تفسیر بخش دوم
وَآلْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا آلْأَوَّلِ. مَا کَانَ لِلّهِ فِي أَهْلِ آلْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ آلْإِمَّةِ وَمُعْلِنِهَا. لا يَقَعُ آسْمُ آلْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَةِ آلْحُجَّةِ فِي آلْأَرْضِ. فَمَنْ عَرَفَهَا وَأَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ. وَلا يَقَعُ آسْمُ آلْإِسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ آلْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَوَعَاهَا قَلْبُهُ.
إِنَّ أَمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لا يَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ آمْتَحَنَ آللهُ قَلْبَهُ لِلإِيمَانِ، وَلا يَعِي حَدِيثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِينَةٌ، وَأَحْلامٌ رَزِينَةٌ.
أَيُّهَا آلنَّاسُ، سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ آلْأَرْضِ، قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا، وَتَذْهَبُ بِأَحْلامِ قَوْمِهَا.
ترجمه
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به سه نکته مهم اشاره مى فرمايد: نخست، تفسير روشنى از مسئله هجرت مى کند. مى دانيم که در آغاز دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) در مدينه، نشانه ايمان، هجرت بود؛ يعنى کسانى که در مناطق ديگر ازجمله مکّه ايمان پيدا مى کردند بايد به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى شتافتند؛ هم تعاليم اسلام را فرا مى گرفتند و هم جمعيّت مؤمنان را با حضور خود تقويت مى کردند؛ ولى بعد از سيطره اسلام بر جزيرة العرب، هجرت ظاهرآ مفهوم خود را از دست داد. ديگر لزومى نداشت کسانى که در مناطق ديگر ايمان پيدا کرده اند به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) بشتابند؛ ولى هجرت به مفهوم ديگرى که درواقع روح همان هجرت نخستين است، پايدار ماند.
امام (عليه السلام) اشاره به اين معناى هجرت مى کند و مى فرمايد: «هجرت بر همان وضع نخستين خود باقى است. خداوند به کسانى که در روى زمين زندگى مى کنند، خواه ايمانشان را پنهان سازند يا آشکار، نيازى ندارد (و اگر دستور به هجرت داده به مصلحت اهل ايمان است که بتوانند از اين طريق در مقابل دشمن قوى شوند)»؛ (وَآلْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا آلْأَوَّلِ. مَا کَانَ لِلّهِ فِي أَهْلِ آلْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ آلْإِمَّةِ وَمُعْلِنِهَا). «اِمَّة» (به کسر همزه) در اين عبارت به معناى حالت است و در اين جا به ايمان اشاره مى کند؛ يعنى کسى که ايمان خود را پنهان سازد؛ ولى بعضى اُمة (با ضم همزه) خوانده اند که بر طبق آن، معناى جمله اين مى شود: آن افرادى از امّت اسلامى که ايمان خود را پنهان کنند و آن افرادى که ايمان خود را آشکار سازند.
سپس امام (عليه السلام) بعد از اين بيان اجمالى به شرح معناى هجرت در کلامى شفاف مى پردازد، مى فرمايد: «نام هجرت، درباره کسى اطلاق نمى شود مگر اين که حجّت خدا را بر روى زمين، بشناسد. آن ها که حجت خدا را بشناسند و به او ايمان آورند مهاجرند (هر چند ظاهرآ سفرى نکرده باشند) و نام مستضعف بر کسى که حجت به او رسيده و گوشش آن را شنيده و قلبش آن را حفظ کرده نهاده نمى شود»؛ (لا يَقَعُ آسْمُ آلْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إلاَّ بِمَعْرِفَةِ آلْحُجَّةِ فِي آلْأَرْضِ. فَمَنْ عَرَفَهَا وَأَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ. وَلا يَقَعُ آسْمُ آلْإِسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ آلْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَوَعَاهَا قَلْبُهُ).
