تفسیر بخش دوم
وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّآ هُمْ تَرَکُوهُ، وَ دَمآ هُمْ سَفَکُوهُ، فَلَئِنْ کُنْتُ شَريکَهُمْ فيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَ لَئِنْ کانُوا وَ لُوهُ دُوني، فَمَا التَّبِعَةُ إلاَّ عِنْدَهُمْ، وَ إِنَّ أعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلى أَنْفُسِهِمْ، يَرْتَضِعُونَ أُمّآ قَدْ فَطَمَتْ، وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيْتَتْ. ياخَيْبَةَ الدّاعِي! مَنْ دَعا! وَ إِلاَمَ أُجِيبَ! وَإِنِّي لَراضٍ بِحُجَّةِ اللهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهمْ.
ترجمه
آنها حقّى را از من مطالبه مى کنند که خود، آن را ترک گفته اند، و انتقام خونى را مى طلبند که خود، آن را ريخته اند! اگر (فرضآ) من در ريختن اين خون (خون عثمان) شريکشان بوده ام، آن ها نيز سهيم بوده اند، و اگر تنها خودشان مرتکب اين کار شده اند، مسئوليتش بر گردن خودشان است. (بنابراين) مهم ترين دليل آنها بر ضدّ خود آن هاست. (آرى) آن ها مى خواهند از مادرى شير بنوشند که شير دادنش را قطع کرده! و بدعتى را زنده کنند که مدت هاست مرده! (آنها مى خواهند همان بى عدالتى هاى زمان عثمان تکرار شود و گروهى بر بيت المال اسلام، به ناحق، مسلّط باشند! هرگز اين کار در حکومت من تکرار نمى شود؛ نه مال و نه پُست و مقامى را به ناحق، به کسى نمى بخشم!) اى نااميدى! به سراغ اين دعوت کننده بيا. راستى چه کسى دعوت مى کند و مردم (ناآگاه) چه دعوتى را اجابت مى کنند؟! من به حجت و علم الهى درباره اين گروه راضى ام (و حاکم ميان من و آنها خداست).
شرح و تفسیر
بهانه جويان رسوا!
امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه اش، آنچه را در فراز قبل به صورت سربسته گفته بود شرح مى دهد و با دلايلى محکم، پيمان شکنان و آتش افروزان جنگ در ميان مسلمانان را محکوم مى کند.
در اين بخش از سخنش، به دستاويز اصلى طلحه و زبير و همراهان آن ها يعنى مسئله خون خواهى عثمان ـ اشاره کرده، مى فرمايد: «آنها حقّى را از من مطالبه مى کنند که خود، آن را ترک گفته اند و انتقام خونى را مى طلبند که خود، آن را ريخته اند»؛ (وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّآ هُمْ تَرَکُوهُ، وَ دَمآ هُمْ سَفَکُوهُ).
مورِّخ معروف، طبرى، در تاريخِ خود از يکى از ياران عثمان نقل مى کند: هنگامى که (مردم شورشى) عثمان را محاصره کردند، على (عليه السلام) در خيبر بود. زمانى که بازگشت، عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد. امام (عليه السلام) به نزد عثمان رفت. عثمان بعد از حمد و ثناى الهى اظهار داشت: «من حقوقى بر تو دارم: حقِّ اسلام و حقِّ اخوت و برادرى و حق خويشاوندى؛ و اگر اين حقوق هم نباشد، قبل از اسلام نيز با هم رابطه و پيمان داشتيم». على (عليه السلام) سخنان او را تصديق کرد و خارج شد و به خانه طلحه رفت. آن جا از افراد گوناگون پر بود. امام (عليه السلام) به او فرمود: «اى طلحه! اين چه سر و صدايى است که به راه انداخته اى؟». طلحه گفت: «اکنون که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونى گرفته اين سخن را مى گويى؟!». على (عليه السلام) که سخنان خود را در او مؤثّر نيافت، از نزد او بازگشت و به سراغ بيت المال رفت، فرمود: «درِ آن را بگشاييد!» اما کليد پيدا نشد، لذا فرمود: «در را بشکنيد!» در را شکستند، فرمود: «اموال بيت المال را بيرون بياوريد!»، بيرون آوردند. امام (عليه السلام) شروع کرد به تقسيم آن در ميان مردم. اين سخن در شهر پخش شد و به گوش کسانى که در خانه طلحه جمع شده بودند، رسيد. آن ها با شنيدن اين سخن، آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا اين که فقط طلحه در آن جا باقى ماند.
