تفسیر بخش هفتم
فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَکَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى آلدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا، وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا، وَلَذَهِلَتْ بِالْفِکْرِ فِي آصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي کُثْبَانِ آلْمِسْکِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا، وَ فِي تَعْلِيقِ کَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا، وَ طُلُوعِ تِلْکَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَکْمَامِهَا، تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَکَلُّفٍ فَتَأْتي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا، وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ آلْمُصَفَّقَةِ، وَ آلْخُمُورِ آلْمُرَوَّقَةِ. قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ آلْکَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ آلْقَرَارِ، وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ. فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَيُّهَا آلْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْکَ مِنْ تِلْکَ آلْمَنَاظِرِ آلْمُونِقَةِ، لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقآ إِلَيْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ آلْقُبُورِ آسْتِعْجَالاً بِهَا. جَعَلَنَا آللهُ وَ إِيَّاکُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ.
ترجمه
خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسيدن به منزلگاه هاى نيکان کوشش مى کنند.
شرح و تفسیر
اين بخش از خطبه، همان گونه که محتوايش نشان مى دهد و مرحوم سيّد رضى نيز به آن اشاره کرده درباره اوصاف بهشت است که به يقين، در ميان آن و بخش هاى گذشته، مطالب ديگرى بوده و مرحوم سيد رضى طبق روش خود که از خطبه ها گلچين مى کند آن را نقل کرده است؛ ولى به نظر مى رسد که امام (عليه السلام) که در بخش هاى گذشته، از توحيد سخن گفت، در اين جا از معاد سخن مى گويد تا بحث مبدأ و معاد کامل گردد يا به تعبير ديگر، زيبايى هاى بهشت را بعد از زيبايى هاى اين جهان برشمارد.
نخست مى فرمايد: «هرگاه با چشم دل به آنچه از بهشت براى تو وصف مى شود بنگرى، روحت از مواهبى که در اين دنيا پديدار گشته، از شهوات و لذّات و زينت ها و زيورهاى خيره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و در ميان درخت هايى که پيوسته شاخه هايش (با جنبش نسيم) به هم مى خورد و ريشه هايش در دل تپه هايى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، از فکر کردن باز مى ماند»؛ (فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَکَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى آلدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا، وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا، وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِکْرِ فِي آصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي کُثْبَانِ آلْمِسْکِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا).
بعد از وصف درختان بهشتى، اوصاف ميوه هاى اين درختان را بيان مى کند و مى فرمايد: «(همچنين) هرگاه به خوشه هايى از لؤلؤِ تر، که به شاخه هاى کوچک و بزرگ محکمش آويخته، و پيدايش ميوه هاى گوناگون که از درون غلاف هاى خود سر برون کرده اند، همان ميوه هايى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چيده مى شود، نگاه کنى، واله و حيران خواهى شد»؛ (وَ فِي تَعْلِيقِ کَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا{6} وَ أَفْنَانِهَا{7}، وَ طُلُوعِ تِلْکَ الثِّمارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَکْمَامِهَا، تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَکَلُّفٍ فَتَأْتي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا).
يکى از مشکلات درختان ميوه در دنيا، چيدن آن هاست که گاه با دردسرهاى فراوان روبه رو مى شود؛ حتّى گاهى بعضى از افراد براى چيدن ميوه بالاى درختان رفته اند و جان خود را از دست داده اند. اين طبيعت دنياست که نوش ها و نيش ها به هم آميخته است؛ ولى در بهشت که نوش ها خالى از نيش هاست و همه چيز بر وفق مراد است، ميوه هاى درختانش در دسترس همگان مى باشد، در همه حال، در حال ايستادن و نشستن؛ حتّى در بعضى از روايات آمده که بهشتيان هر زمان اراده چيدن ميوه اى را کنند، شاخه درخت به سوى آن ها خم مى شود و در دسترس آن ها قرار مى گيرد. قرآن مجيد مى فرمايد: (قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ)؛ «که ميوه هايش در دسترس است».
و در آيه اى ديگر مى خوانيم: (وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ).
