تفسیر بخش دوم

لا يُشْمَلُ بِحَدٍّ، وَلا يُحْسَبُ بِعَدٍّ، وَإِنَّمَا تَحُدُّ آلْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا، وَتُشِيرُ آلاْلاتُ إِلَى نَظَائِرُهَا. مَنَعَتْهَا «مُنْذُ» آلْقِدْمَةَ، وَحَمَتْهَا «قَدُ» آلْأَزَلِيَّةَ، وَجَنَّبَتْهَا «لَوْ لا» التَّکْمِلَةَ! بِهَا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ، وَبِهَا آمْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ آلْعُيُونِ، وَلا يَجْرِي عَلَيْهِ السُّکُونُ وَآلْحَرَکَةُ، وَکَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ، وَيَعُودُ فِيهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ، وَيَحْدُثُ فِيهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ! إِذآ لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ، وَلَتَجَزَّأَ کُنْهُهُ، وَلامْتَنَعَ مِنَ آلْأَزَلِ مَعْنَاهُ، وَلَکَانَ لَهُ وَرَاءٌ إِذْ وُجِدَ لَهُ أَمَامٌ، وَلالْتَمَسَ التَّمَامَ إِذْ لَزِمَهُ آلنُّقْصَانُ. وَإِذآ لَقَامَتْ آيَةُ آلْمَصْنُوعِ فِيهِ، وَلَتَحَوَّلَ دَلِيلا بَعْدَ أَنْ کَانَ مَدْلُولا عَلَيْهِ، وَخَرَجَ بِسُلْطَانِ آلْإِمْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُؤَثِّرَ فِيهِ مَا يُؤَثِّرُ فِي غَيْرِهِ. الَّذِي لا يَحُولُ وَلا يَزُولُ، وَلا يَجُوزُ عَلَيْهِ آلْأُفُولُ. لَمْ يَلِدْ فَيَکُونَ مَوْلُودآ، وَلَمْ يُولَدْ فَيَصِيرَ مَحْدُودآ. جَلَّ عَنِ آتِّخَاذِ آلْأَبْنَاءِ، وَطَهُرَ عَنْ مُلامَسَةِ النِّسَاءِ.

ترجمه
حدّ و اندازه اى براى او نيست، و به شمارش درنمى آيد، زيرا «واژه ها» خود را محدود مى سازند و «کلمات» به مانند خود اشاره مى کنند. (منظور از ادوات وآلات، واژه هايى همچون «متى»، «قد» و «لعل» است که در عبارات بعد به آن اشاره خواهد شد). اين که مى گوييم: موجودات از فلان زمان پيدا شده اند آن ها را از قديم بودن بازمى دارد، و اين که مى گوييم: به تحقيق به وجود آمده اند آن ها را از ازلى بودن ممنوع مى سازد و هنگامى که گفته مى شود: اگر چنين نبود مشکلى نداشتند، دليلى بر آن است که به کمال نرسيده اند. آفريدگار جهان با آفرينش مخلوقات در برابر عقل ها تجلى کرد، و به همين سبب مشاهده او با چشم هاى ظاهر غير ممکن است. سکون و حرکت در او راه ندارد (زيرا) چگونه ممکن است چيزى بر او عارض شود که خودش آن را ايجاد کرده است؟ و چگونه ممکن است آنچه او ظاهر کرده به خودش بازگردد، و تحت تأثير آفريده خويش قرار گيرد؟ که اگر حرکت و سکون در ذات او راه پيدا کند ذاتش تغيير مى پذيرد و کنه ذاتش تجزيه مى شود، مفهوم ازليّت براى او ممتنع مى گردد و بايد پشت سرى داشته باشد اگر پيش رويى دارد، و به سبب نقصان بايد در جست وجوى کمال باشد، و در اين حال نشانه مخلوق بودن در او ظاهر خواهد شد و خود دليل بر وجود خالقى ديگر خواهد بود؛ نه اين که مخلوقات دليل وجود او باشند (و سرانجام اين که) به سبب دارا بودن قدرت مطلقه، آنچه در غير او اثر مى گذارد در او اثر نخواهد گذاشت. آرى او خداوندى است که نه تغيير در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست. کسى را نزاد، تا خود مولود ديگرى باشد و از کسى زاده نشد تا محدود به حدودى گردد، برتر از آن است که فرزندانى برگزيند و پاک تر از آن است که تصوّر آميزش با زنان درباره او شود.
