تفسیر بخش سوم

ثُمَّ إِنَّ هذَا آلْإِسْلامَ دِينُ آللهِ آلَّذِي آصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ، وَآصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ، وَأَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ، وَأَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ. أَذَلَّ آلْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ، وَوَضَعَ آلْمِلَلَ بِرَفْعِهِ، وَأَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ، وَخَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ، وَهَدَمَ أَرْکَانَ آلضَّلالَةِ بِرُکْنِهِ. وَسَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ، وَأَتْأَقَ آلْحِيَاضَ بِمَواتِحِهِ. ثُمَّ جَعَلَهُ لا آنْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ، وَلا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ، وَلاآنْهِدَامَ لِأَساسِهِ، وَلا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ، وَلا آنْقِلاعَ لِشَجَرَتِهِ، وَلا آنْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ، وَلا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ، وَلا جَذَّ لِفُرُوعِهِ، وَلا ضَنْکَ لِطُرُقِهِ، وَلا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ، وَلا سَوَادَ لِوَضَحِهِ، وَلا عِوَجَ لاِنْتِصَابِهِ، وَلاعَصَلَ فِي عُودِهِ، وَلا وَعَثَ لِفَجِّهِ، وَلا آنْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ، وَلا مَرَارَةَ لِحَلاوَتِهِ. فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي آلْحَقِّ أَسْنَاخَهَا، وَثَبَّتَ لَهَا أَسَاسَهَا، وَيَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا، وَمَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا؛ وَمَنَارٌ آقْتَدَى بِها سُفَّارُهَا، وَأَعْلامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا، وَمَنَاهِلُ رُوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا. جَعَلَ آللهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ، وَذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ، وَسَنَامَ طَاعَتِهِ؛ فَهُوَ عِنْدَ آللهِ وَثِيقُ آلْأَرْکانِ، رَفِيعُ آلْبُنْيَانِ، مُنِيرُ آلْبُرْهَانِ، مُضِيءُ آلنِّيرَانِ، عَزِيزُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ آلْمَنَارِ، مُعْوِذُ آلْمَثَارِ. فَشَرِّفُوهُ وَآتَّبِعُوهُ، وَأَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ، وَضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ.

ترجمه
(آگاه باشيد) اين اسلام آيينى است که خداوند آن را براى خود برگزيده و با عنايت خاص خويش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمّيّت داده است) بهترين خلق خود (محمّد (صلي الله عليه و آله) ) را براى تبليغ آن برگزيد و پايه هاى آن را بر محبّت خويش بنا نهاد. اديان و مذاهب ديگر را با عزّت و قدرت اسلام ضعيف کرد و ملل ديگر را با اعتلاى اسلام فرود آورد و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار کرد. با يارى اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقويت آن ارکان ضلالت را در هم کوبيد. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سيراب کرد و آبگاهش را پرآب ساخت. سپس اسلام را چنان قرار داد که هرگز دستگيره اش شکسته نشود و حلقه هايش از هم باز نگردد. اساسش ويرانى نپذيرد و ستون هايش فرو نريزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پايان نگيرد، بر احکامش غبار کهنگى ننشيند و شاخه هايش قطع نگردد، راه هايش خالى از تنگنا، آسان بودنش خالى از دشوارى و روشنايى اش خالى از تيرگى است. در طريق مستقيمش کژى راه نيابد و ستونش اعوجاج نپذيرد، در جاده هاى وسيع آن لغزندگى نباشد، چراغ هايش هرگز خاموش نشود و شيرينى اش هيچ گاه تلخى ندارد.
اسلام داراى ستون هايى است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده است. چشمه سارهايش پرآب و چراغ هايش پرفروغ است. نشانه هاى هدايتى دارد که مسافران راه حق را رهنمون مى شود و پرچم هايى که براى هدايت پويندگان راه خدا نصب شده و آبگاه هايى که وارد شوندگان به آن، سيراب مى شوند. خداوند منتهاى خشنودى خود و بالاترين قلّه رفيع اطاعتش را در آن قرار داده است، لذا اسلام نزد خدا داراى پايه هاى محکم، بناى رفيع، دليل روشن، شعله اى نورافشان، قدرتى غير قابل شکست و نشانه هايى آشکار است و ستيز و مبارزه با آن امکان پذير نيست، بنابراين آن را گرامى داريد، از آن تبعيت کنيد، حقش را ادا نماييد و آن را در جايگاه شايسته اش قرار دهيد.