عثمان با شنيدن اين خبر خوشحال شد؛ زيرا توطئه طلحه را بى اثر ديد. هنگامى که طلحه با چنين وضعى روبرو شد، به ديدار عثمان آمد. اجازه گرفت و وارد شد. رو به او کرد و گفت: «يا اميرالمؤمنين! أستغفرالله و أتوب إليه! من مى خواستم کارى انجام بدهم، که خداوند مانع شد و الان از کار خود توبه مى کنم». عثمان به او گفت: «به خدا سوگند! تو براى توبه نيامده اى! شکست خوردى و اين جا آمدى، خدا از تو انتقام بگيرد».
طبرى در جاى ديگر از تاريخ خود مى گويد: هنگامى که عثمان را در خانه اش کشتند، مردى به نام «سودان بن حمران» از آن جا خارج شد و مى گفت: «طلحه کجاست؟ ما عثمان را کشتيم».
از اين شواهد و شواهد تاريخى ديگر، به خوبى استفاده مى شود که طلحه، يکى از گردانندگان اصلى ماجراى قتل عثمان بوده است.
اين جمله عايشه نيز معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اُقْتُلُوا نَعْثَلا! قَتَلَاللهُ نَعْثَلا؛ نعثل را بکشيد! خدا نعثل را بکشد!» منظور او از نعثل، عثمان بود.
ابن ابى الحديد، در شرح يکى از خطبه هاى نهج البلاغه که در مورد جنگ جمل سخن مى گويد، تصريح مى کند که تمام تاريخ نويسان اسلام، اعتراف دارند که عايشه از سرسخت ترين دشمنان عثمان بود، تا آن جا که يکى از لباس هاى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را در منزل خود آويزان کرده بود و به کسانى که نزد او مى آمدند، مى گفت: «اين لباس پيامبر است که هنوز کهنه نشده، ولى عثمان سنّت پيامبر را کهنه کرده است».
گفته اند نخستين کسى که عثمان را «نعثل» خواند، عايشه بود و مى گفت: «نعثل را بکشيد! خدا نعثل را بکشد».
با اين حال، عجيب است که آنها به عنوان خون خواهى عثمان قيام کردند! در عالم سياست (سياستِ منهاى تقوا و پرهيزکارى و ايمان) اين مسائل، عجيب نيست، که افرادى خودشان توطئه مى کنند و بعد به عنوان دفاع، در برابر توطئه قيام مى کنند!
جالب اين که طبق روايتى، عمروبن عاص روزى به عايشه گفت: «لَوَدَدْتُ أنَّکِ قُتِلْتِ يَومَ الْجَمَلِ!؛ دوست داشتم تو در جنگ جمل کشته مى شدى!» عايشه با تعجب پرسيد: «وَ لِمَ؟ لا أبا لَکَ!؛ اى بى اصل و نسب! به چه دليل؟» عمروعاص در پاسخ گفت: «کُنْتِ تَمُوتينَ بِأجَلِکِ وَ تَدْخُلِينَ الْجَنَّةَ وَ نَجْعَلُکِ أکْبَرَ التَّشْنيعِ عَلى عَليٍّ؛ تو با مرگ خود، از دنيا مى رفتى و داخل بهشت مى شدى و ما قتل تو را بزرگ ترين دستاويز براى بدگويى به على قرار مى داديم».
