تفسیر بخش دوم

وَلَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ آللهِ (صلي الله عليه و آله) وَإِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي. وَلَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي کَفِّي، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي. وَلَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَه (صلي الله عليه و آله) وَآلْمَلائِکَةُ أَعْوَانِي، فَضَجَّتِ آلدَّارُ وَالْأَفْنِيَةُ. مَلَأٌ يَهْبِطُ، وَمَلَأٌ يَعْرُجُ، وَمَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ. يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ. فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيًّا وَمَيِّتاً؟ فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِکُمْ، وَلْتَصْدُقْ نِيَّاتُکُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّکُمْ. فَوَآلَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ آلْحَقِّ، وَإِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ آلْبَاطِلِ. أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ، وَأَسْتَغْفِرُ آللهَ لِي وَلَکُمْ!

ترجمه
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حالى که سرش بر سينه ام قرار داشت، قبض روح شد، نفس او در دستم روان گشت. سپس آن را به چهره کشيدم. من عهده دار غسل او بودم، در حالى که فرشتگان مرا يارى مى کردند. (گويى) در و ديوار و صحن خانه، به ضجّه درآمده بودند. گروهى (از فرشتگان) به زمين مى آمدند و گروهى به آسمان مى رفتند و گوش من از صداى آنان که آهسته بر آن حضرت نماز مى خواندند، خالى نمى شد! تا زمانى که او را در قبر به خاک سپرديم. چه کسى به (خلافت) آن حضرت در حيات و مرگش از من سزاوارتر است؟ بنابراين با بينش خود حرکت کنيد و صدق نيّت خود را در جهاد با دشمن اثبات سازيد؛ زيرا به خدايى که معبودى جز او نيست قسم ياد مى کنم که من در جادّه حق قرار دارم و آن ها (مخالفان من) در لغزشگاه باطل اند من سخنانم را آشکارا مى گويم وهمگى مى شنويد (و با همه شما اتمام حجّت مى کنم) و براى خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم.
شرح و تفسیر
چه کسى از من سزاوارتر است؟
بعد از بيان رابطه نزديک و خالصانه و مخلصانه امام (عليه السلام) با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در زمان حيات او، امام (عليه السلام) روابط نزديک خود را با آن حضرت پس از وفات او، يادآور مى شود و نشان مى دهد که احدى از مسلمانان چنين ارتباطى با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نداشت، مى فرمايد: «رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حالى که سرش بر سينه ام قرار داشت قبض روح شد و نفس او در دستم روان گشت، سپس آن را به چهره کشيدم»؛ (وَلَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ آللهِ (صلي الله عليه و آله) وَإِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي. وَلَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي کَفِّي، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي).
تعبير «إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي» ممکن است اشاره به اين باشد که اميرمؤمنان على (عليه السلام) سر پيامبر (صلي الله عليه و آله) را از زمين بلند کرد و در آن لحظه به سينه چسبانيد که هم مايه آرامش پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود و هم سبب آرامش على (عليه السلام) و در اين حال، نفس کشيدن هم آسان تر است. اين احتمال نيز داده شده که سر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر دامان على (عليه السلام) بود و على (عليه السلام) خم شد و سينه آن حضرت با سر پيامبر (صلي الله عليه و آله) تماس داشت؛ ولى اين احتمال با تعبير «على صدرى» سازگار نيست. در اين که منظور از «نفس» در جمله «سَالَتْ نَفْسُهُ» چيست؟ در ميان شارحان و مترجمان نهج البلاغه گفت وگوى بسيارى است و اين گفت وگوها بر محور دو تفسير دور مى زند:
نخست اين که منظور از نفس، خون است که در بسيارى از عبارات فقها و ادبا به اين معنا آمده؛ ازجمله «نفس سائله» در کتب فقهى به معناى خون جهنده است و در اشعار عرب نيز به اين معنا استعمال شده است و گفته اند: «پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در آخرين ساعت عمر، مقدارى خون از حلق مبارکش بيرون آمد و از دهان بيرون ريخت و طبق اين خطبه آن خون در کف دست مبارک على (عليه السلام) قرار گرفت و آن حضرت به عنوان تبرّک بر صورت خود ماليد».
