تفسیر بخش اول

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ آسْتَسْفَرُونِي بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ وَآللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَکَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئآ تَجْهَلُهُ، وَ لا أَدُلُّکَ عَلَى أَمْرٍ لا تَعْرِفُهُ. إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاکَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ، وَ لا خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ. وَ قَدْ رَأَيْتَ کَمَا رَأَيْنَا، وَ سَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ آللهِ (صلي الله عليه و آله) کَمَا صَحِبْنَا. وَ مَا آبْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لا آبْنُ آلْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ آلْحَقِّ مِنْکَ، وَأَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) وَ شِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا؛ وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالا. فَاللهَ آللهَ فِي نَفْسِکَ! فَإِنَّکَ ـ وَآللهِ ـ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمىً، وَ لا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَ إِنَّ آلطُّرُقِ لَوَاضِحَةٌ، وَ إِنَّ أَعْلامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ.

ترجمه
مردم به سراغ من آمده اند و مرا ميان خود و تو سفير قرار داده اند. به خدا! نمى دانم چه چيز را براى تو بگويم؟ من مطلبى را که تو از آن بى اطّلاع باشى (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمى توانم تو را به چيزى راهنمايى کنم که از آن آگاه نيستى؟ (چرا که) آنچه ما (در اين زمينه) مى دانيم، مى دانى و ما به چيزى پيش تر از تو دست نيافته ايم که تو را از آن آگاه سازيم و مطلب پنهانى نزد ما نيست که به تو ابلاغ کنيم. آنچه ما (در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله)) ديده ايم تو نيز ديده اى و آنچه ما شنيده ايم همانند ما شنيده اى و همان گونه که ما با پيامبر (صلي الله عليه و آله) همنشين بوديم تو نيز همنشين بودى (علاوه بر اين،) فرزند ابى قحافه (ابوبکر) و پسر خطاب (عمر) در اجراى اعمال نيک از تو سزاوارتر نبودند؛ چرا که تو از نظر پيوند خويشاوندى، از آن دو به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نزديک ترى؛ تو به افتخار دامادى پيامبر (صلي الله عليه و آله) نائل شدى که آن ها نشدند. خدا را! خدا را! (اى عثمان!) به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند! تو کور نيستى تا بينايت کنند و جاهل نيستى تا تعليمت دهند؛ زيرا راه ها آشکارند و نشانه هاى دين بر پا و روشن! (از خدا بترس و به کار مردم رسيدگى کن).
شرح و تفسیر
اتمام حجّت امام (عليه السلام) با عثمان
براى روشن شدن محتواى خطبه لازم است به شرايط و اوضاعى که سبب گفت وگوى امام (عليه السلام) با عثمان با اين لحن و اين بيان شد اشاره کنيم و از همه بهتر اين که زمام قلم را به دست مورّخ معروف، طبرى بسپاريم. او مى گويد:
«هنگامى که مردم، اعمال عثمان را ديدند (منظور حيف و ميل عظيم در بيت المال و سپردن مقام هاى کليدى حکومت اسلامى به دست نااهلان و ظالمان و ستمگران است) جمعى از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) که در مدينه بودند، نامه اى به لشکريان اسلام که در مرزها پراکنده شده بودند نوشتند که مضمونش چنين بود: «شما براى جهاد در راه خداوند متعال و عظمت دين محمد (صلي الله عليه و آله) خارج شديد، ولى بدانيد آيين محمد (صلي الله عليه و آله) را کسى که در اين جاست خراب کرده، بياييد و آيين او را نجات دهيد».
سربازان از هر سو به مدينه آمدند، (به ويژه گروه عظيمى از مصريان که مورد ظلم و ستم عمّال خليفه قرار گرفته بودند در مدينه حاضر شدند و بعد از حوادث زيادى) سرانجام عثمان به دست مردم کشته شد». در همان زمان که فرياد مردم از مظالم عثمان برخاسته بود گروهى خدمت امام (عليه السلام) آمدند و براى پايان دادن به وضع موجود از طريق مسالمت آميز، از آن حضرت خواستند که در جايگاه نماينده و سفير مردم با عثمان سخن بگويد و اتمام حجّت کند. امام (عليه السلام) سخنان مزبور را ايراد کرد و آنچه براى انصراف عثمان و اطرافيان او از ظلم و ستم بر مردم لازم بود به او فرمود.
سخنان امام (عليه السلام) در اين خطبه کاملا موافق فصاحت و بلاغت و با استفاده از نکات دقيق روان شناسى ايراد شده است تا شايد طرف مقابل بر سر عقل آيد و خطرى را که در کمين اوست و جهان اسلام را نيز با سختى ها مواجه مى کند، دريابد.