شرح و تفسیر
نه تغيير در او راه دارد، نه زوال و افول
امام (عليه السلام) در اين بخش، نخست اشاره به صفات ديگرى از صفات سلبيه خداوند کرده، مى فرمايد: «حدّ و اندازه اى او را فرانمى گيرد، و به حساب و شمارش درنمى آيد، زيرا «واژه ها» خود را محدود مى سازند و «کلمات» به مانند خود اشاره مى کنند»؛ (لا يُشْمَلُ بِحَدٍّ، وَلا يُحْسَبُ بِعَدٍّ، وَإِنَّمَا تَحُدُّ آلْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا، وَتُشِيرُ آلاْلاتُ إِلَى نَظَائِرُهَا).
تفسير جمله اوّل و دوم روشن است، چون خداوند وجودى است از هر نظر نامحدود و اگر محدود بود واجب الوجود نبود، بلکه ممکن الوجود بود.
همچنين اگر به شمارش عددى درآيد بايد ازقبيل ممکنات باشد که تعدد در آن راه مى يابد و اگر مى گوييم: خداوند يگانه و يکتاست، به معناى واحد عددى نيست، بلکه به معناى بى نظير بودن است: (لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ).
ولى در تفسير جمله سوم و چهارم، به دليل ابهامى که بر آن ها حاکم است، شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر دارند و کليد حلّ مشکل تفسير اين دو جمله در اين امر نهفته است که قراينى نشان مى دهد مرحوم سيّد رضى به هنگام گلچين کردن خطبه که جزء برنامه هميشگى اوست جمله هايى را درباره اين دو جمله حذف کرده است.
گرچه مرحوم سيّد رضى اين نکته را رعايت مى کند که در ميان جمله هاى مرتبط با يکديگر جدايى نيفکند ولى گاه ممکن است بدون توجّه اين مسئله به فراموشى سپرده شود.
شاهد اين سخن که: بعضى از جملات خطبه در اين جا حذف شده است، روايت تحف العقول است. در آن جا که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «لا تفوّته «متى» ولاتدنيه «قد» ولا تحجبه «لعلّ» ولا تقارنه «مع» ولا تشتمله «هو» انّما تحدّ الأدوات أنفسها وتشير الآلة الى نظائرها؛ در ذات پاک خداوند «متى» (چه زمان؟) راه ندارد که قبل يا بعد از آن وجود داشته باشد و تعبير «قد» (که درمورد وقوع چيزى قريب به زمان حال به کار مى رود) به او نزديک نمى شود (تا او را محدود سازد) و «لعلّ» (= شايد) او را محجوب نمى کند (تا علم او آميخته به شکّ گردد) و «هو» (= او) تمام وجود وى را شامل نمى شود تا کنه ذاتش آشکار گردد. اين کلمات (تعبيراتى همچون متى و قد و لعل و مع و هو) خود را محدود مى سازند (يعنى تنها در جايى به کار مى روند که زمان و مکان نامشخص در آن ها راه داشته باشد) و اين تعبيرات به نظاير خود اشاره مى کنند (نظايرى که در عالم ممکنات وجود دارد؛ نه ذات پاک خدا که بى نظير است).
سپس در تأکيد بر اين سخن مى فرمايد: «همين که مى گوييم: موجودات «از فلان زمان» پيدا شده اند آن ها را از قديم بودن بازمى دارد و اين که مى گوييم: «به تحقيق» به وجود آمده اند آن ها را از ازلى بودن ممنوع مى سازد و هنگامى که گفته مى شود: «اگر چنين نبود» مشکلى نداشتند، دليل بر آن است که به کمال نرسيده اند»؛ (مَنَعَتْهَا «مُنْذُ» آلْقِدْمَةَ، وَحَمَتْهَا «قَدُ» آلْأَزَلِيَّةَ، وَجَنَّبَتْهَا «لَوْ لا» التَّکْمِلَةَ!).
توضيح اين که واژه «مُنْذُ» در مواردى به کار مى رود که تاريخچه اى براى وجود چيزى باشد، بنابراين با توجّه به استعمال اين واژه درمورد ممکنات، به خوبى مى توان دريافت که اين ها حادث اند؛ نه قديم. همچنين واژه «قَدُ» هنگامى که در ماضى به کار مى رود به معناى وقوع چيزى قريب به زمان حال است که آن هم با ازليّت سازگار نيست و نيز واژه «لَوْ لا» در جايى به کار مى رود که مانعى بر سر راه تکامل چيزى به وجود آمده، مانند سخنى که قرآن مجيد از کافران نقل مى کند که به مستکبران مى گويند: (لَوْلاَ أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِينَ)؛ «اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم». و با توجّه به ازليّت و ابديّت و کمال مطلق خداوند اين ادوات و تعبيرات هيچ کدام درباره او به کار نمى رود.