عصاره کلام امام (عليه السلام) اين است که هجرت در هر زمان و هر مکانى همچون عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) باقى و برقرار است؛ اما نه به اين معنا که اهل ايمان از جايى به جاى ديگر بروند، بلکه به اين معنا که حجت خدا را يعنى جانشين واقعى پيامبر (صلي الله عليه و آله) و به تعبير روايت معروف نبوى، امام زمان خود را بشناسند و به او ايمان آورند؛ خواه اين امر از طريق هجرت مکانى صورت گيرد يا بدون آن. کسى که امام زمان خود را بشناسد مهاجر واقعى است، زيرا هدف از هجرت که شناخت حجت خدا در زمين است براى او حاصل شده و کسانى که چنين نباشند مستضعف اند که گاه معذورند و گاه غير معذور. آن ها که راه براى شناخت نداشته باشند معذورند و آن ها که راه براى شناخت داشته باشند و عمل نکنند غير معذورند.
«مستضعف» در قرآن و روايات اسلامى به دو معنا اطلاق شده است: يکى کسانى که ازنظر زندگى مادى در فشارند؛ مانند آنچه در آيه 5 سوره قصص آمده، مى فرمايد: (وَنُرِيدُ أَنْ نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ)؛ «ما اراده کرده ايم که بر مستضعفان زمين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم». اين آيه اشاره اى به داستان بنى اسرائيل و فرعونيان است واصل کلّى را در باب مستضعفان بيان مى کند.
دوم، کسانى که ازنظر دينى در فشار واقع شده اند و قادر بر هجرت از محل زندگى خود نيستند؛ قرآن مجيد درباره آن ها مى گويد: (وَمَا لَکُمْ لا تُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِوَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنْکَ وَلِيّآ وَاجْعَل لَّنَا مِنْ لَّدُنْکَ نَصِيرآ). اين آيه ناظر به مسلمانان مکه است که توانايى هجرت نداشتند و مشرکان به آن ها اجازه نمى دادند مراسم دينى خود را آزادانه انجام دهند. قرآن، مسلمانان مدينه را تشويق به نجات آن ها از چنگال مشرکان مى کند و نام مستضعف بر آن ها مى نهد.
گاه اين واژه در روايات معناى سومى نيز دارد و آن کسى است که توانايى تحقيق درباره حقّ و شناخت آن را ندارد؛ خواه براثر ضعف فکرى باشد يا عدم دسترسى به منابع تحقيق. در روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که از آن حضرت درباره مستضعف سؤال کردند، فرمود: «هُوَ الَّذى لا يَهْتَدى حيلَةً إلَى الْکُفْرِ فَيَکْفُرُ وَلا يَهْتَدى سَبيلا إلى الإيمانِ، لا يَسْتَطيعُ أنْ يُؤْمِنَ وَلا يَسْتَطيعُ أَنْ يَکْفُرَ؛ مستضعف کسى است که راهى براى شناخت کفر و ايمان ندارد؛ نه مى تواند ايمان را اختيار کند و نه مى تواند کفر را بپذيرد».
منظور امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث همين معناى سوم است.
درباره حقيقت مهاجرت، در بخش نکات، شرح بيشترى خواهيم داد.
سپس امام (عليه السلام) نکته دوم را بيان مى فرمايد: «شناخت موقعيت ما کارى است بس دشوار که جز بنده مؤمنى که خداوند قلبش را به وسيله ايمان آزموده است آن را پذيرا نمى شود و احاديث ما را جز سينه ها و افکار امين و عقل هاى وزين درک نمى کنند»؛ (إِنَّ أَمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لا يَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ آمْتَحَنَ آللهُ قَلْبَهُ لِلإِيمَانِ، وَلا يَعِي حَدِيثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِينَةٌ، وَأَحْلامٌ رَزِينَةٌ).
نظير اين تعبير امام (عليه السلام) در احاديث ديگر نيز از امامان معصوم (عليهم السلام) رسيده است و ممکن است اشاره به روايات دقيق و عميق توحيدى مربوط به صفات جمال و جلال خدا و مقامات پيامبر (صلي الله عليه و آله) و ائمه معصوم (عليهم السلام) و نفوذ آن ها در جهان تکوين به اذن خدا و شفاعت گسترده آنان از خاطيان امّت و آگاهى آن ها بر غيب وحوادث آينده به تعليم الهى، باشد که هر کسى توان تحمل آن ها را ندارد، زيرا بسيارى از ناآگاهان، صفات خدا را همچون صفات مخلوقات مى پندارند وپيامبر (صلي الله عليه و آله) و امام معصوم را در حدّ انسانى معمولى. بديهى است که اين گونه افراد تحمّل پذيرش آن احاديث را ندارند، همان گونه که در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است که وقتى اميرمؤمنان على (عليه السلام) بخشى از اخبار غيبى را بيان فرمود، افراد ضعيف و نادانى که توان پذيرش آن را نداشتند حضرت را (نَعُوذُ بِاللهِ) به دروغ گفتن متهم کردند.