امام (عليه السلام) نخست از علم و آگاهى عثمان به احکام اسلامى در مورد رعايت حقوق مردم و ترک ظلم و ستم سخن مى گويد و مى فرمايد: «مردم، به سراغ من آمده اند و مرا ميان خود و تو سفير قرار داده اند. به خدا! نمى دانم چه چيز را براى تو بگويم؟ من مطلبى را که تو از آن بى اطّلاع باشى (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمى توانم تو را به امرى راهنمايى کنم که از آن آگاه نيستى؟ (چرا که) آنچه ما (در اين زمينه) مى دانيم، مى دانى و ما بر چيزى سبقت نگرفته ايم که تو را از آن آگاه سازيم و مطلب پنهانى نزد ما نيست که به تو ابلاغ کنيم»؛ (إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ آسْتَسْفَرُونِي بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ وَآللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَکَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئآ تَجْهَلُهُ، وَ لا أَدُلُّکَ عَلَى أَمْرٍ لا تَعْرِفُهُ. إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاکَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ، وَ لا خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ).
روشن است که منظور امام (عليه السلام) از اين تعبيرات اين نيست که عثمان در علم و دانش و آگاهى به پاى امام (عليه السلام) مى رسيد؛ بلکه منظور اين است که در مورد حوادثى که روى داده و زشتى ظلم و ستم و لزوم رعايت حقوق مردم، عثمان آنچه لازم است، مى دانست؛ نه تنها عثمان بلکه افراد عادى نيز از احکام باخبر بودند. اين مسئله از بديهيّات بود و به گفته ابن ابى الحديد، کودکان نيز صحيح و خطا را در آن مى دانستند تا چه رسد به عاقلان بزرگسال.
بنابراين، اگر کسانى تصوّر کرده اند که جمله هاى ياد شده دليل بر اين است که عثمان از نظر علم و آگاهى در رتبه على (عليه السلام) بود سخت در اشتباه اند. على (عليه السلام) به فرموده پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) «بابُ عِلمِ مَدِينَةُ النَّبِى» بود. على (عليه السلام) کسى بود که طبق روايات اسلامى «عِلمُ الْکِتَاب» به طور کامل نزد او بود و عملا پناهگاه علمى امّت، در همه مشکلات بود. بعضى از خلفا از خدا مى خواستند که اگر مشکلى پيش آمد على (عليه السلام) مشکل گشاى آنان باشد و هرگاه على (عليه السلام) حاضر نبود، زنده نمانند؛ (اَللّهُمَّ لا تَبْقِني لِمُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا اِبْنُ اَبِي طَالِبٍ).
سپس در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) به سوابق عثمان در اسلام اشاره کرده، مى فرمايد: «آنچه ما (در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله)) ديده ايم تو نيز ديده اى و آنچه ما شنيده ايم همانند ما شنيده اى و همان گونه که ما با پيامبر (صلي الله عليه و آله) همنشين بوديم تو نيز همنشين بودى»؛ (وَ قَدْ رَأَيْتَ کَمَا رَأَيْنَا، وَ سَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ آللهِ ـ صَلَّى آللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ـ کَمَا صَحِبْنَا).
اشاره به اين که تو سال ها با پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودى و حقايق اسلام و احکام آن را از آن بزرگوار شنيدى؛ بنابراين هرگز نبايد مسائلى به اين روشنى در باب حقّالناس و حقّ بيت المال و عدالت اجتماعى بر تو مخفى بماند.
آنگاه از طريق سومى براى تأثيرگذاشتن بر افکار عثمان وارد مى شود و او را با ابوبکر و عمر مقايسه مى کند، چراکه آن ها هرگز کارهايى را که عثمان کرد، انجام ندادند، هر چند اشتباهات ديگرى داشتند؛ مى فرمايد: «(علاوه بر اين،) فرزند ابى قحافه (ابوبکر) و پسر خطّاب (عمر) در انجام دادن اعمال نيک از تو سزاوارتر نبودند؛ چرا که تو از نظر پيوند خويشاوندى، از آن دو به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نزديک ترى، تو به افتخار دامادى پيامبر (صلي الله عليه و آله) نائل شدى که آن ها نشدند»؛ (وَ مَا آبْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَلا آبْنُ آلْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ آلْحَقِّ مِنْکَ، وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا؛ وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالا).