امام (عليه السلام) در بيان اوصاف ديگرى از اوصاف خداوند مى فرمايد: «آفريدگار جهان با آفرينش مخلوقات در برابر عقل ها تجلى کرد، و به همين سبب مشاهده او با چشم هاى ظاهر غير ممکن است» (بِهَا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ، وَبِهَا آمْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ آلْعُيُونِ).
آرى، آثار او در جاى جاى عالم هستى نمايان است و از آن ها پى به وجود مقدّس او مى بريم؛ ولى با اين حال با چشم ظاهر ديده نمى شود، زيرا رؤيت چشم، مخصوص اجسام است که داراى زمان و مکان و اجزا و جهت هستند و خداوند از تمام اين ها منزّه است.
آنگاه امام (عليه السلام) مسئله مهم ديگرى را مطرح مى کند و درباره نفى سکون و حرکت از ذات پاک خداوند سخن مى گويد، مى فرمايد: «سکون و حرکت در او راه ندارد (زيرا) چگونه ممکن است چيزى بر او عارض شود که خودش آن را ايجاد کرده است، و چگونه ممکن است آنچه او ظاهر کرده به خودش بازگردد، وتحت تأثير آفريده خويش قرار گيرد؟»؛ (وَلا يَجْرِي عَلَيْهِ السُّکُونُ وَآلْحَرَکَةُ، وَکَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ، وَيَعُودُ فِيهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ، وَيَحْدُثُ فِيهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ!).
آرى، حرکت و سکون، از عوارض ممکنات است. حرکت آن است که يک شىء در دو زمان در دو جا يا در دو حالت قرار گيرد و سکون آن است که در دو زمان در يک جا يا در يک حالت باشد، بنابراين هم سکون حادث است و هم حرکت، زيرا هر دو وصف بيان حالت دوم چيزى است که زمانى بر آن گذشته است. به تعبير ديگر، در حالت اوّل، نه سکون است نه حرکت و در حالت دوم است که سکون و حرکت معنا مى يابد که اگر در جاى اوّل باشد سکون است واگر در جاى ديگرى باشد حرکت است.
اضافه بر اين اگر حرکت در مکان و زمان و کيفيّت و مانند اين ها باشد از عوارض جسم است و همچنين اگر حرکت در جوهر باشد و مى دانيم خداوند نه جسم است و نه جوهر. نتيجه اين که حرکت و سکون، از مخلوقات خدا و از ممکنات است و هرگز به ذات پاک واجب الوجود راه ندارد.
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) به دلايل اين موضوع پرداخته و هشت دليل براى آن ذکر مى فرمايد:
نخست اين که «اگر حرکت و سکون در ذات خداوند راه پيدا کند ذاتش تغيير مى پذيرد»؛ (إِذآ لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ) و مى دانيم که او وجودى است داراى کمال مطلق ودور از هر گونه تغيير، و ذاتى است ثابت.
دوم اين که «کنه ذاتش تجزيه مى شود»؛ (وَلَتَجَزَّأَ کُنْهُهُ)، زيرا لازمه حرکت، اين است که موجودى به چيزى رسد که نداشته است، بنابراين وجود او ترکيبى از ما بالفعل و ما بالقوّه است (يعنى چيزى که هست و چيزى که بعدآ به آن خواهد رسيد).
سوم: «مفهوم ازليت براى او ممتنع مى گردد»؛ (وَلامْتَنَعَ مِنَ آلْأَزَلِ مَعْنَاهُ).
زيرا حرکت و سکون، چنان که گفتيم، هر دو حادث اند و ذات پاک او ازلى و قديم است و جمع ميان حادث و قديم ممکن نيست.
چهارم: اگر حرکت در ذات او راه پيدا کند «بايد پشت سرى داشته باشد اگر پيش رويى دارد»؛ (وَلَکَانَ لَهُ وَرَاءٌ إِذْ وُجِدَ لَهُ أَمَامٌ)، زيرا حرکت به هر سو باشد و به هر مفهومى در نظر گرفته شود، سمت و سويى دارد که سمت و سوى آن، پيش رو محسوب مى شود و عکس آن پشت سر.
