تفسیر بخش اوّل

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آللهَ ـ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى ـ خَلَقَ آلْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيًّا عَنْ طَاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ، لِأَنَّهُ لا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ، وَلاتَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ، وَوَضَعَهُمْ مِنَ آلدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ آلْفَضَائِلِ: مَنْطِقُهُمُ آلصَّوَابُ، وَمَلْبَسُهُمُ آلاِقْتِصَادُ، وَمَشْيُهُمُ آلتَّوَاضُعُ. غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ آللهُ عَلَيْهِمْ، وَوَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى آلْعِلْمِ آلنَّافِعِ لَهُمْ. نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي آلْبَلاءِ کَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي آلرَّخَاءِ. وَلَوْلا آلْأَجَلُ آلَّذِي کَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ، شَوْقاً إِلَى آلثَّوَابِ، وَخَوْفاً مِنَ آلْعِقَابِ. عَظُمَ آلْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَآلْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَأَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ، وَحَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ، وَأَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ. صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً. تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ. أَرَادَتْهُمُ آلدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا، وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.

ترجمه
امّا بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند منزّه و والا، خلق را آفريد در حالى که از اطاعتشان بى نياز و از معصيتشان ايمن بود، زيرا نه عصيان گنهکاران به او زيان مى رساند (و بر دامان کبريايى اش گردى مى نشاند) و نه اطاعت مطيعان به او نفعى مى بخشد. پس از آفرينش آنان، روزى و معيشتشان را (با روش حکيمانه اى) در ميان آنان تقسيم کرد و هر يک را در جايگاه دنيوى اش جاى داد. (ولى) پرهيزکاران در اين دنيا صاحب فضايلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان ميانه روى و راه رفتنشان همراه با تواضع و فروتنى است. چشمان خويش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرو نهاده اند و گوش هاى خود را وقف شنيدن علم و دانشى کرده اند که براى آنان سودمند است، حالِ آنان در بلا همچون حالشان در آسايش و رفاه است و اگر سرآمد معيّنى که خداوند براى (زندگى) آن ها مقرّر داشته، نبود، (حتى به اندازه) يک چشم بر هم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهى و ترس از کيفر او در جسمشان قرار نمى گرفت. آفريدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همين دليل غير او در چشمانشان کوچک است. آن ها به کسانى مى مانند که بهشت را با چشم خود ديده و در آن متنعم اند و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده ودر آن معذّب اند! قلب هاى آن ها اندوهگين و مردم از شرّشان در امان اند. اندامشان لاغر و نيازهايشان اندک و نفوسشان عفيف و پاک است. آن ها براى مدتى کوتاه در اين جهان صبر و شکيبايى پيشه کردند و به دنبال آن آسايشى طولانى نصيبشان شد. اين تجارتى پرسود است که پروردگارشان براى آن ها فراهم ساخته است. دنيا (با جلوه گرى هايش) به سراغ آن ها آمد؛ ولى آن ها فريبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنيا مى رفت که آن ها را اسير خود سازد ولى آنان به بهاى جان، خويش را از اسارتش آزاد ساختند!
شرح و تفسیر
صفات والاى پرهيزکاران
پيش از آن که به تفسير بخش اوّل خطبه بپردازيم، لازم است به سراغ اين نکته برويم که جواب کوتاه نخستين امام (عليه السلام) چگونه با سؤال همّام ارتباط داشت؟ او تقاضاى بيان اوصاف متقين را کرد و امام (عليه السلام) به جاى بيان اوصاف، امر به تقوا واحسان فرمود و سپس فايده تقوا را بيان کرد که در بدو نظر، نه امر به تقوا پاسخ همّام است و نه ذکر فوايد آن.
ظاهر اين است که امام (عليه السلام) با اين سخن مى خواهد به او بفهماند که مفهوم تقوا به طور اجمال روشن است، تو مرد عمل باش، مشکلى در کار نيست، و براى تشويق او به تقوا به بيان فوايد آن مى پردازد.
به هرحال امام (عليه السلام) در آغاز خطبه به بيان اين نکته مهم مى پردازد که خدا از همگان بى نياز است و اگر دستورات سنگين و متعدّدى درباره تقوا در اين خطبه مى آيد، براى افزودن به جاه و جلال خدا نيست، بلکه براى پيمودن راه تکامل انسان است، مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند منزّه و والا، خلق را آفريد در حالى که از اطاعتشان بى نياز بود و از معصيتشان ايمن، زيرا نه عصيان گنهکاران به او زيان مى رساند (و بر دامان کبريايى اش گردى مى نشاند) و نه اطاعت مطيعان به او نفعى مى بخشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آللهَ ـ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى ـ خَلَقَ آلْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيًّا عَنْ طَاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ، لاَِنَّهُ لا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ، وَلا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ).
دليل آن روشن است، زيرا اوّلا خداوند وجودى است بى نهايت از هر جهت و کاملِ مطلق و چنين وجودى کمبود و نقصانى ندارد که بخواهد از طريق ستايش و اطاعت بندگان کمالى بپذيرد و اگر همه کائنات هم کافر شوند بر دامن کبريايى اش گردى نمى نشيند، زيرا مخلوقات، ناتوان تر از آن اند که بتوانند زيانى به ذات پاکش برسانند. ثانيآ مخلوقات هر چه دارند از اوست و از برکات فيض او، وبازگرداندن فيض او به او معنا ندارد.