نمونه اى از اين مقامات در قسمت آخر همين خطبه آمده است که به يقين همه توان درک و تحمل آن را ندارند.
رابطه اين قسمت از اين بخش خطبه با آنچه امام (عليه السلام) درباره مسئله هجرت بيان فرمود اين است که مهاجران براى معرفت امام زمان خود بايد سينه اى وسيع و روحى گسترده و فکرى پرمايه داشته باشند تا بتوانند از اين چشمه هاى پرفيض الهى بهره کافى ببرند.
سپس در سومين و آخرين نکته، خطاب به عموم مردم مى فرمايد: «اى مردم! از من سؤال کنيد پيش از آن که مرا از دست بدهيد، زيرا من به راه هاى آسمان از راه هاى زمين آشناترم. (آرى بپرسيد) پيش از آن که فتنه و فساد، سرزمين شما را همچون شتر لجام گسيخته لگدمال کند (و سايه شوم خود را همه جا بگستراند) وعقل هاى مردم را بربايد»؛ (أَيُّهَا آلنَّاسُ، سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ آلْأَرْضِ، قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا، وَتَذْهَبُ بِأَحْلامِ قَوْمِهَا).
اين سخن از همان احاديث صعب و مستصعب است که ناآگاهان به مقامات معصومين (عليهم السلام)، آن را برنمى تابند؛ ولى بارها على (عليه السلام) آن را فرموده و به هر سؤالى از هر کسى پاسخ داده است. جالب اين که اين سخن، تنها در منابع شيعه نيامده است، دانشمندان اهل سنّت نيز از آن حضرت نقل کرده اند؛ يحيى بن سعيد بن مسيّب مطابق نقل الاستيعاب مى گويد: «ما کانَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ يَقُولُ سَلُونى غَيْرَ عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ رَضِىَ اللهُ تَعالى عَنْهُ؛ از مردم کسى جمله «هر چه مى خواهيد از من بپرسيد» را بر زبان جارى نکرد، جز على بن ابى طالب».
در همان کتاب از ابوالطفيل نقل مى کند که من، على (عليه السلام) را ديدم خطبه مى خواند و مى گفت: «سَلُونى فَوَاللهِ لا تَسْئَلُونى عَنْ شَىْءٍ إلّا أخْبَرْتُکُمْ؛ وَسَلُونى عَنْ کِتابِ اللهِ فَوَاللهِ ما مِن آيَةٍ إلّا وَأنَا أَعْلَم أَبِليلٍ نُزِلَتْ أمْ بِنَهارٍ أمْ فى سَهْلٍ أمْ فى جَبَلٍ؛ هر چه مى خواهيد از من سؤال کنيد، به خدا سوگند! از چيزى سؤال نمى کنيد مگر اين که پاسخ آن را به شما مى گويم، از قرآن از من بپرسيد، به خدا قسم! من مى دانم کدام آيه در شب نازل شد و کدام در روز و کدام در دشت و کدام در کوه».
در حديثى از عبدالله بن عباس در همان کتاب استيعاب آمده است که مى گويد: «وَاللهِ لَقد اُعْطِىَ عَلىُّ بْنُ أبى طالِبٍ تِسْعَةُ أعْشارِ الْعِلْمِ وَأيْمُ اللهِ لَقَدْ شارَکَکُمْ فِى الْعُشْرِ الْعاشِرِ؛ به خدا سوگند! على بن ابى طالب (عليه السلام) از نُه دهم علوم ودانش ها (به لطف پروردگار) بهره مند است و به خدا سوگند! در يک دهم باقى مانده (که در اختيار مردم است) شريک است».
