تفسیر بخش سوم

فَإِنْ أبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ السَّيْفِ و کَفى بِهِ شافِيآ مِنَ الْباطِلِ، وَ ناصِرآ لِلْحَقِّ! وَ مِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَىَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعانِ! وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلادِ! هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ کُنْتُ وَ ما أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَ لا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ! وَ إِنّي لَعَلى يَقينٍ مِنْ رَبِّي، وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِيني.

ترجمه
اگر آن ها از پذيرش حق امتناع کنند، لبه تيز شمشير را به آن ها مى بخشم؛ همان شمشيرى که بهترين درمان باطل (در برابر زورگويان) و يار و ياور حق (در برابر ستمگران خودکامه) است. راستى عجيب است که از من خواسته اند در برابر نيزه هاى آنان حاضر شوم و در مقابل شمشيرهايشان شکيبا باشم! (آرى آن ها به من اعلام جنگ کرده اند!) مادران در سوگشان به عزا بنشينند! من کسى نبودم که به نبرد تهديد شوم يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند! چراکه به پروردگار خويش يقين دارم و در دين و آيين خود، کمترين شکّ و ترديدى ندارم.
شرح و تفسیر
آيا مرا تهديد مى کنيد؟
در بخش قبلى اين خطبه، امام (عليه السلام) تکيه بر استدلال منطقى فرمود و آن ها را با بيانى روشن و قاطع، اندرز داد تا به اشتباه خويش پى ببرند و از راه شيطان بازگردند و به بيعتى که با امام (عليه السلام) کردند، وفادار مانده، دست از آتش افروزى و جنگ بردارند. در اين بخش ـ که آخرين بخش اين خطبه است ـ به آن ها هشدار مى دهد که اگر گوش به حرف حساب ندهند، با زبان شمشير با آن ها سخن خواهد گفت، همان شمشيرى که پاسخ زورگويان و هوى پرستان خودمحور است.
مى فرمايد: «اگر آن ها از پذيرش حق امتناع کنند، لبه تيز شمشير را به مى بخشم»؛ (فَإنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ السَّيْفِ).
«همان شمشيرى که بهترين درمان باطل (در برابر زورگويان) و يار و ياور حق (در برابر ستمگران خودکامه) است»؛ (وَ کَفَى بِهِ شافيآ مِنَ الْباطِلِ، وَ ناصِرآ لِلْحَقِّ!).
اينکه مى گويند: پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در يک دست خود قرآن را گرفته و در دست ديگر شمشير را، يک واقعيت مسلّم در حکومت هاى الهى است. رهبران حکومت هاى الهى بايد قبل از هر چيز، به مسائل منطقى روى آورند و براى اصلاح فرهنگ جوامعِ فاسد بکوشند و تا آن جا که در توان دارند، با اندرز و نصيحت و دلايل روشن عقلانى، خطاکاران را از اشتباه بيرون آورند، ولى بديهى است که هميشه گروهى وجود دارند که پرده هاى خودخواهى و هوى پرستى، عقل و وجدان آن ها را پوشانده و زبانى جز زبان شمشير را درک نمى کنند.
رهبران حکومت هاى الهى، در برابر اين گونه افراد، متوسّل به زور مى شوند و تکيه بر قدرت مى کنند و قاطعانه آن ها را درهم مى کوبند و اين، آخرين دارو براى درمان بيمارى فکرى و اخلاقى اين گونه افراد است «إِنَّ آخِرَ الدَّواءِ الْکَيُّ؛ آخرين دواى زخم هاى غيرقابل علاج، داغ کردن و سوزاندن است».
درواقع، جمله «شْاِفيآ مِنَ الْباطِلِ» و جمله «ناصِرآ لِلْحَقِّ» لازم و ملزوم يکديگرند؛ چرا که درمان باطل، سبب يارى حق و يارى حق، سبب فرونشستن باطل است. حضرت، در ادامه اين سخن مى افزايد: «راستى عجيب است که از من خواسته اند در برابر نيزه هاى آنان حاضر شوم و در مقابل شمشيرهايشان شکيبا باشم! (آرى آن ها به من اعلام جنگ کرده اند!)»؛ (وَ مِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلادِ!).
اين تعبير، به خوبى نشان مى دهد که پيمان شکنان جنگ جمل، آغازگران و آتش افروزان جنگ بودند؛ چرا که به امام (عليه السلام) اعلام جنگ کرده و بى شرمانه، حضرت را تهديد به نيزه و شمشير کردند.
ابن ابى الحديد، از مورّخ معروف، ابومخنف نقل مى کند: هنگامى که فرستادگان على (عليه السلام) از نزد طلحه و زبير و عايشه بازگشتند، حامل پيام اعلام جنگ بودند.
به هر حال اين تهديد نشان مى دهد که تا چه حد آتش افروزان جنگ جمل، از واقعيت ها بيگانه بودند و رسيدن به مقام، آن چنان چشم و گوش آن ها را بسته بود که واقعيت روشنى مانند شجاعت و جنگجويى على (عليه السلام) را ـ که بارها در غزوات اسلامى با چشم خود مشاهده کرده بودند ـ به فراموشى سپردند.
حضرت در ادامه اين سخن همان مطلب را با ذکر دليل روشنى تعقيب مى کند، مى فرمايد: «مادران در سوگشان به عزا بنشينند! من کسى نبودم که به نبرد تهديد شوم يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند! چرا که به پروردگار خويش يقين دارم و در دين و آيين خود، کمترين شک و ترديدى ندارم»؛ (هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ کُنْتُ وَ ما أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَ لا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ! وَإِنّي لَعلَى يَقْينٍ مِنْ رَبِّي، وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دينِي).