شرح و تفسیر
چشمان او انجام شود. و درمورد خداوند، کنايه از نهايت عنايت و مراقبت الهى درباره آن است. قرآن مجيد درباره حضرت موسى (عليه السلام) مى فرمايد: (وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى)؛ «تا تحت مراقبت من پرورش يابى».
جمله «أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ» (با توجّه به اين که ضمير محبّته به خدا باز مى گردد) اشاره به اين است که اساس اسلام را محبّت تشکيل مى دهد و اين يکى از افتخارات ماست که آيينمان بر پايه محبّت است و لذا در روايت آمده است: «هَلِ الدِّيüنُ إِلاَّ الْحُبِّ إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ (قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْکُمُ اللهُ)؛ آيا دين چيزى غير از محبّت است؟ خداوند عزوجل مى گويد: بگو (اى پيامبر (صلي الله عليه و آله)) اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى کنيد تا خداوند شما را دوست بدارد».
بنابراين، پايه دين، محبّت بندگان به خدا از يک سو و محبّت خدا به بندگان از سوى ديگر است.
در ادامه اين سخن هفت وصف ديگر را بيان کرده، مى فرمايد: «خداوند اديان و مذاهب ديگر را با عزّت و قدرت بخشيدن به اسلام ضعيف کرد و ملل ديگر را با اعتلاى اسلام فرود آورد، و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار کرد. با يارى اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقويت آن، ارکان ضلالت را در هم کوبيد. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سيراب فرمود، و آبگاهش را پرآب کرد»؛ (أَذَلَّ آلْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ، وَوَضَعَ آلْمِلَلَ بِرَفْعِهِ، وَأَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ، وَخَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ، وَهَدَمَ أَرْکَانَ آلضَّلالَةِ بِرُکْنِهِ. وَسَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ، وَأَتْأَقَ آلْحِيَاضَ بِمَواتِحِهِ).
جمله هاى «أَذَلَّ آلْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ، وَوَضَعَ آلْمِلَلَ بِرَفْعِهِ...» با توجّه به اين که ضمير در آن ها به اسلام برمى گردد، اشاره به همان چيزى است که در قرآن مجيد آمده است: (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)؛ «او کسى است که پيامبر خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشرکان ناخشنود باشند».
در آيه قبل از آن مى خوانيم: (يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ)؛ «آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را کامل مى کند، هر چند کافران خوش نداشته باشند».
پيروزى اسلام بر اديان ديگر در دو جبهه بود؛ يکى جبهه ظاهرى ازنظر سياسى و نظامى و ديگرى جبهه باطنى ازنظر منطق و استدلال و برهان، زيرا قرآن مجيد قوى ترين دلايل را براى اثبات معارف دينى اقامه کرده که هر فرد منصفى را وادار به پذيرش مى کند و همان گونه که مولا (عليه السلام) در جمله هاى مورد بحث فرمود، تشنگان را از چشمه هاى جوشان خود سيراب و آبگاه هاى علم ومعرفت را با دلايل خويش پر مى سازد.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به بيان امتيازات مهم ديگرى از امتيازات اسلام مى پردازد و نخست جاودانگى اين آيين مقدّس را بيان مى دارد و با هشت جمله پرمعنا اين جاودانگى را به زيباترين وجه ترسيم مى کند، مى فرمايد: «خداوند، اسلام را چنان قرار داده که هرگز دستگيره اش شکسته نشود و حلقه هايش از هم بازنگردد، اساسش ويرانى نپذيرد و ستون هايش فرو نريزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پايان نگيرد، بر احکامش غبار کهنگى ننشيند و شاخه هايش قطع نگردد»؛ (ثُمَّ جَعَلَهُ لا آنْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ، وَلا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ، وَلاآنْهِدَامَ لِأَساسِهِ، وَلا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ، وَلا آنْقِلاعَ لِشَجَرَتِهِ، وَلا آنْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ، وَلاعَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ، وَلا جَذَّ لِفُرُوعِهِ).
