تفسیر بخش سوم
أُوصِيکُمْ، عِبَادَ آللهِ، بِتَقْوَى آللهِ، فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَآلْقِوَامُ، فَتَمَسَّکُوا بِوَثَائِقِهَا، وَآعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا، تَؤُلْ بِکُمْ إِلَى أَکْنَانِ الدَّعَةِ وَأَوْطَانِ آلسَّعَةِ، وَمَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَمَنَازِلِ آلْعِزِّ، (يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ آلْأَبْصَارُ)، وَتُظْلِمُ لَهُ آلْأَقْطَارُ، وَتُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ آلْعِشَارِ. وَيُنْفَخُ فِي الصُّورِ، فَتُزْهَقُ کُلُّ مُهْجَةٍ، وَتَبْکَمُ کُلُّ لَهْجَةٍ، وَتَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ، وَالصُّمُّ الرَّوَاسِخُ، فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً، وَمَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً، فَلا شَفِيعٌ يَشْفَعُ، وَلا حَمِيمٌ يَنْفَعُ، وَلا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ.
ترجمه
اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى کنم که زمام و مهار انسان، و قوام زندگى اوست، پس به وسيله هاى مطمئن تقوا تمسک جوييد و به حقايق آن چنگ زنيد تا شما را به سرمنزل آرامش و جايگاه هاى پروسعت و قلعه هاى محکم وسراهاى عزّت بازگرداند. در آن روز که چشم ها در آن خيره مى شود و از حرکت بازمى ايستد و همه اقطار جهان تيره وتار مى گردد و گله هاى شتران (نفيس ترين ثروت هاى عرب) بى صاحب مى ماند (و به فراموشى سپرده خواهد شد) در آن هنگام در صور دميده مى شود، قلب ها از کار مى افتد، زبان ها بند مى آيد، کوه هاى بلند فرو مى ريزند و سنگ هاى محکم در هم مى شکنند و آن سنگ هاى سخت چنان متلاشى و صاف مى شوند که همچون سرابى لرزان ومتلألئ به نظر مى آيند و جاى آن ها، صاف و هموار مى گردد، چنان که گويى هرگز کوهى در آن جا وجود نداشته است (در آن روز) نه شفيعى وجود دارد که شفاعت کند و نه دوستى که سودى بخشد و نه عذر موجهى که عذاب الهى را برطرف سازد.
شرح و تفسیر
دورنماى هول انگيز قيامت
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، همه انسان ها را به تقواى الهى سفارش مى کند و آثار مهم تقوا را برمى شمرد، مى فرمايد: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى کنم که زمام و مهار انسان، و قوام زندگى اوست»؛ (أُوصِيکُمْ، عِبَادَ آللهِ، بِتَقْوَى آللهِ، فَإِنَّها الزِّمامُ وَآلْقِوَامُ).
تعبير به «زمام» که در اصل به معناى افسار است، اشاره به نيروى بازدارندگى تقواست که انسان را در برابر گناهان مهار مى کند و از سقوط در پرتگاه هاى فساد و گناه و گرفتار شدن در دام شيطان و هواى نفس بازمى دارد. «قوام» اشاره به اين است که پايه هاى زندگى پاک و آميخته با سعادت، بر آن استوار است و به تعبير ديگر: تقوا از يک سو جنبه بازدارندگى دارد و از سوى ديگر جنبه سازندگى، وهر گاه اين دو، دست به دست هم بدهند سعادت و نجات انسان کامل مى شود و در يک کلام، با وجود تقوا، سعادت انسان ازنظر مادى و معنوى کامل است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، «زمام» و «قوام» را مربوط به عبادات دانسته اند، در حالى که جمله از قبيلِ حذف متعلّق است، که عموميّت به مفهوم آن مى بخشد. و آيات قرآن نيز گواه بر اين است که تقوا، هم سبب نجات در آخرت و هم مايه برکت در زندگى مادى دنياست. از يک سو مى فرمايد: (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِيّآ) و از سوى ديگر مى فرمايد: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ).