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اگر (فرضآ) من در ريختن اين خون (خون عثمان)، شريکشان بوده ام، آن ها نيز سهيم بوده اند و اگر تنها خودشان مرتکب اين کار شده اند، مسئوليتش بر گردن خودشان است»؛ (فَلَئِنْ کُنْتُ شَرْيکَهُمْ فيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَ لَئِنْ کانُوا وَ لُوهُ دُوْني، فَمَا التَّبِعَةُ إِلاَّ عِنْدَهُمْ).
اين سخن، اشاره به اين دارد که: همه مى دانند که آنها در قتل عثمان، سهمى داشته اند و به فرض که مرا هم در اين کار سهيم بدانند (در حالى که من، نه تنها سهمى نداشتم، بلکه در خاموش کردن آتش فتنه کوشش فراوان کردم) سهم خودشان غيرقابل انکار است و اگر محرّک اصلى، آن ها هستند همان ها بايد پاسخ گو باشند! با اين حال، چه قدر بى شرمى است که آنها قيام کرده و خون عثمان را از من طلب کنند.
حضرت، براى تکميل اين سخن مى فرمايد: «(بنابراين) مهم ترين دليل آنها بر ضد خود آن هاست»؛ (وَإِنَّ أعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلى أَنْفُسِهِمْ).
آنگاه از انگيزه اصلى آن ها پرده برداشته، مى فرمايد: مطلب اصلى، چيز ديگرى است. آنها مايل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه مى يافت و براى اين گروه امتيازاتى در بيت المال قرار داده مى شد، ولى آن دوران گذشت و ديگر بازنمى گردد:
«آنها مى خواهند از مادرى شير بنوشند که شير دادنش را قطع کرده و بدعتى را زنده کنند که مدت هاست مرده (آنها مى خواهند همان بى عدالتى هاى زمان عثمان تکرار شود و گروهى بر بيت المال اسلام به ناحق مسلط باشند! هرگز اين کار در حکومت من تکرار نمى شود؛ نه مال و نه پُست و مقامى را به ناحق به کسى نمى بخشم!)»؛ (يَرْتَضِعُونَ اُمّآ قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ).
در تفسير اين جمله، احتمالات ديگرى نيز داده شده است، از جمله منظور از «مادرى که شير خود را قطع کرده» همان سنّت هاى جاهلى و بدعت ها و تعصّب هايى است که قبل از اسلام وجود داشته که براى رسيدن به حکومت و يا حمايت از گروه خاصّى، به هر وسيله غيراخلاقى اى متوسّل مى شدند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين جمله مى فرمايد: «آن دوران گذشت و شير آن مادر قطع شد و ديگر جاى توسّل به بهانه هاى واهى و دروغين براى رسيدن به خواسته هاى نامشروع نيست». اين تفسير، مناسب جمله دوم است که مى گويد: «آنها مى خواهند بدعت مرده اى را زنده کنند» نه جمله نخست. و هر دو جمله را به يک معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است.
بعضى نيز گفته اند: منظور اين است که با ادعاى خون خواهى عثمان، در حقيقت مى خواهند خاطره حکومت او را زنده کنند، با اين که اين مدّعيان خون خواهى، خود از کسانى بودند که ضد عثمان قيام کردند و سبب قتل او شدند. به اين ترتيب، مى خواهند از مادرى که شيرش را بريده، بار ديگر شير بنوشند. البتّه جمع ميان همه اين معانى نيز ممکن است، هر چند معناى نخست مناسب تر به نظر مى رسد.
حضرت در ادامه اين سخن اشاره به نتيجه کار اين گروه و ترکيب جمعيّت آنها کرده و با تعبير جالبى، چنين مى فرمايد: «اى نااميدى! به سراغ اين دعوت کننده بيا! راستى چه کسى دعوت مى کند و مردم (ناآگاه) چه دعوتى را اجابت مى کنند؟!»؛ (يا خَيْبَةَ الدّاعِي! مَنْ دَعا! وَ إِلامَ أُجِيبَ؟).
