تفسیر بخش دوم
وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ آلْأُسْوَةِ، فَإِنَّ ذلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي، وَ لا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْکُمَا فِيَما قَدْ فَرَغَ آللّهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَأَمْضَى فِيهِ حُکْمَهُ، فَلَيْسَ لَکُمَا، وَ آللّهِ، عِنْدِي وَ لا لِغَيْرِکُمَا فِي هذَا عُتْبَى. أَخَذَ آللّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى آلْحَقِّ، وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاکُمُ آلصَّبْرَ.
ثم قال (عليه السلام): رَحِمَ آللّهُ رَجُلاً رَأَى حَقًّا فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ.
ترجمه
امّا اعتراضى که شما در امر «تقسيم بيت المال به طور مساوى» (بر من) داشتيد؛ اين حکمى نبوده که به رأى خود صادر کرده باشم يا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما مى دانيم اين همان دستورى است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آورده وانجام داده است، بنابراين من در چيزى که خداوند آن را روشن ساخته وحکمش را صادر فرموده نيازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما مى توانيد در اين موضوع اعتراضى به من داشته باشيد و نه غير شما، (تا لازم باشد رضايتتان را جلب کنم) خداوند دل هاى ما و شما را به حق متوجّه سازد وشکيبايى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام کند.
سپس امام (عليه السلام) فرمود: خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببيند آن را يارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع سازد و به يارى صاحب حق برخيزد (و بر ضدّ ستمگر قيام کند).
سپس امام (عليه السلام) فرمود: خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببيند آن را يارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع سازد و به يارى صاحب حق برخيزد (و بر ضدّ ستمگر قيام کند).
شرح و تفسیر
اين حکم، حکم خداست
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بر يکى از خرده هاى عمده طلحه و زبير و امثال آن ها که درمورد تقسيم مساوى بيت المال بر آن حضرت مى گرفتند، انگشت گذاشته و مى فرمايد: «امّا اعتراضى که شما در امر «تقسيم بيت المال به طور مساوى» (بر من) داشتيد؛ اين حکمى نبوده که به رأى خود صادر کرده باشم و يا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما مى دانيم اين همان دستورى است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آورده و انجام داده است»؛ (وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ آلْأُسْوَةِ، فَإِنَّ ذلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي، وَ لا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ).
واژه «اسوه» گرچه غالبآ به معناى اقتدا و پيروى به کار مى رود و در بعضى از منابع لغت، غير از اين، معناى ديگرى براى آن ذکر نکرده اند؛ ولى جمعى از اهل لغت تصريح دارند که يکى از معانى آن مساوات است، لذا درمورد کسانى که ورشکست شده اند، گفته مى شود: «المال أُسوة بين الغرماء؛ مال را بايد به طور مساوى (بر حسب سهام) در ميان طلبکاران تقسيم کرد».
اگر «أسوه» را مطابق معناى معروفش (اقتدا کردن) بدانيم مفهوم عبارت مورد بحث اين مى شود که طلحه و زبير و امثال آن ها به امام (عليه السلام) اعتراض داشتند که چرا اقتدا به سيره عمر و عثمان نکردى؟ آن ها در تقسيم بيت المال شئون و شخصيت و اسم و رسم افراد را در نظر مى گرفتند و هرگز بيت المال را مساوى بين مسلمانان تقسيم نمى کردند.
لذا امام (عليه السلام) در پاسخ آن ها مى گويد: من به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اقتدا کردم و سيره او را عمل نمودم.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در چيزى که خداوند آن را روشن ساخته وحکمش را صادر فرموده نيازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما مى توانيد در اين موضوع اعتراضى به من داشته باشيد و نه غير شما، (تا لازم باشد رضايتتان را جلب کنم)»؛ (فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْکُمَا فِيَما قَدْ فَرَغَ آللّهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَأَمْضَى فِيهِ حُکْمَهُ، فَلَيْسَ لَکُمَا، وَ آللّهِ، عِنْدِي وَ لا لِغَيْرِکُمَا فِي هذَا عُتْبَى).
