تفسیر بخش اوّل

وَلَقَدْ عَلِمَ آلْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله) أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَى آللهِ وَلا عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ. وَلَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسِي فِي آلْمَوَاطِنِ الَّتِي تَنْکُصُ فِيهَا آلْأَبْطَالُ، وَتَتَأَخَّرُ فِيهَا آلْأَقْدَامُ، نَجْدَةً أَکْرَمَنِي آللهُ بِهَا.

ترجمه
اصحاب و ياران رازدار محمّد (صلي الله عليه و آله) به خوبى مى دانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات) خدا و پيامبرش برنخاستم (بلکه پيوسته چشم به امر وگوش به فرمان بودم) من در صحنه هاى نبردى که شجاعان فرار مى کردند و گام هايشان به عقب برمى گشت با جان خود او را يارى کردم. اين شجاعتى است که خداوند مرا با آن اکرام فرمود.
شرح و تفسیر
پيوسته گوش به فرمان بودم!
امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه اشاره به دو نکته مهم مى کند: نخست اين که هميشه و در همه جا و بدون هيچ قيد و شرط، مطيع فرمان خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده است، در حالى که گاه و بى گاه بعضى از افراد عادى يا سرشناسِ ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر آن حضرت خرده مى گرفتند، مى فرمايد: «اصحاب و ياران رازدار محمد9 به خوبى مى دانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات) خدا و پيامبرش برنخاستم (بلکه پيوسته چشم به امر و گوش به فرمان بودم)»؛ (وَلَقَدْ عَلِمَ آلْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله) أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَى آللهِ وَلا عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ).
«مستحفظون» (به صورت صيغه اسم مفعول) اشاره به آن گروهى است که اسرار پيامبر (صلي الله عليه و آله) و تاريخ صحيح اسلام به آن ها سپرده شده بود و اين به خوبى نشان مى دهد که تنها گروهى از ياران آن حضرت بودند که با دقّت و خالى از هر گونه غرض و سوء نيّت، حافظ اسرار اسلام و حوادث تاريخى بودند و مردم آن ها را به امانت و دقت مى شناختند. در برابر گروهى در دوران معاويه که دين خود را به دنيا فروختند و احاديثى جعل کردند و با فضايل على (عليه السلام) به مبارزه برخاستند وحتى نقايصى را به کذب و دروغ به آن حضرت نسبت دادند، تا دنياى خود را با اين گناهان آباد کنند.
اين جمله در عين حال اشاره به کسانى دارد که گاهى زبان اعتراض مى گشودند، همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (وَمِنْهُمْ مَّنْ يَلْمِزُکَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ)؛ «و در ميان آن ها کسانى هستند که در (تقسيم) غنايم به تو خرده مى گيرند. اگر سهمى از آن (غنايم) به آن ها داده شود راضى مى شوند و اگر چيزى به آن ها داده نشود خشمگين مى شوند (هر چند حقى نداشته باشند)». نيز اشاره به افراد سرشناسى مانند عمر است که در روايات اهل سنّت نيز آمده که در روز حديبيّه ـ طبق نقل مصنّف عبدالرزّاق صنعانى، عالم معروف اهل سنّت ـ به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اعتراض کرد و گفت: آيا تو رسول بر حقّ خدا نيستى؟! پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: آرى! عمر گفت: آيا ما بر حق نيستيم و دشمنان ما بر باطل نيستند؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: آرى! گفت: چرا ما در دين خود تسليم پستى شويم (و با دشمن صلحى کنيم که شبيه تسليم است)؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: من رسول خدا هستم و گوش به فرمان او، و او مرا يارى خواهد کرد. عمر اعتراض خود را ادامه داد و عرض کرد: مگر نفرمودى که ما به زيارت خانه خدا مشرّف مى شويم؟ فرمود: آيا من گفتم امسال مشرّف مى شويد؟ عرض کرد: نه! فرمود: الآن هم مى گويم که به زودى مشرّف خواهيد شد».
از روايت استفاده مى شود، تنها خليفه دوم نبود که زبان به اعتراض گشود، گروه هاى ديگرى نيز با وى همراهى کردند.
ولى در هيچ تاريخى نمى خوانيم که در جايى على (عليه السلام) به يکى از کارهاى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اعتراض کرده باشد، بلکه همه جا تابع آن حضرت و سر به فرمانش بود.