جمله «هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ» ـ با توجه به اين که مفهوم «هَبَل»، به عزاى فرزند نشستن است ـ اشاره به اين است که شما ارزش زنده ماندن را نداريد و بايد بميريد و مادرانتان به عزايتان بنشينند که اين چنين در قضاوت و تدبير خود، گرفتار خطاها و اشتباهات روشن هستيد. شبيه اين جمله در ادبيات عرب، عبارت «ثَکَلَتْهُمُ الثَّواکِلُ» است که به همين معناست.
به هر حال، امام (عليه السلام) در اين جمله هاى حساب شده و پرمعنا نخست به سابقه زندگى خود اشاره مى کند و به کنايه مى گويد که حتّى مشرکان عرب مرا به خوبى مى شناختند و تاکنون هرگز کسى مرا به جنگ و مبارزه تهديد نکرده بود، حال، شما که اين همه با من بوده ايد و ادّعاى مسلمانى داريد، چرا من را تهديد مى کنيد؟!
اشاره ديگر حضرت به اين است که کسى از جنگ مى ترسد که از مرگ وشهادت بترسد و کسى از مرگ و شهادت مى ترسد که يقين قاطع به پروردگار نداشته باشد و در مسيرى که مى پيمايد گرفتار شکّ و شبهه گردد؛ زيرا آن کس که به مسير خود ايمان دارد و صاحب يقين و اعتقاد راسخ است، مى داند که در جنگ با دشمنان حق، هرگز شکستى وجود ندارد؛ بلکه يا پيروزى بر دشمن است و يا شهادت و انجام وظيفه و شتافتن به جوار قرب پروردگار و بهره مندى از حيات ابدى و جاويدان. و اين، همان (إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ) ـ يکى از دو نيکى ـ است که در آيه شريفه 52 سوره توبه آمده است: (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ)؛ «بگو آيا درباره ما، جز يکى از دو نيکى (پيروزى يا شهادت) را انتظار داريد؟!».
گروهى از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که جمله «فَإِنّي لَعَلَى يَقْينٍ مِنْ رَبِّي» و جمله «وَغَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِيني»، يک مفهوم را مى رسانند و بر يکديگر تأکيد مى کنند، ولى حق اين است که اين دو جمله، ازقبيل بيان عام بعد از خاص
و ناظر به دو مفهوم است. در نخستين جمله، امام (عليه السلام) اشاره به مقام يقينش مى کند، همان چيزى که در حديث منسوب به آن حضرت «لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينآ»ـ اگر پرده ها کنار برود، هرگز بر ايمان من افزوده نمى شود ـ اوج تجلّى آن است. و جمله دوم به مجموعه دين و وظايف الهى اشاره مى کند که راه را در زندگى، براى او روشن ساخته و هر گونه شکّ و ترديد را از پيش پاى او برداشته است، به خصوص که امام (عليه السلام) از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بود که با ناکثين و قاسطين و مارقين (جنگ افروزان جمل و صفّين و نهروان) پيکار خواهد کرد. نکته
مردان شکست ناپذير
در طول تاريخِ مبارزات حق و باطل، افراد يا گروه هايى را مى بينيم که در صحنه نبرد، با وجود تفاوت ظاهرى (تعداد نفرات، تجهيزات و ...) با رقيبانشان، برترى عجيبى بر آن ها پيدا مى کردند. مثلا سربازان اسلام در نبرد با لشکر عظيم ساسانيان ـ که ازنظر تعداد نفرات، دَه برابر مسلمانان بودند و از نظر امکانات و ساز و برگ جنگى، قابل مقايسه با آنان نبودند ـ پيروز شدند و به ظاهر، يک مشت افراد پابرهنه و فاقد تجهيزات و تعليمات جنگى، اما روشن از نور تعليمات اسلام و قرآن، افسانه «توازن قوا» را در ميدان نبرد درهم شکستند.
اين، به سبب همان منطقِ (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُوُنَ بِنا إِلّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ) بود که خود را در ميدان نبرد، در همه حال، پيروز مى ديدند: يا درهم شکستن دشمن و يا نائل شدن به افتخار شهادت، که هر دو، سعادتى بزرگ و پيروزى عظيمى است.
همين منطق، در عصر و زمان ما در جنگ تحميلى عراق عليه ايران اسلامى، بار ديگر خودش را نشان داد و در حالى که تمام قدرت هاى بزرگ دنيا با امکانات خود، به طور آشکار و پنهان به تقويت دشمنان اسلام پرداختند، جوانان مؤمن بسيجى و رزمندگان تربيت يافته در مکتب قرآن، تمام محاسبات جنگى آن ها را برهم زدند.
اين همان چيزى است که امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث به آن اشاره مى فرمايد و به دشمنان دنيا پرستش مى گويد که مرا تهديد به جنگ نکنيد! من از جنگ در راه خدا نمى ترسم؛ زيرا قلب من سرشار از نور يقين است و من، هيچ گونه ترديدى در دين و آيين و مسيرى که برگزيده ام ندارم. آرى، من در هر حال پيروزم و کسى که پيروز است، چرا ترس و وحشت به خود راه دهد.
اين، همان اصلى است که مسلمانان بايد سخت به آن وفادار باشند و اين روحيه را در ميان تمام فرزندان اسلام، زنده کنند که با زنده شدن اين روحيه، از برترى هاى دشمنان، ازنظر ساز و برگ جنگى و فناورى هاى پيچيده، ترس و وحشتى نخواهند داشت.