تفسیر بخش هشتم

أَيْنَ إِخْوَانِي الَّذِينَ رَکِبُوا الطَّريِقَ، وَمَضَوْا عَلَى آلْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمَّارٌ؟ وَأَيْنَ آبْنُ التَّيِّهَانِ؟ وَأَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ؟ وَأَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى آلْمَنِيَّةِ، وَأُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى آلْفَجَرَةِ!
قال: ثمّ ضرب بيده على لحيته الشريفة الکريمة، فأطال البکاء، ثم قال (عليه السلام):
أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِي الَّذِينَ تَلَوُا آلْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ، وَتَدَبَّرُوا آلْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ، أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَأَمَاتُوا آلْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا، وَوَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ.
ثم نادى بأعلى صوته:
آلْجِهَادَ آلْجِهَادَ عِبَادَ آللهِ! أَلا وَإِنِّي مُعَسْکِرٌ فِي يَوْمِي هذَا ؛ فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللهِ فَلْيَخْرُجْ!

ترجمه
کجايند برادران من؟ همان ها که در مسير صحيح گام نهادند و در راه حق پيش افتادند، کجاست «عمار»؟ کجاست «ابن تيّهان»؟ و کجاست «ذوالشهادتين»؟ (سه نفر از بزرگان ياران امام (عليه السلام) که شربت شهادت نوشيدند). و کجايند کسانى همچون آنان از برادرانشان که پيمان جانبازى بستند و سرانجام سرهايشان براى فاجران فرستاده شد!
آنگاه امام (عليه السلام) دست به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست و سپس فرمود:
آه بر برادرانم. همان ها که قرآن را تلاوت مى کردند و به کار مى بستند، در فرائض الهى تدبّر مى کردند و آن ها را به پا مى داشتند. سنّت ها را زنده کرده، بدعت ها را ميراندند. هنگامى که به سوى جهاد دعوت شدند، مشتاقانه پذيرفتند؛ به رهبر خود اطمينان داشتند و از او پيروى کردند.
سپس امام على (عليه السلام) با صداى رسا ندا داد: اى بندگان خدا! جهاد، جهاد! آگاه باشيد که من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت مى دهم، آن کس که مى خواهد به سوى خدا حرکت کند با ما کوچ نمايد.
شرح و تفسیر
همگى آماده جهاد شويد!
در اين بخش از خطبه، لحن کلام امام (عليه السلام) تغيير مى کند و با تعبيراتى بسيار غم انگيز، سخنان گذشته را ادامه مى دهد و از شهيدان بزرگوارى که در صفين شربت شهادت نوشيدند و جاى آن ها در ميان اصحابش خالى است ياد مى کند ومى فرمايد: «کجايند برادران من، همان ها که در مسير صحيح گام نهادند و در راه حق پيش رفتند»؛ (أَيْنَ إِخْوَانِي الَّذِينَ رَکِبُوا الطَّريِقَ، وَمَضَوْا عَلَى آلْحَقِّ؟).
سپس روى چند نفر از اين پيشتازان ايثار و شهادت و آگاهى و معرفت، انگشت مى نهد و مى فرمايد: «کجاست عمار؟ کجاست ابن تيّهان؟ و کجاست ذوالشهادتين؟ (سه نفر از بزرگان اصحاب که شرح حالشان خواهد آمد)»؛ (أَيْنَ عَمَّارٌ؟ وَأَيْنَ آبْنُ التَّيِّهَانِ؟ وَأَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ؟).
آنگاه به صورت کلى و عام از همه آن ها چنين ياد مى کند: «کجايند مانند آنان از برادرانشان که پيمان جانبازى بستند و سرانجام سرهايشان براى فاجران وفاسقان فرستاده شد»؛ (وَأَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى آلْمَنِيَّةِ، وَأُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى آلْفَجَرَةِ!). اشاره به ده ها نفر از صحابيان بزرگوار پيامبر (صلي الله عليه و آله) است که همراه على (عليه السلام) در صفين بودند و شربت شهادت نوشيدند و جنايتکاران لشکر معاويه، سرهاى آن ها را جدا کردند و براى معاويه بردند.
