تفسیر بخش اوّل
ألْحَمْدُ لِلّهِ آلْفَاشِى فِي آلْخَلْقِ حَمْدُهُ، وَآلْغَالِبِ جُنْدُهُ، وَآلْمُتَعَالِي جَدُّهُ أَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ آلتُّؤَامِ، وَآلائِهِ آلْعِظَامِ. الَّذِي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفَا، وَعَدَلَ فِي کُلِّ مَا قَضَى، وَعَلِمَ مَا يَمْضِي وَمَا مَضَى، مُبْتَدِعِ آلْخَلائِقِ بِعِلْمِهِ، وَمُنْشِئِهِمْ بِحُکْمِهِ، بِلا آقْتِدَاءٍ وَلا تَعْلِيمٍ، وَلا آحْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَکِيمٍ، وَلا إِصَابَةِ خَطَإٍ، وَلا حَضْرَةِ مَلَإٍ.
وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، ابْتَعَثَهُ وَآلنَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ، وَيَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ. قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ آلْحَيْنِ، وَآسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ آلرَّيْنِ.
ترجمه
ستايش، ويژه خداوندى است که حمد و ثنايش همه خلايق را فراگرفته، سپاهش پيروز و مجد و عظمتش متعالى است، او را به سبب نعمت هاى به هم پيوسته و برکات و فيض عظيمش مى ستايم، همان خداوندى که حلمش عظيم است و به همين دليل (از خطاکاران) درمى گذرد و در آنچه حکم کرده وفرمان داده، دادگر است و از آينده و گذشته باخبر.
خداوندى که به علم خود، آفريدگان را ابداع کرده و با فرمانش آن ها را ايجاد فرموده است، بى آن که (در اين کار) از کسى پيروى کند و يا آموزشى ببيند و يا از نمونه اى که از آفريننده حکيمى صادر شده باشد، الگو پذيرد و يا خطايى براى او پيش آيد (و از خطاى خود تجربه آموزد) و بى آن که جمعيّتى حضور داشته باشند (که با آن ها مشورت کند يا از آنان کمک بگيرد). و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست، او را زمانى مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در ميان امواج حيرت و سرگردانى دست و پا مى زدند. افسار هلاکت، آن ها را به هر سو مى کشيد و قفل هاى گناه و گمراهى بر قلب هايشان زده شده بود.
خداوندى که به علم خود، آفريدگان را ابداع کرده و با فرمانش آن ها را ايجاد فرموده است، بى آن که (در اين کار) از کسى پيروى کند و يا آموزشى ببيند و يا از نمونه اى که از آفريننده حکيمى صادر شده باشد، الگو پذيرد و يا خطايى براى او پيش آيد (و از خطاى خود تجربه آموزد) و بى آن که جمعيّتى حضور داشته باشند (که با آن ها مشورت کند يا از آنان کمک بگيرد). و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست، او را زمانى مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در ميان امواج حيرت و سرگردانى دست و پا مى زدند. افسار هلاکت، آن ها را به هر سو مى کشيد و قفل هاى گناه و گمراهى بر قلب هايشان زده شده بود.
شرح و تفسیر
خلقت بديع خداوند
امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه که از فصيح ترين خطبه هاى آن حضرت است از حمد خدا آغاز مى کند و او را به سه وصف مى ستايد، عرضه مى دارد: «ستايش ويژه خداوندى است که حمد و ثنايش همه آفريده ها را فراگرفته وسپاهش پيروز و مجد و عظمتش متعالى است»؛ (ألْحَمْدُ لِلّهِ آلْفَاشِى فِي آلْخَلْقِ حَمْدُهُ، وَآلْغَالِبِ جُنْدُهُ، وَآلْمُتَعَالِي جَدُّهُ).