در ادامه سخن به عنوان توضيح و تأکيد مى افزايد: «به وسيله هاى مطمئن تقوا تمسّک جوييد و به حقايق آن چنگ زنيد تا شما را به سرمنزل آرامش وجايگاه هاى پروسعت و قلعه هاى محکم و سراهاى عزّت بازگرداند»؛ (فَتَمَسَّکُوا بِوَثَائِقِها، وَآعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا، تَؤُلْ بِکُمْ إِلَى أَکْنَانِ الدَّعَةِ وَأَوْطَانِ آلسَّعَةِ، وَمَعَاقِلِ{6} الْحِرْزِ وَمَنَازِلِ آلْعِزِّ).
تعبير به «وثائق» جمع وثيقه به معناى دستگيره محکم، اشاره به جنبه هاى ظاهرى تقواست و تعبير به «حقائق» جمع حقيقت، اشاره به جنبه هاى واقعى آن است.
جمله هاى چهارگانه اى که در عبارت مذکور به عنوان نتيجه (و جزاى شرط مقدّر) ذکر شده، نشان مى دهد که تمسّک به تقوا هم سبب آرامش است، هم گشايش، هم محفوظ ماندن از خطرات و هم برخوردارى از عزّت.
آرى! هنگامى که تقوا به معناى احساس مسئوليت الهى، بر جامعه حاکم شود، کمتر کسى به حقوق ديگرى تجاوز مى کند و دست به ظلم و ستم مى آلايد که نتيجه آن آرامش است و هنگامى که تقوا به معناى وظيفه شناسى حاکم شود، اعتماد، روزبه روز در جامعه گسترش پيدا مى کند که سبب گشايش در امور مى شود و هنگامى که تقوا به معناى حالت بازدارندگى در مقابل دشمن، حاکم گردد، جامعه از شرّ آنان مصون خواهد ماند ومجموعه اين امور مايه عزّت وآبرو و سربلندى است.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: اين آثار چهارگانه به طور کامل در آخرت تحقّق مى يابد، نه به اين معنا که اين آثار، در زندگى دنيا هم نباشد، بلکه هدف اصلى و نهايى، آن جاست، مى فرمايد: «در آن روز که چشم ها در آن خيره شود و از حرکت بازايستد و همه اقطار جهان تيره وتار گردد و گله هاى شتران (نفيس ترين ثروت هاى عرب) بى صاحب ماند»؛ ((يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ آلْأَبْصَارُ)، وَتُظْلِمُ لَهُ آلْأَقْطَارُ، وَتُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ آلْعِشَارِ).
اين اوصاف سه گانه مربوط به صيحه نخستين و زلزله پايان جهان است، زيرا به قدرى وحشتناک و دهشت آفرين است که همه کس همه چيز را جز خود فراموش مى کند؛ همان گونه که قرآن مجيد در ترسيمى گويا مى فرمايد: (يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَمَا هُمْ بِسُکَارَى وَلکِنَّ عَذَابَ اللهِ شَدِيدٌ)؛ «روزى که آن را مى بينيد (آن چنان وحشت سراپاى همه را فرامى گيرد که) هر مادر شيردهى، از شيرخوارش (به کلّى) غافل مى شود و هر باردارى جنين خود را سقط مى کند، و مردم را مست مى بينى در حالى که مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است».
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) گوشه هاى ديگرى از آغاز رستاخيز را شرح مى دهد که دل ها را مى لرزاند و افکار را حيران مى سازد، مى فرمايد: «در آن هنگام در صور دميده مى شود، قلب ها از کار مى افتد، زبان ها بند مى آيد، کوه هاى بلند فرو مى ريزند و سنگ هاى محکم درهم مى شکنند و آن سنگ هاى سخت چنان متلاشى و صاف مى شوند که همچون سرابى لرزان و متلألئ به نظر مى آيند وجاى آن ها، صاف و هموار مى گردد به طورى که گويى هرگز کوهى در آن جا وجود نداشته است»؛ (وَيُنْفَخُ فِي الصُّورِ، فَتُزْهَقُ کُلُّ مُهْجَةٍ، وَتَبْکَمُ کُلُّ لَهْجَةٍ، وَتَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ، وَالصُّمُّ{6} الرَّوَاسِخُ{7}، فَيَصِيرُ صَلْدُهَا{8} سَرَاباً رَقْرَقاً{9}، وَمَعْهَدُهَا{10} قَاعاً{11} سَمْلَقاً{12}). از مجموع آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود که دو نوع تحوّل شديد وتکان دهنده در پايان جهان و آستانه رستاخيز رخ مى دهد که از آن ها تعبير به نفخ صور (دميدن در شيپور) شده است، زيرا در گذشته هنگامى که مى خواستند لشکر را به حرکت درآورند يا اعلام جنگ کنند يا از خواب بيدار سازند، شيپور بيدارى يا شيپور حرکت يا جنگ مى نواختند و با آهنگ هاى مختلفى که صداى شيپور داشت، مطلب به گوش مى رسيد، بنابراين نفخ صور به معناى آغاز تحوّلى عظيم است.