در اين جا خاطره آنان سبب شد که امام (عليه السلام) حالت تأثر شديدى پيدا کند آن گونه که راوى اين خطبه (نوف بکالى) مى گويد: آنگاه امام (عليه السلام) دست به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست و سپس فرمود:
«آه بر برادرانم؛ همان ها که قرآن را تلاوت مى کردند و به کار مى بستند، در فرائض الهى دقّت مى کردند و آن ها را به پا مى داشتند. سنّت ها را زنده کرده وبدعت ها را ميراندند. بسوى جهاد دعوت شدند و مشتاقانه پذيرفتند، به رهبر خود اطمينان داشتند و از او پيروى کردند»؛ (قالَ: ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى لِحْيَتِهِ الشَّريفَةِ الْکَريمَةِ، فَأَطالَ الْبُکاءَ، ثُمَّ قالَ (عليه السلام): أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِي الَّذِينَ تَلَوُا آلْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ، وَتَدَبَّرُوا آلْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ، أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَأَمَاتُوا آلْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا، وَوَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ).
اين اوصاف شش گانه، از عظمت مقام آنان در علم و عمل، و پاسدارى دين، و جهاد، و اطاعت از پيشوا و رهبر الهى حکايت مى کند. هم از قرآن آگاهى داشتند و آن را موبه مو در زندگى اجرا مى کردند، هم از واجبات باخبر بودند و به آن عمل مى نمودند، هم از سنّت ها پاسدارى و با بدعت ها مبارزه مى کردند و هم به هنگام جهاد اهل ايثار و فداکارى بودند. درواقع امام (عليه السلام) مى خواهد سرمشقى به يارانش بدهد و بگويد که مؤمنان واقعى و حافظان راستين اسلام و صحابه حقيقى پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه ويژگى هايى داشتند. شايد اين سخنان داغ در آن دل هاى سرد اثر بگذارد و براى جهاد با ظالمان وجانيان به پا خيزند.
«سپس امام (عليه السلام) با صداى رسا و بانگ بلند ندا داد: اى بندگان خدا! جهاد، جهاد. آگاه باشيد که من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت مى دهم. آن کس که مى خواهد به سوى خدا حرکت کند با ما کوچ نمايد»؛ (ثُمَّ نادى بِأَعْلى صَوْتِهِ: آلْجِهَادَ آلْجِهَادَ عِبَادَ آللهِ! أَلا وَإِنِّي مُعَسْکِرٌ فِي يَوْمِي هذَا ؛ فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللهِ فَلْيَخْرُجْ!).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) بعد از آن بيانات تکان دهنده و بيدارگر، مردم را براى جهاد با دشمن دعوت کرد و گروه زيادى از مردم از سخنان امام (عليه السلام) به شوق آمدند واحساس مسئوليت کردند و آماده حرکت به ميدان جهاد شدند.
