تفسیر بخش پنجم

تَرَاهُ قَرِيباً أَمَلُهُ، قَلِيلاً زَلَلُهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً أَکْلُهُ، سَهْلاً أَمْرُهُ، حَرِيزاً دِينُهُ، مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً غَيْظُهُ. اَلْخَيرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ، إِنْ کَانَ فِي آلْغَافِلِينَ کُتِبَ فِي الذَّاکِرِينَ، وَإِنْ کانَ في الذَّاکِرِينَ لَمْ يُکْتَبْ مِنَ آلْغَافِلِينَ.
يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَيُعْطِي مَنْ حَرَمَهُ، وَيَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِيداً فُحْشُهُ، لَيِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَيْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ. فِي الزَّلازِلِ وَقُورٌ، وَفِي آلْمَکَارِهِ صَبُورٌ، وَفِي آلرَّخَاءِ شَکُورٌ. لايَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ، وَلايَأْثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ. يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ، لا يُضِيعُ مَا آسْتُحْفِظَ، وَلا يَنْسَى مَا ذُکِّرَ، وَلا يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ، وَلا يُضَارُّ بِالْجَارِ، وَلا يَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ، وَلا يَدْخُلُ فِي آلْبَاطِلِ، وَلا يَخْرُجُ مِنَ آلْحَقِّ. إِنْ صَمَتَ لَمْ يَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَإِنْ ضَحِکَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ، وَإِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَکُونَ آللهُ هُوَ الَّذِي يَنْتَقِمُ لَهُ. نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ. وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ. أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَأَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَنَزَاهَةٌ، وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَامِنْهُ لِينٌ وَرَحْمَةٌ.لَيْسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبْرٍ وَعَظَمَةٍ، وَلا دُنُوُّهُ بِمَکْرٍ وَخَدِيعَةٍ.

ترجمه
او (پرهيزکار) را مى بينى که آرزويش نزديک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دينش محفوظ، شهوت سرکشش مرده و خشمش فرو خورده شده است. (مردم) به خير او اميدوار و از شرّش در امان اند. اگر در ميان غافلان باشد جزء ذاکران محسوب مى شود و اگر در ميان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمى شود. کسى را که به او ستم کرده (و پشيمان است) مى بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا مى کند و به کسى که پيوندش را با وى قطع کرده است، مى پيوندد. سخن زشت و خشونت آميز از او دور است، گفتارش نرم و ملايم، منکرات از او غايب، و معروف و کارهاى شايسته او حاضر و آشکار است. نيکى اش روى آورده و شرّش پشت کرده است. در برابر حوادث سخت، استوار و در حوادث ناگوار، شکيبا و به هنگام فزونى نعمت شکرگزار است. به کسى که با او دشمنى دارد ستم نمى کند و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمى شود و پيش از آن که شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مى کند. آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمى سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند فراموش نمى کند. مردم را با نام هاى زشت نمى خواند و به همسايگان زيان نمى رساند. مصيبت زده را شماتت نمى کند. در امور باطل وارد نمى شود و از دايره حق بيرون نمى رود. هر گاه سکوت کند سکوتش وى را غمگين نمى سازد و اگر بخندد صدايش به قهقهه بلند نمى شود و هر گاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى کند تا خدا انتقامش را بگيرد. نفس خود را به زحمت مى افکند، ولى مردم از دست او راحت اند. خويشتن را براى آخرت به تعب مى اندازد و مردم را از ناحيه خود آسوده مى سازد. دورى اش از کسانى که از آن ها دورى مى کند، به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزديکى اش به کسانى که به آن ها نزديک مى شود، مهربانى و رحمت است؛ نه اين که دورى اش از روى تکبّر و خودبزرگ بينى و نزديکى اش براى مکر و خدعه (و بهره گيرى مادّى) باشد.
شرح و تفسیر
اوصاف مهم ديگر
امام (عليه السلام) در اين بخش خطبه، نخست به بيان نُه وصف ديگر از اوصاف برجسته پرهيزکاران مى پردازد، مى فرمايد: «او را مى بينى که آرزويش نزديک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دينش محفوظ، شهوت سرکشش مرده، و خشمش فرو خورده شده است»؛ (تَرَاهُ قَرِيباً أَمَلُهُ، قَلِيلاً زَلَلُهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً أَکْلُهُ، سَهْلاً أَمْرُهُ، حَرِيزاً دِينُهُ، مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً غَيْظُهُ).
در اين عبارت، امام (عليه السلام) نخست از کوتاهى آرزوها سخن مى گويد، زيرا آرزوهاى دور و دراز ـ همان گونه که در روايات وارد شده ـ سبب فراموشى آخرت مى گردد و نسيان آخرت، بلاى بزرگى است که سرچشمه انواع گناهان و خطاهاست.
درست است که وجود اميد و آرزو در انسان، انگيزه حرکت و فعّاليّت است، همان گونه که در حديث نبوى آمده است: «الْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتي وَلَوْلاَ الْأَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلا غَرَسَ غَارِسٌ شَجَرآ؛ اميد و آرزو مايه رحمت است براى امّت من و اگر نبود، هيچ مادرى فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى درختى نمى نشاند». ولى هرگاه از حد بگذرد و به صورت آرزوهاى دور و دراز درآيد تمام نيروها و افکار انسان را مجذوب دنيا مى کند و همه چيز به فراموشى سپرده مى شود و حتى انسان با چنين حالتى از دنياى خود نيز بهره نمى برد.