با توجّه به اين که «وشيجة» در اصل به معناى ريشه درخت يا طنابى است که از ليف خرما درست مى کنند. سپس به پيوند نزديک خويشاوندى اطلاق شده است، امام (عليه السلام) مى خواهد به او گوشزد کند که تو رابطه خويشاوندى با پيغمبر (صلي الله عليه و آله) دارى؛ زيرا عثمان از طرف يکى از اجدادش (عبد مناف) به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى رسد.
در اين جا امام (عليه السلام) براى نفوذ در فکر عثمان از وسايل مختلف استفاده مى کند تا او را براى پذيرش حق آماده سازد. امام (عليه السلام) تمام نکات روان شناسى و آيين بلاغت را در اين خطبه در برابر مخاطبش به کار برده است؛ ولى افسوس که خليفه سوم چنان در گرداب حکومت فاسد فرو رفته بود که با اين بيانات وافى و شافى نيز نتوانست خود را رهايى بخشد.
به هر حال، امام (عليه السلام) در پايان اين عبارت از خطبه، سخنانش اوج مى گيرد و خليفه را مخاطب ساخته، چنين مى گويد: «خدا را! خدا را! (اى عثمان) به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند! تو کور نيستى تا بينايت کنند و جاهل نيستى تا تعليمت دهند؛ زيرا راه ها آشکارند و نشانه هاى دين بر پا و روشن! (از خدا بترس و به کار مردم رسيدگى کن)»؛ (فَاللهَ آللهَ فِي نَفْسِکَ! فَإِنَّکَ ـ وَآللهِ ـ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمىً، وَ لا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَ إِنَّ آلطُّرُقِ لَوَاضِحَةٌ، وَإِنَّ أَعْلامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ).
به اين ترتيب، امام (عليه السلام) براى بازگرداندن عثمان به مسير صحيح، از راه هاى مختلف وارد شد. گاه مى فرمايد: «تو از حسن و قبح اين امور آگاهى» و گاه مى فرمايد: «تو همه شنيدنى ها را از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيدى» و گاه نيز مى فرمايد: «دست کم مانند خليفه اوّل و دوم رفتار کن. تو به پيامبر (صلي الله عليه و آله) از آن ها نزديک ترى و به اين کار سزاوارتر»؛ و سرانجام مى فرمايد: «راه حق و عدالت روشن است و چشم تو بينا؛ چرا از بى راهه مى روى و جان خود را به خطر مى افکنى؟».
ولى با تأسّف فراوان هيچ يک از اين بيانات دلسوزانه و خيرخواهانه در او اثر نگذاشت و سرانجام، شد آنچه نمى بايست بشود. نکته
بهترين راه نفوذ در ديگران
هنگامى که شخصِ به ظاهر فهميده اى دست به کارهاى خطرناک مى زند و انسان آگاهى مى خواهد او را از خواب غفلت بيدار کند، بهترين راه اين است که نخست، قلب او را به سوى خود جلب کرده و نقاط مثبت او را به او يادآورى کند؛ مثلا بگويد: تو فلان پايه تحصيلى را دارى؛ از خانواده آبرومندى هستى، در ميان مردم سابقه بسيارى دارى؛ تا او در خود احساس شخصيت کرده و به گوينده اعتماد کند و حاضر به پذيرش شود.
سپس او را با امثال و اقرانش مقايسه کند تا به اصطلاح، رگِ غيرت او به حرکت درآيد و سرانجام درباره خطرهايى که پيش رو دارد به او هشدار دهد.
امام (عليه السلام) که استاد فصيحان و بليغان جهان است و با رموز و پيچ و خم مسائل تربيتى و روانى آشناست؛ تمام اين نکات را در اين جا به عثمان يادآور شد؛ فرمود: تو، هم داماد پيامبر (صلي الله عليه و آله) هستى و هم از نظر خويشاوندى از خليفه اوّل و دوم به او نزديک ترى. سابقه تو در اسلام زياد است و سال ها همنشين پيامبر 9 بودى و مسائلى را که من مى خواهم براى تو بازگو کنم، چيزى نيست که بر کسى مخفى باشد؛ سخن از ظلم دستگاه تو و حيف و ميل بيت المال و از ميان بردن حقوق مردم است.
ولى خليفه سوم، چنان گرفتار خيالات واهى و در چنگال اطرافيانش بود ـ همان اطرافيانى که بسيارى از آن ها از تفاله هاى زمان جاهليّت بودند ـ که نتوانست نصيحت اين ناصح مشفق و معلّم دلسوز را بپذيرد و خود را رها سازد.
از آنچه گفته شد روشن مى شود که تعبيرات اين خطبه، براى عثمان فضيلتى به شمار نمى آيد. .