تعبير به «آلْفَاشِى فِي آلْخَلْقِ حَمْدُهُ» که از گستردگى حمد خداوند در ميان همه مخلوقات خبر مى دهد، ممکن است اشاره به اين باشد که همه اقوام باايمان او را حمد و ثنا مى گويند و يا اشاره به حمد و سپاسى است که همه موجودات جهان به ويژه نعمت هاى پروردگار با زبان حال يا زبان قال، مى گويند.
پيروز بودن لشکر خدا ازآن روست که نه تنها فرشتگان الهى بلکه همه عالم سپاه و لشکر خدا هستند و هيچ کس و هيچ چيز تاب مقاومت در برابر آن ها را ندارد: (وَلِلهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ).
جمله «وَآلْمُتَعَالِي جَدُّهُ» برگرفته از آيه شريفه (وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا) است و با توجّه به اين که «جدّ» در اين جا به معناى عظمت است، اشاره به اين است که عظمت ذات پاک او بسيار متعالى است. سپس انگشت بر نعمت هاى مادّى و معنوى خداوند گذاشته و در برابر آن ها حمد خدا مى گويد، عرضه مى دارد: «او را به سبب نعمت هاى به هم پيوسته وبرکات و فيض عظيمش مى ستايم»؛ (أَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ آلتُّؤَامِ، وَآلائِهِ آلْعِظَامِ).
با توجّه به اين که «تؤام» (بر وزن غلام) جمع توأم (بر وزن جوهر) به معناى اشيايى است که همراه با يکديگرند، اشاره به اين است که نعمت هاى الهى اغلب نعمت هاى به هم پيوسته است، مثلا نعمت زبان، هم وسيله گفتار است وهم عاملى براى هدايت غذا به زير دندان براى جويدن و هم وسيله بسيار مهمى براى فرو بردن غذا و هم چشيدن طعم ها و باخبر شدن از سلامت و فساد غذاها وهمچنين نعمت هاى بى شمار ديگر و چه زيبا سروده است آن شاعر توانا:
فضل خداى را که تواند شمار کرد *** يا کيست آن که شکر يکى از هزار کرد
آن صانع قديم که بر فرش کائنات *** چندين هزار صورت الوان نگار کرد
بحر آفريد و برّ و درختان و آدمى *** خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار کرد
الوان نعمتى که نشايد سپاس گفت *** اسباب راحتى که نشايد شمار کرد
از چوب خشک ميوه و در نى شکر نهاد *** و از قطره دانه اى در شاهوار کرد اجزاى خاک مرده به تأثير آفتاب *** بستان ميوه و چمن و لاله زار کرد
چندين هزار منظر زيبا بيافريد *** تا کيست کو نظر ز سر اعتبار کرد
توحيدگوى او نه بنى آدم اند و بس *** هر بلبلى که زمزمه بر شاخسار کرد
لال است در دهان بلاغت زبان وصف *** از غايت کرم که نهان و آشکار کرد
ممکن است قرار گرفتن «آلاء» در مقابل «نعم» اشاره به نعمت هاى معنوى در مقابل نعمت هاى مادى باشد.
سپس به معرفى خداوندى که حمد و ستايش او را کرده مى پردازد و او را با پنج وصف مهم ياد مى کند که هر يک به تنهايى مى تواند انگيزه حمد و ستايش باشد، مى فرمايد: «همان خداوندى که حلمش عظيم است و به همين دليل (از خطاکاران) درمى گذرد و در آنچه حکم کرده و فرمان داده دادگر است و از آينده و گذشته باخبر. خداوندى که به علم خود آفريدگان را ابداع کرده، و با حکمش آن ها را ايجاد فرموده است»؛ (الَّذِي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفَا، وَعَدَلَ فِي کُلِّ مَا قَضَى، وَعَلِمَ مَا يَمْضِي وَمَا مَضَى، مُبْتَدِعِ آلْخَلائِقِ بِعِلْمِهِ، وَمُنْشِئِهِمْ بِحُکْمِهِ).
اين اوصاف پنج گانه که از فزونى حلم خداوند آغاز مى شود و به آفرينش خلايق و ابداع کائنات منتهى مى گردد، مهم ترين بخش از صفات خداست که شامل علم و قدرت و عدالت و لطف و مرحمت است.