از آيات قرآن استفاده مى شود که همراه نفخ صور اوّل، زلزله عظيمى در سراسر جهان رخ مى دهد و همه موجودات زنده براثر شدّت آن، قالب تهى مى کنند، که اين شيپور مرگ است. آيه شريفه (إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَا...) همچنين آيه (وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ...) اشاره به همين نفخ صور هستند.
در نفخ صور دوم که همان شيپور تجديد حيات و زندگى است، تحوّل تازه اى رخ مى دهد و بر ويرانه هاى جهان پيشين جهانى نو پديدار مى شود و مردگان از قبرها برمى خيزند و آماده حساب مى شوند. در سوره «زلزال» اشاره به نفخه دوم شده است، مى فرمايد: (إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا * يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا). همچنين در ادامه آيه 68 سوره زمر که در بالا آمد، مى فرمايد: (ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ)؛ «سپس بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همگى به پا مى خيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند». آنچه امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرمود، اشاره به همان نفخ صور اوّل است که سبب ويرانى جهان، درهم شکستن کوه ها و محو شدن آثار آن وتحيّر عجيب انسان ها و سپس مرگ آنان مى شود. آنچه در ذيل اين خطبه آمده اشاره به حوادث بعد از نفخ دوم است که مى فرمايد: «(در آن روز) نه شفيعى است که شفاعت کند و نه دوستى که سودى بخشد و نه عذر موجّهى که عذاب الهى را برطرف سازد»؛ (فَلا شَفِيعٌ يَشْفَعُ، وَلاحَمِيمٌ يَنْفَعُ، وَلا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ).
اين سخن نيز برگرفته از آيات قرآن مجيد است که مى فرمايد: (مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ)؛ «براى ستمکاران نه دوستى وجود دارد و نه شفاعت کننده اى که شفاعتش پذيرفته شود». نيز مى فرمايد: (فَيَوْمَئِذٍ لاَّ يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)؛ «آن روز عذرخواهى ستمکاران سودى به حالشان ندارد و آن ها توانايى بر جلب رضايت پروردگار نمى يابند (توبه آنان پذيرفته نمى شود)».
بديهى است که عدم پذيرش معذرت همان گونه که از آيات مذکور برمى آيد، مخصوص کسانى است که با اعمال خود، پل هاى ارتباطى شفاعت را پشت سر خود ويران کرده اند؛ ولى آنان که راه شفاعت را بازگذاشته اند، مشمول شفاعت خواهند شد. قرآن مجيد مى فرمايد: (وَلا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى)؛ «و آن ها جز براى کسى که خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى کنند».
* * * .
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، همه انسان ها را به تقواى الهى سفارش مى کند و آثار مهم تقوا را برمى شمرد، مى فرمايد: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى کنم که زمام و مهار انسان، و قوام زندگى اوست»؛ (أُوصِيکُمْ، عِبَادَ آللهِ، بِتَقْوَى آللهِ، فَإِنَّها الزِّمامُ وَآلْقِوَامُ).