امام (عليه السلام) در ادامه سخن، به شرح فداکارى هاى خود در راه اسلام و پيامبر (صلي الله عليه و آله) پرداخته، مى فرمايد: «من در صحنه هاى نبردى که شجاعان فرار مى کردند وگام هايشان به عقب برمى گشت با جان خود او را يارى کردم؛ اين شجاعتى است که خداوند مرا با آن اکرام فرمود»؛ (وَلَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسِي فِي آلْمَوَاطِنِ الَّتِي تَنْکُصُ فِيهَا آلْأَبْطَالُ، وَتَتَأَخَّرُ فِيهَا آلْأَقْدَامُ، نَجْدَةً أَکْرَمَنِي آللهُ بِهَا).
اين جمله هاى کوتاه اشاره به فداکارى هاى آن حضرت در غزوات مهم اسلامى، همچون احد و خيبر و احزاب و حنين دارد.
مى دانيم که در احد، طبق تصريح مورّخين هنگامى که دشمن خبر دروغين کشته شدن پيامبر (صلي الله عليه و آله) را منتشر کرد و عده زيادى از مسلمانان شهيد شدند باقى مانده لشکر عقب نشينى کردند. تنها کسى که در کنار پيامبر (صلي الله عليه و آله) باقى ماند و همچون پروانه گرد شمع وجود او مى گشت و دفاع مى کرد على (عليه السلام) بود.
همچنين در جنگ احزاب همه در برابر «عمرو بن عبدود» به اصطلاح، سپر انداختند و هيچ کس جز اميرمؤمنان على (عليه السلام) آماده مبارزه با او نشد.
در جنگ خيبر، پيامبر (صلي الله عليه و آله) هر روز پرچم جنگ را به دست يکى از مدّعيان مى داد؛ ولى کارى از پيش نمى بردند تا اين که در آخرين روز پرچم را به دست على (عليه السلام) سپرد و قلعه هاى خيبر به دست مبارک او يکى پس از ديگرى فتح شد.
در جنگ حنين هنگامى که لشکر اسلام مورد هجوم غافلگيرانه دشمن قرار گرفت، بسيارى، از ترس و وحشت فرار کردند. يکى از کسانى که محکم ايستاد و از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دفاع کرد، على (عليه السلام) بود.{6} به يقين فداکارى هاى على (عليه السلام) منحصر به ميدان نبرد نبود، بلکه در موارد ديگرى که کمتر کسى جرأت مى کرد در آن گام نهد، على (عليه السلام) بود که شجاعانه وارد مى شد؛ مانند داستان «ليلة المبيت» (شبى که على (عليه السلام) در بستر پيامبر (صلي الله عليه و آله) خوابيد و سبب نجات آن حضرت از چنگال دشمنان خونخوار شد).
* * * .
پاورقی ها
در اين خطبه پنج بار تعبير «و لقد» آمده است که هر کدام براى تأکيد بر مطلب تازه اى است. بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که واو در اين جا واو قسم است؛ ولى بعضى از اساتيد فن ادب عربى «واو» را مستأنفه دانسته و لام را لام جواب قسم گرفته اند و معتقدند که قسم، محذوف آن است. در تقدير «و أقسم بالله لقد...» بوده است. در کتاب مغنى اللبيب آمده است: مشهور اين است که در اين گونه موارد لام، لام قسم است؛ ولى از ابوحيان نقل مى کند که در آيه (و لقد علمتم...) لام را لام ابتدا دانسته که براى تأکيد است و ممکن است قبل از آن قسم محذوفى باشد. (مغنى اللبيب، ج 1، ص 229، حرف «لام»). اين احتمال نيز وجود دارد که اساسآ اين جا قسمى در کار نباشد، بلکه «لام» و «قد» هر دو براى تأکيد است و لذا غالب مترجمان در ترجمه هاى خود معناى قسم را نياورده اند.
توبه، آيه 58. مصنّف عبدالرزاق صنعانى، ج 5، ص 339. همين حديث را سيوطى در درالمنثور، ج 6، ص 77 ذيل آيه 26 سوره فتح و طبرى در تاريخ معروف خود در ج 2، ص 280 در حوادث سنه شش هجرى آورده اند. «واسيت» و «آسيت» هر دو از يک ريشه و به يک معنا هستند هر دو از ريشه «أسْى» بر وزن «سعى» گرفته شده وبه معناى شرکت دادن ديگرى در چيزى است و «مواسات» به معناى شريک ساختن ديگران در مال و امکانات زندگى است. «تنکص» از ريشه «نکص» بر وزن «عکس» يعنى به عقب بازگشتن و در ميدان جنگ به عقب نشينى لشکر اطلاق مى شود. «نجده» به معناى شجاعت و ايستادگى در برابر دشمن يا حادثه است. تاريخ طبرى، ج 2، ص 197 (حوادث سال سوم). تاريخ طبرى، ج 2، ص 239 (حوادث سال پنجم). تاريخ طبرى، ج 2، ص 300 (حوادث سال هفتم). تاريخ طبرى، ج 2، ص 347 (حوادث سال هشتم).