اين تعبير در واقع پيش بينى نتيجه جنگ جمل توسط امام (عليه السلام) است. حضرت، عاقبت آن ها را نااميدى و شکست اعلام مى کند؛ عاقبتِ فرصت طلبانى که خود از بانيان قتل عثمان بودند، سپس به خون خواهى او برخاسته و در ميان صفوف مسلمانان تفرقه افکنده اند و گروهى چشم و گوش بسته، به دنبال آن ها به راه افتاده و خود را در دنيا و آخرت گرفتار زيان کارى و رسوايى کرده اند.
حضرت در ادامه اين سخن مى فرمايد: «من به حجّت و علم الهى درباره اين گروه راضى ام (و حاکم ميان من و آنها خداست)»؛ (وَ إِنّي لَراضٍ بِحُجَّةِ اللهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ). ممکن است منظور از حجّت الهى، همان دستورى باشد که درباره ياغيان و متجاوزان در قرآن مجيد آمده است که مى فرمايد: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاْخْرى فَقاتِلُوا الّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ)؛ «هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع برخيزند، آن ها را آشتى دهيد و اگر يکى از آن دو به ديگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد».
جمله «عِلْمِهِ فيهِمْ» ممکن است اشاره به حديث مشهورى باشد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره على (عليه السلام) فرمود: «قاتَلَ النّاکِثينَ وَ الْقاسِطِينَ وَ الْمارِقِينَ؛ او با ناکثين و قاسطين و مارقين، پيکار خواهد کرد». هنگامى که اُمّ سلمه، درباره اين سه گروه سؤال مى کند، پيامبر (صلي الله عليه و آله) ناکثين را به پيمان شکنان جمل، قاسطين را به لشکريان شام، و مارقين را به اصحاب نهروان، تفسير مى فرمايد.
روشن است، کسى که راضى به رضاى خدا و آگاه از آينده اين گونه حوادث دردناک، و شکست و نوميدى دشمنان باشد، روح او مملوّ از رضايت و خشنودى و آرامش خواهد بود. .
امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه اش، آنچه را در فراز قبل به صورت سربسته گفته بود شرح مى دهد و با دلايلى محکم، پيمان شکنان و آتش افروزان جنگ در ميان مسلمانان را محکوم مى کند.
در اين بخش از سخنش، به دستاويز اصلى طلحه و زبير و همراهان آن ها يعنى مسئله خون خواهى عثمان ـ اشاره کرده، مى فرمايد: «آنها حقّى را از من مطالبه مى کنند که خود، آن را ترک گفته اند و انتقام خونى را مى طلبند که خود، آن را ريخته اند»؛ (وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّآ هُمْ تَرَکُوهُ، وَ دَمآ هُمْ سَفَکُوهُ).
مورِّخ معروف، طبرى، در تاريخِ خود از يکى از ياران عثمان نقل مى کند: هنگامى که (مردم شورشى) عثمان را محاصره کردند، على (عليه السلام) در خيبر بود. زمانى که بازگشت، عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد. امام (عليه السلام) به نزد عثمان رفت. عثمان بعد از حمد و ثناى الهى اظهار داشت: «من حقوقى بر تو دارم: حقِّ اسلام و حقِّ اخوت و برادرى و حق خويشاوندى؛ و اگر اين حقوق هم نباشد، قبل از اسلام نيز با هم رابطه و پيمان داشتيم». على (عليه السلام) سخنان او را تصديق کرد و خارج شد و به خانه طلحه رفت. آن جا از افراد گوناگون پر بود. امام (عليه السلام) به او فرمود: «اى طلحه! اين چه سر و صدايى است که به راه انداخته اى؟». طلحه گفت: «اکنون که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونى گرفته اين سخن را مى گويى؟!». على (عليه السلام) که سخنان خود را در او مؤثّر نيافت، از نزد او بازگشت و به سراغ بيت المال رفت، فرمود: «درِ آن را بگشاييد!» اما کليد پيدا نشد، لذا فرمود: «در را بشکنيد!» در را شکستند، فرمود: «اموال بيت المال را بيرون بياوريد!»، بيرون آوردند. امام (عليه السلام) شروع کرد به تقسيم آن در ميان مردم. اين سخن در شهر پخش شد و به گوش کسانى که در خانه طلحه جمع شده بودند، رسيد. آن ها با شنيدن اين سخن، آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا اين که فقط طلحه در آن جا باقى ماند.