اين سخن را با حديث ديگرى پايان مى دهيم: محمد بن يوسف بلخى شافعى در کتاب خود چنين آورده است:
«از على (عليه السلام) روايت شده است که روزى در مجلسى عمومى فرمود: سَلُونى قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونى...؛ از من سؤال کنيد پيش از آن که مرا از دست بدهيد، از من درباره آسمان ها سؤال کنيد که با همه بخش هاى آن آشنا هستم. مردى از ميان جمعيّت برخاست و گفت: اى پسر ابوطالب اکنون که چنين ادعايى کردى بگو ببينم در اين ساعت جبرئيل کجاست؟ امام (عليه السلام) مقدار کمى سکوت کرد و در فکر فرو رفت سپس سر برداشت و فرمود: من همه آسمان هاى هفتگانه را جست وجو کردم و جبرئيل را نيافتم و تصوّر مى کنم تو جبرئيل باشى. سؤال کننده گفت: آفرين! آفرين بر تو اى فرزند ابوطالب! پروردگارت به تو بر فرشتگان مباهات مى کند. اين سخن را گفت و سپس ازنظر حاضران پنهان شد.
در ضمن، آگاه تر بودن حضرت به راه هاى آسمان ها به دليل اهميّتى است که آسمان ها نسبت به زمين دارند. نکته
نقش هجرت در اسلام
مى دانيم که تاريخ اسلام بر اساس هجرت نوشته شده است؛ يعنى مسلمانان مبدأ تاريخ خود را نه ميلاد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گرفته اند و نه بعثت او، بلکه مبدأ را سال هجرت قرار داده اند و اين نشان مى دهد که مهم ترين فصل زندگى مسلمانان هجرت است و درواقع هجرت بود که صفحه جديدى در تاريخ اسلام گشود و سرآغاز حکومت اسلامى و پيشرفت مسلمانان در همه زمينه ها شد.
محيط مکه على رغم تبليغات سيزده ساله پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، آمادگى براى پذيرش اسلام به طور کامل نداشت، زيرا سران زورمند قريش سعى داشتند هر حرکتى را که بر ضد خود مى ديدند در نطفه خفه کنند؛ آن ها بت پرستى را حافظ منافع کثيف خود و توحيد را مزاحم مى دانستند، ولى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گروهى از جوانان پاکدل را در اين مدت، آهسته آهسته تربيت کرد و قبل از آن که خود به مدينه هجرت کند آن ها را به مدينه فرستاد. جمعى از پاکدلان مدينه به آن ها پيوستند و با يکديگر هم پيمان شدند و در چنين شرايطى پيامبر (صلي الله عليه و آله) به مدينه آمد و مورد استقبال واقع شد و آزادانه به نشر اسلام پرداخت و نخستين مسجد، بسيار زود ساخته شد.
هجرت به عنوان فريضه اى الهى همچنان ادامه يافت؛ يعنى هر کس در هر کجا از جزيرة العرب مسلمان مى شد مى بايست به مدينه نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) بشتابد وجمعيّت مسلمانان را تقويت کند و آن ها که مهاجرت نمى کردند طبق صريح آيه، مشمول ولايت اسلامى نبودند: (وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِّنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَىْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا).
سرانجام هنگام فتح مکّه که اسلام سايه خود را بر همه منطقه گسترانيد موضوع هجرت ظاهرآ پايان يافت و افرادى که بعد از آن تاريخ از مکه به مدينه مى آمدند جزء مهاجران محسوب نمى شدند و طبق روايت مشهورى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «لا هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَکَّة؛ بعد از فتح مکه هجرتى در کار نيست».
سپس هجرت مفهوم وسيع و گسترده ترى پيدا کرد؛ کسانى که از بلاد کفر به بلاد اسلام مى رفتند، همچنين کسانى که براى دفع شر دشمنان اسلام از منطقه اى به منطقه ديگر منتقل مى شدند از مهاجرين محسوب مى گرديدند، لذا در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أيُّها النّاسُ هاجَرُوا وَتَمَسَّکُوا بِالْإِسْلامِ فَإنَّ الْهِجْرَةَ لا تَنْقَطِعُوا مادامَ الْجِهادُ؛ اى مردم! هجرت کنيد واسلام را محکم بگيريد، زيرا هجرت تا زمانى که جهاد برپاست قطع نمى شود». سپس از اين معنا هم فراتر رفت و هجرت درونى و معنوى، افزون بر هجرت برونى و مکانى، بر آن افزوده شد، همان گونه که در احاديث متعددى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «وَالْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ الْخَطايا وَالذُّنُوبُ ؛ مهاجر کسى است که از خطايا و گناهان هجرت کند».