آنگاه به اين حقيقت اشاره مى کند که آفرينش خداوند بدون هيچ گونه سابقه، تعلم، تجربه و مشورت است، مى فرمايد: «بى آن که (در اين کار) از کسى پيروى کند و يا آموزشى ببيند، و يا از نمونه اى که از آفريننده حکيمى صادر شده باشد الگو پذيرد، يا خطايى براى او پيش آيد (و از خطاى خود تجربه آموزد) وبى آن که جمعيّتى حضور داشته باشند (که با آن ها مشورت کند يا از آنان کمک بگيرد)»؛ (بِلا آقْتِدَاءٍ وَلا تَعْلِيمٍ، وَلا آحْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَکِيمٍ، وَلا إِصَابَةِ خَطَإٍ، وَلاحَضْرَةِ مَلَإٍ).
هرکس براى ساخت هرچيزى يک يا چند روش را از ميان پنج روش زير به کار مى گيرد:
نخست، ممکن است از ديگرى تقليد کند، دوم، آموزش ببيند، سوم، نمونه اى را از ديگرى ببيند و از آن الگو بگيرد و با استفاده از آن به مقصود خود برسد، چهارم، از خطاهاى خود تجربه بيندوزد و پنجم، گروهى را به مشورت و همکارى دعوت کند؛ اما خداوند صانع حکيم، خلقتش در همه جا بى سابقه است، و بى نياز است از همه اين مواردى که ذکر شد، درنتيجه درباره آفرينش او لفظ ابداع (خلقت بدون سابقه) به کار مى رود.
اين مسئله، فوق العاده اهمّيّت دارد که انسان ها هر چه مى سازند و هر مصنوعى به وجود مى آورند حتمآ نمونه هايى از آن را در جهان آفرينش ديده اند؛ مثلا مخترعان هواپيما، بى شک از پرندگان الهام فراوان گرفته اند به همين دليل شباهت زيادى در ميان انواع هواپيماها با انواع پرندگان ديده مى شود. در عين حال براى رسيدن به مقصود بايد از علوم و تجارب پيشينيان بهره بگيرند و هميشه در کنار خود آزمايشگاه وسيع و گسترده اى داشته باشند تا خطاهاى خود را از راه آزمايش برطرف سازند و حتى اغلب براى تکميل کار خود شورا تشکيل مى دهند و از همايش ها و کنگره ها استفاده مى کنند، در حالى که خداوند حکيم در خلقت گسترده و انواع نامحدود مخلوقاتش نياز به هيچ يک از اين امور ندارد.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين بخش از خطبه بعد از حمد و ثناى الهى، شهادت به رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله) داده و وضع عصر قيام آن حضرت را در چند جمله کوتاه و پرمعنا تشريح مى کند تا اهمّيّت اين دعوت الهى آشکارتر و ملموس تر شود، مى فرمايد: «و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست؛ او را زمانى مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در ميان امواج حيرت و سرگردانى دست و پا مى زدند. افسار هلاکت، آن ها را به هر سو مى کشيد و قفل هاى گناه وگمراهى بر قلب هايشان زده شده بود»؛ (وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ؛ ابْتَعَثَهُ وَآلنَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ، وَيَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ. قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ آلْحَيْنِ، وَآسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ آلرَّيْنِ).
امام (عليه السلام) با چند تشبيه گويا وضع مردم را در عصر جاهليّت کاملا ترسيم فرموده است؛ گاه آن ها را به کسى تشبيه مى کند که در گرداب وحشتناکى افتاده و پيوسته فرياد مى کشد و کمک مى طلبد، و گاه به حيواناتى تشبيه کرده که زمامشان به دست افراد فاسد و مفسدى است که آن ها را به سوى پرتگاه مى کشند، و گاه دل هاى آن ها را شبيه مخزنى مى داند که قفل محکمى بر در آن خورده وهيچ علم و دانش و آگاهى و فضيلتى وارد آن نمى شود.