سپس امام (عليه السلام) به ذکر چهارمين نعمت بهشتى پرداخته، مى فرمايد: «(اضافه بر اين) ميزبانان بهشتى از آن ميهمانان در جلوى قصرهاى بهشتى با عسل هاى مصفّا و شراب هاى صاف که مستى نمى آورد پذيرايى مى کنند»؛ (وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ{6} قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ آلْمُصَفَّقَةِ{7}، وَ آلْخُمُورِ آلْمُرَوَّقَةِ{8}). قرآن نيز بارها به شراب هاى طهور لذّت بخش بهشتى که نه سر درد ايجاد مى کند و نه انسان را از عقل و هوش تهى مى سازد، اشاره مى کند؛ از جمله در سوره «دهر» چهار نوع از اين شراب هاى لذّت بخش را در چهار صورت و طبيعت بيان مى فرمايد: (إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورآ * عَيْنآ يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرآ ... * وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا کَأْسآ کَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلا * عَيْنآ فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلا ... وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابآ طَهُورآ)؛ «به يقين، ابرار (و نيکان) از جامى مى نوشند که با عطر خوش آميخته است؛ از چشمه اى که بندگان خاصّ خدا از آن مى نوشند و (از هرجا بخواهند) آن را جارى مى سازند... و در آن جا از جام هايى سيراب مى شوند لبريز (از شراب طهورى) که آميخته با زنجبيل است؛ از چشمه اى در آن جا که نامش سلسبيل است... و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (لاَّ يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لا يُنزِفُونَ)؛ «شرابى که نه از آن سر درد مى گيرند و نه مست مى شوند».
سپس اشاره گذرايى به اوصاف اين بهشتيان کرده، مى فرمايد: «گروهى هستند که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پايان عمر و هنگام ورود به دارالقرار (سراى جاويدان) حفظ کرده و از ناراحتى هاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ايمن بوده اند»؛ (قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ آلْکَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ آلْقَرَارِ، وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ).
از اين تعبير استفاده مى شود که بهشتيان کسانى اند که تا پايان عمر، قداست و پاکى و تقوا را حفظ کرده و کرامت انسانى را که در آيه شريفه (وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ...) بيان شده به چيزى آلوده نمى سازند و خدا را در حالى ملاقات مى کنند که نور ايمان و اعمال صالح وجودشان را احاطه کرده است. اين تعبير، تأکيدى است بر موضوع حسن عاقبت و اين که همه چيز در گروى پايان کار است.
سپس در بخش پايانى، آتش شوق ديدار الطاف پروردگار و نعمت هاى بى شمار او را در آن سراى جاويدان در دل مخاطبان شعله ور مى سازد و مى فرمايد: «اى شنونده! اگر قلب خويش را براى رسيدن به آن مناظر زيبا که در آن جاست مشغول کنى، روحت با اشتياق به سوى آن پر مى کشد و از حضور من به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست يابى»؛ (فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَيُّهَا آلْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْکَ مِنْ تِلْکَ آلْمَنَاظِرِ آلْمُونِقَةِ، لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقآ إِلَيْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ آلْقُبُورِ آسْتِعْجَالا بِهَا).
امام (عليه السلام) با اين سخن مى خواهد بر اين حقيقت تأکيد کند که عظمت و زيبايى نعمت هاى بهشتى فراتر از آن است که در بيان بگنجد و اگر انسان، درست به آن بينديشد، چنان آتش شوق در دلش زبانه مى کشد که گويى مى خواهد بى اختيار به سوى آن پرواز کند؛ همان گونه که در خطبه متّقين نيز با تعبير ديگرى به آن اشاره فرموده است: «فَاِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَکَنُوا اِلَيْهَا طَمَعآ وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَيْهَا شَوْقآ؛ هرگاه پرهيزکاران به آيه اى برسند که در آن تشويق (به سوى بهشت) باشد با علاقه فراوان به آن روى مى آورند و روح وجانشان با شوق بسيار به آن مى نگرد». و سرانجام با يک دعاى پرمعنا خطبه را پايان مى دهد: «خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسيدن به منزلگاه هاى نيکان کوشش مى کنند»؛ (جَعَلَنَا آللهُ وَ إِيَّاکُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ).
اشاره به اين که تا رحمت الهى بدرقه راه نشود، کسى به جايى نمى رسد.
همّتم بدرقه راه کن اى طاير قدس *** که درازاست ره مقصد ومن نوسفرم!