کم بودن لغزش هاى پرهيزکاران به اين دليل است که خود را از صحنه هاى گناه دور مى دارند و پيوسته به ياد خدا هستند. و خشوع قلب آنان نتيجه معرفت آن ها درباره خداست، چون هر قدر انسان عظمت معبود را بيشتر درک کند در برابر او خاضع تر مى شود.
قانع بودن پرهيزکاران نتيجه بينش آن ها به مواهب مادى و زرق و برق دنياست، و چون آن را ناپايدار و فانى مى بينند خود را براى وصول به آن به خطر نمى افکنند و به مقدار لازم قناعت مى کنند.
اندک بودن خوراک آن ها بدين علت است که مى دانند پرخورى، علاوه بر اين که سبب انواع بيمارى هاست، حال عبادت و راز و نياز با خدا را از بين مى برد. افزون بر اين، آن ها را از ياد مستمندان غافل مى سازد. در حديثى در غررالحکم از کلمات مولا (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنِ اقْتَصَدَ في أکْلِهِ کَثُرَتْ صِحَّتُهُ وَصَلُحَتْ فِکْرَتُهُ؛ کسى که ميانه روى در خوردن را پيشه کند، سلامتى او افزون و فکرش به صلاح ودرستى مى گرايد».
جمله «سَهْلاً أَمْرُهُ» اشاره به اين است که هم درمورد کارهاى شخصى خود آسان مى گيرد و هم در برابر مردم سهل المؤونه است. کسانى را مى بينيم که براى يک مسافرت و يا حتى يک مهمانى چه تکلّفاتى قائل مى شوند و عذاب اليم براى خود فراهم مى سازند و يا در برابر مردم براى اندک حقّى ماه ها و سال ها به کشمکش ادامه مى دهند، در حالى که آسان گيران، هم در زندگى شخصى راحت اند و هم در روابطشان با ساير مردم.
تعبير به «حَرِيزاً دِينُهُ» اشاره به اين است که او بيش از هر چيز به حفظ ايمان وعقيده و اصول مکتب خود اهمّيّت مى دهد و آن را در برابر مال و مقام وشهوت، قربانى نمى کند. جمله «مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ» به اين معنا نيست که آن ها خالى از هرگونه شهوت هستند،بلکه شهوت آن ها در کنترل عقل و ايمانشان است، همان تعبير جالبى که قرآن درباره يوسف (عليه السلام) دارد: (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّءا بُرْهَانَ رَبِّهِ). و اما جمله «مَکْظُوماً غَيْظُهُ» بعد از صفات گذشته، اشاره به اين است که حفظ دين و انجام مسئوليت ها، گاه سبب عکس العمل هاى ناروايى از سوى جاهلان مى شود که آتش خشم را در دل پرهيزکاران برمى افروزد؛ ولى آن ها بر نفس خويش مسلّط اند و خشم خود را فرو مى برند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه سخن به چهار وصف ديگر از اوصاف برجسته پرهيزکاران اشاره کرده، مى فرمايد: «(مردم) به خير او اميدوار و از شرّش در امان اند، اگر در ميان غافلان باشد جزء ذاکران محسوب مى شود و اگر در ميان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمى شود»؛ (اَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ، إِنْ کانَ فِي آلْغَافِلِينَ کُتِبَ فِي الذَّاکِرِينَ، وَإِنْ کانَ في الذَّاکِرِينَ لَمْ يُکْتَبْ مِنَ آلْغَافِلِينَ).
در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «ألا أُنَبِّئُکُم لِمَ سُمِّيَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنآ؟ لاِيمَانِهِ النّاسَ عَلى أنْفُسِهِمْ وَأمْوالِهِمْ، ألا أُنَبِّئُکُمْ مَنِ اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النّاسُ مِنْ يَدِهِ وَلِسَانِهِ؛ آيا به شما خبر دهم چرا مؤمن، مؤمن ناميده شده است؟ به سبب اين که جان و مال مردم را ايمنى بخشيده است. آيا به شما خبر دهم چه کسى مسلمان است؟ کسى که مردم از دست و زبانش در سلامت باشند».
اگر مؤمنان و مسلمانان عادى بايد چنين باشند، پرهيزکاران که نخبگان مؤمنان و مسلمانان اند به طور مسلم چنين خواهند بود؛ آن ها منبع خيرات و برکات وهمه مردم از شر آنان در امان اند.
در حديث ديگرى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إِنَّ مَثَلَ الْمُؤمِنِ کَمَثَلِ النَّحْلَةِ إنْ صَاحَبْتَهُ نَفَعَکَ وَإنْ شَاوَرْتَهُ نَفَعَکَ وَإنْ جَالَسْتَهُ نَفَعَکَ وَکُلُّ شَأْنِهِ مَنَافِعُ وَکَذلِکَ النِّحْلَةُ کُلُّ شَأْنِهَا مَنافِعُ؛ مؤمن همچون زنبور عسل است (سرتا پا مفيد است) اگر با او رفيق بشوى به تو سود مى رساند و اگر مشورت کنى به تو منفعت مى بخشد و اگر با او هم نشين گردى براى تو سودمند است و همه کار او منفعت است، همان گونه که زنبور عسل همه چيزش منفعت دارد».
بعضى از دانشمندان گفته اند: تشبيه مؤمن به زنبور عسل مى تواند به دليل هوشيارى فوق العاده، و منافع گسترده، سعى و کوشش فراوان، پرهيز از مناطق آلوده، استفاده از غذاى پاک و بهره گرفتن از دسترنج خود باشد. اضافه بر اين، زنبور عسل، هم شهدى که توليد مى کند بسيار پرفايده است، هم انبارى که از موم مى سازد کارآيى بسيار دارد و هم با گردش روى گل ها سبب گرده افشانى و بارورى انواع گياهان مى شود و حتى نيش او نيز که وسيله اى دفاعى در برابر دشمن است براى درمان بعضى از بيمارى ها مفيد است.
