تفسیر بخش دوم
لِلهِ أَنْتُمْ! أَمَا دِينٌ يَجْمَعُکُمْ! وَلا حَمِيَّةٌ تَشْحَذُکُمْ! أَوَلَيْسَ عَجَبآ أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَدْعُو آلْجُفَاةَ الطَّغَامَ فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَعُونَةٍ وَلا عَطَاءٍ، وَأَنَا أَدْعُوکُمْ ـ وَأَنْتُمْ تَرِيکَةُ آلْإِسْلامِ، وَبَقِيَّةُ النَّاسِ ـ إِلَى آلْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ آلْعَطَاءِ، فَتَفَرَّقُونَ عَنِّي وَتَخْتَلِفُونَ عَلَيَّ؟ إِنَّهُ لا يَخْرُجُ إِلَيْکُمْ مِنْ أَمْرِي رِضىً فَتَرْضَوْنَهُ، وَلا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ ؛ وَإِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لاقٍ إِلَيَّ آلْمَوْتُ! قَدْ دَارَسْتُکُمُ آلْکِتَابَ، وَفَاتَحْتُکُمُ آلْحِجَاجَ، وَعَرَّفْتُکُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ، وَسَوَّغْتُکُمْ مَا مَجَجْتُمْ، لَوْ کَانَ آلْأَعْمَى يَلْحَظُ، أَوِ النَّائِمُ يَسْتَيْقِظُ! وَأَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ آلْجَهْلِ بِاللهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِيَةُ! وَمُؤَدِّبُهُمُ آبْنُ النَّابِغَةِ!
ترجمه
نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مى کند و نه آنچه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مى کنيد. در چنين شرايطى محبوب ترين چيزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است! من کتاب خدا را به شما تعليم دادم (و تفسير و تأويل آن را به شما آموختم) درهاى استدلال را به روى شما گشودم و آنچه (از نيکى ها) نمى شناختيد به شما معرفى کردم و آنچه (براثر نادانى وجهل) از دهان فرو مى ريختيد براى شما گوارا ساختم. (آرى! همه گفتنى ها را گفتم اما حيف که) نابينا نمى بيند و کسى که در خواب فرو رفته بيدار و هوشيار نيست، اما چه نزديک اند به جهل و بى خبرى از خدا (و تعليمات الهى) آن گروه که رهبرشان معاويه و مربى آن ها پسر نابغه (عمروعاص) باشد.
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) به دنبال سرزنش ياران خود به سبب ضعف و سستى نشان دادن دربرابر دستورات آن حضرت، در اين بخش از خطبه سرزنش ها را ادامه مى دهد و مى فرمايد: «شما مردم عجيبى هستيد! آيا دينى نداريد که شما را گرد آورد و يا غيرتى که براى مبارزه با دشمن تحريک کند؟!»؛ (لِلهِ أَنْتُمْ! أَمَا دِينٌ يَجْمَعُکُمْ! وَلا حَمِيَّةٌ تَشْحَذُکُمْ!).
اشاره به اين که ايستادن دربرابر دشمن و دفاع از خود و آرمان هاى خويش يکى از اين دو عامل را مى طلبد: يا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعده هاى پرارزش او به مجاهدان و شهيدان، و يا غيرت و تعصب قومى و ميهنى؛ متأسفانه هيچ يک از آن ها در شما ديده نمى شود، دين و ايمانتان ضعيف و غيرت و تعصب شما از کار افتاده است؛ لذا نشسته ايد تا دشمن به سراغتان بيايد و بر مغزتان بکوبد و گلويتان را بگيرد. سپس امام (عليه السلام) مقايسه اى در ميان آن ها و اصحاب معاويه مى کند و مى فرمايد: «آيا شگفت آور نيست که معاويه، جفاکاران اوباش را دعوت مى کند و آن ها بدون انتظارِ بخشش و کمکى، متابعتش مى کنند؛ ولى من شما را که بازماندگان اسلام و بقاياى انسان هاى ارزشمند هستيد، دعوت مى کنم و کمک ها و عطايايى به شما مى بخشم با اين حال، از گرد من پراکنده مى شويد و راه مخالفت با من را پيش مى گيريد»؛ (أَوَلَيْسَ عَجَبآ أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَدْعُو آلْجُفَاةَ الطَّغَامَ فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَعُونَةٍ وَلا عَطَاءٍ، وَأَنَا أَدْعُوکُمْ ـ وَأَنْتُمْ تَرِيکَةُ آلْإِسْلامِ، وَبَقِيَّةُ النَّاسِ ـ إِلَى آلْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ آلْعَطَاءِ، فَتَفَرَّقُونَ عَنِّي وَتَخْتَلِفُونَ عَلَيَّ؟).