تفسير بعضى از لغات پيچيده اين خطبه (از زبان سيّد رضى)
سيّد شريف رضى ؛ در پايان اين خطبه چنين مى گويد :
قَوْلُهُ (عليه السلام): «يَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ» الاْرُّ: کِنَايَةٌ عَنِ النِّکاح، يُقَالُ: أرّ الرّجُلُ المَرْأةَ يَؤُرّهَا، إِذَا نَکَحَهَا. وَ قَوْلُهُ (عليه السلام): «کَأنَّهُ قَلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوِتيّهُ» الْقَلْعُ: شِرَاعُ السَّفِينَةِ، وَ دَارِيّ : مَنْسُوبٌ إِلى دَارِينَ، وَ هِيَ بَلْدَةٌ عَلَى الْبَحْرِ يُجْلَبُ مِنْهَا الطّيبُ. وَ عَنَجَهُ: أَيْ عَطَفَهُ. يُقَالُ: عَنَجْتُ النَّاقَةَ ـ کَنَصَرْتُ ـ أَعْنُجُهَا» عَنْجآ إِذَا عَطَفْتُهَا. وَ النُّوتِي: الْمَلاَّحُ. وَ قَوْلُهُ (عليه السلام): «ضَفّتَيْ جُفُونِهِ» أَرَادَ جَانِبَيْ جُفُونِهِ. وَ الضّفّتَانِ: الجّانِبَانِ. وَ قَوْلُهُ (عليه السلام): «وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ» الْفِلَذُ: جَمْعُ فِلْذَة، وَ هِيَ القِطْعَةُ. وَ قَوْلُهُ (عليه السلام): «کَبَائِسِ اللُّؤْلُوِ الرَّطْبِ» الْکِبَاسَة: الْعِذْقُ وَ الْعَسَالِيجُ: الْغُصُونُ، وَاحِدُهَا عُسْلُوجٌ.
جمله «يؤرّ بملاقحه» در کلام امام (عليه السلام) کنايه از لقاح و آميزش جنسى است. گفته مى شود: «أرّ الرجل المرأة يؤرّها» هنگامى که با همسرش آميزش کند، و در جمله «کأنّه قلع دارىّ عنجه نؤتيه» قلع به معناى بادبان کشتى است، و «دارىّ» منسوب به «دارين» شهرى است در کنار دريا (در اطراف بحرين) که از آن جا عطريات مى آورند (و بادبان هاى کشتى هايش معروف است)، و «عنجه» به معناى کشيدن به سوى خويش است؛ گفته مى شود: «عنجت الناقة أعنجها» يعنى شتر را به سوى خود کشيدم، و «نوتى» به معناى کشتيبان است، و تعبير «ضفّتى جفونه» به معناى دو طرف پلک هاى چشم اوست، و «ضفتان» به معناى دو طرف است، و اين که مى فرمايد: «و فلذ الزبرجد» «فلذ» جمع «فلذة» به معناى قطعه چيزى است و در اين جا منظور، قطعه هاى زبرجد است، و اين که فرموده: «کبائس اللؤلؤ الرطب» (کبائس جمع کباسه و) «اکباسه» به معناى خوشه است و «عساليج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است. نکته
کدام زيباتر است؟
امام (عليه السلام) با فصاحت و بلاغت بى نظير خود که در اين خطبه آشکار ساخته، گاه از زيبايى هاى اين جهان سخن گفته و گاه از زيبايى هاى جهان ديگر؛ ولى هنگامى که نوبت به شرح زيبايى ها و نعمت هاى جهان ديگر مى رسد، به طور ضمنى اين حقيقت را بيان مى کند که آنچه مربوط به جهان ديگر است قابل شرح و بيان نيست؛ به گونه اى است که اگر انسان آن را ببيند، مرغ جانش به سوى آن پر مى کشد و از خود بى خود مى شود.
به يقين، ادبيات مربوط به زندگى اين دنيا هرگز قادر به شرح آنچه در سراى آخرت است، نيست و به اين مى ماند که انسانى را از روز نخست تولد در اتاقى محبوس کنند و هنگامى که به کمال عقل رسيد، بخواهند مناظر زيبايى را که در باغ ها و گلستان ها و آبشارها و صحنه هاى مختلف جهان طبيعت است براى او شرح دهند؛ از طاووس و پرهاى رنگارنگش بگويند؛ از نغمه هاى دل انگيز پرندگان خوش خوان؛ از ميوه هاى لذيذ و ساير صحنه هاى دل انگيز؛ به يقين ادبياتى که او در آن اتاق تاريک با آن آشنا شده، هرگز قدرت شنيدن اين ها را ندارد.
جالب اين که امام (عليه السلام) در اين خطبه، از زواياى مختلف به نعمت هاى بهشتى مى نگرد؛ گاه از صحنه هاى زيبايى که مايه حظ بصر است و گاه از ميوه هاى لذيذى که کام را شيرين مى کند و گاه از پذيرايى گرم آميخته با احترام جوانان زيباروى بهشتى و گاه از امنيّت و آرامشى که بر تمام آن محيط و آن فضا حاکم است، سخن مى گويد.