سيد رضى مى گويد: «نوف بکالى (راوى اين خطبه) مى گويد: امام (عليه السلام) پرچمى به امام حسين (عليه السلام) براى يک لشکر ده هزار نفرى داد و پرچمى به قيس ابن سعد ـکه رحمت خدا بر او باد ـ براى ده هزار و به ابوايوب انصارى براى ده هزار و به ديگران هر کدام براى تعدادى ديگر، و اين در حالى بود که مى خواست به صفين بازگردد ولى هنوز روز جمعه نگذشته بود که ابن ملجم ـ که لعنت خدا بر او باد ـ امام (عليه السلام) را ضربت زد و لشکرها بازگشتند و ما همچون گلّه هايى بوديم که شبان خود را از دست مى دهند و گرگان از هر سو به آن ها حمله ور مى شوند و آن ها را مى ربايند»؛ (قال نوْفٌ: وَعَقَد لِلْحُسَيْنِ (عليه السلام) في عَشَرَةِ آلافٍ، وَلِقيسِ بن سعد؛ في عَشَرَةِ آلافٍ، وَلاِبي أيُّوبِ الْأَنْصاري في عَشَرَةِ آلافٍ، وَلِغَيْرِهِمْ عَلى أَعْدادٍ أُخَر، وَهُوَ يُريدُ الرَّجْعَةَ إلى صِفينَ، فَما دارَتِ الْجُمْعَةُ حَتّى ضَرَبَهُ الْمَلْعُونُ ابنُ مُلْجَمٍ لَعَنهُ اللهُ، فَتَراجَعَتِ الْعَساکِرُ، فَکُنّا کَأَغْنامٍ فَقَدتْ راعيها، تَخْتَطُفها الذِئابُ مِن کُلِّ مَکانٍ!). به اين ترتيب گرگان شام و غارتگران سپاه معاويه شادمان شدند و از اين که خطر بزرگى بار ديگر از آن ها دفع شد شادى کردند؛ ولى مؤمنان راستين در دريايى از غم و اندوه فرو رفتند.
در حديث آمده است: هنگامى که خبر شهادت اميرمؤمنان على (عليه السلام) به شام رسيد، عمروعاص باخبر شد و با اين جمله به معاويه بشارت داد: «إِنَّ الْأَسَد المُفْتَرِش ذِراعَيْهِ بِالْعَراقِ لاقى شُعُوبَه؛ آن شيرى که در عراق در کمين ما بود به ياران خود پيوست». نکته
ياران باوفاى امام (عليه السلام)
امام (عليه السلام) در اين خطبه نام چند نفر از ياران وفادار خود و بزرگان اسلام را مى برد که در زمره صحابه راستين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بودند، و سپس پيمان وفادارى با امام (عليه السلام) بستند و در ميدان صفين شربت شهادت نوشيدند. و همان گونه که قبلا اشاره شد طبق روايتى سيصد تن از صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله) که در بيعت رضوان شرکت کردند و گروهى از آن ها از بدريون بودند با على (عليه السلام) در جنگ صفين همکارى کردند؛ از اين جمع، 63 نفر در آن ميدان شهيد شدند که امام (عليه السلام) نام سه تن از آن ها را مى برد. در ذيل، شرح حال مختصرى از هر يک از آن ها را مى آوريم. سپس به شرح حال قيس ابن سعد وابوايوب انصارى که سيد رضى نامشان را در پايان اين خطبه به عنوان فرمانده آورده است، مى پردازيم.

1. عمّار ياسر
کنيه اش ابويقظان و از کسانى است که در مکّه اسلام آورد و مرارت هاى فراوانى را متحمل شد. ابن عبدالبر در کتاب استيعاب مى نويسد: هنگامى که ياسر به مکّه آمد با کنيزى به نام سميّه ازدواج کرد و عمّار از او متولّد شد. عمّار کسى بود که در راه خدا از سوى مشرکان شکنجه شد، هر چند به حکم اجبار، کلماتى را در بيزارى از اسلام بر زبان جارى ساخت، ولى سخت ناراحت و گريان شد وخدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و آيه شريفه (إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ) که دليلى بر جواز تقيّه در اين موارد است، درباره وى نازل گرديد. مفسّران به اجماع نزول اين آيه را درباره عمّار مى دانند. او از کسانى بود که به سرزمين حبشه هجرت کرد و به دو قبله نماز گزارد. او از مهاجران نخستين است که در جنگ بدر و همه جنگ هاى اسلامى حضور داشت.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره وى فرمود: «اِنَّهُ مَليئٌ إيمانآ إلى أَخْمُصِ قَدَمَيْهِ؛ عمّار سر تا پا مملو از ايمان است» و نيز فرمود: «مَنْ أَبْغَضَ عَمّارآ أبْغَضَهُ اللهُ؛ کسى که با عمّار دشمنى کند خدا دشمن او خواهد بود». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «بهشت مشتاق چهار نفر است: على و عمّار و سلمان و بلال».