عثمان با شنيدن اين خبر خوشحال شد؛ زيرا توطئه طلحه را بى اثر ديد. هنگامى که طلحه با چنين وضعى روبرو شد، به ديدار عثمان آمد. اجازه گرفت و وارد شد. رو به او کرد و گفت: «يا اميرالمؤمنين! أستغفرالله و أتوب إليه! من مى خواستم کارى انجام بدهم، که خداوند مانع شد و الان از کار خود توبه مى کنم». عثمان به او گفت: «به خدا سوگند! تو براى توبه نيامده اى! شکست خوردى و اين جا آمدى، خدا از تو انتقام بگيرد».
طبرى در جاى ديگر از تاريخ خود مى گويد: هنگامى که عثمان را در خانه اش کشتند، مردى به نام «سودان بن حمران» از آن جا خارج شد و مى گفت: «طلحه کجاست؟ ما عثمان را کشتيم».
از اين شواهد و شواهد تاريخى ديگر، به خوبى استفاده مى شود که طلحه، يکى از گردانندگان اصلى ماجراى قتل عثمان بوده است.
اين جمله عايشه نيز معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اُقْتُلُوا نَعْثَلا! قَتَلَاللهُ نَعْثَلا؛ نعثل را بکشيد! خدا نعثل را بکشد!» منظور او از نعثل، عثمان بود.
ابن ابى الحديد، در شرح يکى از خطبه هاى نهج البلاغه که در مورد جنگ جمل سخن مى گويد، تصريح مى کند که تمام تاريخ نويسان اسلام، اعتراف دارند که عايشه از سرسخت ترين دشمنان عثمان بود، تا آن جا که يکى از لباس هاى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را در منزل خود آويزان کرده بود و به کسانى که نزد او مى آمدند، مى گفت: «اين لباس پيامبر است که هنوز کهنه نشده، ولى عثمان سنّت پيامبر را کهنه کرده است».
گفته اند نخستين کسى که عثمان را «نعثل» خواند، عايشه بود و مى گفت: «نعثل را بکشيد! خدا نعثل را بکشد».
با اين حال، عجيب است که آنها به عنوان خون خواهى عثمان قيام کردند! در عالم سياست (سياستِ منهاى تقوا و پرهيزکارى و ايمان) اين مسائل، عجيب نيست، که افرادى خودشان توطئه مى کنند و بعد به عنوان دفاع، در برابر توطئه قيام مى کنند!
جالب اين که طبق روايتى، عمروبن عاص روزى به عايشه گفت: «لَوَدَدْتُ أنَّکِ قُتِلْتِ يَومَ الْجَمَلِ!؛ دوست داشتم تو در جنگ جمل کشته مى شدى!» عايشه با تعجب پرسيد: «وَ لِمَ؟ لا أبا لَکَ!؛ اى بى اصل و نسب! به چه دليل؟» عمروعاص در پاسخ گفت: «کُنْتِ تَمُوتينَ بِأجَلِکِ وَ تَدْخُلِينَ الْجَنَّةَ وَ نَجْعَلُکِ أکْبَرَ التَّشْنيعِ عَلى عَليٍّ؛ تو با مرگ خود، از دنيا مى رفتى و داخل بهشت مى شدى و ما قتل تو را بزرگ ترين دستاويز براى بدگويى به على قرار مى داديم».