اين همان چيزى است که قرآن مجيد درباره پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده است: (مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّنْ رِّجَالِکُمْ وَلکِنْ رَّسُولَ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ..)؛ «محمّد پدر هيچ يک از مردان شما نبوده است؛ ولى رسول خدا و ختم کننده و آخرين پيامبران است...».
اصول و ارکان اسلام چنان از سوى خداوند تنظيم شده که با گذشت زمان متزلزل نمى شود و نيازهاى هر زمان و هر مکان در احکام ثابت و متغيّرش (با تغيير موضوعات) پيش بينى شده و همين جامعيّت، آن را جاودانه ساخته است.
امام (عليه السلام) بعد از جاودانگى اسلام به بيان اوصاف ديگرى، ازقبيل سهل و آسان بودن و صاف و مستقيم و روشن بودن قوانين اسلام مى پردازد و در ضمن هشت جمله مى فرمايد: «راه هايش خالى از تنگنا، آسان بودنش خالى از دشوارى و روشنايى اش خالى از تيرگى است. در طريق مستقيمش کژى راه نيابد وستونش اعوجاج نپذيرد، در جاده هاى وسيع آن لغزندگى نباشد، چراغ هايش هرگز خاموش نشود و شيرينى اش هيچ گاه تلخى ندارد»؛ (وَلا ضَنْکَ لِطُرُقِهِ، وَلا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ، وَلا سَوَادَ لِوَضَحِهِ، وَلا عِوَجَ لاِنْتِصَابِهِ، وَلا عَصَلَ فِي عُودِهِ، وَلا وَعَثَ لِفَجِّهِ، وَلا آنْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ، وَلا مَرَارَةَ لِحَلاوَتِهِ).
جمله اوّل (وَلا ضَنْکَ لِطُرُقِهِ) اشاره به همان چيزى است که در روايت نبوى آمده است: «بُعِثْتُ بِالْحَنَفيّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ؛ من به شريعت سهل و آسان مبعوث شده ام». شريعتى که پيمودن آن براى سالکان الى الله سختى ندارد و قوانينش سهل و آسان است.
از آن جا که گاهى افراط در سهولت سبب سستى مى گردد، در جمله بعد (وَلا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ) مى فرمايد: اين آسانى و سهله و سمحه بودن شريعت، هرگز به افراط نمى گرايد، بلکه در سرحد اعتدال است. در جمله سوم اشاره به اين حقيقت مى کند که روشنايى جادّه اسلام هميشگى است و چنان نيست که گاهى تاريکى بر آن غلبه يابد. فرق ميان جمله چهارم و پنجم که هر دو اشاره به صاف و مستقيم بودن آيين اسلام و عدم کژى در آن است، ممکن است از اين نظر باشد که در جمله چهارم به صاف بودن مسير اشاره مى کند و در جمله پنجم به صاف بودن ستون هاى اين بناى پرشکوه.
در جمله ششم (وَلا وَعَثَ لِفَجِّهِ) اشاره به اين مى کند که سطح اين جادّه محکم است و پيمودن آن براى رهروان آسان، نه همچون جاده هاى پر خاک وشن که پاى در آن فرو مى رود و پيمودنش بر رهروان مشکل است. جمعى از شارحان نهج البلاغه جمله هفتم (وَلا آنْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ) را اشاره به وجود علما در هر عصر و زمان دانسته اند که به لطف پروردگار، اين چراغ هاى روشن در هر زمانى بوده و هستند و راه ها را به همگان نشان مى دهند. بعضى نيز آن را اشاره به امامان معصوم (عليهم السلام) دانسته اند که زمين از وجود آنان خالى نمى شود. همچنين ممکن است مفهوم عامّى داشته باشد که شامل دلايل روشن ونشانه هاى حقّانيّت و آثار عظمت در هر عصر و زمان مى شود.
آخرين جمله (وَلا مَرَارَةَ لِحَلاوَتِهِ) اشاره به اين است که بسيارى از شيرينى هاى دنياست که تلخى هاى فراوانى با آن آميخته و يا در پايان، تلخى هاى فراوانى دارد، همچون مال و ثروت و مقام و بهره گيرى از لذّات که غالبآ توأم با ناراحتى ها و نگرانى هاست؛ ولى شيرينى اسلام هيچ گاه آميخته با تلخى نخواهد بود.