به راستى تا انسان به وضع فکرى و عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى مردمى که در عصر جاهليّت مى زيستند آگاه نشود، عظمت مقام پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و دعوت او را درک نخواهد کرد، به همين دليل امام (عليه السلام) در خطبه هاى متعدّدى از نهج البلاغه با تعبيرهاى بسيار گويا وضع آن زمان را براى نسل هايى که آن عصر را درک نکرده بودند و يا درک کرده و به فراموشى سپرده بودند، يادآور مى شود ازجمله :
در خطبه دوم مى فرمايد: «أرْسَلَهُ بِالدّينِ الْمَشْهُورِ... وَالنّاسُ في فِتَنٍ انْجَزَمَ فيها جَعْلُ الدّينِ...».
در خطبه 26 مى فرمايد: «إنّ اللهَ بَعَثَ مُحَمّدآ... وَأنْتُمْ مَعْشَرُ الْعَرَب فى شَرِّ دينٍ وَفي شَرِّ دارٍ...».
در خطبه 59 مى فرمايد: «بَعَثَهُ وَالنّاسُ ضُلّالٌ فى حيرَةٍ وَحاطِبُونَ فى فِتْنَةٍ...» و در خطبه 195 مى خوانيم: «أَرْسَلَهُ وَأعْلامُ الْهُدى دارِسَةٌ وَمَناهِجُ الدّينِ طامِسَةٌ...».
اگر مجموعه عبارات امام (عليه السلام) را در مجموع اين خطبه ها، کنار هم قرار دهيم، ترسيم بسيار گويايى از وضع زمان جاهليّت و مشکلات عظيم مردم آن زمان در مسائل عقيدتى و اجتماعى و اخلاقى در برابر ما مجسّم مى شود و آنگاه به اهمّيّت اسلام و خدمات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در تبديل جامعه جاهلى به جامعه اسلامى پى خواهيم برد.
* * * .
امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه که از فصيح ترين خطبه هاى آن حضرت است از حمد خدا آغاز مى کند و او را به سه وصف مى ستايد، عرضه مى دارد: «ستايش ويژه خداوندى است که حمد و ثنايش همه آفريده ها را فراگرفته وسپاهش پيروز و مجد و عظمتش متعالى است»؛ (ألْحَمْدُ لِلّهِ آلْفَاشِى فِي آلْخَلْقِ حَمْدُهُ، وَآلْغَالِبِ جُنْدُهُ، وَآلْمُتَعَالِي جَدُّهُ).
تعبير به «آلْفَاشِى فِي آلْخَلْقِ حَمْدُهُ» که از گستردگى حمد خداوند در ميان همه مخلوقات خبر مى دهد، ممکن است اشاره به اين باشد که همه اقوام باايمان او را حمد و ثنا مى گويند و يا اشاره به حمد و سپاسى است که همه موجودات جهان به ويژه نعمت هاى پروردگار با زبان حال يا زبان قال، مى گويند.
پيروز بودن لشکر خدا ازآن روست که نه تنها فرشتگان الهى بلکه همه عالم سپاه و لشکر خدا هستند و هيچ کس و هيچ چيز تاب مقاومت در برابر آن ها را ندارد: (وَلِلهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ).
جمله «وَآلْمُتَعَالِي جَدُّهُ» برگرفته از آيه شريفه (وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا) است و با توجّه به اين که «جدّ» در اين جا به معناى عظمت است، اشاره به اين است که عظمت ذات پاک او بسيار متعالى است. سپس انگشت بر نعمت هاى مادّى و معنوى خداوند گذاشته و در برابر آن ها حمد خدا مى گويد، عرضه مى دارد: «او را به سبب نعمت هاى به هم پيوسته وبرکات و فيض عظيمش مى ستايم»؛ (أَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ آلتُّؤَامِ، وَآلائِهِ آلْعِظَامِ).
