تفسیر بخش چهارم

لا يُقَالُ: کَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ يَکُنْ، فَتَجْرِيَ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ آلْمُحْدَثَاتُ، وَلايَکُونُ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ فَصْلٌ، وَلا لَهُ عَلَيْهَا فَضْلٌ، فَيَسْتَوِيَ الصَّانِعُ وَآلْمَصْنُوعُ، وَيَتَکَافَأَ آلْمُبْتَدَعُ وَآلْبَدِيعُ. خَلَقَ آلْخَلائِقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلا مِنْ غَيْرِهِ، وَلَمْ يَسْتَعِنْ عَلَى خَلْقِهَا بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ. وَأَنْشَأَ آلْأَرْضَ فَأَمْسَکَهَا مِنْ غَيْرِ آشْتِغَال، وَأَرْسَاهَا عَلَى غَيْرِ قَرَار، وَأَقَامَهَا بِغَيْرِ قَوَائِمَ، وَرَفَعَهَا بِغَيْرِ دَعَائِمَ، وَحَصَّنَهَا مِنَ آلْأَوَدِ وَآلْإِعْوِجَاجِ، وَمَنَعَهَا مِنَ التَّهَافُتِ وَآلْإِنْفِرَاجِ. أَرْسَى أَوْتَادَهَا، وَضَرَبَ أَسْدَادَهَا، وَآسْتَفَاضَ عُيُونَهَا، وَخَدَّ أَوْدِيَتَهَا؛ فَلَمْ يَهِنْ مَا بَنَاهُ، وَلا ضَعُفَ مَا قَوَّاهُ. هُوَ آلظَّاهِرُ عَلَيْهَا بِسُلْطَانِهِ وَعَظَمَتِهِ، وَهُوَ آلْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَمَعْرِفَتِهِ، وَآلْعَالِي عَلَى کُلِّ شَيْءٍ مِنْهَا بِجَلالِهِ وَعِزَّتِهِ. لا يُعْجِزُهُ شَيْءٌ مِنْهَا طَلَبَهُ، وَلا يَمْتَنِعُ عَلَيْهِ فَيَغْلِبَهُ، وَلا يَفُوتُهُ آلسَّرِيعُ مِنْهَا فَيَسْبِقَهُ، وَلا يَحْتَاجُ إِلَى ذِي مَالٍ فَيَرْزُقَهُ. خَضَعَتِ آلْأَشْيَاءُ لَهُ، وَذَلَّتْ مُسْتَکِينَةً لِعَظَمَتِهِ، لا تَسْتَطِيعُ آلْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَضَرِّهِ، وَلا کُفْءَ لَهُ فَيُکَافِئَهُ، وَلا نَظِيرَ لَهُ فَيُسَاوِيَهُ.

ترجمه
شايسته نيست گفته شود: خداوند موجود شد بعد از آن که نبود؛ که در اين صورت صفات موجودات حادث بر او جارى مى شود و ميان او و آن ها تفاوتى باقى نمى ماند و هيچ گونه برترى اى بر ساير مخلوقات نخواهد داشت؛ درنتيجه صانع و مصنوع و ايجادکننده و ايجادشونده يکسان خواهد شد. مخلوقات را بدون همانندى که از ديگرى گرفته باشد آفريد و در آفرينش آن ها از کسى يارى نجست. زمين را آفريد و آن را در جاى خود ثابت نگه داشت بى آن که اين کار او را به خود مشغول سازد و در عين حرکت و بى قرارى به آن ثبات بخشيد. بدون هيچ پايه اى آن را بر پا کرد و بى هيچ ستونى آن را برافراشت و از کژى و اعوجاج نگاه داشت و از سقوط و شکافتن آن جلوگيرى کرد.
خداوند ميخ هاى زمين را محکم کرد و سدهايى در آن به وجود آورد، چشمه هايش را جارى ساخت و درّه هايش را (براى جريان سيلاب ها) شکافت. آنچه بنا کرد هرگز سست نشد و هر آنچه به آن قوت بخشيد ناتوان نگشت. او با عظمتش بر ظاهر آن سلطه دارد و با علم و آگاهى اش از درون آن باخبر است، با جلال و عزّت بر همه چيز آن مسلط است و چيزى از قلمرو قدرتش بيرون نيست. هرگز موجودى از فرمانش سرنمى پيچد تا بر او چيره گردد و هيچ شتاب کننده اى از چنگ قدرتش نمى گريزد تا بر او پيشى گيرد و به هيچ ثروتمندى نياز ندارد تا به او روزى دهد. تمامى اشيا در برابر وى خاضع وفرمانبردار و در مقابل عظمتش ذليل و خوارند.