تفسير ديگر اين که نفس، همان روح مقدّس انسانى است که در قرآن مجيد بارها به آن اشاره شده است: (اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا)؛ «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند». بنابراين مفهوم جمله اين مى شود که روح مقدّس وپاک پيامبر (صلي الله عليه و آله) به هنگام جدا شدن از بدن بر دست على (عليه السلام) قرار گرفت و آن حضرت آن را به صورت خود کشيد.
ولى در اين جا جمله اى که براى بسيارى از شارحان يا مترجمان مبهم مانده تعبير «أَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي» است؛ مى گويند: مگر روح چيزى است که بتوان آن را بر صورت ماليد؟!
براى حل اين اشکال مى توان گفت که «کفّ» مؤنّث است، زيرا اعضاى جفت بدن جنبه تأنيث دارد و اعضايى که يکى بيشتر نيست مذکّر شمرده مى شود. شاعر عرب نيز مى گويد : «وَکَفٍّ خَضيبٍ زُيِّنَتْ بِبَنانى»، بنابراين معناى جمله اين مى شود که دست من با روح مقدّس پيامبر (صلي الله عليه و آله) تماس گرفت، سپس دست را به عنوان تبرّک به صورت کشيدم. به اين ترتيب مشکل تفسير جمله مذکور حل مى شود.
سپس امام (عليه السلام) به ساير مراسم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) يعنى غسل و دفن پرداخته، مى فرمايد: «من متصدّى غسل او بودم، در حالى که فرشتگان مرا يارى مى کردند. (گويى) در و ديوار و صحن خانه به ضجّه درآمده بودند، گروهى (از فرشتگان) به زمين مى آمدند و گروهى به آسمان مى رفتند و گوش من از صداى آنان که آهسته بر آن حضرت نماز مى خواندند، خالى نمى شد تا زمانى که او را در قبر به خاک سپرديم»؛ (وَلَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَه (صلي الله عليه و آله) وَآلْمَلائِکَةُ أَعْوَانِي، فَضَجَّتِ آلدَّارُ وَالْأَفْنِيَةُ. مَلَأٌ يَهْبِطُ، وَمَلَأٌ يَعْرُجُ، وَمَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ. يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ).
جمله «وُلّيت غسله» ممکن است اشاره به اين باشد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مرا مسئول و متولّى اين کار ساخته بود و يارى فرشتگان به منظور احترام و تعظيم وتکريم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود. «ضجّه و فرياد در و ديوار خانه» ممکن است به معناى حقيقى آن باشد، همان گونه که درمورد تسبيح جمادات در تفسير آيات تسبيح در قرآن مجيد ذکر کرده اند و ممکن است به معناى مجازى باشد و اشاره باشد به غم و اندوه عظيمى که بر فضاى خانه پيامبر (صلي الله عليه و آله) سايه افکنده بود. اين احتمال نيز داده شده که در اين جا واژه ملائکه محذوف شده که جمله قرينه بر آن است، بنابراين، معناى جمله «فضجّت...» اين مى شود: فرشتگانى که در خانه حضور داشتند فرياد و ضجّه برآوردند؛ ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.
احتمال چهارمى نيز وجود دارد و آن اين که مردمى که در اطراف خانه حضور داشتند فرياد مى کشيدند.
تعبير به هبوط و عروج فرشتگان اشاره به اين است که گروه گروه مى آمدند و بر آن حضرت نماز مى گزاردند و مى رفتند و در اين ميان گوش مبارک على (عليه السلام) بود که صداى آن ها را به هنگام نماز و درود فرستادن بر آن حضرت درک مى کرد واين نماز و درود فرشتگان تا هنگام دفن ادامه داشت. تعبير به «ضريح» اشاره به شکافى است که در زمين براى دفن آن حضرت ايجاد کردند؛ زيرا «ضريح» در لغت به همين معناست، هر چند امروز به آن چيزى که روى قبر مى گذارند، اطلاق مى شود.
