تفسیر بخش دوم

أَلا وَإِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى آلْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذلِکَ مِنْهُ. وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ، وَآصْطَفَاهُ عَلَى آلْخَلْقِ، مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقآ، وَقَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذلِکَ کُلِّهِ، وَبِمَهْلِکِ مَنْ يَهْلِکُ، وَمَنْجَى مَنْ يَنْجُو، وَمَآلِ هذَا آلْأَمْرِ. وَمَا أَبْقَى شَيْئآ يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَأَفْضَى بِهِ إِلَيَّ.
أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَآللهِ، مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُکُمْ إِلَيْهَا، وَلاأَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا.

ترجمه
آگاه باشيد! من اين اسرار را به خاصّانى که از عدم انحراف و غلوّ آن ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد. به خدايى که محمّد (صلي الله عليه و آله) را به حق برانگيخت و او را از ميان مردم برگزيد، سوگند ياد مى کنم که سخنى جز راست نمى گويم وپيامبر (صلي الله عليه و آله) همه اين ها را به من تعليم داد و از هلاکت آن کس که هلاک مى شود ونجات آن کس که نجات مى يابد و پايان اين امر (خلافت) مرا آگاه ساخت. هيچ حادثه اى بر من نمى گذرد، مگر اين که او آن را در گوشم خوانده و علم آن را در اختيارم گذاشته است. اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى کنم، مگر اين که خودم پيش از شما به آن عمل مى کنم و شما را از هيچ معصيتى بازنمى دارم، جز اين که خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم.
شرح و تفسیر
پيامبر (صلي الله عليه و آله) همه چيز را به من خبر داد
با توجّه به اين که امام (عليه السلام) در عبارتى از بخش سابق به اين نکته اشاره فرمود که من از اسرار غيب آگاهم و مى توانم از امروز و آينده هرکس خبر دهم، ولى به سبب ترس از غلوّ و افراط مردم درباره ام از آن خوددارى مى کنم، در ادامه اين بحث به دو نکته اشاره مى فرمايد:
نخست اين که من اين اسرار را در اختيار گروهى از خاصّان باايمان وپرظرفيت و سرّنگهدار مى گذارم و ديگر اين که من آنچه مى گويم از خودم نمى گويم بلکه همه اين امور را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيده ام؛ در قسمت اوّل مى فرمايد:
«آگاه باشيد! من اين اسرار را به خاصّانى که از عدم انحراف و غلوّ آن ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد»؛(أَلا وَإِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى آلْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذلِکَ مِنْهُ).
اين گروه، افرادى همانند «کميل بن زياد»، «رشيد هجرى»، «اصبغ بن نباته»، «ميثم تمار» و «حبيب بن مظاهر» بوده اند که هر يک حافظ بخشى از اين اسرار محسوب مى شدند. در تاريخ زندگى آن ها مى خوانيم که در مواقع حساسى پرده ها را بالا مى زدند و گوشه اى از آن اسرار را فاش مى کردند. هنگامى که شاگردان ايشان، حامل چنين اسرار و داراى چنين مقاماتى باشند، پيداست که استاد آن ها در چه پايه و مقامى بوده است!!
سپس به مطلب دوم پرداخته، مى فرمايد: «به خدايى که محمّد (صلي الله عليه و آله) را به حق برانگيخت و او را از ميان مردم برگزيد، سوگند ياد مى کنم که سخنى جز راست نمى گويم و پيامبر (صلي الله عليه و آله) همه اين ها را به من تعليم داد و از هلاکت آن کس که هلاک مى شود و نجات آن کس که نجات مى يابد و پايان اين امر (خلافت) مرا آگاه ساخت. (خلاصه) هيچ حادثه اى بر من نمى گذرد، مگر اين که او آن را در گوشم خوانده و علم آن را در اختيارم گذاشته است»؛ (وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ، وَآصْطَفَاهُ عَلَى آلْخَلْقِ، مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقآ، وَقَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذلِکَ کُلِّهِ، وَبِمَهْلِکِ مَنْ يَهْلِکُ، وَمَنْجَى مَنْ يَنْجُو، وَمَآلِ هذَا آلْأَمْرِ. وَمَا أَبْقَى شَيْئآ يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَأَفْضَى بِهِ إِلَيَّ).
آيا تعليم پيامبر (صلي الله عليه و آله) درمورد اين اسرار به صورت بيان جزئى و مشروح هر واقعه بود يا اين که آن حضرت، اصول و کلياتى به على (عليه السلام) آموخت که از هر بابى هزار باب گشوده مى شد و يا اين که موارد، مختلف بود، گاه به اصول کلى قناعت مى کرد و گاه به جزئيات مى پرداخت؟ احتمال سوم نزديک تر به نظر مى رسد.
اين مطلب دقيقآ بر ما روشن نيست و خدا و رسولش از آن آگاه ترند؛ ولى اين قدر مى دانيم که امام (عليه السلام) در موارد مختلف پيشگويى هاى فراوانى درباره آينده کرده که همه آن ها دقيقآ واقع شد و نمونه هاى مختلفى از آن ها در خطبه هاى متعددى از نهج البلاغه بيان شده است که اگر گردآورى شود، خود کتاب جالب وپرمعنايى خواهد شد.
البتّه همان گونه که ذکر شد، هيچ يک از اين ها علم غيب ذاتى ـ که مخصوص خداوند متعال است ـ نيست؛ بلکه آموزه هايى است که از آموزگار بزرگى همچون پيامبر (صلي الله عليه و آله) به آن حضرت رسيده و به تعبيرى که در خطبه 128 گذشت: «إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ» و از آن جا که در بخش مهمّى از خطبه، امام (عليه السلام) مردم را به ترک دنياپرستى دعوت کرد، در پايان خطبه نيز به اين نکته مهم اشاره مى کند که اگر من اجراى کارى را به شما پيشنهاد مى کنم، خودم در اجراى آن پيشگامم؛ مى فرمايد: «اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى کنم، جز اين که خودم پيش از شما به آن عمل مى کنم و شما را از هيچ معصيتى بازنمى دارم، مگر اين که خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَآللهِ، مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُکُمْ إِلَيْهَا، وَلا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا).
گرچه از شرايط لازم براى امر به معروف و نهى از منکر، عامل بودنِ شخصِ آمر و ناهى محسوب نمى شود؛ همان گونه که در کلام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «مُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوهُ وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَإِنْ لَمْ تَجْتَنِبُوهُ کُلُّهُ؛ امر به معروف کنيد هر چند خودتان به آن عمل نکرده باشيد و نهى از منکر کنيد هر چند از تمام منکرات اجتناب نکرده باشيد».
ولى به يقين اگر گوينده، به آنچه مى گويد پيش از ديگران عمل کند تأثير کلام او فوق العاده خواهد بود؛ زيرا تأثير عميق سخن، هنگامى است که از دل برآيد؛ در اين صورت، لاجرم بر دل نشيند. هنگامى شنونده باور مى کند سخن گوينده از دل برآمده که آن را در اعمال وى مشاهده کند؛ به همين دليل پيشوايان بزرگ دين، پيغمبر اکرم و امامان معصوم (عليهم السلام) و پويندگان راه آن ها هميشه از اين روش پيروى مى کردند؛ در ميدان جنگ در صفوف نخست جاى مى گرفتند و در عبادت ازهمه بيشتر تلاش مى کردند تا آن جا که قرآن مجيد گاه به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هشدار مى دهد که اين همه خود را براى عبادت به زحمت نيفکن: (طه * مَآ أَنْزَلْنَا عَلَيْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى) و اميرمؤمنان على (عليه السلام) در يکى از کلماتش مى فرمايد: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اِتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللهِ فَلَمْ يَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبُ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ؛ هرگاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول خدا پناه مى برديم و در آن ساعت، هيچ يک از ما از او به دشمن نزديک تر نبود».
و مى دانيم که اگر على (عليه السلام) مردم را در اين خطبه و خطبه هاى ديگر دعوت به زهد در دنيا و بى اعتنايى به زرق وبرق آن مى کند، خود سرآمد زاهدان روزگار بود و سراسر زندگانى او گواه و شاهد بر زهد بى مانند اوست.
اگر پيشوايان کشورهاى اسلامى در اين مسير حرکت مى کردند يعنى خود وبستگان و اطرافيانشان پيش از ديگران به قوانين عمل مى کردند، به يقين تأثير ونفوذ سخنانشان در توده هاى مردم بسيار زياد بود.