هيچ موجودى قدرت فرار از محيط حکومتش را به خارج از آن ندارد تا از پذيرش سود و زيانش خوددارى کند. نه مانندى دارد تا همتاى او گردد و نه نظير و شبيهى براى او متصوّر است تا با او مساوى شود.
شرح و تفسیر
باز هم اوصاف مهم ديگرى از اوصاف جمال و جلالش
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به صفات ديگرى از صفات خداوند اشاره کرده و بحث هاى گذشته را به اين وسيله تکميل مى کند.
نخست به سراغ ازليت خداوند مى رود و مى فرمايد: «شايسته نيست گفته شود: او موجود شد بعد از آن که نبود که در اين صورت صفات موجودات حادث بر او جارى مى شود و بين او و آن ها تفاوتى باقى نمى ماند و هيچ گونه برترى اى بر ساير مخلوقات نخواهد داشت؛ درنتيجه صانع و مصنوع و ايجادکننده و ايجادشونده يکسان خواهد شد»؛ (لا يُقَالُ: کَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ يَکُنْ، فَتَجْرِيَ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ آلْمُحْدَثَاتُ، وَلا يَکُونُ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ فَصْلٌ، وَلا لَهُ عَلَيْهَا فَضْلٌ، فَيَسْتَوِيَ الصَّانِعُ وَآلْمَصْنُوعُ، وَيَتَکَافَأَ آلْمُبْتَدَعُ وَآلْبَدِيعُ).
سپس به شرح يکى ديگر از صفات بارز خداوند يعنى قدرت بارز او مى پردازد و در اين زمينه نخست مسئله ابداع و آفرينش بى سابقه را مطرح مى کند، مى فرمايد: «مخلوقات را بدون همانندى که از ديگرى گرفته باشد آفريد و در آفرينش آن ها از کسى يارى نجست»؛ (خَلَقَ آلْخَلائِقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلا مِنْ غَيْرِهِ، وَلَمْ يَسْتَعِنْ عَلَى خَلْقِهَا بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ).
هنگامى که به جهان خلقت نظر مى افکنيم انواع بى شمارى از مخلوقات را در عالم جانداران و گياهان و جمادات مى بينيم که هر يک شکل و ساختمان بديع و آفرينش ويژه و جالبى دارد. موجوداتى که هرگز سابقه نداشته اند و خداوند آن ها را از کتم عدم به عرصه وجود آورد و در مسير تکامل قرار داد در حالى که اگر انسان ها صنايعى دارند اقتباس از ديگرى است؛ مثلا کسى با دقّت در بال و پر پرندگان و کيفيّت پرواز آن ها به فکر ساختن نوعى هواپيماى بسيار ابتدايى افتاد. سپس دانشمندان در زمان هاى بعد يکى پس از ديگرى اختراع پيشين را گرفته و به تکميل آن پرداختند تا در عصر و زمان ما به اوج تکامل خود رسيد.
بر اين اساس، مخترعان، در اختراعات خود يا از طبيعت الهام مى گيرند و يا از ديگرى؛ نه کارى بدون سابقه انجام مى دهند و نه کارى بدون کمک گرفتن از ديگران. در حالى که کارهاى آن ها محدود است؛ ولى خداوند در پهنه آفرينش ودر ايجاد اين همه مخلوقات متنوع و بى شمار، نه نياز به سابقه دارد و نه نياز به کمک.
آنگاه به سراغ چهره ديگرى از قدرت بى پايان او مى رود و مى فرمايد: «خداوند زمين را آفريد و آن را در جاى خود ثابت نگه داشت بى آن که اين کار او را به خود مشغول سازد و در عين حرکت و بى قرارى به آن ثبات بخشيد. بدون هيچ پايه اى آن را بر پا کرد و بى هيچ ستونى آن را برافراشت و از کژى و اعوجاج نگاه داشت و از سقوط و شکافتن آن جلوگيرى کرد»؛ (وَأَنْشَأَ آلْأَرْضَ فَأَمْسَکَهَا مِنْ غَيْرِ آشْتِغَال، وَأَرْسَاهَا عَلَى غَيْرِ قَرَار، وَأَقَامَهَا بِغَيْرِ قَوَائِمَ، وَرَفَعَهَا بِغَيْرِ دَعَائِمَ، وَحَصَّنَهَا مِنَ آلْأَوَدِ وَآلْإِعْوِجَاجِ، وَمَنَعَهَا مِنَ التَّهَافُتِ وَآلْإِنْفِرَاجِ).