واژه هاى خير و شر مفهوم بسيار گسترده اى دارند که همه نيکى هاى مادّى ومعنوى و همه شرور مادى و معنوى را شامل مى شوند.
جمله «إِنْ کَانَ فِي آلْغَافِلِينَ...» اشاره به اين است که او در ميان افراد غافل و بى خبر، هم رنگ جماعت نمى شودوهمچنان به ياد خدا و روز قيامت مشغول است و در ميان ذاکران از جمع آن ها عقب نمى ماند و غفلت دامن او را نخواهد گرفت.
سپس امام (عليه السلام) به سه وصف مهم ديگر که از کرامات پرهيزکاران است اشاره کرده، مى فرمايد: «کسى را که به او ستم کرده (و پشيمان است) مى بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا مى کند و به کسى که پيوندش را با وى قطع کرده است، مى پيوندد»؛ (يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَيُعْطِي مَنْ حَرَمَهُ، وَيَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ).
گاه انسان در برابر بدى هاى ديگران مقابله به مثل مى کند که اغلب زاييده خوى انتقام جويى است؛ ولى گاه مقابله به ضدّ مى کند که اين روش اولياى الهى و پرهيزکاران است؛ از ظلم ظالمان مى گذرد در حالى که قدرت انتقام جويى دارد واين نوعى شجاعت است و چون از موضع قدرت انجام مى شود تسليم در برابر ظلم نيست و در برابر کسانى که او را زمانى محروم ساخته اند عکس العملش بخشش به هنگام نياز آن هاست که اين دليل بر سخاوت است. با آن هايى که از وى قهر کرده اند آشتى مى کند و آن ها را مشمول کمک هاى خود مى سازد، اين، هم شجاعت است و هم سخاوت.
در حديثى از امام زين العابدين (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «روز قيامت که مى شود ندا دهنده اى ندا مى دهد: اهل فضل کجايند، جماعتى از مردم برمى خيزند (که ما هستيم). فرشتگان رو به آن ها مى کنند و مى گويند: فضل شما در چه بود؟ مى گويند: «کُنَّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنا وَنُعْطي مَنْ حَرَمَنا وَنَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنَا؛ ما با کسانى که از ما قطع رابطه کرده بودند پيوند برقرار مى ساختيم و به کسانى که ما را محروم ساخته بودند عطا مى کرديم و از کسانى که به ما ستم کرده بودند، گذشت مى کرديم». در اين هنگام به آن ها گفته مى شود: «صَدَقْتُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ؛ راست گفتيد (شما اهل فضيلتيد) همگى داخل بهشت شويد».
قرآن مجيد نيز اين دستور را به طور عام و گسترده به ما داده است؛ خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ)؛ «بدى را به بهترين راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نيکى ده)».
آنگاه امام (عليه السلام) شش وصف برجسته ديگر پرهيزکاران را در عبارتى بسيار کوتاه و پرمعنا بيان کرده، مى فرمايد: «سخن زشت و خشونت آميز از او دور است، گفتارش نرم و ملايم، منکرات از او غايب، و معروف و کارهاى شايسته او حاضر و آشکار است، نيکى اش روى آورده و شرّش پشت کرده است»؛ (بَعِيداً فُحْشُهُ، لَيِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَيْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ). اين اوصاف شش گانه که دو به دو در مقابل هم قرار گرفته اند و يکديگر را تفسير مى کنند، اشاره به برخوردهاى اجتماعى پرهيزکاران است.
دو جمله «بَعِيداً فُحْشُهُ، لَيِّناً قَوْلُهُ» اشاره به اين است که برخورد آنان با همه مردم با زبان خوب و تعبيرات محبّت آميز است، و سخنان زشت و خشونت در گفتار از آن ها دور است. نه تنها چنين سخنانى نمى گويند، بلکه با آن ها فاصله زيادى دارند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در پاسخ اين سؤال که حدّ حسن خلق چيست؟ آمده است: «تُلِينُ جَنَاحَکَ، وَتُطيبُ کَلامَکَ، وَتَلقَى أخاکَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ؛ حد حسن خلق اين است که نرم خو باشى و سخنت را پاک و پاکيزه سازى و برادرت را با چهره گشاده ملاقات کنى».
«غايب بودن منکر» اشاره به معدوم بودن آن است؛ يعنى منکرى از آن ها سرنمى زند که در برابر مردم خود را نشان دهد.
اين احتمال نيز وجود دارد که اگر لغزشى از آنان سرزند، حداقل لغزش آشکارى نيست تا جامعه را آلوده سازد.
«معروف» اشاره به همه خوبى هاست که عقل و وجدان و شرع آن ها را مى شناسند و با آن ها بيگانه نيستند (معروف از ريشه عرفان به معناى شناخت است).
منظور از «اقبال خير و ادبار شرّ» آن است که آن ها در انجام نيکى ها پيوسته رو به جلو مى روند و اگر بدى هايى در گذشته داشته اند، همواره از آن فاصله مى گيرند.