ابن عبدالبرّ مى افزايد: اخبار متواترى داريم که پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره عمار فرمود: «تَقْتُلُ عَمّارآ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ؛ عمّار را گروه ستمگر و متجاوز خواهند کشت». ابن عبدالبر اين خبر را از صحيح ترين اخبار مى شمرد. مى دانيم که عمّار به دست ياران معاويه در صفّين شهيد شد و عجيب اين که بسيارى از مردم اين خبر را شنيده بودند، که مهم ترين سند در جنايات معاويه است، ولى باز از خواب غفلت بيدار نشدند.
ابن عبدالبرّ در ادامه سخنان خود روايتى از ابوعبدالرحمان سلمى نقل مى کند که مى گويد: ما با على (عليه السلام) در صفّين بوديم. عمّار ياسر را ديدم که به هر سو حرکت مى کرد و اصحاب محمّد (صلي الله عليه و آله) او را همراهى مى کردند، گويى پرچم آن ها بود. و از عمّار شنيدم که به هاشم ابن عقبه (عتبه) مى گفت: اى هاشم! به پيش بتاز که بهشت در سايه شمشيرهاست. امروز من دوستانم، محمد (صلي الله عليه و آله) و يارانش را ملاقات خواهم کرد. مى دانم که ما بر حقيم و آن ها بر باطل اند. عبدالله ابن سلمه مى گويد: من در روز صفين به عمّار مى نگريستم که تشنه شد و تقاضاى آب کرد، ظرف شيرى براى او آوردند، او گفت: امروز روز ملاقات دوستان است چراکه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به من فرمود: آخرين شربتى که از دنيا مى نوشى شير است.
قابل توجّه است که وقتى خبر شهادت مالک اشتر ـ بعد از جنگ صفين ـ به معاويه رسيد، در ميان مردم خطبه اى خواند و گفت: على دو دوست نيرومند داشت؛ يکى در صفين قطع شد؛ يعنى عمّارياسر و ديگرى امروز، يعنى مالک اشتر.

2. ابن تيّهان
نام او مالک و کنيه اش ابوالهيثم، از طايفه انصار و از کسانى است که در بيعت عقبه با پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بيعت کرد و در جنگ بدر حاضر بود. اکثر مورخان معتقدند که او در جنگ صفين حضور داشت و در همان جنگ به شهادت رسيد و خطبه مورد بحث گواه اين مطلب است.
ابن ابى الحديد در اين جا نام گروهى از عالمان اهل سنّت را ذکر مى کند که تصريح کرده اند او در جنگ صفين شهيد شده است.

3. ذوالشهادتين
نام او خزيمة بن ثابت انصارى و کنيه اش ابوعمّار و از کسانى است که در مدينه به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پيوست. درمورد اين که چرا لقب ذوالشهادتين به او داده شده، ابن اثير در اسد الغابه مى نويسد: پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اسبى از سواء بن قيس محاربى خريدارى کرده بود. سواء معامله را انکار کرد. خزيمة بن ثابت به نفع پيامبر (صلي الله عليه و آله) گواهى داد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: با اين که در جريان معامله حضور نداشتى چگونه شهادت دادى؟ عرض کرد: ما در (مسائل بسيار مهم ترى مانند) وحى الهى تو را تصديق کرديم و مى دانيم که جز حق نمى گويى (چگونه در موضوع کوچکى گواهى به صدق تو ندهيم؟) رسول خدا9 فرمود: هر کس خزيمه به نفع يا زيان او گواهى دهد همان يک شهادت او کافى است (البتّه اين يک استثناست به دليل ايمان محکم خزيمه و شايد به اين دليل که گواهى او سبب علم قاضى مى شد).