امروز اين مطلب براى همه ما مسلم است که ميليون ها سال است کره زمين به دور خود و به دور خورشيد در مدار معينى مى چرخد و اين حرکت سريع به قدرى منظم و آرام است که ساکنان زمين هرگز آن را احساس نمى کنند و به همين دليل دانشمندان پيشين، کره زمين را مرکز عالم و ثابت مى دانستند.
اين چه قدرتى است که زمينِ با اين عظمت را ميليون ها سال در عين حرکت هاى متعدّد، ثابت نگه داشته بى آن که پايه اى بخواهد و يا ستونى داشته باشد و يا اين که با گذشت اين همه زمان شکافى بردارد و اجزاى آن در هم بريزد؟ آيا جز قدرت عظيم پروردگار مى تواند چنين برنامه اى براى زمين تنظيم کند؟ امروز ما مى دانيم که قرار گرفتن زمين در فاصله معينى از خورشيد و در وضعى کاملا يکنواخت و آرام، نتيجه تعادل دقيق قوه جاذبه و دافعه است. بر اين اساس نيروى جاذبه هر دو جسم، يکديگر را به نسبت مستقيم جرم ها و به نسبت معکوس مجذور فاصله ها جذب مى کنند. اين نيرو سبب مى شود که کره خاکى ما به سرعت به سوى خورشيد پيش رود و مجذوب آن شود و تبديل به دود و بخار گردد. از سوى ديگر، حرکت دَوَرانى يک جسم بر گرد يک مرکز سبب فرار آن جسم از مرکز مى شود که آن را «نيروى گريز از مرکز» مى نامند و هر قدر حرکت سريع تر باشد نيروى گريز از مرکز بيشتر است، لذا هنگامى که قلاب سنگ را باسرعت به گردش درمى آورند و ناگهان رها مى کنند، به شدت به نقطه اى دور پرتاب مى شود.
حال براى اين که زمين ميليون ها سال در مدار خود به صورت يکنواخت گردش کند تنها راه اين است که نيروى جاذبه اى که تناسب با جسم زمين وخورشيد دارد با نيروى دافعه که براثر حرکت و گريز از مرکز حاصل مى شود کاملا مساوى باشد؛ حتى اگر کمى فاصله زيادتر و يا کمتر گردد و يا کمى حرکت کندتر و يا سريع تر شود اين معادله دقيق بر هم مى خورد و زمين در فضا سرگردان مى شود و يا به سوى خورشيد رفته و جذب مى گردد.
اکنون اين سؤال باقى مى ماند که اين تعبيرهاى مختلف براى چيست؟
بعضى از شارحان نهج البلاغه، آن ها را ازقبيل عطف تفسيرى دانسته اند؛ ولى به نظر مى رسد مولا اميرمؤمنان على (عليه السلام) هر يک از اين ها را در معناى خاصى به کار برده تا همه جوانب مطلب را روشن سازد. توضيح اين که هنگامى که بخواهند چيزى را ثابت قرار دهند نخست قرارگاهى مى خواهد که بر آن تکيه کند، سپس احتياج به پايه هاى زيرين و بعد از آن ستون هاى محکم و قوى دارد. امام (عليه السلام) مى فرمايد: خدا زمين را ثابت نگهداشته بى آن که نيازى به يکى از اين امور سه گانه داشته باشد. در فضاى بى کران با نرمى شنا مى کند و بدون تکيه گاه و ستون در يک حال ثابت است.
در جمله بعد فرمود: خداوند زمين را از اِوَد و اعوجاج و تهافت و انفراج بازداشت که هر کدام از اين چهار واژه، معناى خاص خود را دارد. «اِوَد» اشاره به سنگينى و فشارى است که گاه موجب کجى (اعوجاج) و گاه موجب فرو ريختن (تهافت) و يا شکاف (انفراج) در بنا مى شود. خداوند زمين را از همه اين ها حفظ کرد.