با توجّه به اين که «تؤام» (بر وزن غلام) جمع توأم (بر وزن جوهر) به معناى اشيايى است که همراه با يکديگرند، اشاره به اين است که نعمت هاى الهى اغلب نعمت هاى به هم پيوسته است، مثلا نعمت زبان، هم وسيله گفتار است وهم عاملى براى هدايت غذا به زير دندان براى جويدن و هم وسيله بسيار مهمى براى فرو بردن غذا و هم چشيدن طعم ها و باخبر شدن از سلامت و فساد غذاها وهمچنين نعمت هاى بى شمار ديگر و چه زيبا سروده است آن شاعر توانا:
فضل خداى را که تواند شمار کرد *** يا کيست آن که شکر يکى از هزار کرد
آن صانع قديم که بر فرش کائنات *** چندين هزار صورت الوان نگار کرد
بحر آفريد و برّ و درختان و آدمى *** خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار کرد
الوان نعمتى که نشايد سپاس گفت *** اسباب راحتى که نشايد شمار کرد
از چوب خشک ميوه و در نى شکر نهاد *** و از قطره دانه اى در شاهوار کرد اجزاى خاک مرده به تأثير آفتاب *** بستان ميوه و چمن و لاله زار کرد
چندين هزار منظر زيبا بيافريد *** تا کيست کو نظر ز سر اعتبار کرد
توحيدگوى او نه بنى آدم اند و بس *** هر بلبلى که زمزمه بر شاخسار کرد
لال است در دهان بلاغت زبان وصف *** از غايت کرم که نهان و آشکار کرد
ممکن است قرار گرفتن «آلاء» در مقابل «نعم» اشاره به نعمت هاى معنوى در مقابل نعمت هاى مادى باشد.
سپس به معرفى خداوندى که حمد و ستايش او را کرده مى پردازد و او را با پنج وصف مهم ياد مى کند که هر يک به تنهايى مى تواند انگيزه حمد و ستايش باشد، مى فرمايد: «همان خداوندى که حلمش عظيم است و به همين دليل (از خطاکاران) درمى گذرد و در آنچه حکم کرده و فرمان داده دادگر است و از آينده و گذشته باخبر. خداوندى که به علم خود آفريدگان را ابداع کرده، و با حکمش آن ها را ايجاد فرموده است»؛ (الَّذِي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفَا، وَعَدَلَ فِي کُلِّ مَا قَضَى، وَعَلِمَ مَا يَمْضِي وَمَا مَضَى، مُبْتَدِعِ آلْخَلائِقِ بِعِلْمِهِ، وَمُنْشِئِهِمْ بِحُکْمِهِ).
اين اوصاف پنج گانه که از فزونى حلم خداوند آغاز مى شود و به آفرينش خلايق و ابداع کائنات منتهى مى گردد، مهم ترين بخش از صفات خداست که شامل علم و قدرت و عدالت و لطف و مرحمت است.
آنگاه به اين حقيقت اشاره مى کند که آفرينش خداوند بدون هيچ گونه سابقه، تعلم، تجربه و مشورت است، مى فرمايد: «بى آن که (در اين کار) از کسى پيروى کند و يا آموزشى ببيند، و يا از نمونه اى که از آفريننده حکيمى صادر شده باشد الگو پذيرد، يا خطايى براى او پيش آيد (و از خطاى خود تجربه آموزد) وبى آن که جمعيّتى حضور داشته باشند (که با آن ها مشورت کند يا از آنان کمک بگيرد)»؛ (بِلا آقْتِدَاءٍ وَلا تَعْلِيمٍ، وَلا آحْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَکِيمٍ، وَلا إِصَابَةِ خَطَإٍ، وَلاحَضْرَةِ مَلَإٍ).