همگى ريزه خوار خوان نعمت او، بلکه وابسته به وجود اويند که اگر لحظه اى رابطه آن ها با خدا قطع شود، نابود مى شوند: اگر نازى کند، از هم، فرو ريزند قالب ها. آنگاه امام (عليه السلام) به وضع مادّى مردم در دنيا مى پردازد که درواقع مقدمه اى است براى بيان جنبه هاى معنوى که بعد از آن ذکر شده و با دو جمله، همه چيز را در جهات زندگى مادّى مردم بيان کرده است، مى فرمايد: «(خدا بعد از آفرينش خلق)، روزى و معيشت آنان را (با روش حکيمانه اى) در ميان آنان تقسيم کرد وهر يک را در جايگاه دنيوى اش جاى داد»؛ (فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ، وَوَضَعَهُمْ مِنَ آلدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ).
اشاره به اين که خداوند تمام نيازهاى مادى انسان را در اختيار او قرار داد و هر کدام را بر حسب لياقت، جايگاهى بخشيد.
اين همان چيزى است که در قرآن مجيد در آيه 32 سوره زخرف آمده است، مى فرمايد: (نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ)؛ «ما معيشت آن ها را در زندگى دنيا در ميانشان تقسيم کرديم و درجات بعضى را برتر از بعضى قرار داديم».
بديهى است که معناى تقسيم معيشت اين نيست که بدون سعى و کوشش همه چيز به خانه انسان بيايد، از آن جا که به دست آوردن روزى، بدون سعى وکوشش، مايه تباهى و تنبلى و بى اعتنايى به روزى هاست، خداوند مواد همه را آفريده و همگان را به سعى وعمل دعوت کرده است. مقامات ظاهرى نيز که خداوند به بندگان بخشيده، بدون سعى و کوشش به دست نمى آيد.
اين نکته نيز قابل توجّه است که اگر گروهى در دنياى امروز براثر گرسنگى جان مى دهند، نه به علّت کمبودهاست، بلکه به سبب ظلم و ستم گروهى خودخواه و سودجو و انحصارطلب است. حتى در سخت ترين سال هاى قحطى اگر تقسيم عادلانه اى در ارزاق شود، کسى گرسنه نمى ماند.
نه تنها روزى انسان ها، بلکه روزىِ همه جانداران و حيوانات را به گونه شگفت آورى براى آن ها فراهم ساخته است؛ نه نطفه ها را در جنين به فراموشى سپرده، نه جاندار کوچکى را که درون تخم پرندگان، يا دانه گياهان وجود دارد محروم ساخته است. داستان تقسيم روزى در شيوه هاى بسيار مختلف آن، داستانى است بسيار شگفت انگيز که درباره آن کتاب ها مى توان نوشت و حتى شرح کوتاه آن به درازا مى کشد.
سپس به بيان فضايل و صفات برجسته پرهيزکاران پرداخته و سخن را با ذکر سه صفت برجسته آغاز مى کند، مى فرمايد: «پرهيزکاران در اين دنيا صاحب فضايلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان ميانه روى و راه رفتنشان همراه با تواضع وفروتنى است»؛ (فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ آلْفَضَائِلِ، مَنْطِقُهُمُ آلصَّوَابُ، وَمَلْبَسُهُمُ آلاِقْتِصَادُ، وَمَشْيُهُمُ آلتَّوَاضُعُ).
جمله «مَنْطِقُهُمُ آلصَّوَابُ» اشاره به نخستين گام در خودسازى و تربيت انسان هاست و آن اصلاح زبان است؛ زبانى که بيشترين گناهان کبيره با آن انجام مى شود و بهترين عبادات به وسيله آن صورت مى گيرد؛ اگر اصلاح شود، همه وجود انسان رو به صلاح مى رود و اگر فاسد شود، همه وجودش رو به ويرانى مى گذارد.
واژه «صواب» در اين جا مفهوم بسيار گسترده اى دارد و هر سخن حق ومفيدى را شامل مى شود. آرى، پرهيزکاران قبل از هر کار به اصلاح گفتار خويش مى پردازند و به همين دليل، سالکان طريق الى الله معتقدند که اوّلين گام در اصلاح خويشتن، اصلاح زبان است که اصلاح آن مايه اصلاح ساير ارکان است. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَقُولُوا قَوْلا سَدِيدآ * يُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَيَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه کنيد و سخن صحيح بگوييد تا خدا کارهاى شما را اصلاح کند و گناهانتان را بيامرزد». اصلاح اعمال و بخشش گناهان به دنبال تقوا و سخن صحيح، قرينه خوبى براى رابطه اين ها با يکديگر است.
تعبير به «ملبس» در جمله «وَمَلْبَسُهُمُ آلاِقْتِصَادُ» که به عنوان دومين فضيلت مهم پرهيزکاران ذکر شده است اگر در معناى حقيقى به کار رود، اشاره به همان لباس ظاهرى است که بايد نه اسراف و تبذير در آن باشد و نه سخت گيرى وخساست، همان گونه که بسيارى از شارحان نهج البلاغه فهميده اند.
اما اگر به قرينه آياتى که لباس را در معناى کنايى وسيع به کار برده است؛ مانند (وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِکَ خَيْرٌ) و (وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الَّيْلَ لِبَاسآ) و (هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ) معناى لباس را منحصر در پوشش ظاهرى ندانيم، مفهوم گسترده اى پيدا مى کند که همه زندگى انسان را شامل مى شود؛ يعنى اعتدال وميانه روى تمام زندگى آنان را در بر گرفته و همچون لباسى است بر قامت آنان، همان گونه که در جمله سوم تعبير به «مَشْيُهُمُ آلتَّوَاضُعُ» تنها اشاره به راه رفتن ظاهرى نيست، زيرا راه رفتن متواضعانه هر چند کار خوبى است اما در رديف نخستين صفات برجسته پرهيزکاران قرار نمى گيرد؛ بنابراين، اشاره به معناى وسيع مشى است و مفهومش اين مى باشد که همه رفتارهاى آن ها آميخته با تواضع است.