سپس امام (عليه السلام) سه وصف ديگر از اوصاف حميده آن ها را بيان مى کند، مى فرمايد: «در برابر حوادث سخت، استوار، و در حوادث ناگوار، شکيبا و به هنگام فراوانى نعمت شکرگزار است»؛ (فِي الزَّلازِلِ وَقُورٌ، وَفِي آلْمَکَارِهِ صَبُورٌ، وَفِي آلرَّخَاءِ شَکُورٌ).
«زلازل» در اصل به معناى زلزله هاست؛ ولى در اين جا رويدادهاى سخت و فتنه هاى بزرگى مراد است که دل ها را تکان مى دهد. پرهيزکاران در برابر اين گونه حوادث، روحيه خود را از دست نمى دهند و به مضمون «اَلْمُؤْمنُ أصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ» مانند کوه در برابر اين طوفان ها ايستادگى به خرج مى دهند و اين نشان مى دهد که پرهيزکارى به معناى کناره گيرى از اجتماع و عافيت طلبى نيست، بلکه پرهيزکاران واقعى کسانى هستند که در مقابل حوادث سخت، سينه سپر مى کنند و با شجاعت براى نجات خود و جامعه در حلّ مشکلات مى کوشند.
«صبر در مکاره»، يکى از شاخه هاى صبر است که شامل هر گونه مصيبت و حادثه ناگوار مى شود. پرهيزکاران در اين ميدان هم سربلند و پراستقامت اند، زيرا بى تابى در برابر مصايب و مشکلات از يک سو انسان را به گناه و سخنان نادرست مى کشاند و از سوى ديگر مسير پيدا کردن راه حل مشکل را به روى انسان مى بندد.
شکرگزارى آن ها به هنگام فزونى نعمت، ناشى از تواضع آنان در برابر خدا وخلق است؛ نه همچون مغروران متکبّر که وقتى به مال و مقام و ثروتى مى رسند همه چيز را فراموش کرده، سرکشى را در برابر خالق و مخلوق آغاز مى کنند. سپس امام (عليه السلام) به سه وصف ديگر از اين اوصاف فضيلت اشاره کرده، مى فرمايد: «به کسى که او با وى دشمنى دارد ستم نمى کند، و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمى شود، و پيش از آن که شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مى کند»؛ (لا يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ، وَلا يَأْثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ. يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ).
اين سه وصف، همه ناشى از روح حق طلبى و عدالت خواهى پرهيزکاران است. عادل کسى است که نه حق دشمنش را از او دريغ دارد، همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: (وَلا يَجْرِمَنَّکُمْ شَنئَانُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا)؛ «دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند، عدالت پيشه کنيد». و نه به دوستانش بيش از حقشان بدهد و سبب تضييع حق ديگران شود، همان گونه که قرآن کريم دراين باره مى فرمايد: (وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَاقُرْبَى)؛ «هنگامى که سخنى مى گوييد (و داورى مى کنيد) عدالت را رعايت کنيد، حتّى اگر درمورد نزديکان (شما) باشد».
اعتراف آن ها به حق قبل از اقامه شهود نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد، زيرا کسانى در مقابل شهود تسليم مى شوند که تسليم حق نيستند و اقامه شهود، آن ها را مجبور به تسليم مى کند؛ اما کسى که خواهان حق و عدالت است شخصآ به دنبال صاحب حق مى رود تا او را بيابد و حق او را ادا کند و پشت خود را از بار مظلمه ديگران سبک سازد. در اين ميدان، بدهکاران به دنبال طلبکاران مى روند وافراد امانت دار در جست وجوى صاحبان امانت اند، به عکس آنچه در جوامع بى تقوا ديده مى شود. آرى، پرهيزکاران واقعى آن هايى هستند که نه دوستى ها و نه دشمنى ها هيچ يک آن ها را از مرز حق و عدالت دور نمى کند و براى اداى حقوق نياز به دادگاه ودادستانى ندارند.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حديثى مى فرمايد: «أَتْقَى النَّاسِ مَنْ قالَ الْحَقَّ فيما لَهُ وَعَلَيْهِ؛ باتقواترين مردم کسى است که حق را بگويد چه به نفع او باشد يا به زيان او».
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) به هفت وصف برجسته ديگر از صفات پارسايان در عباراتى هماهنگ اشاره کرده، مى فرمايد: «آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمى سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند، فراموش نمى کند. مردم را با نام هاى زشت نمى خواند و به همسايگان زيان نمى رساند. مصيبت زده را شماتت نمى کند. در امور باطل وارد نمى شود و از دايره حق بيرون نمى رود»؛ (لا يُضِيعُ مَا آسْتُحْفِظَ، وَلا يَنْسَى مَا ذُکِّرَ، وَلا يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ، وَلا يُضَارُّ بِالْجَارِ، وَلا يَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ، وَلا يَدْخُلُ فِي آلْبَاطِلِ، وَلا يَخْرُجُ مِنَ آلْحَقِّ).
جمله «لا يُضِيعُ مَا آسْتُحْفِظَ» مفهوم وسيعى دارد که همه امانت هاى الهى ومردمى را شامل مى شود، ازجمله نماز که قرآن درباره آن مى فرمايد: (وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ)؛ «و آن ها که بر نمازهايشان مواظبت مى کنند».
