به عثمان کرد و به او شديدآ هشدار داد که هر چه زودتر از اين راه بازگردد و اشتباهات خود را اصلاح کند و او قول داد که به آن عمل کند؛ امّا يا نخواست و يا اطرافيان او نگذاشتند که در برابر خواسته هاى بحق مردم تسليم شود.
از بعضى کتاب هاى تاريخ استفاده مى شود که او به دليل تعصّب شديدى که به اقوام و بستگان خود داشت حاضر نبود به اشتباهات خود درباره آن ها صريحآ اعتراف کند و بعد از نصايح اميرمؤمنان على (عليه السلام) عرض کرد: «من کار خلافى نکردم. من صله رحم کردم (اگر اموال بيت المال را به خويشاوندانم بخشيده ام از باب صله رحم بوده است) و افراد فقير را بى نياز کرده و بى پناهان را پناه داده ام و کسانى را به امارت و ولايت برگزيده ام که شبيه برگزيدگان عمَر بودند!» امام (عليه السلام) فرمود: «عمَر چنان بر واليان خود مسلّط بود که اگر مرتکب خلافى مى شدند آن ها را به شديدترين وجه مجازات مى کرد؛ ولى تو در برابر خويشاوندانت ضعيف و ناتوانى و به کارهاى خلاف آن ها اهمّيّت نمى دهى».
و عجيب تر اين که عثمان به دنبال اين ماجرا بر منبر رفت و به گونه اى طلب کارانه با مردم سخن گفت؛ عصاره سخن عثمان چنين بود: مردم! هر چيزى آفتى دارد و آفت اين امّت، بدگويان و غيبت کنندگان اند؛ سخن هاى نادرستى را مى گويند و شما هم چشم و گوش بسته به دنبال آن ها حرکت مى کنيد. شما امورى را بر من عيب گرفته ايد که همان را براى عمر پسنديده دانستيد، زيرا او شما را با دست و پاى خود مى کوبيد و با سخنان خشنش شما را قلع و قمع مى کرد؛ به همين دليل جرأت نداشتيد بر او ايراد بگيريد؛ ولى من از در ملايمت و محبّت وارد شدم و حتّى سخن خشنى نگفتم و شما در برابر من جسور شديد. به خدا سوگند! من ياوران و مدافعان زورمند بسيارى دارم که اگر اشاره کنم به يارى ام مى شتابند. کارى نکنيد که من منطقى را در پيش گيرم که آن را دوست ندارم. زبانتان را ببنديد و امراى خود را طعن و سرزنش نکنيد و از آن ها عيب جويى ننماييد. من چه حقّى را از شما پايمال کردم؟! چرا غوغا مى کنيد؟!
در اين جا مروان برخاست و صدا زد: مردم! اگر مايل باشيد داورى را به دست شمشير مى سپاريم که ميان ما و شما حکم کند. عثمان عصبانى شد و گفت: خاموش باش! بگذار من با اصحابم سخن بگويم؛ مگر به تو سفارش نکردم که سخن نگو! مروان خاموش شد و عثمان از منبر فرود آمد.
اين تعبيرات نشان مى دهد که عثمان، يا کاملا از اوضاع و احوال بى خبر بود و يا آن قدر به بستگان و خويشاوندانش خوش بين بود که ظلم و ستم هاى آن ها را عين عدالت مى پنداشت و چنان در چنگال آنان اسير بود که توان تغيير مسير حوادث را نداشت. .
پاورقی ها
طبرى در تاريخ خود قسمت عمده خطبه را که مشتمل بر اين حديث است در ج 3، ص 376 در حوادث سنه 34 نقل کرده است. «أنشد» (به صورت ثلاثى مجرّد است بر وزن «أقْتُلُ») از ريشه «نشد» (بروزن قتل) به معناى يادآورى نمودن و تقاضا کردن است و «انشاد ضالّه» به معناى اطلاع گرفتن از مردم درباره گم شده است. سنن ابى داود، ج 2، ص 302، ح 4252. «يموجون» از ريشه «موج» در اصل به معناى حرکت و چين خوردگى سطح آب براثر وزش باد و امثال آن است و به معناى کنايى در کثرت و اضطراب و آشفتگى نيز به کار مى رود. «يمرجون» از ريشه «مرج» بر وزن «خرج» يا بر وزن «فلج» به معناى مخلوط کردن يا فرستادن و رها کردن است و از آن جا که اختلاط و به هم ريختگى و رها کردن چيزى به حال خود، سبب فساد مى شود، اين واژه به معناى فاسد شدن نيز به کار رفته است. از کلمات بعضى از شارحان نهج البلاغه چنين بر مى آيد که اين قسمت را نيز جزء حديث پيغمبر (صلي الله عليه و آله) دانسته اند ولى با توجّه به اين که حديث فوق در بعضى از منابع معروف (مانند سنن ابى داود) بدون اين ذيل آمده استفاده مى شود که سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله) همان قسمت است که با جمله «الى يوم القيامة» پايان مى گيرد. به پيام امام (عليه السلام)، ج 1، ص 381 ـ 386 (با عنوان: علل شورش بر ضدّ عثمان) و ج 2، ص 419 ـ 429 (با عنوان: عوامل قتل عثمان) و ج 3، ص 150 ـ 152 (با عنوان: کارهاى عثمان که موجب خشم عمومى شد) مراجعه فرماييد. «سيقة» بر وزن «سيّدة» صفت مشبهه از ريشه «سوْق» بر وزن «فوق» گرفته شده به معناى حيوان راهوارى است که آن را به هر طرف مى برند و گاه به معناى حيواناتى است که به دست دشمن مى افتد و آن ها را با خود مى برند. «جلال» به معناى بزرگى است و جلال السن به معناى سنّ بالاست. «تقضّى» و «انقضاء» از يک ريشه گرفته شده و به معناى گذشتن است. تاريخ طبرى، ج 3، ص 441 ـ 443. اقوال ديگرى نيز در مورد سنّ عثمان در آن زمان وجود دارد ولى غالبآ سن او را 82 سال دانسته اند. تاريخ طبرى، ج 3، ص 404، حوادث سال 35 ق. تاريخ طبرى، ج 3، ص 376. تاريخ طبرى، ج 3، ص 376 و 377. أنساب الاشراف، ج 5، ص 550؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 265.