درواقع امام (عليه السلام) به سه اصل اساسى در آغاز اين خطبه اشاره فرموده است: درستکارى، ميانه روى و تواضع که بر سراسر زندگى پرهيزکاران حاکم است.
در روايات اسلامى نيز درباره اين سه اصل، تأکيدهاى فراوانى ديده مى شود؛ در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ هذَا اللِّسانَ مِفْتاحُ کُلِّ خَيْرٍ وَشَرٍّ فَيَنْبَغي لِلْمُؤْمِنِ اَنْ يَخْتِمَ عَلى لِسانِهِ کَمَا يَخْتِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَفِضَّتِهِ؛ اين زبان، کليد هر خير وشرّى است، پس سزاوار است که مؤمن مُهر بر زبانش زند همان گونه که بر طلا ونقره اش مهر مى زند (و در صندوق محفوظى نگاه مى دارد)».
در حديث ديگرى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى خوانيم: «ما عالَ مَنِ اقْتَصَدَ؛ آن کس که ميانه روى را پيشه کند هرگز تنگدست نمى شود».
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) چنين مى خوانيم: «فيüما اَوْحَى اللهُ عَزَّ وَجَلَّ إلى داوُدِ (عليه السلام): يا داوُدُ کَما أنَّ أقْرَبَ النَّاسِ مِنَ اللهِ الْمُتَواضِعُونَ کَذلِکَ أبْعَدُ النّاسِ مِنَ اللهِ الْمُتَکِبِّرُونَ؛ در بين سخنانى که خداوند عزّوجل به حضرت داود (عليه السلام) وحى کرد اين سخن بود که اى داود! همان گونه که نزديک ترين مردم به خداوند، افراد متواضع هستند، دورترين مردم از خداوند نيز متکبّران هستند».
سپس به بيان دو وصف ديگر پرداخته، مى فرمايد: «آن ها چشمان خويش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرو نهاده اند و گوش هاى خود را وقف شنيدن علم و دانشى کرده اند که براى آنان سودمند است»؛ (غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ آللهُ عَلَيْهِمْ، وَوَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى آلْعِلْمِ آلنَّافِعِ لَهُمْ).
«غَضُّوا» از ريشه «غضّ» در اصل به معناى کم کردن است و هنگامى که درمورد چشم به کار مى رود، معناى فروافکندن مى دهد؛ يعنى سر را به زير اندازد ونگاه نکند.
«وَقَفُوا» از ريشه «وقف» در لغت به معناى متوقف ساختن است؛ ولى گاه به معناى اصطلاحى فقهى يعنى چيزى را براى چيزى وقف کردن يا از آن گسترده تر، چيزى را اختصاص به چيزى دادن، به کار مى رود. بنابراين، اگر در دو جمله مورد بحث، معانى حقيقى کلمه را در نظر بگيريم مفهومش اين است که آن ها نگاه به صحنه هاى حرام نمى کنند و پيوسته گوش به علم نافع مى دهند، و اگر معناى وسيع و کنايى آن ها را در نظر بگيريم، مفهوم دو جمله مذکور اين است که آن ها از همه محرمات چشم پوشى و صرف نظر مى کنند و گوش هاى آن ها وقف بر علم نافع است.
مقصود از «علم نافع» در درجه اوّل، علومى است که براى دين و ارزش هاى معنوى و زندگى سعادت بخش در جهان ديگر، سودمند است و در درجه بعد، همه علوم و دانش هايى که براى عزّت و عظمت و استقلال و سربلندى انسان ها در اين دنيا لازم است؛ اعمّ از علوم مربوط به سلامت انسان يا صنايع وکشاورزى يا علوم سياسى و مانند آن.
بى شک رابطه انسان با جهان خارج، (جهان امروز و گذشته به طور عمده) از طريق اين دو موهبت الهى، يعنى چشم و گوش است، حقايق را با چشم مى بيند، تاريخ مکتوب را با چشم مى خواند، پيام الهى و پيشوايان دين و تجربيات بزرگان پيشين را با گوش خود مى شنود و با اين دو وسيله با همه چيز در اطراف خود رابطه برقرار مى کند که اگر اين دو موهبت از انسان گرفته شود، چيزى براى او باقى نمى ماند و عقل و شعورش در حدّ طفل غير مميز متوقف خواهد ماند وحتى زبان و ساير حواس، در صورت سلامت اين دو فعال مى شوند. به همين دليل افراد کر و کور هميشه لال هستند هر چند زبانشان سالم باشد.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «کُلُّ عَيْنٍ باکِيَةٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ غَيْرَ ثَلاثٍ؛ عَيْنٍ سَهِرَتْ في سَبيüلِ اللهِ، وَعَيْنٍ فاضَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ، وَعَيْنٍ غُضَّتْ مِنْ مَحَارِمِ اللهِ؛ تمام چشم ها در روز قيامت گريان است، جز سه چشم، چشمى که در راه خدا بيدار بماند و چشمى که از خوف خدا گريان شود و چشمى که از حرام پوشيده شود». در حديث ديگرى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ أبْصَرَ الاْبْصَارِ مَا نَفَذَ فِي الْخَيْرِ مَذْهَبُهُ وَأسْمَعُ الاْسْمَاعِ مَا وَعَى التَّذْکِيرَ وَانْتَفَعَ بِهِ؛ بيناترين ديده ها، ديده اى است که نظر و ديد آن در مسير خير باشد و شنواترين گوش ها گوشى است که تذکرات و پندها را اخذ کند و از آن ها نفع ببرد».