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اگر (فرضآ) من در ريختن اين خون (خون عثمان)، شريکشان بوده ام، آن ها نيز سهيم بوده اند و اگر تنها خودشان مرتکب اين کار شده اند، مسئوليتش بر گردن خودشان است»؛ (فَلَئِنْ کُنْتُ شَرْيکَهُمْ فيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَ لَئِنْ کانُوا وَ لُوهُ دُوْني، فَمَا التَّبِعَةُ إِلاَّ عِنْدَهُمْ).
اين سخن، اشاره به اين دارد که: همه مى دانند که آنها در قتل عثمان، سهمى داشته اند و به فرض که مرا هم در اين کار سهيم بدانند (در حالى که من، نه تنها سهمى نداشتم، بلکه در خاموش کردن آتش فتنه کوشش فراوان کردم) سهم خودشان غيرقابل انکار است و اگر محرّک اصلى، آن ها هستند همان ها بايد پاسخ گو باشند! با اين حال، چه قدر بى شرمى است که آنها قيام کرده و خون عثمان را از من طلب کنند.
حضرت، براى تکميل اين سخن مى فرمايد: «(بنابراين) مهم ترين دليل آنها بر ضد خود آن هاست»؛ (وَإِنَّ أعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلى أَنْفُسِهِمْ).
آنگاه از انگيزه اصلى آن ها پرده برداشته، مى فرمايد: مطلب اصلى، چيز ديگرى است. آنها مايل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه مى يافت و براى اين گروه امتيازاتى در بيت المال قرار داده مى شد، ولى آن دوران گذشت و ديگر بازنمى گردد:
«آنها مى خواهند از مادرى شير بنوشند که شير دادنش را قطع کرده و بدعتى را زنده کنند که مدت هاست مرده (آنها مى خواهند همان بى عدالتى هاى زمان عثمان تکرار شود و گروهى بر بيت المال اسلام به ناحق مسلط باشند! هرگز اين کار در حکومت من تکرار نمى شود؛ نه مال و نه پُست و مقامى را به ناحق به کسى نمى بخشم!)»؛ (يَرْتَضِعُونَ اُمّآ قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ).
در تفسير اين جمله، احتمالات ديگرى نيز داده شده است، از جمله منظور از «مادرى که شير خود را قطع کرده» همان سنّت هاى جاهلى و بدعت ها و تعصّب هايى است که قبل از اسلام وجود داشته که براى رسيدن به حکومت و يا حمايت از گروه خاصّى، به هر وسيله غيراخلاقى اى متوسّل مى شدند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين جمله مى فرمايد: «آن دوران گذشت و شير آن مادر قطع شد و ديگر جاى توسّل به بهانه هاى واهى و دروغين براى رسيدن به خواسته هاى نامشروع نيست». اين تفسير، مناسب جمله دوم است که مى گويد: «آنها مى خواهند بدعت مرده اى را زنده کنند» نه جمله نخست. و هر دو جمله را به يک معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است.
بعضى نيز گفته اند: منظور اين است که با ادعاى خون خواهى عثمان، در حقيقت مى خواهند خاطره حکومت او را زنده کنند، با اين که اين مدّعيان خون خواهى، خود از کسانى بودند که ضد عثمان قيام کردند و سبب قتل او شدند. به اين ترتيب، مى خواهند از مادرى که شيرش را بريده، بار ديگر شير بنوشند. البتّه جمع ميان همه اين معانى نيز ممکن است، هر چند معناى نخست مناسب تر به نظر مى رسد.
حضرت در ادامه اين سخن اشاره به نتيجه کار اين گروه و ترکيب جمعيّت آنها کرده و با تعبير جالبى، چنين مى فرمايد: «اى نااميدى! به سراغ اين دعوت کننده بيا! راستى چه کسى دعوت مى کند و مردم (ناآگاه) چه دعوتى را اجابت مى کنند؟!»؛ (يا خَيْبَةَ الدّاعِي! مَنْ دَعا! وَ إِلامَ أُجِيبَ؟).