در روايات شيعه و اهل سنّت نيز آمده است: تنها متولّى غسل و دفن پيامبر (صلي الله عليه و آله)، على (عليه السلام) بود. ازجمله مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب الوصيه «شيخ عيسى ضرير» از امام کاظم (عليه السلام) چنين نقل مى کند: «قالَ رَسُولُ اللهِ يا عَلىُّ! أَضَمِنْتَ دَيْني تَقْضِيهِ عَنِّي! قالَ نَعَمْ. قالَ اللّهُمَّ فَاشْهَدْ. ثُمَّ قَالَ يَا عَليُّ تُغَسِّلُني وَلا يُغْسِّلُني غَيْرُکَ فَيَعْمَى بَصَرُهُ... قَالَ عَليٌّ (عليه السلام) فَکَيْفَ أقْوى عَلَيْکَ وَحْدي؟ قَالَ يُعِينُکَ جَبْرَئِيلُ وَميکَائيلُ وَإسْرَافيلُ...؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: اى على! آيا تو ضمانت کردى که بدهى هاى مرا بپردازى؟ عرض کرد: آرى! فرمود: خدايا گواه باش! سپس فرمود: اى على! مرا غسل بده و غير تو نبايد مرا غسل دهد که نابينا خواهد شد... على (عليه السلام) عرض کرد: چگونه من به تنهايى قادر بر اين کار خواهم شد؟ فرمود: جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل و... تو را يارى خواهند کرد».
آنگاه امام (عليه السلام) به نتيجه گيرى از مجموع بحث هاى گذشته پرداخته و قرب خود را به پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حال حيات و وفات دليل روشنى بر سزاوارتر بودن به امر خلافت مى شمرد و به دنبال آن، همگان را براى جهاد با دشمن بسيج مى کند، مى فرمايد: «(با توجّه به آنچه گفتم) چه کسى به (خلافت) آن حضرت در حيات و مرگش از من سزاوارتر است؟»؛ (فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيًّا وَمَيِّتاً؟).
ممکن است سؤال شود که اين امور چه ارتباطى به مسئله خلافت دارد؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ مقصود على (عليه السلام) اين است که اگر خلافت پيامبر (صلي الله عليه و آله) ـ به فرض ـ منصوص نباشد بايد به شايسته ترين و نزديک ترين افراد سپرده شود. آيا کسى که هميشه تسليم فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود و در همه غزوات اسلامى ايثار و فداکارى اش فزون تر بود و کسى که زمزمه هاى غيب را مى شنيد و هبوط و عروج فرشتگان را با چشم مى ديد و مراسم خاصّ غسل و کفن و دفن پيامبر (صلي الله عليه و آله) را طبق وصيت آن حضرت بر عهده داشت، از همه شايسته تر نيست؟ علم و آگاهى از يک سو، فداکارى بى نظير از سوى ديگر، قرب به رسول الله (صلي الله عليه و آله) از سوى سوم ووصيت به غسل و کفن و دفن از سوى چهارم، همه اين ها امتيازاتى است که هر گاه در کفه ترازو گذاشته شود، بر همه چيز ترجيح پيدا مى کند.
سپس حضرت نتيجه گيرى ديگرى کرده، مى فرمايد: «بنابراين، با بينش خود حرکت کنيد و صدق نيّت خود را در جهاد با دشمن اثبات سازيد، زيرا به خدايى که معبودى جز او نيست سوگند که من در جادّه حق قرار دارم و آن ها (مخالفان من) در لغزشگاه باطل اند»؛ (فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِکُمْ، وَلْتَصْدُقْ نِيَّاتُکُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّکُمْ. فَوَآلَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ آلْحَقِّ، وَإِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ آلْبَاطِلِ).