سپس امام (عليه السلام) به يکى ديگر از اوصاف پرهيزکاران که صفت رضا و تسليم است، پرداخته، مى فرمايد: «حالِ آن ها در بلا همچون حالشان در آسايش و رفاه است»؛ (نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي آلْبَلاءِ کَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي آلرَّخَاءِ).
در حال نعمت مست و مغرور نمى شوند و در بلا و مشکلات بى تابى و جزع نمى کنند؛ در همه حال راضى به رضاى خدا و تسليم در برابر اراده او هستند. به يقين از تلاش و کوشش براى مبارزه با مشکلات و فراهم کردن اسباب نعمت ها فروگذار نمى کنند، ولى آن جا که از تحت اراده آن ها بيرون است، جز تسليم و رضا عکس العملى نشان نمى دهند؛ زيرا از يک سو مى دانند که خداوند، حکيم است ومهربان، از هر کس، حتى از مادر مهربان تر است و جز آنچه مصلحت بنده باايمان اوست، مقدّر نمى فرمايد.
از سوى ديگر مى دانند که بى تابى در برابر بلا و حوادث ناگوار نه تنها مشکلى را حل نمى کند، بلکه اجر و پاداش آن ها را بر باد مى دهد و گاه بر مشکلات نيز مى افزايد و سبب يأس و نوميدى و انفعال در برابر هر حادثه اى مى شود.
درباره اهمّيّت مقام تسليم و رضا، روايات فراوانى از معصومين: وارد شده است؛ ازجمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «رَأْسُ طاعَةِ اللهِ الصَّبْرُ وَالرِّضَا عَنِ اللهِ فيما اَحَبَّ الْعَبْدُ اَوْ کَرِهَ، وَلا يَرْضى عَبْدٌ عَنِ اللهِ فيما اَحَبَّ أوْ کَرِهَ إلاَّ کَانَ خَيْرآ لَهُ فِيما أحَبَّ أوْ کَرِهَ؛ برترين مرتبه اطاعت خداوند، صبر و رضا در همه چيزهايى است که بندگان دوست دارند، يا دوست ندارند و هيچ بنده اى در همه اين امور از خدا راضى نمى شود، مگر اين که خير او در آن است».
مرحوم کلينى بعد از نقل اين روايت در کافى، دوازده روايت ديگر در اهمّيّت تسليم و رضا و مقامات مؤمنان راضى و تسليم در برابر اراده پروردگار ذکر کرده است.
امام (عليه السلام) سپس به يک وصف مهم ديگر پرهيزکاران مى پردازد که نشانه ايمان قوىّ و اطمينان آن ها به وعده هاى الهى است، مى فرمايد: «اگر سرآمد معيّنى که خداوند براى (زندگى) آن ها مقرّر داشته، نبود، (حتى به اندازه) يک چشم بر هم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهى و ترس از کيفر او در جسمشان قرار نمى گرفت»؛ (وَلَوْلا آلْأَجَلُ آلَّذِي کَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ، شَوْقاً إِلَى آلثَّوَابِ، وَخَوْفاً مِنَ آلْعِقَابِ).
روح آن ها به کبوترى مى ماند که در قفس گرفتار است؛ در يک سوى خود، باغى خرم و سرسبز با انواع گل ها و گياهان و ميوه ها مى بيند و در طرف ديگر، آتشى سوزان. در درون قفس، بال و پر مى زند و به شدّت طالب آزادى است تا پرواز کند و بر شاخسار باغ قرار گيرد و در ضمن از آتش سوزانى که در يک طرف ديگر قفس بود، رهايى يابد.
پرهيزکاران راستين چنين اند. عشق به ثواب از يک سو و خوف از عقاب (براثر سوء عاقبت) از سوى ديگر، روح ناآرام آن ها را به جهان ديگر جذب مى کند؛ ولى اجلى که خداوند براى آن ها مقرر ساخته آنان را از اين امر بازمى دارد. در ضمن، اين تعبير، حاکميّت صفت خوف و رجا را بر وجود آن ها روشن مى سازد؛ از يک سو اميدوار به لطف و ثواب الهى هستند و از سوى ديگر از اين بيم دارند که در دنيا پايشان بلغزد و در دام شيطان و هواى نفس، گرفتار شوند و با سوء عاقبت از دنيا بروند.
در حديثى از لقمان حکيم مى خوانيم که خطاب به فرزندش مى گفت: «يا بُنَيَّ خَفِ اللهَ خَوْفآ لَوْ أَتَيْتَ الْقِيامَةَ بِبَرِّ الثَقَلَيْنِ خِفْتَ أنْ يُعَذِّبَکَ وَارْجُ اللهَ رَجاءً لَوْ وَافَيْتَ الْقِيامَةَ بِإِثْمِ الثَّقَلَيْنِ رَجَوْتَ أَنْ يَغْفِرَ لَکَ؛ فرزندم! آن گونه از خدا بترس که اگر در روز قيامت در صحنه قيامت وارد شوى، در حالى که اعمال نيک انس وجن را با خود داشته باشى باز از عذاب خدا بترسى و آن قدر اميدوار به لطف او باش که اگر روز قيامت با گناه جن و انس وارد محشر شوى باز اميد به عفو او داشته باشى».
سپس امام (عليه السلام) به سراغ يکى ديگر از اوصاف بسيار برجسته پرهيزکاران مى رود و مى فرمايد: «آفريدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همين دليل غير او در چشمانشان کوچک است»؛ (عَظُمَ آلْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ).