در اين جا دو نکته شايان دقت است: نخست اين که معروف است که معاويه در بذل و بخشش هاى سياسى و جهت دار، بسيار فعّال بود؛ چگونه امام (عليه السلام) مى فرمايد: معاويه نه کمکى به افراد مى کند و نه عطايى به آن ها مى بخشد؟
پاسخ اين سؤال را بعضى از شارحان نهج البلاغه داده اند و آن اين که معاويه معاملات سياسى خود را با سران قبايل و فرماندهان لشکر انجام مى داد و آن ها را به ارقام گزافى مى خريد و با توده مردم کارى نداشت؛ ولى على (عليه السلام) براى رعايت عدالت، بيت المال را ميان همه تقسيم مى کرد و هزينه هاى جنگى را به همه جنگجويان اسلام مى پرداخت.
ديگر اين که چرا معاويه با آن گونه تقسيم مال، مردم را بسيج مى کرد ولى با تعميم عطا و گسترش عادلانه کمک ها ازسوى اميرمؤمنان على (عليه السلام) بسيج نمى شدند؟ پاسخ اين سؤال نيز چندان پيچيده نيست: اضافه بر سستى و بى وفايى کوفيان و وفادارى شاميان هنگامى که معاويه اموال را جمع مى کرد و به سران قبايل رشوه مى داد افراد قبيله با فرمان سرانشان بسيج مى شدند، ولى هنگامى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) به سران و افراد قبيله تقريبآ يکسان مى داد سران ناراضى، سستى به خرج مى دادند و افراد قبيله را بسيج نمى کردند.
سپس امام (عليه السلام) نکوهش شديدى از تفرقه و پراکندگى آن ها کرده، مى فرمايد: «نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مى کند و نه آنچه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مى کنيد»؛ (إِنَّهُ لا يَخْرُجُ إِلَيْکُمْ مِنْ أَمْرِي رِضىً فَتَرْضَوْنَهُ، وَلا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ).
گرچه شارحان نهج البلاغه در تفسير اين جمله احتمالات گوناگونى داده اند؛ ولى به اعتقاد ما تفسيرش روشن است؛ امام (عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: شما همواره در وادى تفرقه و تشتّت گام برمى داريد و چيزى سبب وحدت کلمه شما نمى شود؛ نه اوامرى که مورد رضاى من است و نه نواهى درباره امورى که مورد خشم من است، و مهم ترين عامل بدبختى شما همين تفرقه و اختلاف است؛ نه گوش به اوامر من مى دهيد و نه توجّهى به نواهى من داريد.
اين احتمال نيز وجود دارد که امام (عليه السلام) مى خواهد به اين نکته اشاره بفرمايد که شما نه در چيزى که مخالف ميلتان است اجتماع مى کنيد و نه در چيزى که موافق ميلتان است؛ مثل اين که انسان به بيمارى بگويد: تو نه دواى تلخ را مى خورى ونه شيرين را؛ يعنى اگر اوّلى را قبول ندارى، دست کم دومى را بپذير.
بعد از اين سرزنش ها و توبيخ ها آتش درون قلب امام (عليه السلام) شعله ور مى شود واين کوه صبر و استقامت، به صورت آتشفشانى درمى آيد که موادّ مذاب وسوزان از دامنه اش سرازير است؛ مى فرمايد: «در چنين شرايطى، محبوب ترين چيزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است!»؛ (وَإِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لاقٍ إِلَيَّ آلْمَوْتُ!). راستى چه دردناک است کار به جايى برسد که اين بزرگ مرد جهان بشريّت که هميشه مردم را به صبر و تحمّل دعوت مى کرد، آرزوى مرگ کند. آرى! گاه دوستان سست عنصر و بى وفا بلايى بر سر انسان مى آورند که دشمنان خونخوار نمى آورند و اين جاست که انسان آرزوى مرگ مى کند؛ مرگى که ميان او و چنين افراد بى ارزش و حق نشناس جدايى افکند.
آنگاه امام (عليه السلام) به شرح خدمات مهم فرهنگى و تربيتى خويش به امّت اسلامى به خصوص در مورد يارانش پرداخته و به چهار نکته مهم اشاره مى فرمايد.