امام (عليه السلام) درواقع منطق منظّمى را که به صورت علّت و معلول هاى زنجيره اى است در اين خطبه دنبال کرده است؛ نخست، قرب خود به پيامبر (صلي الله عليه و آله) و فداکارى اش را براى آن حضرت در حال حيات او، و نزديکى خود را به آن حضرت بعد از وفاتش، ثابت کرده و به دنبال آن شايستگى خويش را براى احراز مقام خلافت، از همه بيشتر مى شمرد. سپس به نتيجه گيرى نهايى پرداخته، همه را دعوت به جهاد با دشمن مى کند که منظور در اين جا مبارزه با معاويه و لشکريان اوست و به آن ها اطمينان خاطر مى دهد که راه حق همين است. تعبير به «جادَةِ الْحَقِّ وَمَزَلَّةِ الْباطِلِ» تعبير جالب و حساب شده اى است، زيرا حق همچون جادّه مستقيم و روشنى است که انسان را به مقصد مى رساند؛ ولى باطل، جاده نيست، بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.
سرانجام امام (عليه السلام) خطبه را با دو جمله ديگر پايان مى دهد، مى فرمايد: «من سخنانم را آشکارا مى گويم و همگى مى شنويد (و با همه شما اتمام حجّت مى کنم) و براى خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم»؛ (أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ، وَأَسْتَغْفِرُ آللهَ لِي وَلَکُمْ!).
امام (عليه السلام) با اين جمله با مردم اتمام حجّت مى کند و بر عمل کردن به دستوراتش تأکيد مى ورزد و براى حسن ختام از خداوند براى همه طلب آمرزش مى کند تا اگر يارانش مرتکب خطاهايى شده باشند مشمول عنايت الهى شوند. نکته
حوادث دردناک هنگام رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بعد از آن
امام (عليه السلام) در اين خطبه اشاره به حادثه ناگوار رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ضجّه فرشتگان مى کند که حاکى از عظمت اين مصيبت عظماست.
اين حادثه هنگامى دردناک تر مى شود که حوادث ناگوار ديگرى را که مقارن و همراه آن يا بعد از آن واقع شد، مورد بررسى قرار دهيم که عمق فاجعه را بيشتر مى کند.
جمعى از شارحان نهج البلاغه در اين جا به ذکر بخشى از اين حوادث پرداخته اند؛ ولى ما بهتر آن ديديم که عنان قلم را به دست «شهرستانى» دانشمند معروف و متعصّب اهل سنّت، از علماى قرن ششم، در کتاب ملل و نحل بسپاريم.
او اشاره به ده اختلاف مهم مى کند که هر کدام براى جهان مصائبى به بار آورد، هر چند مى کوشد آن را با اجتهاد اصحاب توجيه کند؛ ولى بديهى است که اعمالِ خلافِ انجام شده به قدرى آشکار است که توجيه آن با مسئله اجتهاد يا اشتباه غير قابل قبول است.
نخستين اختلاف را نزاعى مى داند که در بيمارى آخر عمر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) واقع شد. او از صحيح بخارى از «ابن عباس» نقل مى کند: هنگامى که بيمارى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) که در آن بدرود حيات گفت، شديد شد، فرمود: «ايتُوني بِدَوَاةٍ وَقِرْطَاسٍ أکْتُبُ لَکُمْ کِتَابآ لا تَضِلُّوا بَعْدي؛ دوات و کاغذى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسم و با عمل کردن به آن بعد از من گمراه نشويد».
عمر گفت: «بيمارى بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) غلبه کرده (و آنچه مى گويد از هوش وحواس کافى سرچشمه نمى گيرد)، کتاب خدا ما را کافى است».
در اين هنگام سر و صداى زيادى در ميان اصحاب بلند شد، پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «قُومُوا عَنّي لا يَنْبَغي عِنْدي التَّنَازُعُ؛ از نزد من برخيزيد و برويد، نزاع نزد من سزاوار نيست».
ابن عباس بعد از نقل اين حديث افزود: «الرَّزِيَّةُ کُلُّ الرَّزِيَّهَ مَا حَالَ بَيْنَنا وَبَيْنَ کِتَابِ رَسُولِ اللهِ؛ مصيبت بزرگ اين بود که ميان ما و نامه پيامبر (صلي الله عليه و آله) جدايى افکندند».
