تفسیر بخش اوّل

أَمِينُ وَحْيِهِ، وَخَاتَمُ رُسُلِهِ، وَبَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَنَذِيرُ نِقْمَتِهِ.
أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا آلْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ، وَأَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ آللهِ فِيهِ. فِإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ آسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ. وَلَعَمْرِي، لَئِنْ کَانَتِ آلْإِمَامَةُ لا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ، فَمَا إِلَى ذلِکَ سَبِيلٌ، وَلکِنْ أَهْلُهَا يَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا، ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ، وَلالِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ. أَلا وَإِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ: رَجُلا آدَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ، وَآخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ.

ترجمه
او (پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) امين وحى خدا بود، و خاتم پيامبران و بشارت دهنده به رحمت او و بيم دهنده از کيفرش.
اى مردم! سزاوارترين کس براى خلافت، تواناترين افراد بر اين امر وداناترين شان به فرمان خداست. (هنگامى که چنين فردى برگزيده شد) هرگاه آشوبگرى به آشوب و فتنه انگيزى برخيزد از او خواسته مى شود که به سوى حق بازگردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد مى شود (تا حق را بپذيرد). به جانم سوگند! اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم منعقد نشود، هرگز راهى به سوى آن نتوان يافت؛ بلکه آن ها که صلاحيت رأى و نظر دارند دراين باره حکم مى کنند و حکم آن ها نسبت به ساير مردم نافذ است؛ سپس نه حاضران، حق رجوع دارند و نه غايبان حق انتخاب ديگر. آگاه باشيد! من با دو کس پيکار خواهم کرد: نخست آن کس که چيزى را ادعا کند که حق او نيست و ديگر، کسى که از دادن حقى که بر اوست، امتناع ورزد.
شرح و تفسیر
شايسته ترين فرد براى زعامت مردم
همان گونه که ذکر شد، اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين خطبه را با بيان بخشى از ويژگى هاى پيامبر خداوند (صلي الله عليه و آله) شروع مى کند و روى چهار ويژگى انگشت مى گذارد؛ مى فرمايد: «او (پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ) امين وحى خدا بود، و خاتم پيامبران و بشارت دهنده به رحمت او و بيم دهنده از کيفرش»؛ (أَمِينُ وَحْيِهِ، وَخَاتَمُ رُسُلِهِ، وَبَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَنَذِيرُ نِقْمَتِهِ).
درواقع تمام برنامه هاى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در اين چهار وصف خلاصه شده است؛ چراکه نخستين برنامه آن حضرت، دريافت وحى الهى و رساندن آن به بندگان خدا با نهايت امانت دارى است و ديگر، برنامه ريزى براى آيينى جاويدان و تا پايان دنيا، سپس ايجاد انگيزه براى اطاعت فرمان خدا از طريق بشارت به رحمت و بيم دادن از عذاب و کيفر او.
بر اين صفات چهارگانه در آيات مختلف قرآن تأکيد شده و به بعضى از آن ها مانند بشير و نذير بودن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بارها اشاره شده است.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سراغ شرايط امام و خليفه مردم مى رود وآن را عمدتآ در دو چيز خلاصه مى فرمايد: «اى مردم! سزاوارترين کس براى خلافت، تواناترين افراد بر اين امر و داناترين شان به فرمان خداست»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا آلْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ، وَأَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ آللهِ فِيهِ).
در حقيقت، امام (عليه السلام) به دو رکن اساسى که يکى جنبه علمى دارد و ديگر جنبه عملى اشاره کرده است؛ ازنظر علمى بايد از همه آگاه تر باشد و ازنظر عملى در امر مديريت از همه قوى تر. بسيارند کسانى که عالم اند، ولى مدير نيستند و يا مديرند و عالم نيستند و تا اين دو دست به دست هم ندهند، اداره صحيح جامعه امکان پذير نخواهد بود. قرآن مجيد نيز همين موضوع را در داستان بنى اسرائيل بيان فرموده است؛ آن جا که پيامبر آنان «طالوت» را به عنوان رهبرى و فرماندهى آن ها برگزيد، و آنان اعتراض کردند که ما سزاوارتريم؛ چراکه ثروتمندان قوى ترى داريم. او در پاسخ اعتراضشان گفت: «طالوت» از همه شايسته تر است؛ چراکه خدا سهم بيشترى از علم و قدرت به او داده است: (إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ).
روشن است که امام (عليه السلام) با بيان اين مطلب مى خواهد شايستگى خود را نسبت به همه براى تصدّى امر خلافت اثبات کند؛ زيرا همگان مى دانستند که او از همه به اصول و فروع اسلام آگاه تر و از همه در امر مديريت و مبارزه با دشمن قوى تر و پايدارتر است.
سؤال: چرا امام (عليه السلام) به موضوع نص (نص پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره خلافت او) استناد نمى جويد؟ آيا اين دليل بر آن نيست که خلافت بر اساس نص صورت نگرفته و مربوط به انتخاب شايسته ترين افراد ازسوى مردم است؟
پاسخ اين سؤال روشن است. اگر امام (عليه السلام) بر نص تکيه مى کرد، بسيارى از آن ها در مقام انکار برمى آمدند؛ لذا بهتر اين بود که بر مسلّمات خود آن ها تکيه کند و با منطق خودشان آن ها را ملزم سازد (اين همان چيزى است که در اصطلاح منطق به آن «جدل» گفته مى شود) و قرآن نيز (وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ) فرموده است.