سپس در ادامه اين سخن به بعضى ديگر از عجايب و شگفتى هاى زمين و تدبيرهاى الهى براى آماده ساختن آن براى زندگى انسان ها اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند ميخ هاى زمين را محکم کرد و سدهايى در آن به وجود آورد، چشمه هايش را جارى ساخت و درّه هايش را (براى جريان سيلاب ها) شکافت. آنچه بنا کرد هرگز سست نشد و هر آنچه به آن قوت بخشيد ناتوان نگشت»؛ (أَرْسَى أَوْتَادَهَا، وَضَرَبَ أَسْدَادَهَا، وَآسْتَفَاضَ عُيُونَهَا، وَخَدَّ أَوْدِيَتَهَا؛ فَلَمْ يَهِنْ مَا بَنَاهُ، وَلا ضَعُفَ مَا قَوَّاهُ).
جمله اوّل اشاره به آيات متعددى است که در قرآن درباره کوه ها آمده وخداوند آن ها را به منزله ميخ هاى زمين قرار داده تا آن را از لرزه ها و بى قرارى ها حفظ کند. در سوره نبأ مى خوانيم: (وَالْجِبَالَ أَوْتَادآ)؛ «و کوه ها را ميخ هايى (براى زمين) قرار داد».
از آن جا که يکى از آثار کوه ها اين است که به صورت سدى در مقابل سيلاب ها و تندبادها درمى آيند از آن تعبير به «اسداد» فرموده است. با توجّه به اين که خُلَل وفُرَج کوه ها و فضاهاى خالى در گوشه وکنار آن ها سبب ذخيره آب وسپس جارى شدن چشمه ها مى گردد و نيز شکاف هاى کوه ها سبب پيدايش دره ها و هدايت آب باران به جلگه ها و درياها مى شود روى اين دو مسئله نيز تکيه فرموده است.
آنگاه درپى بيان ربوبيّت و تدبير خداوند که از صفات فعل اوست به سراغ صفات ذات مى رود و به علم و قدرت و وحدانيت خداوند با تعبيرهاى بسيار عميق و دلنشين اشاره کرده، مى فرمايد: «او با عظمتش بر ظاهر آن سلطه دارد و با علم و آگاهى اش از درون آن باخبر است. با جلال و عزتش بر همه چيز آن مسلّط است و چيزى از قلمرو قدرتش بيرون نيست. هرگز موجودى از فرمانش سرنمى پيچد تا بر او چيره گردد و هيچ شتاب کننده اى از چنگ قدرتش نمى گريزد تا بر او پيشى گيرد و به هيچ ثروتمندى نياز ندارد تا به او روزى دهد»؛ (هُوَ آلظَّاهِرُ عَلَيْهَا بِسُلْطَانِهِ وَعَظَمَتِهِ، وَهُوَ آلْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَمَعْرِفَتِهِ، وَآلْعَالِي عَلَى کُلِّ شَيْءٍ مِنْهَا بِجَلالِهِ وَعِزَّتِهِ. لا يُعْجِزُهُ شَيْءٌ مِنْهَا طَلَبَهُ، وَلا يَمْتَنِعُ عَلَيْهِ فَيَغْلِبَهُ، وَلايَفُوتُهُ آلسَّرِيعُ مِنْهَا فَيَسْبِقَهُ، وَلا يَحْتَاجُ إِلَى ذِي مَالٍ فَيَرْزُقَهُ).
دليل همه اين صفات درواقع قدرت و علم بى پايان اوست، آن کس که قدرت نامحدود دارد بر همه چيز غالب است و بر همه موجودات برترى دارد، چيزى بر او غالب نمى شود و کسى از حيطه قدرتش نمى تواند بگريزد و طبعآ نياز به هيچ کس ندارد، چون بر هر چيز قادر و تواناست.
همچنين کسى که علمش بى پايان است از درون و برون اشيا آگاه است و در حقيقت درون و برون براى او معنا ندارد، همان گونه که قوى و ضعيف، دور و نزديک و بالا و پايين همه نزد او يکسان است.