سپس به اختلاف دوم در همان بيمارى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) اشاره مى کند که فرمود: «جَهِّزُوا جيشَ أُسامَةِ لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ؛ لشکر اسامه را آماده کنيد و همراه آن برويد، لعنت خدا بر کسى که از آن تخلّف کند».
در اين هنگام جمعى گفتند: امتثال امر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بر ما واجب است و اسامه در خارج مدينه آماده حرکت (به سوى شام براى مبارزه با فتنه شاميان) است. عده ديگرى گفتند: بيمارى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شديد است، قلوب ما اجازه جدايى از او را نمى دهد، بايد صبر کنيم ببينيم کار به کجا مى کشد.
اختلاف سوم نيز هنگام رحلت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) اتّفاق افتاد. عمر بن خطاب گفت: «مَنْ قالَ أَنَّ مُحَمّدآ قَدْ ماتَ قَتَلْتُهُ بِسَيْفي هذا وَإِنَّما رُفِعَ إلَى السَّماءِ کَما رُفِعَ عيسى (عليه السلام)؛ هر کس بگويد: محمّد از دنيا رفته، من او را با اين شمشمير به قتل مى رسانم، خدا او را به آسمان بُرد، همان گونه که عيسى (عليه السلام) را برد».
ابوبکر (گفتار او را شکست و) گفت: هر کس محمّد (صلي الله عليه و آله) را پرستش مى کرد، محمد (صلي الله عليه و آله) از دنيا ديده فرو بست و هر کس خداى محمّد را پرستش مى کند او نمرده و نخواهد مرد، سپس اين آيه را تلاوت کرد: (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ...)؛ «محمّد فقط فرستاده خداست و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند آيا اگر او بميرد و يا کشته شود شما به گذشته (به دوران جاهليّت) بازمى گرديد؟...».
در اين هنگام مردم گفتار او را پذيرفتند، و عمر گفت: گويا تاکنون آيه اى را که ابوبکر تلاوت کرد، نشنيده بودم.
اختلاف چهارم درمورد محلّ دفن پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود، مهاجران مکّه مى خواستند جسد حضرت را به مکّه ببرند، چون زادگاه او بود و انصار مدينه مى خواستند در مدينه دفن شود، چون دارالهجرة بود. گروهى علاقه داشتند حضرت را به بيت المقدس ببرند که محل دفن انبياست. سپس همگى اتّفاق بر اين کردند که در مدينه دفن شود چون روايتى از آن حضرت بود که «اَلْأَنْبِياءُ يُدْفَنُونَ حَيْثُ يَمُوتُونَ؛ پيامبران بايد در همانجا که از دنيا مى روند دفن شوند».
پنجمين اختلاف در مسئله امامت بروز کرد که به گفته همين دانشمند، مهم ترين اختلاف بين امّت، اختلاف در امامت وخلافت بود: «إِذْ ما سَلَّ سيفٌ فِي الْإِسْلامِ عَلى قاعِدَةٍ دينيةٍ مِثْلَ ما سَلَّ عَلَى الْإِمامَةِ في کُلِّ زَمانٍ؛ زيرا در هيچ برنامه دينى شمشيرى همچون شمشيرى که در امامت و خلافت در هر زمان کشيده شد، کشيده نشد».
سپس داستان سقيفه بنى ساعده و اختلافاتى را که در آن روى داد و سرانجام با ابوبکر بيعت کردند، نقل مى کند.
ششمين اختلاف را به امر فدک اختصاص مى دهد و اشاره به سخن فاطمه زهرا (عليها السلام) مى کند که آن را به عنوان هبه پيامبر (صلي الله عليه و آله) و يا لااقل ارث پيامبر (صلي الله عليه و آله) مطالبه مى فرمود؛ ولى ابوبکر با روايت (مجعول): «نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِياءِ لا نُوَرِّثْ، ما تَرَکْناهُ صَدَقَةٌ؛ ما پيامبران چيزى را به ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه در راه خداست»، با وى مخالفت مى ورزيد.