اين تعبير در واقع پيش بينى نتيجه جنگ جمل توسط امام (عليه السلام) است. حضرت، عاقبت آن ها را نااميدى و شکست اعلام مى کند؛ عاقبتِ فرصت طلبانى که خود از بانيان قتل عثمان بودند، سپس به خون خواهى او برخاسته و در ميان صفوف مسلمانان تفرقه افکنده اند و گروهى چشم و گوش بسته، به دنبال آن ها به راه افتاده و خود را در دنيا و آخرت گرفتار زيان کارى و رسوايى کرده اند.
حضرت در ادامه اين سخن مى فرمايد: «من به حجّت و علم الهى درباره اين گروه راضى ام (و حاکم ميان من و آنها خداست)»؛ (وَ إِنّي لَراضٍ بِحُجَّةِ اللهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ). ممکن است منظور از حجّت الهى، همان دستورى باشد که درباره ياغيان و متجاوزان در قرآن مجيد آمده است که مى فرمايد: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاْخْرى فَقاتِلُوا الّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ)؛ «هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع برخيزند، آن ها را آشتى دهيد و اگر يکى از آن دو به ديگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد».
جمله «عِلْمِهِ فيهِمْ» ممکن است اشاره به حديث مشهورى باشد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره على (عليه السلام) فرمود: «قاتَلَ النّاکِثينَ وَ الْقاسِطِينَ وَ الْمارِقِينَ؛ او با ناکثين و قاسطين و مارقين، پيکار خواهد کرد». هنگامى که اُمّ سلمه، درباره اين سه گروه سؤال مى کند، پيامبر (صلي الله عليه و آله) ناکثين را به پيمان شکنان جمل، قاسطين را به لشکريان شام، و مارقين را به اصحاب نهروان، تفسير مى فرمايد.
روشن است، کسى که راضى به رضاى خدا و آگاه از آينده اين گونه حوادث دردناک، و شکست و نوميدى دشمنان باشد، روح او مملوّ از رضايت و خشنودى و آرامش خواهد بود. .
پاورقی ها
تاريخ طبرى، ج 3، ص 453.
همان، ص 411. الفتوح، ج 2، ص 421. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 215. علّامه مجلسى، اين حديث را از احتجاج طبرسى، ج 1، ص 165 نقل کرده است. بحارالانوار، ج 32،ص 267، ح 206. منهاج البراعة (خوئى)، ج 3، ص 310. «خيبة» به معناى «نااميدى» است. و منظور از «داعى» در اين جا طلحه يا زبير است که مردم را دعوت به شورش ضد امام (عليه السلام) کردند. تعبير «من دَعا» اشاره اى به تحقير آنهاست و جمله «إلامَ أُجيبَ» اشاره به تحقير گروهى است که چشم و گوش بسته، به دنبال آن ها به راه افتادند. حجرات، آيه 9. احقاقُ الحق، ج 4، ص 99، (به نقل از ينابيع المودّة، ج 1، ص 242).
همان، ص 411. الفتوح، ج 2، ص 421. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 215. علّامه مجلسى، اين حديث را از احتجاج طبرسى، ج 1، ص 165 نقل کرده است. بحارالانوار، ج 32،ص 267، ح 206. منهاج البراعة (خوئى)، ج 3، ص 310. «خيبة» به معناى «نااميدى» است. و منظور از «داعى» در اين جا طلحه يا زبير است که مردم را دعوت به شورش ضد امام (عليه السلام) کردند. تعبير «من دَعا» اشاره اى به تحقير آنهاست و جمله «إلامَ أُجيبَ» اشاره به تحقير گروهى است که چشم و گوش بسته، به دنبال آن ها به راه افتادند. حجرات، آيه 9. احقاقُ الحق، ج 4، ص 99، (به نقل از ينابيع المودّة، ج 1، ص 242).