تعبير به «زمام» که در اصل به معناى افسار است، اشاره به نيروى بازدارندگى تقواست که انسان را در برابر گناهان مهار مى کند و از سقوط در پرتگاه هاى فساد و گناه و گرفتار شدن در دام شيطان و هواى نفس بازمى دارد. «قوام» اشاره به اين است که پايه هاى زندگى پاک و آميخته با سعادت، بر آن استوار است و به تعبير ديگر: تقوا از يک سو جنبه بازدارندگى دارد و از سوى ديگر جنبه سازندگى، وهر گاه اين دو، دست به دست هم بدهند سعادت و نجات انسان کامل مى شود و در يک کلام، با وجود تقوا، سعادت انسان ازنظر مادى و معنوى کامل است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، «زمام» و «قوام» را مربوط به عبادات دانسته اند، در حالى که جمله از قبيلِ حذف متعلّق است، که عموميّت به مفهوم آن مى بخشد. و آيات قرآن نيز گواه بر اين است که تقوا، هم سبب نجات در آخرت و هم مايه برکت در زندگى مادى دنياست. از يک سو مى فرمايد: (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِيّآ) و از سوى ديگر مى فرمايد: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ).
در ادامه سخن به عنوان توضيح و تأکيد مى افزايد: «به وسيله هاى مطمئن تقوا تمسّک جوييد و به حقايق آن چنگ زنيد تا شما را به سرمنزل آرامش وجايگاه هاى پروسعت و قلعه هاى محکم و سراهاى عزّت بازگرداند»؛ (فَتَمَسَّکُوا بِوَثَائِقِها، وَآعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا، تَؤُلْ بِکُمْ إِلَى أَکْنَانِ الدَّعَةِ وَأَوْطَانِ آلسَّعَةِ، وَمَعَاقِلِ{6} الْحِرْزِ وَمَنَازِلِ آلْعِزِّ).
تعبير به «وثائق» جمع وثيقه به معناى دستگيره محکم، اشاره به جنبه هاى ظاهرى تقواست و تعبير به «حقائق» جمع حقيقت، اشاره به جنبه هاى واقعى آن است.
جمله هاى چهارگانه اى که در عبارت مذکور به عنوان نتيجه (و جزاى شرط مقدّر) ذکر شده، نشان مى دهد که تمسّک به تقوا هم سبب آرامش است، هم گشايش، هم محفوظ ماندن از خطرات و هم برخوردارى از عزّت.
آرى! هنگامى که تقوا به معناى احساس مسئوليت الهى، بر جامعه حاکم شود، کمتر کسى به حقوق ديگرى تجاوز مى کند و دست به ظلم و ستم مى آلايد که نتيجه آن آرامش است و هنگامى که تقوا به معناى وظيفه شناسى حاکم شود، اعتماد، روزبه روز در جامعه گسترش پيدا مى کند که سبب گشايش در امور مى شود و هنگامى که تقوا به معناى حالت بازدارندگى در مقابل دشمن، حاکم گردد، جامعه از شرّ آنان مصون خواهد ماند ومجموعه اين امور مايه عزّت وآبرو و سربلندى است.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: اين آثار چهارگانه به طور کامل در آخرت تحقّق مى يابد، نه به اين معنا که اين آثار، در زندگى دنيا هم نباشد، بلکه هدف اصلى و نهايى، آن جاست، مى فرمايد: «در آن روز که چشم ها در آن خيره شود و از حرکت بازايستد و همه اقطار جهان تيره وتار گردد و گله هاى شتران (نفيس ترين ثروت هاى عرب) بى صاحب ماند»؛ ((يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ آلْأَبْصَارُ)، وَتُظْلِمُ لَهُ آلْأَقْطَارُ، وَتُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ آلْعِشَارِ).
اين اوصاف سه گانه مربوط به صيحه نخستين و زلزله پايان جهان است، زيرا به قدرى وحشتناک و دهشت آفرين است که همه کس همه چيز را جز خود فراموش مى کند؛ همان گونه که قرآن مجيد در ترسيمى گويا مى فرمايد: (يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَمَا هُمْ بِسُکَارَى وَلکِنَّ عَذَابَ اللهِ شَدِيدٌ)؛ «روزى که آن را مى بينيد (آن چنان وحشت سراپاى همه را فرامى گيرد که) هر مادر شيردهى، از شيرخوارش (به کلّى) غافل مى شود و هر باردارى جنين خود را سقط مى کند، و مردم را مست مى بينى در حالى که مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است».