همچنين امانت هاى ديگرى، مانند قرآن مجيد و احکام اسلام، فرزندانى که خدا به آن ها داده و امانت هاى مختلفى که مردم به آن ها مى سپارند، براى حفظ آن ها سخت مى کوشند و هرگز به سبب سهل انگارى و غفلت و کوتاهى، آن ها را تباه نمى کنند. جمله «لا يَنْسَى مَا ذُکِّرَ» اشاره به همه تذکّرات و يادآورى هاى مفيدى است که از سوى خداوند و اولياى الهى و معلّمان راستين و دوستان بيدار به آن ها رسيده است؛ آرى، آن ها افراد فراموشکارى نيستند که درس هاى هدايت را ناديده بگيرند و به آن پايبند نباشند و هرگاه وسوسه هاى شيطان به سراغ آن ها بيايد بى فاصله به ياد خدا و اندرزهاى اندرزگويان باايمان مى افتند و به راه بازمى گردند. قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ)؛ «پرهيزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و کيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) در اين هنگام بينا مى شوند».
جمله «وَلا يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ» اشاره به همان چيزى است که در قرآن مجيد آمده، مى فرمايد: (وَلا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ)؛ «و با القاب زشت و ناپسند يکديگر را ياد نکنيد». زيرا ذکر اين گونه القاب، آتش کينه و عداوت را در دل ها برمى انگيزد و طرف مقابل را به عکس العمل وامى دارد و فضاى جامعه را مسموم مى کند و شخصيت افراد را در هم مى شکند.
آزار نرساندن به همسايگان و شماتت نکردن مصيبت زدگان که به دنبال مسئله «تنابز به القاب» آمده، اشاره به رعايت حقوق اجتماعى و احترام انسان ها در همه جوانب است. قرآن مجيد و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه معصومين (عليهم السلام) بارها سفارش رعايت حقوق همسايگان را کرده اند تا آن جا که در سخن ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «اللهَ اللهَ في جِيرَانِکُمْ فَإنَّهُمْ وَصيَّةُ نَبِيِّکُمْ مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتّى ظَنَنَّا أَنَّهُمْ سَيُوَرِّثُهُمْ؛ خدا را خدا را درمورد همسايگانتان فراموش نکنيد، زيرا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پيوسته سفارش آن ها را مى کرد تا آن جا که ما گمان برديم آن ها را در زمره وارثان قرار خواهد داد».
از سوى ديگر مى دانيم که مصيبت زده، همچون انسان مجروحى است که نياز مبرم به تسليت دارد و شماتت، مانند نمک پاشيدن بر زخم اوست و هيچ انسان باوجدانى چنين اجازه اى را به خود نمى دهد که بر زخم کسى نمک بپاشد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ شَمِتَ بِمُصِيبَةٍ نَزَلَتْ بِأَخِيهِ لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتّى يُفْتَتَنَ؛ کسى که برادر مسلمانش را در برابر مصيبتى که به او وارد شده شماتت کند از دنيا بيرون نمى رود مگر اين که خود به همان مصيبت گرفتار مى شود».
آخرين اوصاف درجمله هاى موردبحث،عدم ورودپرهيزکاران درباطل وعدم خروج از دايره حق است که مفهوم وسيعى دارد و به مقتضاى آن، پرهيزکار، در افکار باطل، رفتار باطل و گفتار باطل وارد نمى شود و در همه چيز وهمه جا ودرباره هر کس و هر کار، تابع حق است و مطلقآ از حق عدول نخواهد کرد.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه همين اوصاف به سه وصف ديگر در عبارتى هماهنگ اشاره مى کند و مى فرمايد: «هر گاه سکوت کند سکوتش وى را غمگين نمى سازد واگر بخندد صدايش به قهقهه بلند نمى شود، و هر گاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى کند تا خدا انتقامش را بگيرد»؛ (إِنْ صَمَتَ لَمْ يَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَإِنْ ضَحِکَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ، وَإِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَکُونَ آللهُ هُوَ الَّذِي يَنْتَقِمُ لَهُ).
پرهيزکاران از سکوت خود غمگين نمى شوند، با اين که سکوت در بسيارى از مواقع سبب پژمردگى و اندوه است، زيرا سکوت مايه نجات از بسيارى از آفات لسان است، به علاوه سبب تفکّر در امور دين و دنياست. در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «طُوبى لِمَنْ... أنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ وَأمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ؛ خوشا به حال کسى که فزونى مالش را انفاق کرده است و زياده گويى را از سخنش فرو گرفته است».
پرهيزکاران با صداى بلند نمى خندند، زيرا قهقهه هاى بلند، راه و رسم ثروتمندان مغرور و افراد بى خيال است. در حديثى از آن حضرت که در غررالحکم آمده است، مى خوانيم: «خَيْرُ الضِّحْکِ التَّبَسُّمْ؛ بهترين خنده تبسّم است».
جمله «وَإِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ...» اشاره به اين است که گاهى دوستان و بستگان و حتى برادران ممکن است ستمى به انسان روا دارند که اگر بخواهد به انتقام جويى برخيزد، درگيرى ها ادامه مى يابد و چه بسا به جاى خطرناک و غير قابل جبران برسد. هر گاه در اين گونه موارد انسان راه شکيبايى و تحمّل پيش گيرد و طرف مقابل را به خدا واگذارد، هم خودش از وسوسه هاى خطرناک شيطان رهايى مى يابد و هم آرامش جامعه را حفظ مى کند؛ ولى بديهى است که اين سخن ناظر به دشمنان لجوج و بى رحم نيست که در برابر آن ها صبر و سکوت، سبب طغيان وظلم بيشتر است (اشک کباب مايه طغيان آتش است).