نخست مى فرمايد: «من کتاب خدا را به شما تعليم دادم (و تفسير و تأويل آن را به شما آموختم)»؛ (قَدْ دَارَسْتُکُمُ آلْکِتَابَ).
به يقين، قرآن در ميان مسلمان ها بود و شب و روز آن را قرائت مى کردند ونيازى به تدريس امام (عليه السلام) نبود؛ منظور، فهم محتواى قرآن و رسيدن به عمق دستورات آن است که امام (عليه السلام) که بزرگ ترين مفسّر قرآن در اسلام بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است همواره آيات الهى را براى مردم تفسير مى کرد و خطبه هاى آن حضرت همه جا از اين آيات مايه مى گيرد.
در بيان دومين خدمت مى فرمايد: «درهاى استدلال را به روى شما گشودم»؛ (وَفَاتَحْتُکُمُ آلْحِجَاجَ).
اشاره به اين که بعد از دليل نقل، شما را با ادله عقليه که يکى از دو حجّت الهى است آشنا ساختم.
و در بيان سومين خدمت مى فرمايد: «و آنچه (از نيکى ها) نمى شناختيد به شما معرفى کردم»؛ (وَعَرَّفْتُکُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ). اشاره به اين که حقايق بسيارى بود که بر شما پوشيده بود و از آن بى خبر بوديد؛ من از روى آن ها پرده برداشتم و حقيقت آن را آشکار ساختم.
اين جمله ممکن است مفهوم ديگرى نيز داشته باشد و آن اين که مسائلى بود که شما انکار مى کرديد و براثر نادانى، موضع ديگرى مى گرفتيد؛ من حقيقت را بر شما روشن ساختم تا از راه انکار بازگرديد.
و سرانجام در بيان چهارمين خدمت فرهنگى مى فرمايد: «و آنچه (براثر نادانى وجهل) از دهان فرو مى ريختيد براى شما گوارا ساختم»؛ (وَسَوَّغْتُکُمْ مَا مَجَجْتُمْ).
اشاره به اين مفهوم است که بسيارى از دستورات اسلام بود که شما به عمق وحقيقت آن نرسيده بوديد؛ ازاين رو آن را ناخوش مى داشتيد و از آن فاصله مى گرفتيد؛ ولى من اسرار و فلسفه هاى آن ها را روشن ساختم تا همچون جرعه اى گوارا آن را بنوشيد.
و در پايان اين سخن، تأسّف خويش را از لياقت نداشتن بسيارى از مخاطبان، چنين ابراز مى فرمايد: «(آرى! همه گفتنى ها را گفتم اما حيف که) نابينا نمى بيند وشخصى که در خواب فرو رفته بيدار و هوشيار نيست»؛ (لَوْ کَانَ آلْأَعْمَى يَلْحَظُ، أَوِ النَّائِمُ يَسْتَيْقِظُ!).
اشاره به اين که من در تعليم و تربيت شما هيچ کوتاهى اى نکردم و تمام برنامه هاى مفيد و سازنده را ارائه دادم؛ اما افسوس که قابليّت محلّ، وجود نداشت و اين بذرهاى علم و حکمت و دانه هاى حيات بخش باران تعليم وتربيت من، بر شوره زار فرو ريخت.
و در پايان در يک اظهار تعجّبِ آشکار مى فرمايد: «امّا چه نزديک اند به جهل و بى خبرى از خدا (و تعليمات الهى) آن گروه که رهبرشان معاويه و مربى آن ها پسر نابغه (عمروعاص) باشد»؛ (وَأَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ آلْجَهْلِ بِاللهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِيَةُ! وَمُؤَدِّبُهُمُ آبْنُ النَّابِغَةِ!).
در حديثى نقل شده است که على (عليه السلام) از کنار جماعتى از اهل شام که در ميان آن ها «وليد بن عقبه» (همان مرد شراب خوارى که حدّ شرب خمر نيز بر او جارى شد) بود مى گذشت. آن ها (آهسته) به آن حضرت دشنام مى دادند؛ بعضى شنيدند و به امام (عليه السلام) خبر دادند. حضرت ايستاد و به ياران خويش فرمود: «آرامش و وقار اسلام و سيماى صالحان را حفظ کنيد. به خدا سوگند!...» و سپس همان جمله يادشده را با اضافاتى بيان فرمود.