هر گاه کسى در کنار اقيانوس پهناور و بى کرانى باشد، طبيعى است که يک قطره آب در نظرش بسيار حقير و ناچيز است و آن کس که چشم به آفتاب عالم تاب دوخته، پرتو يک شمع در نظرش بى مقدار است. آرى، پرهيزکاران با آفريدگار جهان هستى، با قدرت و علم بى پايان او آشنا شده اند و به قدر استعداد خود، عظمت ذات پاک او را دريافته اند. بديهى است که غير او در نظرشان کوچک و بى مقدار است و يکى از دلايل تقوا و پرهيزکارى و بالاتر از آن، عصمت و مصونيت از گناه همين است. هر قدر معرفت انسان به خدا بيشتر شود، ما سوى الله در نظرش کوچک تر مى شود و به اين اشياى حقير و ناچيز، دل نمى بندد و به خاطر آن ها گناه نمى کند.
از اين جا مى فهميم که اگر على (عليه السلام) مى فرمايد: «وَاللهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةِ بِمَا تَحْتَ أفْلاکِهَا عَلى أنْ أَعصِيَ اللهَ في نَمْلَةٍ أسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ؛ به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانش قرار دارد به من دهند براى اين که خدا را درمورد مورچه اى نافرمانى کنم و پوست جوى را از دهانش برگيرم، هرگز چنين کارى را نخواهم کرد» دليلش همين است.
اگر در ادامه سخن مذکور مى افزايد: «وَإنَّ دُنْياکُمْ عِنْدي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ تَقْضَمُهَا؛ به يقين دنياى شما (با همه ثروت ها و زرق و برق هايش) نزد من از برگى که در دهان ملخى است و آن را مى جَوَد پست تر است» به دليل عرفان والاى مولا (عليه السلام) درباره خداست. آرى، هر قدر معرفة الله بيشتر شود، دنيا در نظر انسان، کوچک تر مى گردد، اسباب گناه نزد او ضعيف تر مى شود و آرامش بيشترى مى يابد. يکى از آثار آن، حضور قلب فوق العاده در عبادت و نماز است، به گونه اى که اگر پيکان تيرى از پاى او برکشند متوجّه نمى شود.
آنگاه امام (عليه السلام) به سراغ وصف برجسته ديگرى مى رود و آن، مقام يقين شهودى پرهيزکاران والامقام است، مى فرمايد: «آن ها به کسانى مى مانند که بهشت را با چشم خود ديده و در آن متنعم اند، و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّب اند»؛ (فَهُمْ وَآلْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ).
ايمان و يقين، مراحلى دارد؛ گروهى ايمانشان برخاسته از ادله عقلى است و دلايل کافى و شافى براى آن دارند. بزرگان اخلاق و عرفان با اقتباس از آيات قرآن از اين مرحله به علم اليقين تعبير کرده اند.
مرحله والاتر، مرحله شهود است. در اين مرحله انسان، استدلالات عقلى را پشت سر مى گذارد و به مقام شهود مى رسد و با چشم دل، خدا را مى بيند وعظمت او را مشاهده مى کند و هرگونه شک و ترديد و وسوسه که گاهى در اعماق استدلالات عقلى نيز وجود دارد از او زايل مى شود که آن را مقام عين اليقين گويند.
مرحله سوم که مخصوص خاصان و مقربان است مرحله حق اليقين است؛ در اين مرحله انسان به جايى مى رسد که خويشتن خويش را فراموش مى کند، آنچه مى بيند خداست و غير او ازنظرش محو مى شود.
در حقيقت مرحله اوّل، جنبه عمومى دارد و همه مؤمنان راستين را شامل مى شود. مرحله دوم ويژه پرهيزکاران مخلص و مجاهد است و مرحله سوم ويژه گروه خاصى از اولياى الهى، همچون معصومان : است و هر يک از اين ها آثارى دارد.
يکى از آثار مرحله شهود که در اين خطبه درباره پرهيزکاران به آن اشاره شده اين است که خود را دائم در برابر حق مى بينند و پيوسته سر به فرمان او نهاده هستند وقداست زندگى آن ها گواه بر ايمان شهودى آن هاست.
در حديث معروفى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: يک روز پيامبر (صلي الله عليه و آله) بعد از نماز صبح، چشمش به جوانى افتاد که بسيار خواب آلود بود و اندامش نحيف و لاغر به نظر مى رسيد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) او را با نام صدا زد و فرمود: «کَيْفَ أصْبَحْتَ يا فُلانُ؟؛ چگونه صبح کردى؟ (و حالت چگونه است؟)». عرض کرد: «اَصْبَحْتُ يا رَسُولُ اللهِ مُوقِنآ؛ صبح کردم اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حالى که به مقام يقين رسيدم». رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از اين پاسخ صريح او در شگفتى فرو رفت و به او فرمود: «إنَّ لِکُلِّ يَقِينٍ حَقيقَةً فَما حَقيقَةُ يَقينِکَ؟؛ هر يقينى نشانه روشنى دارد، نشانه روشن يقين تو چيست؟» عرض کرد: اى رسول خدا9 نشانه آن اين است که مرا در اندوهى عميق فرو برده و به شب زنده دارى و روزه گرفتن روزها واداشته است و روح من به دنيا و آنچه در آن است بى اعتناست... .
«کَأنّي أنْظُرُ إلى اَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَيَتَعارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِئُونَ، وَکَأنّي أنْظُرُ إلى أهْلِ النّارِ وَهُمْ فيها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَکَأنّي الاْنَ اَسْمَعُ زَفيرَ النّارِ يَدُورُ في مَسَامِعي؛ گويى من اهل بهشت را مى بينم که در آغوش بهشت متنعم اند و با هم در گفت وگوى دوستانه اند و بر تخت ها تکيه زده اند وگويى اهل دوزخ را مى بينم که در آن، عذاب مى شوند و فرياد مى کشند و گويى الآن، صداى شعله هاى آتش در گوش من مى پيچد». پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «هذا عَبْدٌ نَوَّر اللهُ قَلْبَه بِالاْيüمانِ؛ اين بنده اى است که خداوند قلب او را با نور ايمان روشن ساخته است». سپس فرمود: اين حالت را حفظ کن، جوان عرضه داشت : دعايى در حق من کنيد که خداوند شهادت را در رکاب شما براى من فراهم سازد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حق او دعا کرد، طولى نکشيد که در يکى از غزوات، همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله) شرکت کرد و در آن غزوه ده نفر شهيد شدند که دهمين آن ها اين جوان بود.