هرکس براى ساخت هرچيزى يک يا چند روش را از ميان پنج روش زير به کار مى گيرد:
نخست، ممکن است از ديگرى تقليد کند، دوم، آموزش ببيند، سوم، نمونه اى را از ديگرى ببيند و از آن الگو بگيرد و با استفاده از آن به مقصود خود برسد، چهارم، از خطاهاى خود تجربه بيندوزد و پنجم، گروهى را به مشورت و همکارى دعوت کند؛ اما خداوند صانع حکيم، خلقتش در همه جا بى سابقه است، و بى نياز است از همه اين مواردى که ذکر شد، درنتيجه درباره آفرينش او لفظ ابداع (خلقت بدون سابقه) به کار مى رود.
اين مسئله، فوق العاده اهمّيّت دارد که انسان ها هر چه مى سازند و هر مصنوعى به وجود مى آورند حتمآ نمونه هايى از آن را در جهان آفرينش ديده اند؛ مثلا مخترعان هواپيما، بى شک از پرندگان الهام فراوان گرفته اند به همين دليل شباهت زيادى در ميان انواع هواپيماها با انواع پرندگان ديده مى شود. در عين حال براى رسيدن به مقصود بايد از علوم و تجارب پيشينيان بهره بگيرند و هميشه در کنار خود آزمايشگاه وسيع و گسترده اى داشته باشند تا خطاهاى خود را از راه آزمايش برطرف سازند و حتى اغلب براى تکميل کار خود شورا تشکيل مى دهند و از همايش ها و کنگره ها استفاده مى کنند، در حالى که خداوند حکيم در خلقت گسترده و انواع نامحدود مخلوقاتش نياز به هيچ يک از اين امور ندارد.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين بخش از خطبه بعد از حمد و ثناى الهى، شهادت به رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله) داده و وضع عصر قيام آن حضرت را در چند جمله کوتاه و پرمعنا تشريح مى کند تا اهمّيّت اين دعوت الهى آشکارتر و ملموس تر شود، مى فرمايد: «و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست؛ او را زمانى مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در ميان امواج حيرت و سرگردانى دست و پا مى زدند. افسار هلاکت، آن ها را به هر سو مى کشيد و قفل هاى گناه وگمراهى بر قلب هايشان زده شده بود»؛ (وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ؛ ابْتَعَثَهُ وَآلنَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ، وَيَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ. قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ آلْحَيْنِ، وَآسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ آلرَّيْنِ).
امام (عليه السلام) با چند تشبيه گويا وضع مردم را در عصر جاهليّت کاملا ترسيم فرموده است؛ گاه آن ها را به کسى تشبيه مى کند که در گرداب وحشتناکى افتاده و پيوسته فرياد مى کشد و کمک مى طلبد، و گاه به حيواناتى تشبيه کرده که زمامشان به دست افراد فاسد و مفسدى است که آن ها را به سوى پرتگاه مى کشند، و گاه دل هاى آن ها را شبيه مخزنى مى داند که قفل محکمى بر در آن خورده وهيچ علم و دانش و آگاهى و فضيلتى وارد آن نمى شود.
به راستى تا انسان به وضع فکرى و عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى مردمى که در عصر جاهليّت مى زيستند آگاه نشود، عظمت مقام پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و دعوت او را درک نخواهد کرد، به همين دليل امام (عليه السلام) در خطبه هاى متعدّدى از نهج البلاغه با تعبيرهاى بسيار گويا وضع آن زمان را براى نسل هايى که آن عصر را درک نکرده بودند و يا درک کرده و به فراموشى سپرده بودند، يادآور مى شود ازجمله :
در خطبه دوم مى فرمايد: «أرْسَلَهُ بِالدّينِ الْمَشْهُورِ... وَالنّاسُ في فِتَنٍ انْجَزَمَ فيها جَعْلُ الدّينِ...».
در خطبه 26 مى فرمايد: «إنّ اللهَ بَعَثَ مُحَمّدآ... وَأنْتُمْ مَعْشَرُ الْعَرَب فى شَرِّ دينٍ وَفي شَرِّ دارٍ...».