قرائن تاريخى نشان مى دهد، مردم شام ذاتآ انسان هاى خوبى بودند؛ ولى حاکمان و مربيانى همچون معاويه و بنى اميّه و عمروعاص و ساير تفاله هاى عصر جاهليّت، آن ها را به کلى از راه به در کرده بودند.
اين تعبير همچنين، تأثير رهبرى هاى خوب و بد و معلمان صالح و ناصالح را در شکل گيرى جوامع بشرى نشان مى دهد که گاه اقوام شايسته را چنان از راه به در مى برند که ناشايسته ترين انسان ها مى شوند. نکته ها
1. فرق ميان «مَعُونه» و «عطا»
در خطبه مزبور، امام (عليه السلام) فرمود: «معاويه به پيروان خود نه معونه اى مى دهد
ونه عطايى». البتّه منظور، افراد عادى است، وگرنه خريدن سران قبايل به وسيله اموال گزاف ازسوى معاويه، در تواريخ معروف است.
فرق ميان «معونه» و «عطا» در اين است که عطا چيزى مانند حقوق رسمى است و معونه، کمک هايى است که گهگاه جهت آماده ساختن اسلحه يا مرکب براى ميدان جنگ داده مى شود.
2. خدمات چهارگانه فرهنگى امام (عليه السلام)
در خطبه ياد شده، امام (عليه السلام) در شرح خدمات خود به اصحاب و يارانش، به چهار موضوع اشاره مى فرمايد: نخست، تعليم کتاب خدا و قرآن مجيد، دوم، آشنا ساختن آن ها با دلايل عقلى و براهين آشکار؛ سوم، تعليم دادن آنچه بر آن ها مجهول بود و کشف اسرار بسيارى از حقايق مربوط به دين و زندگى، و چهارم، بازگرداندن آن ها به مفاهيم عاليه اى که براثر نادانى از آن ها فاصله مى گرفتند.
درواقع، اين اصول چهارگانه يک دوره کامل آموزش دينى و فکرى را تشکيل مى دهد و سزاوار است همه کسانى که در آموزش يا برنامه ريزى مسلمانان به گونه اى دخالت دارند به آن توجّه کافى کنند.
بديهى است که اين برنامه ها در صورتى به نتيجه کامل مى رسد که افراد تحت تعليم و تربيت، آمادگى و قابليّت پذيرش داشته باشند.
* * *
پاورقی ها
«تشحذ» از ريشه «شحذ» بر وزن «قبض» به معناى تيز کردن است و گاه در مسائل معنوى مانند هوشيارى و زرنگى به کار مى رود. «الجفاة» جمع «جافى» به معناى شخص خشن و کج خلق است و از ريشه «جفا» گرفته شده است. «الطغام» جمع «طغامه» به معناى انسان هاى ضعيف الفکر و پست و اوباش است. «تريکه» از ريشه «ترک» بر وزن «برگ» به معناى شخص يا چيزى است که باقى مانده است و منظور دراين جا باقى ماندگان از شخصيت هاى آغاز اسلام است. اختيار مصباح السالکين، ص 371؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 10، ص 70. «دارستکم»از ريشه «مدارسه» به معناى تدريس کردن و آموختن گرفته شده است. «حجاج» جمع «حجّت» به معناى دليل و برهان است و گاه معناى مصدرى دارد و به صورت مفرد به کارمى رود. «سوغتکم» از ريشه «تسويغ» به معناى گوارا ساختن گرفته شده؛ سپس در معناى اجازه دادن و بخشيدن نيز به کار رفته است. «مججتم» از ريشه «مجّ» بر وزن «حج» به معناى بيرون ريختن آب يا چيزى از دهان است؛ سپس در معناى کنايى ابراز تنفّر و... کراهت از چيزى نيز به کار رفته است. «اقرب بقوم» ازقبيل صيغه تعجّب است و امام (عليه السلام) به اين وسيله از افراد نادانى که دربرابر برنامه هاى ننگين معاويه تسليم بودند، اظهار تعجّب مى کند. «نابغة» در اصل به معناى فرد مبرّز و پراستعداد و کم نظير و مشهور است (و از ريشه نبوغ گرفته شده) و گاه به افرادى که مشهور به فساد باشند نيز گفته مى شود و «نابغه» نام مادر عمروعاص بود. شايد بدين علت که او مشهور به فساد بوده است. تاريخ طبرى، ج 4، ص 31. (حوادث سال 37 هجرى)