آنگاه امام (عليه السلام) در ادامه سخن و بعد از بيان جاودانگى اسلام و سهولت احکام، اشاره به قوّت و قدرت و اقتدار اسلام کرده و ضمن هفت جمله، حق مطلب را ادا نموده، مى فرمايد: «بنابراين اسلام داراى ستون هايى است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده است. چشمه سارهايش پرآب و چراغ هايش پرفروغ است. نشانه هاى هدايتى دارد که مسافران راه حق را رهنمون مى شود و پرچم هايى که براى هدايت پويندگان راه خدا نصب شده وآبگاه هايى که وارد شوندگان به آن، سيراب مى شوند»؛ (فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي آلْحَقِّ أَسْنَاخَهَا، وَثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا، وَيَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا، وَمَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا؛ وَمَنَارٌ آقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا، وَأَعْلامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا، وَمَنَاهِلُ رُوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا).
در اين جملات، اسلام به کاخ عظيمى تشبيه شده که داراى شالوده هاى محکم و ستون هاى قوى است و در کنار آن باغستان و چشمه هاى پرآبى قرار دارد و براى رسيدن به آن، در مسير راه، چراغ هايى در شب تاريک و نشانه هايى در روز قرار داده شده، به گونه اى که پويندگان اين راه نه شب ها گمراه مى شوند و نه روزها، و در مسير راه آبگاه هايى است که مسافران تشنه را سيراب مى کند.
اين ستون ها و پايه ها مى تواند اشاره به همان چيزى باشد که در اين حديث معروف آمده است: «بُنِىَ الاْسْلامُ عَلى خَمْسٍ؛ عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوِلايَةِ وَلَمْ يُنادَ بِشَيْءٍ کَما نُودِيَ بِالْوَلايَةِ؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده است، بر نماز، زکات، روزه، حج و ولايت و حاکميّت امامان (عليهم السلام)، و (در اسلام) به چيزى همچون ولايت، دعوت نشده است (زيرا پايه همه واجبات است)».
اما چشمه هايى که در سومين جمله به آن اشاره شده، مى تواند ناظر به آيات قرآن مجيد و سنّت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) باشد. چراغ ها و نشانه هاى راه، اشاره به معجزات و کراماتى است که از آن بزرگواران صادر شده و آبگاه هاى سيراب کننده، اشاره به علوم معصومين (عليهم السلام) است که همه را سيراب مى کند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سه ويژگى ديگر از ويژگى هاى اسلام اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند منتهاى خشنودى خود و بالاترين قلّه رفيع اطاعتش را در آن قرار داده است»؛ (جَعَلَ آللهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ، وَذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ، وَسَنَامَ طَاعَتِهِ). جمله اوّل درواقع اشاره به همان چيزى است که در قرآن مجيد آمده که مى فرمايد: (وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِينآ).
جمله دوم مى تواند اشاره به آيه شريفه (وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِينآ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ)؛ «و هر کس جز اسلام (و تسليم در برابر فرمان حق،) آيينى براى خود انتخاب کند از او پذيرفته نخواهد شد» باشد.
و جمله سوم مطابق بعضى از روايات اشاره به جهاد است. در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که به يکى از ياران خود فرمود: «ألا اُخْبِرُکَ بِأصْلِ الْإِسْلامِ وَفَرْعَهُ وَذِرْوَةِ سَنَامِهِ؛ آيا تو را از اصل و فرع اسلام و قله رفيع آن باخبر نسازم؟» راوى عرض مى کند: آرى! فدايت شوم. آن حضرت مى فرمايد: «أمّا أصْلُهُ فَالصَّلاةُ وَفَرْعُهُ الزَّکَاةُ وَذِرْوَةُ سَنَامِهِ الْجِهَادُ؛ اصلش نماز و فرعش زکات و قله رفيع آن جهاد است».
سرانجام امام (عليه السلام) در پايان اين بخش به هفت وصف ديگر از اوصاف اسلام در عباراتى کوتاه و پرمعنا اشاره کرده، مى فرمايد: «بنابراين، اسلام نزد خدا داراى پايه هاى محکم، بناى رفيع، دليلى روشن، شعله اى نورافشان، قدرتى غير قابل شکست و نشانه هايى آشکار است، و ستيز و مبارزه با آن امکان پذير نيست»؛ (فَهُوَ عِنْدَ آللهِ وَثِيقُ آلْأَرْکانِ، رَفِيعُ آلْبُنْيَانِ، مُنِيرُ آلْبُرْهَانِ، مُضِيءُ آلنِّيرَانِ، عَزِيزُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ آلْمَنَارِ، مُعْوِذُ آلْمَثَارِ).