آنگاه به هفتمين اختلاف درباره مانعان زکات که بعضى آن ها را کافر مى دانستند و بعضى غير کافر اشاره مى کند و سپس اختلاف هشتم را بيان مى کند که تصريح ابوبکر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، که گروهى از مردم به او

گفتند: «وَلَّيْتَ عَلَيْنا فظّآ غَليظآ؛ شخص خشنى را بر ما گماشتى»؛ ولى گروهى او را پذيرا شدند.
نهمين اختلاف در امر شوراى شش نفره عمر بود که براى تعيين خليفه بعد از خودش ترتيب داده بود و دهمين اختلاف در زمان اميرمؤمنان على (عليه السلام) رخ داد که بعد از اتّفاق عموم مسلمين بر خلافت و بيعت با آن حضرت روى داد، طلحه و زبير و عايشه شعله جنگ جمل را برافروختند، معاويه شعله جنگ صفين و خوارج شعله جنگ نهروان را.

* * *

.
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 3، ص 441 و ابن ابى الحديد، ج 10، ص 182، فى ظلال نهج البلاغة، ج 3، ص 189.
زمر، آيه 42. منهاج البراعه (خوئى)، ج 12، ص 241 و بهج الصباغه (شوشترى)، ج 4، ص 104. «افنيه» جمع «فناء» بر وزن «غناء» به معناى صحن خانه و جوانب آن است. «هينمه» به معناى صداى آهسته است. «وارينا» از ريشه «موارات» و از ريشه «ورى» بر وزن «نَفْى» به معناى پوشاندن و پنهان ساختن گرفته شده و در اين جا به معناى دفن کردن است. بحارالانوار، ج 22، ص 492، ح 38؛ المواهب اللدنية قسطلانى، ج 3، ص 577. «مزلّة» که از ريشه «زلل» بر وزن «ضرر» به معناى لغزش گرفته شده، اسم مکان و به معناى لغزشگاه خطرناک است. مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغة)، ج 4، ص 88 مى نويسد: اين خطبه از خطبه هايى است که مطابق نقل نصر بن مزاحم در کتاب صفّين، اميرمؤمنان على (عليه السلام) آن را در صفّين ايراد کرد. صحيح بخارى، ج 5، ص 138 و ج 7، ص 9 و ج 8، ص 161. آل عمران، آيه 144. از تاريخ طبرى استفاده مى شود که هنگام وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ابوبکر در «سُخ» يکى از آبادى هاى اطراف مدينه بود، هنگامى که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از دنيا رفت عمر برخاست و گفت: گروهى از منافقان گمان مى کنند پيامبر (صلي الله عليه و آله) مرده است به خدا سوگند او نمرده و به سوى پروردگارش رفته است، همان گونه که موسى بن عمران چهل شب رفت و سپس بازگشت (پيامبر (صلي الله عليه و آله) هم باز مى گردد) ابوبکر با خبر شد و به خانه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رفت و از رحلت او آگاه شد و به مسجد بازگشت، عمر همچنان براى مردم سخن مى گفت او رشته سخن را به دست گرفت و گفتارى را که در بالا ذکر کرديم بيان کرد (تاريخ طبرى، ج 2، ص 442).
بعضى معتقدند که هدف عمر از اين گفت و گوها اين بود که مردم را مشغول کند تا ابوبکر خود را در ميان جمع حاضر کند و مسئله خلافت را سامان دهد.
در منابع حديث اهل بيت آمده است که على (عليه السلام) فرمود: شريف ترين موضع همان موضعى است که خداوند پيامبرش را در آن جا قبض روح کرده، و به همين دليل آن حضرت در همان خانه خودش دفن شد. (کامل بهايى، ج 1، ص 296، تأليف عماد الدين طبرى). براى توضيح بيشتر درباره اين حديث جعلى به رساله شيخ مفيد به نام حديث نحن معاشر الأنبياء و احقاق الحق، ج 33، ص 350-370 مراجعه فرماييد. ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 28-36 (با تلخيص).