حتى در حديثى از على (عليه السلام) مى خوانيم: «يَقُولُ الرّجلُ هاجَرْتُ وَلَمْ يُهاجِرُ إنّما الْمُهاجِرُونَ الَّذينَ يَهْجُرُونَ السَّيِئاتِ وَلَمْ يَأْتُوا بِها؛ بعضى مى گويند: ما مهاجرت کرديم در حالى که مهاجرت نکرده اند؛ مهاجران واقعى کسانى هستند که از گناهان هجرت کنند و هرگز آن ها را انجام ندهند». به اين ترتيب کسانى که هجرت مکانى کنند اما هجرت معنوى و درونى نداشته باشند، يعنى از گناهان دورى نکنند در زمره مهاجران واقعى نيستند.
دليل اين گونه توسعه در مفهوم هجرت روشن است؛ زيرا روح و جان هجرت، رفتن از کفر به سوى ايمان و از عصيان به سوى اطاعت است.
از همين رهگذر در خطبه مورد بحث، معرفت امام هر زمان و رسيدن به خدمت او براى فراگيرى معارف دينى به عنوان هجرت شناخته شده است.
* * *
پاورقی ها
مطابق آنچه در بالا آمد «ما» در جمله «ما کان للّه...» نافيه است؛ ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه «ما» را زمانيه به معناى «مادامَ» دانسته اند و گفته اند: مفهوم جمله اين است: تا زمانى که خداوند نياز به ايمان مردم دارد، هجرت باقى و برقرار است و نياز در اين جا به معناى طلب و ناظر به همان اوامر و نواهى خداوند، خطاب به مردم است؛ ولى معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد. توجّه داشته باشيد که در بعضى نسخ صبحى صالح «الا» پس از «على أحدٍ» حذف شده ولى در نسخه تصحيح شده موجود است و جمله بدون «الا» معناى درستى ندارد. نساء، آيه 75. الکافى، ج 2، باب المستضعف، ص 404، ح 1. «مستصعب» از ريشه «صعب» به معناى مشکل شمردن و دشوار دانستن چيزى است و آمدن اين دو واژه (صعب و مستصعب) پشت سر يکديگر براى تأکيد است. «يعى» از ريشه «وعى» بر وزن «سعى» به معناى فهميدن و حفظ کردن است. «رزينه» از «رزانت» به معناى وقار گرفته شده و رزين به شخص باوقار و متين و سنگين و آرام گفته مى شود. «تشغر» که از «شغور» بر وزن «شعور» گرفته شده، معانى مختلفى دارد ازجمله به معناى هجوم است که متناسب با جمله بالاست و نيز از معانى آن بلند کردن و بالا بردن است و بالا بردن پا به معناى شروع حرکت است؛ يعنى پيش از حرکت فتنه. «خطام» به معناى زمام و دهنه شتر و مانند آن است و جمله «تَطَأُ فى خِطامِها» کنايه از اين است که آن فتنه همچون شتر افسار گسيخته همه جا را لگدمال مى کند. «احلام» جمع «حُلُم» بر وزن «نهم» به معناى عقل است و گاه به معناى خواب و رؤيا نيز آمده و در اين جا مراد، معناى اوّل است. استيعاب، ج 3، ص 1103. استيعاب، ج 3، ص 1107. استيعاب، ج 3، ص 1104. احقاق الحق، ج 7، ص 621. همين روايت با کمى تفاوت در بحارالانوار (از کتاب فضائل شاذان بن جبرئيل، ص 98) ج 39، ص 108، ح 13 نقل شده است. انفال، آيه 72. امالى صدوق، ص 589، ح 14؛ کنز العمّال، ج 16، ص 654، ح 46251. کنزالعمّال، ج 16، ص 656، ح 46260. نزهة الناظر (حلوانى)، ص 23، ذيل ح 58. سفينة البحار، ج 8، ص 628.