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) گوشه هاى ديگرى از آغاز رستاخيز را شرح مى دهد که دل ها را مى لرزاند و افکار را حيران مى سازد، مى فرمايد: «در آن هنگام در صور دميده مى شود، قلب ها از کار مى افتد، زبان ها بند مى آيد، کوه هاى بلند فرو مى ريزند و سنگ هاى محکم درهم مى شکنند و آن سنگ هاى سخت چنان متلاشى و صاف مى شوند که همچون سرابى لرزان و متلألئ به نظر مى آيند وجاى آن ها، صاف و هموار مى گردد به طورى که گويى هرگز کوهى در آن جا وجود نداشته است»؛ (وَيُنْفَخُ فِي الصُّورِ، فَتُزْهَقُ کُلُّ مُهْجَةٍ، وَتَبْکَمُ کُلُّ لَهْجَةٍ، وَتَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ، وَالصُّمُّ{6} الرَّوَاسِخُ{7}، فَيَصِيرُ صَلْدُهَا{8} سَرَاباً رَقْرَقاً{9}، وَمَعْهَدُهَا{10} قَاعاً{11} سَمْلَقاً{12}). از مجموع آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود که دو نوع تحوّل شديد وتکان دهنده در پايان جهان و آستانه رستاخيز رخ مى دهد که از آن ها تعبير به نفخ صور (دميدن در شيپور) شده است، زيرا در گذشته هنگامى که مى خواستند لشکر را به حرکت درآورند يا اعلام جنگ کنند يا از خواب بيدار سازند، شيپور بيدارى يا شيپور حرکت يا جنگ مى نواختند و با آهنگ هاى مختلفى که صداى شيپور داشت، مطلب به گوش مى رسيد، بنابراين نفخ صور به معناى آغاز تحوّلى عظيم است.
از آيات قرآن استفاده مى شود که همراه نفخ صور اوّل، زلزله عظيمى در سراسر جهان رخ مى دهد و همه موجودات زنده براثر شدّت آن، قالب تهى مى کنند، که اين شيپور مرگ است. آيه شريفه (إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَا...) همچنين آيه (وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ...) اشاره به همين نفخ صور هستند.
در نفخ صور دوم که همان شيپور تجديد حيات و زندگى است، تحوّل تازه اى رخ مى دهد و بر ويرانه هاى جهان پيشين جهانى نو پديدار مى شود و مردگان از قبرها برمى خيزند و آماده حساب مى شوند. در سوره «زلزال» اشاره به نفخه دوم شده است، مى فرمايد: (إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا * يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا). همچنين در ادامه آيه 68 سوره زمر که در بالا آمد، مى فرمايد: (ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ)؛ «سپس بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همگى به پا مى خيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند». آنچه امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرمود، اشاره به همان نفخ صور اوّل است که سبب ويرانى جهان، درهم شکستن کوه ها و محو شدن آثار آن وتحيّر عجيب انسان ها و سپس مرگ آنان مى شود. آنچه در ذيل اين خطبه آمده اشاره به حوادث بعد از نفخ دوم است که مى فرمايد: «(در آن روز) نه شفيعى است که شفاعت کند و نه دوستى که سودى بخشد و نه عذر موجّهى که عذاب الهى را برطرف سازد»؛ (فَلا شَفِيعٌ يَشْفَعُ، وَلاحَمِيمٌ يَنْفَعُ، وَلا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ).
اين سخن نيز برگرفته از آيات قرآن مجيد است که مى فرمايد: (مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ)؛ «براى ستمکاران نه دوستى وجود دارد و نه شفاعت کننده اى که شفاعتش پذيرفته شود». نيز مى فرمايد: (فَيَوْمَئِذٍ لاَّ يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)؛ «آن روز عذرخواهى ستمکاران سودى به حالشان ندارد و آن ها توانايى بر جلب رضايت پروردگار نمى يابند (توبه آنان پذيرفته نمى شود)».