نه بيمارى وجود دارد؛ نه درد و رنج و نه مرگ و مير؛ نه سلطه ظالمان؛ نه خيانت خائنان؛ نه مکر پيمان شکنان؛ نه غدر غدّاران و نه جنگ و ويرانى ويران گران. همه جا امن و امان است و همه جا صلح و صفا برقرار است.
در حديثى از «ابوسعيد خدرى» از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمَّا حَوَّطَ حَائِطَ الْجَنَّةِ لَبِنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ، وَ لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ وَ غَرَسَ غَرْسَهَا قَالَ لَهَا: تَکَلَّمِي فَقَالَتْ: قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَقَالَ: طُوبى لَکَ مَنْزِلَ الْمُلُوکِ؛ هنگامى که خداوند، ديوار بهشت را از خشتى از طلا و خشتى از نقره ساخت و درختان آن را غرس نمود (و آن همه زيبايى و نعمت به آن بخشيد) به بهشت فرمود: سخن بگو! گفت: رستگار شدند مؤمنان! خدا فرمود: خوش به حال تو اى منزل شاهان».
در حديث ديگرى از «جابر بن عبدالله» از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «اِذَا دَخَلَ اَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ قَالَ لَهُمْ رَبَّهُمْ تَعَالَى: اَتُحِبُّونَ اَنْ أزيدَکُمْ فَيَقُولُونَ: وَ هَلْ خَيْرٌ مِمَّا أَعْطَيْتَنَا؟ فَيَقُولُ: نَعَمْ رِضْوَانِي اَکْبَرُ؛ هنگامى که بهشتيان وارد بهشت مى شوند پروردگار متعال به آن ها مى گويد: آيا دوست داريد نعمت هايم را بر شما افزون کنم؟ عرض مى کنند: مگر بهتر از اين هم ممکن است؟ مى فرمايد: آرى، (لذّت معنوى) رضا و خشنودى من از آن برتر است!». .
پاورقی ها
«ذهلت» از ريشه «ذهل» بر وزن «عقل» به غفلت کردن و ترک گفتن چيزى و به فراموشى سپردن آن تعبير شده است. «اصطفاق» به معناى به هم خوردن چيزى است که صدايى از آن برخيزد؛ مانند کف زدن يا به هم خوردن شاخه هاى درختان. «کثبان» جمع «کثيب» به معناى تلّ شن است از ريشه «کثب» بر وزن «چسب» به معناى جمع کردن گرفته شده است. «کبائس» جمع «کباسه» بر وزن «حمايت» به معناى خوشه ميوه و مانند آن است. «عساليج» جمع «عسلوج» بر وزن «بهلول» به معناى شاخه درخت است. «أفنان» جمع «فنّ و فنن» بر وزن «قلم» به معناى شاخه تازه و پر برگ است و شاخه هاى مختلف علم و صنعت و هنر و مانند آن را نيز فنون مى گويند. «غلف» جمع «غلاف» از ريشه «غلف» بر وزن «قصر» به معناى پوشاندن گرفته شده است. «اکمام» جمع «کمّ» بر وزن «جنّ» به معناى غلافى است که روى ميوه را مى پوشاند و جمع «کمّ» بر وزن «امّ» به معناى آستين است که دست را مى پوشاند. «تجنى» از ريشه «جنى» بر وزن «نفى» به معناى چيدن ميوه است. حاقّه، آيه 23. الرحمن، آيه 54. «افنيه» جمع «فناء» بر وزن «غناء» به معناى حياط و جلوى خانه است. «مصفّقه» به معناى تصفيه شده از ريشه «تصفيق» به معناى جا به جا کردن مايعات از ظرفى به ظرف ديگر براى تصفيه آن است. «مروّقه» به معناى تصفيه شده، از ريشه «روق» به معناى صاف شدن گرفته شده است. دهر، آيات 5، 6، 17، 18 و 21. واقعه، آيه 19. «نقله» به معناى جابه جايى است؛ لذا گاه به معناى سخن چينى نيز آمده است. اسراء، آيه 70. «مونقه» به معناى شگفت انگيز از ريشه «انق» بر وزن «شفق» به معناى اعجاب درباره چيزى گرفته شده است. «زهقت» از ريشه «زهوق» بر وزن «غروب» به معناى هلاکت گرفته شده است. نهج البلاغه، ضمن خطبه 193. المعجم الاوسط طبرانى، ج 4، ص 99؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 9، ص 280. مستدرک حاکم، ج 1، ص 82؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 9، ص 280.