داستان هاى فراوانى شبيه اين داستان، از پرهيزکارانى که در طول تاريخ به مقام شهود رسيده اند نقل شده که گفتار مولا على (عليه السلام) را تأييد مى کند.
در ادامه اين سخن به پنج وصف ديگر از اوصاف پرهيزکاران پرداخته، مى فرمايد: «قلب هاى آن ها اندوهگين و مردم از شرّشان در امان اند. اندامشان لاغر ونيازهايشان اندک و نفوسشان عفيف و پاک است»؛ (قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَأَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ، وَحَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ، وَأَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ). اين صفات مجموعه اى از صفات پرهيزکاران است، زيرا حزن و اندوه آن ها که در نخستين وصف آمده، اشاره به خوف از خدا و کوتاهى در انجام مسئوليت هاست. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «اَلْحُزْنُ مِنْ شِعَارِ الْعَارفِينَ» و در ادامه اين سخن مى فرمايد: «وَلَوْ حُجِبَ الْحُزنُ عَنْ قُلُوبِ الْعَارِفينَ سَاعةً لاسْتَغَاثُوا؛ اگر ساعتى حزن از دل هاى اهل معرفت پوشيده گردد به درگاه خدا استغاثه مى کنند و آن را از او مى خواهند».
آرى، آن ها پيوسته درباره مسئوليت هايشان نگران اند و از اين نظر بر دل آن ها اندوهى سايه افکنده، مبادا در گرفتن حق مظلومى کوتاهى کرده باشند يا اندک ظلمى از آن ها سر زده باشد يا به غير خدا انديشيده باشند. افزون بر اين، غم عشق و اندوه دورى از قرب پروردگار نيز که طالب آن اند از آن ها جدا نمى شود؛ ولى در هر حال آن ها غم دنيا را ندارند، چون عاشق دنيا نيستند، بنابراين اگر قرآن مجيد مى گويد : (أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ)؛ «آگاه باشيد (دوستان و) اولياى خدا نه ترسى بر آن هاست و نه اندوهگين مى شوند» منافاتى با آنچه در اين خطبه آمده ندارد، زيرا اين آيه مربوط به خوف از غير خدا و غم دنياى مادى است.
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام *** اگر از جور غم عشق تو داغى طلبيم
در وصف دوم که مى فرمايد: «مردم از شرّ آن ها در امان اند»؛ به اين نکته اشاره مى کند که وجود آن ها براى همه خير و برکت است، نه موجب درد و عذاب. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إنّ شَرَّ النّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ يَخافُ النّاسُ شَرَّهُ؛ بدترين مردم در پيشگاه خدا در روز قيامت کسى است که مردم از شرّ او ترسان باشند». در وصف سوم مى فرمايد: جسم آن ها نحيف است. البتّه نحيف نه به آن معنا که امروز در فارسى مى فهميم، بلکه به معناى لاغر است که از يک سو نشانه زهد و پارسايى و روزه گرفتن است و از سوى ديگر، دلالت بر چابکى و آمادگى براى انجام وظايف الهى دارد.
در هر حال اين وصف مانند بعضى از اوصاف ديگر همواره استثنايى دارد که بعضى از افرادى که بر حسب ساختمان جسمانى لاغر نيستند، در صف پرهيزکاران هستند.
در وصف چهارم اشاره به نيازهاى محدود آن ها شده است؛ نه همچون دنياپرستان زراندوز که مانند جهنم هر چه بيابند باز هم «هل من مزيد» مى گويند. به يقين روح قناعت و حاجات خفيف، انسان را از بسيارى از گناهان در امان مى دارد و فکر او را براى پيمودن راه حق راحت تر مى کند و همان گونه که امام (عليه السلام) در يکى از گفتارهاى کوتاه و پرمعناى خود فرموده، سبک بار مى شوند و ملحق به حق مى گردند.
در حديث ديگرى مى خوانيم: امام صادق (عليه السلام) وارد حمّام شد. صاحب حمّام به آن حضرت عرض کرد: اجازه مى دهيد براى شما حمّام را قُرُق کنيم. فرمود: «لا إِنَّ الْمُؤْمِنَ خَفيفُ الْمَؤُونَةِ؛ نه، مؤمن خفيف، المؤونة است (و زندگى ساده وبى تکلّفى دارد)».
در پنجمين وصف اشاره به مقام عفت آن ها مى کند و روح آن ها را عفيف مى شمارد، همان عفتى که انسان را وادار به چشم پوشى از هوا و هوس و گناه مى کند و به تعبير ديگر، هواپرستى و گناه در نظر آن ها بى رنگ مى شود، به گونه اى که از مشاهده صحنه هاى زشت و آلوده متنفر مى شوند. در کلمات قصار نهج البلاغه مى فرمايد: «مَا الْمُجاهِدُ الشَّهيدُ في سَبيلِ اللهِ بِأَعْظَمَ اَجْرآ مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ؛ لَکادَ الْعَفيفُ أنْ يَکُونَ مَلَکآ مِنَ الْمَلائِکَةِ؛ پاداش کسانى که در راه خدا جهاد کنند و شهيد شوند، بيشتر از کسى که قادر (بر گناه وحرام و اعمال ناشايست) شود و عفت و پاک دامنى پيشه کند، نيست؛ نزديک است که فرد پاک دامن و عفيف، فرشته اى از فرشتگان الهى شود».