سپس امام (عليه السلام) به چهار وصف برجسته ديگر از اوصاف پارسايان اشاره مى کند که هر يک مکمّل ديگرى است، مى فرمايد: «نفس خود را به زحمت مى افکند، ولى مردم از دست او راحت اند، خويشتن را براى آخرت به رنج مى اندازد ومردم را از ناحيه خود آسوده مى سازد»؛ (نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ). اشاره به اين است که مشکلات را براى راحتى ديگران پذيرا مى شود؛ مثلا هر گاه مشکلى در جامعه پيدا شود او براى حل آن خويشتن را به زحمت مى افکند تا ديگران راحت باشند و درواقع اين نوعى ايثار و فداکارى است که انسان براى راحتى بندگان خدا، مشکلات اجتماعى را تحمّل کند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله هاى سوم و چهارم (أَتْعَبَ نَفْسَهُ...) را به منزله دليل براى دو جمله قبل دانسته اند؛ يعنى اگر نفس او از ناحيه خودش در زحمت است به سبب اين است که پيوسته براى آماده کردن سراى آخرت مى کوشد و اگر مردم از دست او راحت اند به اين دليل است که او براى اين کار تصميم گرفته است.
اين احتمال نيز وجود دارد که اين دو جمله، ناظر به مسئله ديگرى باشد؛ دو جمله قبل، اشاره به امور مادى و اين دو جمله اشاره به امور معنوى باشد.
اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ عَمَّرَ دارَ إِقامَتِهِ فَهُوَ الْعاقِلُ؛ عاقل کسى است که خانه اقامت خود را آباد سازد».
قرآن مجيد با صراحت مى گويد: (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ)؛ «و فقط آخرت سراى پايدار است».
حضرت سرانجام با ذکر چهار فضيلت برجسته ديگر صفات پرهيزکاران را پايان مى بخشد (پايانى که اگر حادثه مربوط به همّام پيش نمى آمد شايد نقطه پايان نبود و امام (عليه السلام) مطالب برجسته ديگرى دراين باره بيان مى کرد) مى فرمايد: «دورى اش از کسانى که از آن ها دورى مى کند به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزديکى اش به کسانى که به آن ها نزديک مى شود مهربانى و رحمت است، نه اين که دورى اش از روى تکبّر و خودبزرگ بينى باشد و نزديکى اش براى مکر و خدعه (و بهره گيرى مادى)»؛ (أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَأَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَنَزَاهَةٌ؛ وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَرَحْمَةٌ، لَيْسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبْرٍ وَعَظَمَةٍ، وَلا دُنُوُّهُ بِمَکْرٍ وَخَدِيعَةٍ).
امام (عليه السلام) در ذکر اين اوصاف به نکته مهمى اشاره مى کند و آن اين که: پارسايان در پيوندهاى اجتماعى، دوستى ها و دشمنى ها، برقرار ساختن رابطه ها يا قطع کردن ارتباط که در تعامل افراد جامعه با يکديگر اجتناب ناپذير است، اهداف مقدّسى را دنبال مى کنند؛ اگر از کسى دور مى شوند به دليل آلودگى او يا براى آن است که نزديک شدن به او که گرفتار زرق و برق دنياست آن ها را نيز گرفتار مى کند. نزديک شدن آنان به افراد براى اين است که ارشاد جاهلى کنند يا تنبيه غافلى و يا کمک به ضعيف و دردمندى، به عکس دنياپرستان که دورى آن ها از افراد به سبب خودبزرگ بينى است و نزديک شدن براى گرفتن بهره هاى مادى و فريب دادن و نيرنگ است.

سرنوشت همّام پس از شنيدن اين خطبه تکان دهنده
در ذيل اين خطبه در نهج البلاغه آمده است که راوى اين خطبه مى گويد : «(هنگامى که سخن اميرمؤمنان (عليه السلام) به اين جا رسيد) همّام فريادى کشيد و مدهوش شد و جان داد»؛ (قَالَ: فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا).
«در اين هنگام اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! من از اين پيشامد براى او مى ترسيدم. سپس فرمود: اين گونه اندرزهاى رسا به آن ها که اهل موعظه اند، اثر مى گذارد»؛ (فَقَالَ أَمِيرُآلْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام): أَمَا وَآللهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: أَهکَذَا تَصْنَعُ آلْمَوَاعِظُ آلْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا). «در اين جا کسى به امام (عليه السلام) عرض کرد: پس چرا اين مواعظ با شما چنين نمى کند؟»؛ (فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: فَمَا بَالُکَ يَا أَمِيرَآلْمُؤْمِنِينَ!).
«امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: واى بر تو! هر اجل و سرآمدى وقت معيّنى دارد که از آن نمى گذرد و سبب خاصّى دارد که از آن تجاوز نمى کند»؛ (فَقَالَ (عليه السلام) : وَيْحَکَ، إِنَّ لِکُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لا يَعْدُوهُ، وَسَبَباً لا يَتَجَاوَزُهُ).
سپس افزود: «آرام باش! ديگر چنين سخنى مگو! اين سخنى بود که شيطان بر زبان تو جارى ساخت»؛ (فَمَهْلاً ! لا تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ آلشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ!).
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که چرا همّام به چنين سرنوشتى دچار شد و چرا براى امام (عليه السلام) که گوينده اين سخنان است، چنين حادثه اى رخ نداد؟
در پاسخ سؤال اوّل بايد به اين نکته توجّه داشت که همّام، گرچه مرد عابد و زاهدى بود (همان گونه که در آغاز خطبه آمده است: «کانَ رَجُلا عابِدآ») و گرچه قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زيرکى و ذکاوت بود (همان گونه که از سؤالش پيداست)؛ ولى هر قدر روح او وسيع باشد در برابر روح اميرمؤمنان على (عليه السلام) که چون اقيانوس ناپيدا کرانه اى است، قابل مقايسه نيست. به همين دليل قلب همّام تاب تحمّل فشار آن همه معلومات را نداشت، زيرا اقيانوس را نمى توان در استخر کوچکى ريخت، بنابراين جاى تعجّب نيست که همّام صيحه اى زند و از هوش برود، آن هم از هوش رفتنى که جان خود را با آن از دست بدهد.