پنجم اين که، لازمه حرکت، جست و جوى کمال است پس «به سبب نقصان بايد در جست و جوى کمال باشد»؛ (وَلالْتَمَسَ التَّمَامَ إِذْ لَزِمَهُ آلنِّقْصَانُ)، زيرا حرکت يا به سوى تکامل است يا به سوى نقصان و هر کدام باشد مفهومش اين است که موجود متحرک، کمال مطلق نيست.
ششم اين که، اگر حرکت در ذات پاک او باشد «نشانه مخلوق بودن در او ظاهر خواهد شد»؛ (وَإِذآ لَقَامَتْ آيَةُ آلْمَصْنُوعِ فِيهِ). هفتم: اگر چنين باشد «او دليل وجود خالقى ديگر خواهد بود؛ نه اين که مخلوقات دليل وجود او باشند»؛ (وَلَتَحَوَّلَ دَلِيلا بَعْدَ أَنْ کَانَ مَدْلُولا عَلَيْهِ).
و هشتم: «به سبب دارا بودن قدرت مطلقه، آنچه در غير او اثر مى گذارد در او اثر نخواهد گذاشت»؛ (وَخَرَجَ بِسُلْطَانِ آلْأِمْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُؤَثِّرَ فِيهِ مَا يُؤَثِّرُ فِي غَيْرِهِ). اشاره به اين که سلطه نفوذناپذير و غير قابل تغيير او سبب مى شود که در معرض حوادث نباشد و آنچه در غير او مؤثّر است در او تأثير نکند، زيرا ذات پاکش غير قابل تغيير است:
آنچه تغيّر نپذيرد تويى *** آن که نمرده است و نميرد تويى
کوتاه سخن اين که حرکت، خواه در عرض باشد يا جوهر، در کميّت باشد (مانند رشد بدن انسان يا نموّ گياهان) يا در کيفيّت (مانند دگرگونى رنگ ها در جهان طبيعت و کم و زياد شدن گرما و سرما در فصول سال) خواه به سوى کمال باشد (مانند رشد کودک) و خواه به سوى نقصان (مانند ضعف وناتوانى پيران) هيچ يک از آن ها در ذات پاک خداوند راه ندارد، چون واجب الوجود است وکمال مطلق، و حرکت، مخصوص ممکنات و موجودات داراى نقصان است.
افزون بر اين، حرکت، نشانه تجزيه پذيرى و حادث بودن است که در ذات بسيط ازلى راه ندارد.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين اوصاف به بيان هفت وصف ديگر مى پردازد که رابطه نزديکى با مسئله حرکت دارند، مى فرمايد: «آرى! او خداوندى است که نه تغيير در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست»؛ (الَّذِي لايَحُولُ وَلا يَزُولُ، وَلا يَجُوزُ عَلَيْهِ آلْأُفُولُ).
تغيير و زوال و افول و غروب همه از عوارض موجودات امکانيه و محدود وناقص است و اين اوصاف براى او متصوّر نيست. آنگاه مى فرمايد: «کسى را نزاد، تا خود مولود ديگرى باشد و از کسى زاده نشد تا محدود به حدودى گردد، برتر از آن است که فرزندانى برگزيند و پاک تر از آن است که تصوّر آميزش با زنان درباره او شود»؛ (لَمْ يَلِدْ فَيَکُونَ مَوْلُودآ، وَلَمْ يُولَدْ فَيَصِيرَ مَحْدُودآ. جَلَّ عَنِ آتِّخَاذِ آلْأَبْنَاءِ، وَطَهُرَ عَنْ مُلامَسَةِ النِّسَاءِ).
بى شک همه اين امور: زادن و زاييده شدن و صاحب زن و فرزند شدن، از عوارض موجودات جسمانى است و خداوند سبحان نه جسم است و نه عوارض جسمانى دارد، اضافه بر اين، اين امور، هم نشانه حدوث است و هم نياز، و او نه حادث است و نه نيازمند.
جمله «لَمْ يَلِدْ فَيَکُونَ مَوْلُودآ» اشاره به وضع متعارف موجودات زنده است که از يک سو، از ديگرى متولّد مى شوند و از سوى ديگر فرزندانى از آن ها متولّد مى شود، بنابراين نقض و ايراد درمورد حضرت آدم (عليه السلام) که صاحب فرزند شد ولى خودش از کسى متولّد نشد وارد نمى شود، زيرا آدم (عليه السلام) فردى استثنايى بود، به علاوه اگر آدم (عليه السلام) از انسانى متولّد نشد از خاک متولّد شد که اين خود نوعى ولادت است.

* * *