چرا چنين نباشد در حالى که در ميدان جهاد اکبر بر دشمن خطرناکى همچون هواى نفس و شيطان غالب شده است.
سپس در وصف مهم ديگر پرهيزکاران مى فرمايد: «آن ها براى مدتى کوتاه در اين جهان صبر و شکيبايى پيشه کردند و به دنبال آن آسايشى طولانى نصيبشان شد. اين تجارتى پرسود است که پروردگارشان براى آن ها فراهم ساخته است»؛ (صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً. تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ).
صبر و شکيبايى خواه در مسير طاعت باشد يا در برابر وسوسه هاى گناه و يا در مقابل مصيبت، از صفات برجسته پرهيزکاران است.
هيچ کس به هيچ هدف مهمى، خواه مادى باشد يا معنوى، بدون صبر واستقامت نمى رسد و اگر انسان اين صفت را از دست دهد دين و ايمان و شرف و آبروى او به خطر خواهد افتاد و به همين دليل مولا (عليه السلام) در عبارت ديگرى جايگاه و ارزش صبر را براى ايمان، همچون جايگاه و ارزش سر براى بدن شمرده است: «وَعَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاْيمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ».
در حديثى که مرحوم کلينى در کافى از امام باقر (عليه السلام) نقل مى کند، مى خوانيم: «اَلْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَکَارِهِ وَالصَّبرِ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَکَارِهِ فِي الدُّنْيَا دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ وَجَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذَّاتِ وَالشَّهَوَاتِ فَمَن أَعْطى نَفْسَهُ لَذَّتَهَا وَشَهْوَتَهَا دَخَلَ النّارَ؛ بهشت در لابه لاى ناملايمات و شکيبايى پيچيده شده، پس آن کس که در دنيا در برابر ناملايمات شکيبايى کند (و از وسوسه هاى گناه و شهوات صرف نظر نمايد) داخل بهشت مى شود، و جهنم در لابه لاى لذّات و شهوات گناه آلود پيچيده شده، پس هر کس نفس خود را در برابر اين گونه لذات و شهوات آزاد بگذارد، داخل آتش مى شود».
امام (عليه السلام) در جمله هاى اين خطبه اين کار، يعنى صبر و شکيبايى کوتاه مدت در برابر نيل به سعادت درازمدت را تجارتى پرسود مى شمرد که با لطف الهى براى پرهيزکاران فراهم شده است.
قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ کِتَابَ اللهِ وَأَقَامُوا الصَّلوةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّآ وَعَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَّنْ تَبُورَ)؛ «به يقين کسانى که کتاب الهى را تلاوت مى کنند و نماز را بر پا مى دارند واز آنچه به آنان روزى داده ايم پنهان وآشکار، انفاق مى کنند، تجارتى (پرسود و) بى زيان و خالى از کساد را اميد دارند».
نيز مى فرمايد: «هنگامى که مؤمنان صالح و صابر مى خواهند وارد بهشت شوند، در آستان بهشت، فرشتگان به آن ها سلام و درود مى گويند: (سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ)؛ «(به آنان مى گويند:) سلام بر شما به سبب صبر و استقامتتان».
آنگاه در بيان دو وصف ديگر از اوصاف پرهيزکاران مى فرمايد: «دنيا (با جلوه گرى هايش) به سراغ آن ها آمد؛ ولى آن ها فريبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنيا مى رفت که آن ها را اسير خود سازد ولى آنان به بهاى جان، خويش را از اسارتش آزاد ساختند»؛ (أَرَادَتْهُمُ آلدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا، وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا). اشاره به اين که دنيا با زرق و برق هايى که دارد به سراغ همه مى رود و خود را چنان مى آرايد که نفوس انسانى را به سوى خود جلب کند. آن ها که ناآگاه يا هوس بازند، در دام دنيا گرفتار مى شوند؛ ولى پرهيزکاران که سراب بودن متاع دنيا را مى دانند، هرگز فريب آن را نمى خورند. همچنين دنيا از طريق مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات گوناگون انسان هاى بسيارى را در دام خود اسير مى سازد و راه آزادى و نجات را بر آن ها مى بندد؛ ولى پرهيزکاران در همان گام هاى نخستين به اين معنا پى مى برند و به بهاى جان، خود را از اين اسارت رهايى مى بخشند.
به راستى ما بسيارى را مى بينيم که چنان اسير مقام اند که براى حفظ آن به هر گناه و جنايت و ذلّتى تن درمى دهند، و بعضى چنان اسير مال و شهوت اند که براى حفظ آن، همه کرامت انسانى خود را بر باد مى دهند؛ ولى پرهيزکاران که در خط معصومان (عليهم السلام) گام برمى دارند، حتى از جان خويش مى گذرند و فرياد «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» سرمى دهند. نکته
محورهاى اين بخش از خطبه
اين بخش از خطبه که در آن قريب بيست صفت از صفات پرهيزکاران آمده، عمدتآ بر چند محور دور مى زند؛ ايمان فوق العاده پرهيزکاران، ايمانى که در سرحدّ شهود و مشاهده عالم ماوراى طبيعت است. مسئله بى اعتنايى به زرق وبرق دنيا و عدم اسارت در چنگال هوا و هوس ها و شهوات، جوياى علم و دانش بودن، پرهيز از هرگونه گناه، به خصوص آلودگى هاى زبان، تواضع و فروتنى و عدم آزار خلق.