در قرآن مجيد در داستان موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيل و تجلّى نور الهى بر کوه چنين مى خوانيم: (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّآ وَخَرَّ مُوسَى صَعِقآ)؛ «هنگامى که پروردگارش بر کوه تجلّى کرد آن را همسان خاک قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد». نه تنها موسى (عليه السلام) نتوانست مقاومت کند، کوهِ با آن عظمت نيز درهم کوبيده شد.
آرى! مواعظى که از دل برخيزد اين گونه بر دل مى نشيند و مهم آن است که انسان، اهل «مواعظ بالغه» باشد وگرنه انسان هاى سنگدل و آلوده اى که در دام شيطان گرفتارند، نه گوش شنوايى براى اندرزها دارند و نه قلب آرامى براى پذيرش.
به تعبير ديگر: همّام گرچه پارسايى والامقام بود، ولى صفاتى را که امام (عليه السلام) در اين خطبه بيان فرمود به طور تمام و کمال در خود نديد. آتش حسرت در عمق جان او افتاد و بى قرار شد و از شدّت تأسف جان داد.
در طول تاريخ اسلام نيز نمونه هايى از اين قبيل ديده شده است که گاهى گنهکارانِ بيدار شده و پارسايان بى قرار، سخنان کوبنده اى را شنيدند و طاقت نياورده و جان دادند.
احتمال سومى نيز در اين جا وجود دارد و آن اين که هنگامى که همّام بشارت هاى ضمنى اميرمؤمنان على (عليه السلام) را به پرهيزکاران شنيد روحش از شوق معبود و محبوبش پرواز کرد و به عالم جنان رهسپار شد:
بلى رسم و ره عشّاق اين است *** طريق جان فشانى شان چنين است
در حديثى آمده است که «ربيع بن خُثَيم» در آن جلسه حاضر بود. هنگامى که روح همّام از بدنش پرواز کرد اشک از چشمان او جارى شد و عرض کرد: اى اميرمؤمنان! چقدر زود موعظه تو در فرزند برادرم اثر گذاشت. اى کاش من جاى او بودم! امام (عليه السلام) فرمود: آرى موعظه هاى رسا اين گونه در اهلش اثر مى گذارد! پاسخ سؤال دوم همان است که امام (عليه السلام) بيان فرمود که هر کسى اجلى دارد، تا اجلش فرانرسد از دنيا نمى رود، ولى به هنگام فرارسيدن اجل، عامل نهايى ممکن است امور مختلفى باشد. در اين جا عامل نهايى، سخنان پرمايه اميرمؤمنان (عليه السلام) بود. به علاوه نمى توان روح امام (عليه السلام) را با روح همّام مقايسه کرد، روح او اقيانوسى است که اين گونه امواج را در خود پذيرا مى شود؛ نه همچون استخرى که تلاطم شديد آب وضع آن را به کلى در هم بريزد.
از آنچه گفته شد، پاسخ سؤال سوم نيز روشن مى شود که چگونه اميرمؤمنان على (عليه السلام) درخواست همّام را پذيرفت و آن اندرزهاى شافى و کافى وبلند و بالا را براى او بيان کرد، در حالى که خودش مى گويد: من بيم اين داشتم که همام به چنين سرنوشتى دچار شود؟ زيرا هنگامى که اجل فرارسيده باشد عامل نهايى مى تواند يک دگرگونى در دستگاه هاى مختلف بدن باشد يا امواج خروشان معنوى در درون جان.
اما اين که امام (عليه السلام) به شخص اعتراض کننده مى فرمايد: ديگر از اين قبيل سخنان مگوى! و شيطان آن را بر زبان تو جارى ساخت؛ به سبب آن است که او سؤال خود را به عنوان تحقيق براى فهم مطلبى مطرح نکرد، بلکه هدفش اين بود که سخنان امام (عليه السلام) را نقض، يا به تعبير ديگر، به پندار خود، ابطال کند و به يقين چنين سؤالى با چنين هدفى سؤال شيطانى است. نکته
نگاه ديگرى به خطبه همّام
اين خطبه درواقع دوره اى کامل از اخلاق اسلامى است که به کليه زواياى زندگى فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى انسان نظر مى افکند و براى کسانى که مى خواهند مراحل سير و سلوک را بپيمايند، نسخه کاملى است. در اين خطبه اوصاف پارسايان به سبک بديعى در يک صد و ده صفت بيان شده (گويى عدد را به نام مبارک خودش انتخاب کرده است) از اصلاح زبان شروع مى شود و به آيين مردم دارى و احترام به حقوق انسان ها پايان مى يابد. کسانى هستند که براثر ضعف ايمان و اراده در همان گام اوّل فرو مى مانند؛ ولى افرادى همچون همّام با پيمودن اين يک صد و ده گام به ديدار معبود مى رسند.
از مزاياى اين خطبه اين است که تقوا را از صورت منفى آن که در اذهان بعضى است بيرون برده و به صورت مثبتش که در آيات و روايات اسلامى است، معرفى مى کند. اين خطبه نمى گويد: براى اين که پاک بمانى از همه چيز دورى گزين، مبادا آلوده شوى؛ بلکه مى گويد: در دل جامعه و در ميان امواج خروشان زندگى دنياپرستان آن چنان باش که گردى بر دامان تو ننشيند، همچون انسان قوىّ البنيه اى که در جمع بيماران، سالم مى ماند و همه ميکروب هاى بيمارى زا را خنثى مى سازد.