بديهى است که عدم پذيرش معذرت همان گونه که از آيات مذکور برمى آيد، مخصوص کسانى است که با اعمال خود، پل هاى ارتباطى شفاعت را پشت سر خود ويران کرده اند؛ ولى آنان که راه شفاعت را بازگذاشته اند، مشمول شفاعت خواهند شد. قرآن مجيد مى فرمايد: (وَلا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى)؛ «و آن ها جز براى کسى که خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى کنند».
* * * .
پاورقی ها
اختيار مصباح السالکين، ص 368.
مريم، آيه 63. اعراف، آيه 96. «وثائق» جمع «وثيقه» چيزى است که بر آن تکيه و اعتماد مى کنند. «حقائق» جمع «حقيقت»، معناى آن معروف و مشهور است؛ ولى ابن ابى الحديد، در شرحش، ج 10، ص 175 آن را به معناى رايت (پرچم) گرفته که در هيچ يک از منابع لغت پيدا نشده است. «تؤل» (که در اصل «تؤول» بوده و به دليل جزاى شرط مقدّر واقع شدن، مجزوم شده و به صورت تؤلْ درآمده) از ريشه «اول» بر وزن «قول» به معناى بازگشت، گرفته شده است، بنابراين جمله «تؤل بکم» مفهومش اين است که شما را باز مى گرداند. «اکنان» جمع «کنّ» بر وزن «جنّ» به معناى ستر و پرده و نيز پناهگاه است. «دعة» به معناى استراحت و آرامش است. «معاقل» جمع «معقل» بر وزن «مسجد» به معناى ملجأ و پناهگاه و گاه به معناى کوه هاى بلند آمده که مى تواند انسان را از خطر سيلاب و مانند آن نجات دهد. «تشخص» از ريشه «شخوص» به معناى خيره شدن چشم به يک نقطه است، به طورى که از حرکت باز ايستد. اين تعبير معمولا کنايه از رعب و وحشت است. «صروم» جمع «صرم» بر وزن «فعل» در اصل به معناى گله شتران است سپس به مجموعه هاى ديگر انسانى و غير انسانى اطلاق شده است. «عشار» جمع «عشراء» بر وزن «وکلا» در اصل به معناى شتر باردار ده ماهه است و از آن جا که چنين شترى هم به دليل خودش و هم به دليل بچه کاملى که در شکم دارد پر ارزش است، اين واژه، کنايه از اموال نفيس است. حج، آيه 2. «تزهق» از ريشه «زهوق» بر وزن «غروب» به معناى هلاکت و نابودى است. «مهجه» در اصل به معناى خونى است که در درون قلب وجود دارد و حيات آدمى به آن بسته است. سپس به خود قلب اطلاق شده است. «تبکم» از ريشه «بکم» بر وزن «قلم» به معناى لال شدن و از کار افتادن زبان گرفته شده و «بکم» بر وزن «قفل» جمع «ابکم» يعنى شخص گنگ و لال. «شمّ» جمع «أشمّ» به معناى مرتفع است. «شوامخ» جمع «شامخ» به معناى بلند است، بنابراين «الشمّ الشوامخ» به عنوان تأکيد براى کوه هاى بلند ذکر شده است. «صمّ» جمع «أصم» گاه به معناى ناشنوا و گاه به معناى سنگ هاى سخت مى آيد و در جمله بالا در معناى دوم استعمال شده است. «رواسخ» جمع «راسخ» به معناى محکم و پابرجاست. «صلد» در اصل سنگ صاف و سختى را گويند که چيزى بر آن نمى رويد. سپس به معناى بخيل و انعطاف ناپذير نيز استعمال شده و در اين جا همان معناى اوّل مراد است. «رقرق» به معناى اشک خفيفى است که در چشم حلقه مى زند و مى درخشد و از آن خارج نمى شود. سپس به هر چيز کم و خفيفى اطلاق شده و نيز به معناى برق زدن و تلألؤ نيز بکار رفته است و در جمله بالا منظور، همين معناى اخير است. «معهد» جايگاهى است که به سوى آن باز مى گردند و در تعبيرات امروز به آموزشگاه نيز اطلاق مى شود و «معهدها» در اين خطبه به معناى جايگاه کوه هاست. «قاع» يعنى زمين صاف و مستوى. «سملق» زمين صافى است که هيچ جاى آن بلندتر از جاى ديگر نباشد. حج، آيات 1 و 2. زمر، آيه 68. غافر، آيه 18. روم، آيه 57. انبياء، آيه 28.