اگر در برنامه پرهيزکاران جز همين فراز نبود براى اين که از اين ها انسان کاملى بسازد، کافى بود تا چه رسد به اين که بخش هاى بعدى خطبه نيز به آن ضميمه گردد.
صفات مزبور، صفاتى جدا و بيگانه از يکديگر نيستند، بلکه همه با هم پيوسته هستند و برنامه اى جامع براى سالکان الى الله و کسانى اند که طالب قرب به خدا هستند.
آن کسى که ايمان او به حدّى رسيده که گويى آينده هاى دور را مى بيند و از پشت پرده ضخيم طبيعت، بهشت و جهنم را مشاهده مى کند، طبيعى است که ماسوى الله در چشم او کوچک شود، فريب زرق و برق دنيا را نخورد، و در برابر خلق متواضع باشد و آزارش به کسى نرسد.
اکنون اين سؤال پيش مى آيد که اين ايمان شهودى چگونه تحصيل مى شود واين هماى سعادت بر سر چه کسى خواهد نشست؟
پاسخ اين سؤال با تشبيهات روشن مى شود؛ آيينه قلب تا زنگار هوا و هوس دارد، چهره حقيقت در آن منعکس نمى شود و تا انسان در سياه چال طبيعت زندانى است به آسمان حقيقت پرواز نمى کند و تا گردوغبار، فضاى اطراف او را پر کرده، جمال دل آراى يار را هر چند به او نزديک باشد، نمى بيند و چه زيبا مى گويد حافظ :
تو کز سراى طبيعت نمى روى بيرون *** کجا به کوى طريقت گذر توانى کرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد

* * * نکته
محورهاى اين بخش از خطبه
اين بخش از خطبه که در آن قريب بيست صفت از صفات پرهيزکاران آمده، عمدتآ بر چند محور دور مى زند؛ ايمان فوق العاده پرهيزکاران، ايمانى که در سرحدّ شهود و مشاهده عالم ماوراى طبيعت است. مسئله بى اعتنايى به زرق وبرق دنيا و عدم اسارت در چنگال هوا و هوس ها و شهوات، جوياى علم ودانش بودن، پرهيز از هرگونه گناه، به خصوص آلودگى هاى زبان، تواضع و فروتنى و عدم آزار خلق.
اگر در برنامه پرهيزکاران جز همين فراز نبود براى اين که از اين ها انسان کاملى بسازد، کافى بود تا چه رسد به اين که بخش هاى بعدى خطبه نيز به آن ضميمه گردد.
صفات مزبور، صفاتى جدا و بيگانه از يکديگر نيستند، بلکه همه با هم پيوسته هستند و برنامه اى جامع براى سالکان الى الله و کسانى اند که طالب قرب به خدا هستند.
آن کسى که ايمان او به حدّى رسيده که گويى آينده هاى دور را مى بيند و از پشت پرده ضخيم طبيعت، بهشت و جهنم را مشاهده مى کند، طبيعى است که ماسوى الله در چشم او کوچک شود، فريب زرق و برق دنيا را نخورد، و در برابر خلق متواضع باشد و آزارش به کسى نرسد.
اکنون اين سؤال پيش مى آيد که اين ايمان شهودى چگونه تحصيل مى شود واين هماى سعادت بر سر چه کسى خواهد نشست؟
پاسخ اين سؤال با تشبيهات روشن مى شود؛ آيينه قلب تا زنگار هوا و هوس دارد، چهره حقيقت در آن منعکس نمى شود و تا انسان در سياه چال طبيعت زندانى است به آسمان حقيقت پرواز نمى کند و تا گردوغبار، فضاى اطراف او را پر کرده، جمال دل آراى يار را هر چند به او نزديک باشد، نمى بيند و چه زيبا مى گويد حافظ :
تو کز سراى طبيعت نمى روى بيرون *** کجا به کوى طريقت گذر توانى کرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد

* * *
پاورقی ها
«اقتصاد» از ريشه «قصد» به معناى ميانه روى است و اعتدال در هر چيزى را شامل مى شود.
احزاب، آيات 70 و 71. اعراف، آيه 26. فرقان، آيه 47. بقره، آيه 187. تحف العقول، ص 298. نهج البلاغه، حکمت 140. وسائل الشيعة، ج 12، باب استحباب التواضع، ص 216، ح 2. کافى، ج 2، باب اجتناب المحارم، ص 80، ح 2. تحف العقول، ص 235. «رخاء» و «رخوه» در اصل به معناى سستى و نرمى است و هنگامى که درمورد زندگى به کار رود به معناى زندگى توأم با آرامش و آسايش و وسعت است. کافى، ج 2، باب الرضا بالقضاء، ص 60، ح 1. تفسير قمى، ج 2، ص 164. نهج البلاغه، خطبه 224. اين حديث را مرحوم کلينى در کافى، ج 2، باب حقيقة الايمان و اليقين، ص 53، ح 2 آورده است. مرحوم علّامه مجلسى نيز در بحارالانوار، ج 67، ص 174 از کتاب محاسن، ج 1، ص 250، ح 265 اين حديث را نقل کرده است. بحارالانوار، ج 69، ص 70، ح 1. يونس، آيه 62. ديوان حافظ، ص 318، غزل 368. کنزالعمال، ج 3، ص 502، ح 7613. نهج البلاغه، خطبه 21. وسائل الشيعة، ج 1، باب جواز إخلاء الحمام لواحد على کراهيه، ص 381، ح 3. نهج البلاغه، حکمت 82. کافى، ج 2، باب الصبر، ص 89، ح 7. فاطر، آيه 29. رعد، آيه 24. ديوان حافظ، ص 167، غزل 143.