جمله اوّل (فَهُوَ عِنْدَ آللهِ...) اشاره به اين است که اسلام بر پايه هاى محکمى از دلايل عقلى و منطقى و معجزات روشن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) قرار دارد. و جمله «رَفِيعُ الْبُنْيانِ» اشاره به گستردگى و عظمت برنامه هاى اسلام است که شامل همه اصول و فروع زندگى مادى و معنوى انسان ها مى شود.
جمله سوم: «مُنِيرُ الْبُرهَان» اشاره به دلايل روشنى است که مى توان بر حقانيت اسلام اقامه کرد.
جمله چهارم «مُضِيءُ آلنِّيرَانِ» ناظر به علوم و دانش هاى روشنى بخشى است که از اسلام سرچشمه مى گيرد. همان گونه که تاريخ مى گويد، اسلام در قرون تاريک وسطى، چنان حرکتى در پيشرفت تمام رشته هاى علوم انسانى و تجربى ايجاد کرد که فرآورده هاى علمى مسلمانان به همه جهان آن روز صادر شد و به گفته بعضى از دانشمندان غرب به منزله مهتابى بود که فضاى ظلمانى شب هاى قرون وسطاى اروپا را روشن ساخت.
جمله پنجم «عَزيزُ السُّلْطانِ» مى تواند اشاره به شکست ناپذيرى حاکميّت اسلام باشد يا اشاره به شکست ناپذيرى دلايل و براهين متقن و قوىّ آن.
جمله ششم «مُشْرِفُ آلْمَنَارِ» ـ با توجّه به اين که «منار» ستون هاى بلندى بود که بر فراز آن چراغ روشن مى کردند تا مسافران در بيابان ها راه و مقصد را گم نکنند و هر قدر اين منار بلندتر بود و اشراف بيشترى داشت دور افتادگان را بهتر هدايت مى کرد ـ اشاره به اين است که هدايت هاى قرآن و اسلام آن قدر قوى است که دورافتادگان را از همه جا به سوى خود دعوت مى کند.
هفتمين جمله: «مُعْوِذُ آلْمَثَارِ» ـ با توجّه به اين که «مثار» مصدر ميمى است و به معناى حرکت دادن و برانگيختن و بيرون راندن است ـ اشاره به اين است که هيچ کس قدرت ستيز با اسلام راستين را ندارد.
به دنبال اين اوصاف، چهار دستور که درواقع لازمه اوصاف سابق است، صادر مى فرمايد، مى گويد: «اکنون که چنين است آن را گرامى داريد، از آن تبعيت کنيد، حقش را ادا نماييد و آن را در جايگاه شايسته اش قرار دهيد»؛ (فَشَرِّفُوهُ وَآتَّبِعُوهُ، وَأَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ، وَضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ). بديهى است، چيزى که داراى اين اوصاف باعظمت باشد هر عاقلى بايد آن را گرامى بدارد و آيينى که اين گونه دلايل قوى و روشن دارد، بايد از آن پيروى شود و حقش ادا گردد و اداى حق آن، گوش به امر و چشم به فرمان آن بودن و آن را در جايگاه خويش قرار دادن است همچنين بايد سرمشق زندگى در همه امور قرار گيرد و اجازه ورود کمترين تحريف در آن داده نشود.
* * * ارزش والاى اسلام
امام (عليه السلام) در اين قسمت از خطبه، به بيان اهمّيّت اسلام و عظمت اين آيين مقدّس مى پردازد و درواقع با اين بخش آنچه را که درباره اطاعت و تقوا در بخش گذشته آمده بود، تکميل مى کند، زيرا اطاعت و تقوا، با پيروى از آيين اسلام حاصل مى شود. در قسمت نخست اين بخش، يازده صفت از اوصاف عظمت اسلام را بيان مى کند، مى فرمايد: «سپس (آگاه باشيد) اين اسلام آيينى است که خداوند آن را براى خود برگزيده و با عنايت خاص خويش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمّيّت داده است). بهترين خلق خود (محمّد (صلي الله عليه و آله)) را براى تبليغ آن برگزيد و پايه هاى آن را بر محبّت خويش قرار داد»؛ (ثُمَّ إِنَّ هذَا آلْإِسْلامَ دِينُ آللهِ آلَّذِي آصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ، وَآصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ، وَأَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ، وَأَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ).