مريم، آيه 63. اعراف، آيه 96. «وثائق» جمع «وثيقه» چيزى است که بر آن تکيه و اعتماد مى کنند. «حقائق» جمع «حقيقت»، معناى آن معروف و مشهور است؛ ولى ابن ابى الحديد، در شرحش، ج 10، ص 175 آن را به معناى رايت (پرچم) گرفته که در هيچ يک از منابع لغت پيدا نشده است. «تؤل» (که در اصل «تؤول» بوده و به دليل جزاى شرط مقدّر واقع شدن، مجزوم شده و به صورت تؤلْ درآمده) از ريشه «اول» بر وزن «قول» به معناى بازگشت، گرفته شده است، بنابراين جمله «تؤل بکم» مفهومش اين است که شما را باز مى گرداند. «اکنان» جمع «کنّ» بر وزن «جنّ» به معناى ستر و پرده و نيز پناهگاه است. «دعة» به معناى استراحت و آرامش است. «معاقل» جمع «معقل» بر وزن «مسجد» به معناى ملجأ و پناهگاه و گاه به معناى کوه هاى بلند آمده که مى تواند انسان را از خطر سيلاب و مانند آن نجات دهد. «تشخص» از ريشه «شخوص» به معناى خيره شدن چشم به يک نقطه است، به طورى که از حرکت باز ايستد. اين تعبير معمولا کنايه از رعب و وحشت است. «صروم» جمع «صرم» بر وزن «فعل» در اصل به معناى گله شتران است سپس به مجموعه هاى ديگر انسانى و غير انسانى اطلاق شده است. «عشار» جمع «عشراء» بر وزن «وکلا» در اصل به معناى شتر باردار ده ماهه است و از آن جا که چنين شترى هم به دليل خودش و هم به دليل بچه کاملى که در شکم دارد پر ارزش است، اين واژه، کنايه از اموال نفيس است. حج، آيه 2. «تزهق» از ريشه «زهوق» بر وزن «غروب» به معناى هلاکت و نابودى است. «مهجه» در اصل به معناى خونى است که در درون قلب وجود دارد و حيات آدمى به آن بسته است. سپس به خود قلب اطلاق شده است. «تبکم» از ريشه «بکم» بر وزن «قلم» به معناى لال شدن و از کار افتادن زبان گرفته شده و «بکم» بر وزن «قفل» جمع «ابکم» يعنى شخص گنگ و لال. «شمّ» جمع «أشمّ» به معناى مرتفع است. «شوامخ» جمع «شامخ» به معناى بلند است، بنابراين «الشمّ الشوامخ» به عنوان تأکيد براى کوه هاى بلند ذکر شده است. «صمّ» جمع «أصم» گاه به معناى ناشنوا و گاه به معناى سنگ هاى سخت مى آيد و در جمله بالا در معناى دوم استعمال شده است. «رواسخ» جمع «راسخ» به معناى محکم و پابرجاست. «صلد» در اصل سنگ صاف و سختى را گويند که چيزى بر آن نمى رويد. سپس به معناى بخيل و انعطاف ناپذير نيز استعمال شده و در اين جا همان معناى اوّل مراد است. «رقرق» به معناى اشک خفيفى است که در چشم حلقه مى زند و مى درخشد و از آن خارج نمى شود. سپس به هر چيز کم و خفيفى اطلاق شده و نيز به معناى برق زدن و تلألؤ نيز بکار رفته است و در جمله بالا منظور، همين معناى اخير است. «معهد» جايگاهى است که به سوى آن باز مى گردند و در تعبيرات امروز به آموزشگاه نيز اطلاق مى شود و «معهدها» در اين خطبه به معناى جايگاه کوه هاست. «قاع» يعنى زمين صاف و مستوى. «سملق» زمين صافى است که هيچ جاى آن بلندتر از جاى ديگر نباشد. حج، آيات 1 و 2. زمر، آيه 68. غافر، آيه 18. روم، آيه 57. انبياء، آيه 28.