* * * .
پاورقی ها
«مفضيه» در اصل از ريشه «فضاء» به معناى توسعه و وسعت است؛ بنابراين «افضاء» به معناى توسعه دادن است و هنگامى که کسى با ديگرى رابطه بسيار نزديکى برقرار کند در حقيقت وجودش را با کمک ديگرى وسعت بخشيده است. اين واژه به معناى خلوت کردن با کسى براى بيان اسرار نيز به کار مى رود، و در جمله ياد شده به همين معناست.
«أفرغه» از ريشه «افراغ» در اصل به معناى ريختن مايه سيّالى از ظرف است؛ به گونه اى که ظرف اوّل خالى شود سپس در معناى القاى مطالب مختلف به ديگرى به کار رفته است. براى توضيح بيشتر در زمينه علم غيب و چگونگى علم پيامبران و امامان به ج 6 همين کتاب، ص 242، رجوع فرماييد. مجموعه ورام، ج 2، ص 213؛ جامع صغير سيوطى، ج 2، ص 535، ح 8177. اين سخن يک نکته روانى دارد و آن اين که هرگاه انسان ديگران را به خوبى ها دعوت کند و از بدى ها باز دارد و خودش عمل نکند، در پيش وجدان خويش شرمنده مى شود و اين شرمندگى او را به سوى نيکى ها و پرهيز از بدى ها دعوت مى کند. طه، آيات 1 و 2. نهج البلاغه، حکمت 9.