او نيز در بسيارى از جنگ هاى اسلامى حضور داشت و ابن عبدالبرّ در استيعاب مى نويسد: او در صفين هنگامى که عمّار شهيد شد سخت برآشفت، شمشير کشيد و آن قدر پيکار کرد تا به شهادت رسيد.

4. قيس بن سعد بن عباده
کنيه او ابوالفضل، مردى رشيد و شجاع و باسخاوت، و فرزند سعد بن عباده، رييس قبيله خزرج بود. قيس بن سعد از بزرگان شيعيان اميرالمؤمنين (عليه السلام) محسوب مى شد و در همه جنگ ها در رکاب على (عليه السلام) شرکت کرد. انس بن مالک درباره او مى گويد: قيس بن سعد، رييس محافظان پيامبر (صلي الله عليه و آله) محسوب مى شد (واز هر نظر مورد اعتماد بود) و ابن شهاب مى گويد: هرگاه مشکل اجتماعى وفتنه اى روى مى داد پنج نفر از سياستمداران عرب، به مشاوره مى پرداختند که يکى از آن ها قيس بن سعد بود. 5. ابوايوب انصارى
نام او خالد بن زيد بود ولى بيشتر او را با کنيه اش مى شناسند. و از ياران نخستين پيامبر (صلي الله عليه و آله) است که در جنگ بدر و ساير جنگ ها شرکت داشت. و اين افتخار را پيدا کرد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به هنگام ورود به مدينه، به خانه او وارد شد وهمچنان ميهمان او بود تا مسجد و خانه ساده پيامبر (صلي الله عليه و آله) در کنار مسجد ساخته شد. ابوايوب در همه جنگ هاى اميرمؤمنان على (عليه السلام) شرکت داشت و در جنگ با خوارج در مقدّمه لشکر بود. ابوايوب ده سال پس از شهادت على (عليه السلام) زنده بود ودر سال 50 از دنيا رفت.
از آنچه گفته شد اين نکته تاريخى روشن مى شود که همرزمان على (عليه السلام) در جنگ ها و در مبارزه با منحرفان شام و ديگر افراد باغى و ياغى چه کسانى بودند؟ چه کسانى در لشکر على (عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند و چه کسانى فرماندهى لشکر آن حضرت را بر عهده داشتند؟ اگر بر حقّانيت آن حضرت و نادرستى عقيده مخالفانش دليلى جز اين نباشد، کافى است.

* * * .
پاورقی ها
«أبرد» از ريشه «برود» و «برودت» به معناى سرد شدن است و درمورد کسى که آخر روز وارد محلى مى شود اين واژه به کار مى رود و نيز هنگامى که نامه و يا چيزى را با پيک مخصوص از جايى به جايى مى فرستند واژه ابراد اطلاق مى شود و «بريد» در زمان ما به اداره پست اطلاق مى شود.
ابن عبدالبرّ از عبدالرحمن بن أبزى نقل مى کند: سيصد تن از کسانى که در بيعت رضوان با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بيعت کردند، در جنگ صفين در رکاب على (عليه السلام) شرکت داشتند و از آن ميان شصت و سه تن به شهادت رسيدند که يکى از آنان عمار ياسر بود. (استيعاب، ج 3، ص 1138). «اوِّه» کلمه اى است که به هنگام شکايت و اظهار درد گفته مى شود و معادل آن در فارسى آه است. بحارالانوار، ج 41، ص 69؛ مناقب آل ابى طالب (عليهم السلام) (ابن شهر آشوب)، ج 2، ص 86. نحل، آيه 106. استيعاب، ج 3، ص 1135-1140. کامل ابن اثير، ج 3، ص 353. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 107 و 108. اسد الغابة، ج 1، ص 610. استيعاب، ج 2، ص 448. اسدالغابة، ج 4، ص 124؛ استيعاب، ج 3، ص 1289. استيعاب، ج 2، ص 424.