بديهى است که توجّه به اين صفات، افزون بر بالا بردن سطح معرفت انسان درباره خدا، آثار بسيار مهمى در تربيت نفوس و تزکيه انسان دارد. آنگاه در ادامه شرح قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى مى افزايد: «تمامى اشيا در برابرش خاضع و فرمانبردار و در مقابل عظمتش ذليل و خوارند. هيچ موجودى قدرت فرار از محيط حکومتش را به خارج از آن ندارد تا از پذيرش سود و زيان او خوددارى کند»؛ (خَضَعَتِ آلاَْشْيَاءُ لَهُ، وَذَلَّتْ مُسْتَکِينَةً لِعَظَمَتِهِ، لاتَسْتَطِيعُ آلْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَضَرِّهِ).
آرى، همه جهان ملک خداست و قوانين او در همه جا حکومت مى کند و هر جا برويم تحت سلطه او هستيم و بيرون از آن چيزى جز عدم نيست و فرار به جاى ديگر مفهومى ندارد.
در اين جا اين سؤال براى شارحان نهج البلاغه مطرح شده که فرار از زيان، قابل درک است؛ ولى فرار از منفعت چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟
در پاسخ گفته اند: منظور کسى است که نمى خواهد وامدار ديگرى گردد تا در برابر خواسته هاى او مسئوليتى نداشته باشد؛ به تعبير ديگر، از منافع و عطاياى او مى گريزد تا ناچار نباشد سر به فرمان او نهد. چنين کارى درمورد خداوند و مهر و قهر او مفهومى ندارد.
قرآن مجيد مى گويد: (قُلْ مَنْ ذَا الَّذِى يَعْصِمُکُمْ مِّنَ اللهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءآ أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً)؛ «بگو: چه کسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا نگه دارد، اگر او بدى يا رحمتى را براى شما اراده کند».
در اين جا نيز سخن از امتناع از پذيرش رحمت و کيفر الهى است؛ مى فرمايد: در هر حال شما راهى جز پذيرش نداريد؛ خواه رحمتى براى شما بخواهد يا مصيبتى به هرحال وامدار او خواهيد بود.
سرانجام، اين فراز از خطبه با تأکيد بر يگانگى ذات پاک پروردگار پايان مى گيرد، حضرت مى فرمايد: «نه مانندى دارد تا همتاى او گردد و نه نظير و شبيهى براى او متصور است تا با او مساوى شود»؛ (وَلا کُفْءَ لَهُ فَيُکَافِئَهُ، وَلانَظِيرَ لَهُ فَيُسَاوِيَهُ).
بارها گفته ايم که ذات پاک خداوند از هر نظر نامحدود است. بديهى است که دوگانگى در وجود نامحدود امکان ندارد، زيرا تعدّد هميشه همراه با محدوديت است، چون هر يک از آن دو فاقد وجود ديگرى است و يا به تعبير ديگر، مرز هر کدام به ديگرى که مى رسد نقطه پايان آن است و اين امر با نامحدود بودن ذات پروردگارى او سازگار نيست.
جالب اين که اين فراز از خطبه، با توحيد شروع مى شود و بعد از ذکر مجموعه اى از صفات ذات و صفات افعال، با تأکيد بر توحيد پايان مى گيرد.

* * * .
پاورقی ها
روشن است که ضميرها در «بينها» و «عليها» به «محدثات» بازگشت مى کند و هرگاه «صفات المحدثات» به صورت اضافه و بدون الف و لام خوانده شود (آن گونه که در بعضى نسخه ها آمده) مطلب روشن تر خواهد بود. همچنين اگر طبق بعضى از نسخ «مبدع» به جاى «مبتدع» باشد. مفهوم عبارت روشن تر مى شود، زيرا «مبدع» به معناى آفريننده و «بديع» در اين صورت به معناى آفريده شده است و مفهوم اسم مفعولى دارد.
«اَوَد» به معناى فشار و سنگينى است که گاه موجب کجى و اعوجاج مى شود. «تهافت» يعنى فرو ريختن و خرد شدن. «انفراج» به معناى شکاف برداشتن است. «اسداد» جمع «سدّ» است که معناى معروفى دارد. «خدّ» در اصل از خدّ انسان گرفته شده که به معناى دو فرورفتگى واقع در دو طرف بينى است. سپس به گودال ها و شکاف هاى وسيع و عميق در زمين اطلاق شده و در خطبه بالا به معناى شکافتن به کار رفته است. نبأ، آيه 7؛ شرح اين مطلب در تفسير نمونه، ذيل آيه 3 سوره رعد و آيه 15 سوره نحل آمده است. احزاب، آيه 17.