در خطبه 59 مى فرمايد: «بَعَثَهُ وَالنّاسُ ضُلّالٌ فى حيرَةٍ وَحاطِبُونَ فى فِتْنَةٍ...» و در خطبه 195 مى خوانيم: «أَرْسَلَهُ وَأعْلامُ الْهُدى دارِسَةٌ وَمَناهِجُ الدّينِ طامِسَةٌ...».
اگر مجموعه عبارات امام (عليه السلام) را در مجموع اين خطبه ها، کنار هم قرار دهيم، ترسيم بسيار گويايى از وضع زمان جاهليّت و مشکلات عظيم مردم آن زمان در مسائل عقيدتى و اجتماعى و اخلاقى در برابر ما مجسّم مى شود و آنگاه به اهمّيّت اسلام و خدمات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در تبديل جامعه جاهلى به جامعه اسلامى پى خواهيم برد.
* * * .
پاورقی ها
«الفاشى» از ريشه «فشو» بر وزن «کشف» به معناى گسترش يافتن و منتشر شدن گرفته شده است.
فتح، آيه 7. جن، آيه 3. اين که پدربزرگ را جدّ مى گويند به واسطه بزرگى مقام و سنّ اوست. «تؤام» بر وزن «غلام» جمع «توأم» بر وزن «جوشن» در اصل به معناى فرزند دو قلوست و هر دو را توأمين مى گويند. سپس به هر چيزى که همراه شىء ديگرى باشد توأم اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به اين نکته است که نعمت هاى پروردگار به صورت مفرد نيستند، بلکه اغلب گروهى از نعمت ها همراه يکديگرند. کليات سعدى، ص 952، قصيده 9. «احتذاء» يعنى هماهنگ شدن از ريشه «حذو» بر وزن «جذب» به معناى هماهنگى گرفته شده است. «غمره» آب فراوانى است که همه چهره چيزى را مى پوشاند، سپس به معناى هرگونه شدّت فراگيرى اطلاق شده است. «حين» (با فتح حاء) به معناى مرگ و هلاکت است و به معناى غم و اندوه شديد که انسان را تا سر حدّ مرگ پيش مى برد نيز استعمال شده است و حين (با کسر حاء) به معناى زمان است. در خطبه بالا با فتح حاء مى باشد. «رين» (با فتح راء) در اصل به معناى زنگارى است که روى اشياى مختلف مى نشيند و در عبارت بالا کنايه از زنگار گناه و گمراهى است. در فارسى آن را زنگ و زنگار مى گويند و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن آن فلز يا از بين رفتن شفافيّت و درخشندگى آن است.
فتح، آيه 7. جن، آيه 3. اين که پدربزرگ را جدّ مى گويند به واسطه بزرگى مقام و سنّ اوست. «تؤام» بر وزن «غلام» جمع «توأم» بر وزن «جوشن» در اصل به معناى فرزند دو قلوست و هر دو را توأمين مى گويند. سپس به هر چيزى که همراه شىء ديگرى باشد توأم اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به اين نکته است که نعمت هاى پروردگار به صورت مفرد نيستند، بلکه اغلب گروهى از نعمت ها همراه يکديگرند. کليات سعدى، ص 952، قصيده 9. «احتذاء» يعنى هماهنگ شدن از ريشه «حذو» بر وزن «جذب» به معناى هماهنگى گرفته شده است. «غمره» آب فراوانى است که همه چهره چيزى را مى پوشاند، سپس به معناى هرگونه شدّت فراگيرى اطلاق شده است. «حين» (با فتح حاء) به معناى مرگ و هلاکت است و به معناى غم و اندوه شديد که انسان را تا سر حدّ مرگ پيش مى برد نيز استعمال شده است و حين (با کسر حاء) به معناى زمان است. در خطبه بالا با فتح حاء مى باشد. «رين» (با فتح راء) در اصل به معناى زنگارى است که روى اشياى مختلف مى نشيند و در عبارت بالا کنايه از زنگار گناه و گمراهى است. در فارسى آن را زنگ و زنگار مى گويند و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن آن فلز يا از بين رفتن شفافيّت و درخشندگى آن است.