در اين چهار وصف نخستين، در حقيقت ارکان اصلى اين دين مقدّس تبيين شده که تشريع آن به دست خداست و با نهايت دقّت صورت گرفته، و ابلاغ کننده آن بهترين خلق خدا، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) است و پايه هاى اصلى آن بر محبّت خدا قرار گرفته است.
جمله «آصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ» اشاره به اين است که راه رسيدن به قرب خداوند، تنها آيين اسلام است: (وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِينآ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ)؛ «و هر کس جز اسلام (و تسليم در برابر فرمان حق،) آيينى براى خود انتخاب کند از او پذيرفته نخواهد شد». جمله «وَآصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ» درمورد امورى گفته مى شود که شخص به هنگام انجام شدن آن حاضر و ناظر باشد؛ به عبارت ديگر، در برابر
پاورقی ها
«اصطنع» از ريشه «اصطناع» از باب افتعال است که به معناى ساخته و پرداخته کردن و برگزيدن و پرورش دادن چيزى است.
آل عمران، آيه 85. طه، آيه 39. بحارالانوار، ج 66، ص 237، ح 5. ضمنآ آيه اى که آمده، آيه 31 سوره آل عمران است. «محادّى» از ريشه «محادّه» به معناى دشمنى کردن و ستيزه نمودن، گرفته شده و ريشه اصلى آن «حدّ» است که به معناى طرف و نهايت چيزى است و چون دشمن در طرف مقابل قرار مى گيرد، «محادّه» به معناى دشمنى کردن آمده است (توجّه داشته باشيد که «محادّى» در اصل «محادّين» اسم فاعل صيغه جمع بوده که نون آن به هنگام اضافه، افتاده است). «أتاق» از ريشه «تأق» به معناى پر شدن گرفته شده و هنگامى که به باب افعال برود به معناى پر کردن است. «مواتح» جمع «ماتح» به معناى کسى است که آب از چاه مى کشد. صف، آيه 9. «عفاء» به معناى کهنه و مندرس شدن و در اصل از عفو به معناى صرف نظر کردن است و چون صرف نظر کردن از چيزى سبب پوسيدگى و اندراس مى شود اين واژه در معناى بالا به کار رفته است. احزاب، آيه 40. «ضنک» به معناى ضيق و سختى است و اين واژه هميشه به صورت مفرد به کار مى رود. «وعوثه» به معناى مشقّت و سختى است. «وضح» از ريشه «وضوح» به معناى ظهور و آشکار شدن است. «انتصاب» از ريشه «نصب» يعنى برخاستن و ايستادن. «عصل» به معناى اعوجاج و خميدگى است. «فجّ» در اصل به معناى درّه؛ يعنى فاصله ميان دو کوه است. سپس به جاده هاى وسيع اطلاق شده است. اين حديث و مضمون آن در بسيارى از کتب شيعه و اهل سنت آمده است ازجمله در المحصول فخر رازى، ج 5، ص 175 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 144 و کافى، ج 5، باب کراهية الرهبانية و ترک الباه، ص 494، ح 1. «اساخ» از ريشه «سوخ» بر وزن «صوت» به معناى فرو رفتن در چيزى است و هنگامى که به باب اِفعال برود به معناى فرو بردن مى آيد. «اسناخ» جمع «سنخ» بر وزن «صبر» به معناى اصل و پايه هر چيزى است. «آساس» جمع «اساس» به معناى شالوده و ريشه ساختمان است. «غزرت» از ريشه «غزارت» به معناى کثرت و فروانى گرفته شده است. «سفّار» جمع «سافر» به معناى مسافر است. کافى، ج 2، باب دعائم الاسلام، ص 18، ح 1. مائده، آيه 3. آل عمران، آيه 85. منهاج البراعه (خوئى)، ج 12، ص 294. «معوز» از ريشه «اعوزاز» به معناى کمبود و ناياب شدن گرفته شده است.