جالب اين که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اش به اين جا که مى رسد برخلاف جمعى که وجدان را زير پا مى گذارند و برترى على (عليه السلام) را در جنبه هاى علم يا مديريت انکار مى کنند، مى گويد: «قبول داريم که او در اين دو جهت از همه تواناتر بود و براى خلافت از همه شايسته تر؛ ولى اين دليل بر نفى خلافت ديگران نمى شود؛ چراکه گاه مى توان تقديم مفضول بر فاضل کرد و شايسته تر را کنار گذاشت و به سراغ شايسته رفت!!».
آرى، اين منطق کسانى است که قوانين مسلّم عقلى را به رسميّت نشناسند وترجيح مرجوح را بر راجح قبيح نشمرند؛ حال آن که قبح و زشتى آن بر همه روشن است؛ ولى تعصب هاى کور و کر، گاه مانع از پذيرش واقعيت هاى مسلّم مى شود.
و در ادامه اين سخن مى افزايد: «(هنگامى که چنين فردى برگزيده شد) هرگاه آشوبگرى به آشوب و فتنه انگيزى برخيزد از او خواسته مى شود که به سوى حق بازگردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد مى شود (تا حق را بپذيرد)»؛ (فِإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ آسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ).
قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ)؛ «و اگر دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آن ها را آشتى دهيد و اگر يکى از آن دو بر ديگرى تجاوز کند با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد».
آنگاه امام (عليه السلام) به پاسخ بهانه ديگرِ بهانه جويان مى پردازد و آن اين که: گروهى از مخالفان، مانند معاويه و عمروبن عاص و طلحه و زبير يا مانند آن ها که گفتند: امامت و خلافت در صورتى براى کسى مسلّم مى شود که عموم مردم آن را بپذيرند، بنابراين بيعت اهل مدينه و اطراف آن با على (عليه السلام) به تنهايى کافى نيست. امام (عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: «به جانم سوگند! اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم منعقد نشود، هرگز راهى به سوى آن نتوان يافت؛ (چراکه حضور همه مسلمين از تمام بلاد غير ممکن است) بلکه آن ها که صلاحيت رأى و نظر دارند دراين باره حکم مى کنند و حکم آن ها نسبت به ساير مردم نافذ است»؛ (وَلَعَمْرِي، لَئِنْ کَانَتِ آلاِْمَامَةُ لا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ، فَمَا إِلَى ذلِکَ سَبِيلٌ، وَلکِنْ أَهْلُهَا يَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا).
و در ادامه مى افزايد: «سپس نه حاضران، حق رجوع دارند و نه غايبان حق انتخاب ديگر»؛ (ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ، وَلا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ).
و در پايان اين بخش از خطبه به همه مخالفان هشدار مى دهد و مى فرمايد : «آگاه باشيد! من با دو کس پيکار خواهم کرد: نخست، آن کس که چيزى را ادعا کند که حق او نيست و ديگر، کسى که از دادن حقى که بر اوست، امتناع ورزد»؛ (أَلا وَإِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ: رَجُلا آدَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ، وَآخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ).
به نظر مى رسد که اوّلى اشاره به معاويه است که به بهانه مطالبه خون عثمان از بيعت سرپيچى کرد؛ در حالى که خون خواهى عثمان يا بايد به وسيله فرزندان ارباب دم صورت گيرد و يا به وسيله امام المسلمين و کسى که مردم با او بيعت کرده بودند، يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام).
و دومى اشاره به طلحه و زبير و مانند آن هاست که با امام (عليه السلام) بيعت کردند وبعد، از آن سر باززدند.
و اين که بعضى گفته اند: منظور، ادعاى خلافت ازسوى معاويه است که به هيچ وجه حق او نبود، با تواريخ سازگار نيست؛ چراکه معاويه در زمان حيات اميرمؤمنان على (عليه السلام) معمولا ادعاى خلافت نمى کرد، بلکه بر خونخواهى عثمان تأکيد داشت. پرسش:
امام (عليه السلام) در سخنان مورد بحث، براى اثبات امامت و خلافت تکيه بر نص پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در اين مسئله نکرده و حديث غدير و مانند آن را ذکر نفرموده است؛ بلکه تکيه او بر پذيرش مردم مى باشد و اين درواقع، امضاى خلافت خلفاى پيشين است؛ لذا ابن ابى الحديد در اين جا باصراحت مى گويد: اين بخش از کلام امام (عليه السلام) دليل بر صحت مذهب ماست و با مذهب اماميه موافقت ندارد. راه حل اين شبهه چيست؟
پاسخ:
در پاسخ اين سؤال، چند نکته قابل توجّه است: نخست اين که امام (عليه السلام) براى اثبات حقانيت خود تکيه بر مسلّمات مخالفان کرده است؛ چراکه آن ها قبول اهل حلّ و عقد (پذيرش ازسوى علماى امّت) را براى ثبوت امامت و خلافت کافى مى دانستند؛ بنابراين با منطق خودشان (منطق جدال احسن) به آن ها پاسخ مى گويد؛ چون اگر تکيه بر نص مى کرد، زبان آن ها به انکار گشوده مى شد.
ديگر اين که خلافت خلفاى پيشين از طريق پذيرش مردم نبود؛ اهل سقيفه که ابوبکر را به خلافت برگزيدند افراد معدود و محدودى بودند و خلافت عمر، تنها با نصّ ابوبکر بود و خلافت عثمان، تنها به وسيله سه يا چهار رأى از شوراى شش نفرى عمر صورت پذيرفت.
اضافه بر همه اين ها براى به دست آوردن نظر امام (عليه السلام) در مسئله خلافت، نبايد تنها بر يک يا دو خطبه تکيه کرد؛ بلکه بايد همه کلمات آن حضرت را در اين موضوع در کنار هم بچينيم و تصميم گيرى کنيم، و مى دانيم که امام (عليه السلام) بارها در نهج البلاغه در موارد متعددى در مسئله خلافت تکيه بر نص فرموده است.

* * *