مرحوم علّامه شهيد مطهرى در کتاب ده گفتار خود از عهده بيان اين سخن به خوبى برآمده و ضمن اين که تقوا را به دو نوع تقسيم مى کند: تقوايى که ضعف است و تقوايى که قوّت است، در بيان نوع اوّل مى گويد: «تقواى ضعف اين است که انسان براى اين که خود را از آلودگى هاى معاصى حفظ کند از موجبات آن ها فرار کند و نوع دوم آن است که در روح خود چنان حالت و قوّتى به وجود آورد که به او مصونيّت روحى و اخلاقى ببخشد».
سپس مى افزايد: «در ادبيات منظوم و منثور ما، تعليماتى ديده مى شود که کم وبيش تقوا را به صورت اوّل که ضعف است نشان مى دهد، آن گونه که در اشعار سعدى مى خوانيم:
بديدم عابدى در کوهسارى *** قناعت کرده از دنيا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نيايى *** که بارى بند از دل برگشايى بگفت آن جا پرى رويان نغزند *** چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند
آنگاه به شرح تقواى قوّت مى پردازد و مى گويد: «در آثار دينى به خصوص نهج البلاغه همه جا تقوا به معناى آن ملکه مقدّس است که به روح، قوّت وقدرت و نيرو مى دهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطيع مى سازد».
آرى، به غارى پناه بردن و از گناه مصون ماندن افتخار نيست. افتخار از آنِ يوسف (عليه السلام) است که در برابر شديدترين امواج تمايلات جنسى قرار مى گيرد و«برهان ربّ» که همان تقواى سطح بالاست او را حفظ مى کند.
البتّه انکار نمى کنيم که کسانى که به اين مرحله از تقوا نرسيده اند، چه بسا ناچار باشند راه اوّل را براى خود برگزينند.

* * * .
پاورقی ها
«منزور» از ريشه «نزر» بر وزن «نذر» به معناى کم و اندک است.
«حريز» از ريشه «حَرْز» بر وزن «قرض» به معناى حفظ کردن گرفته شده و «حريز» به چيزى مى گويند که محفوظ است. «مکظوم» از ريشه «کظم» بر وزن «هضم» به معناى گلوگاه است و «مکظوم» به کسى گفته مى شود که بسيار خشمگين يا غمناک باشد و در عين حال خويشتن دارى مى کند، گويى گلويش دارد فشرده مى شود. سفينة البحار، ج 1، ص 121 و نزهة الناظر (حلوانى)، ص 21، ح 51. يوسف، آيه 24. بحارالانوار، ج 64، ص 60، ح 3. بحارالانوار، ج 61، ص 238. بحارالانوار، ج 61، ص 238. کافى، ج 2، باب العفو، ص 107، ح 4. مؤمنون، آيه 96. «فحشه»: فحش به هر کارى گفته مى شود که از حدّ اعتدال خارج شود و به اصطلاح در حدّ فاحش قرار گيرد. بدين علت سخنانِ زشت و اعمال قبيح و منکر را که قبح و زشتى آن ها آشکار است فحش مى گويند. کلمه فاحشه و فحشا نيز از همين معنا گرفته شده است. کافى، ج 2، باب حسن البشر، ص 103، ح 4. «زلازل» جمع «زلزله» و «زلزال» به معناى حرکت سخت و شديد است. به حوادث تکان دهنده و مشقت بار اجتماعى «زلازل» گفته مى شود. «وقور» از ريشه «وقر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگينى است و به اشخاص متين و سنگين وقور گفته مى شود. کافى، ج 2، باب المؤمن و علاماته، ص 241، ح 37. «يحيف» از ريشه «حيف» در اصل به معناى جور و ستم است، بنابراين «لا يحيف» به اين معناست که ستم نمى کند. مائده، آيه 8. انعام، آيه 152. بحارالانوار، ج 74، ص 112، ضمن حديث 2. «ينابز» از ريشه «نبز» بر وزن «نبض» به معناى لقب بد نهادن بر کسى است و «تنابز بالالقاب» اين است که دو يا چند نفر يکديگر را با لقب هاى زشت ياد کنند. «يشمت» از «شماتت» گرفته شده که به معناى سرزنش کردن و در غم ديگرى شادى نمودن است. مؤمنون، آيه 9. اعراف، آيه 201. حجرات، آيه 11. نهج البلاغه، نامه 47. کافى، ج 2، باب الشماتة، ص 359، ح 1. کافى، ج 2، باب الإنصاف و العدل، ص 144، ح 1. غررالحکم، ح 2619. غافر، آيه 39. در نسخه بالا همزه استفهام بر سر «هکذا» آمده؛ ولى در بسيارى از نسخ قديم و شروح نهج البلاغه همزه استفهام ذکر نشده است و مناسب معنا نيز همين است. اعراف، آيه 143. مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغة)، ج 10، ص 459 نمونه هايى از آن را آورده است. برگرفته از اخلاق اسلامى در نهج البلاغة (خطبه متقين)، ج 2، ص 596، (از اشعار مرحوم الهى). بهج الصباغة (شوشترى)، ج 12، ص 462. کليات سعدى، گلستان، باب پنجم در عشق و جوانى، ص 213. رجوع شود به کتاب ده گفتار (تقوا)، ص 23-30.