در پايان اين سخن امام (عليه السلام) براى خودش و آن ها دعا مى کند که هميشه طرفدار حق و دربرابر آن شکيبا باشند، عرضه مى دارد: «خداوند دل هاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکيبايى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام کند»؛ (أَخَذَ آللّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى آلْحَقِّ، وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاکُمُ آلصَّبْرَ).
روشن است که در بسيارى از مواقع، حق تلخ است و تحمّل آن مشکل، وهمين امر گاه سبب مى شود که انسان حق را نبيند و اگر آن را ديد تحمّل نکند، لذا امام (عليه السلام) از خدا دو چيز مى طلبد: يکى اين که حق را آن چنان که هست به او وسايرين ارائه دهد و پس از آن تحمّل و شکيبايى دربرابر تلخى حق را عنايت فرمايد.
مولا (عليه السلام) در يکى از کلمات قصار نهج البلاغه مى فرمايد: «إنَّ الْحَقَّ ثَقيلٌ مَريءٌ وَإنَّ الْباطِلَ خَفيفٌ وَبيءٌ؛ حق، سنگين امّا گواراست و باطل، سبک ولى بيمارى زاست».
«سپس امام (عليه السلام) (در تأييد و تکميل اين سخن) فرمود: خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببيند آن را يارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع سازد و به يارى صاحب حق برخيزد (و بر ضدّ ستمگر قيام کند)»؛ (ثم قال (عليه السلام): رَحِمَ آللّهُ رَجُلاً رَأَى حَقًّا فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ). نکته ها
1. چرا اموال بيت المال به طور مساوى تقسيم مى شود؟
اگر خلافت ظاهرى اميرمؤمنان على (عليه السلام) بلافاصله بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) صورت گرفته بود مشکلى در کار نبود، زيرا آن حضرت دقيقاً همان برنامه عصر رسول الله (صلي الله عليه و آله) را ادامه مى داد؛ ولى مشکل بزرگ اين بود که امام (عليه السلام) زمانى روى کار آمد که مردم به انواع تبعيض هاى دوران خليفه دوم و از آن بيشتر دوران عثمان، خو گرفته بودند و تغيير اين عادت بسيار مشکل مى نمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بين بردن تبعيضات نابجا بود و عامل اصلى جنگ هايى همچون جمل و صفّين، همان طرفداران تبعيض بودند.
بى شکّ طلحه و زبير از پيشگامان اسلام بودند و سهم مهمّى در پيروزى هاى مسلمين در جنگ ها داشتند و دفاع آن ها از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در غالب جنگ هاى اسلامى محرز و مسلّم است؛ ولى انحرافى که از مسير پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در دوران خليفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّى از بيت المال براى امثال آن ها قائل شدند، آن ها را به ويژه خوارى و رانت خوارى عادت داد، لذا در همان گام نخست که على (عليه السلام) بر ضدّ اين تبعيض ها برداشت فرياد اعتراضشان بلند شد و درست همان گونه که مردم عصر جاهليت از تبديل بت هاى متعدد به خداى واحد قادر متعال، تعجب مى کردند آن ها نيز از اين تغيير روش شگفت زده شدند و به امام (عليه السلام) ايراد گرفتند که چرا با آن ها در اين امر مشورت نشده است. نه تنها در تقسيم اموال بيت المال، بلکه در تقسيم پست ها و مقام هاى مهم نيز منتظر مشورت و در نهايت خواهان سهمى بودند و باور نمى کردند امام (عليه السلام) با اين قاطعيت مردم را به روش پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بازگرداند. هنگامى که رؤياهاى خود را بدون تعبير يافتند، آتش خشم در دل آن ها شعله ور شد و افکار شيطانى همه وجودشان را فراگرفت و دست به آتش افروزى و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.
اين نيز حائز اهميّت است که اموال بيت المال دو گونه بود: بخشى از آن مانند زکات، مصارف مختلفى داشت و ممکن بود بعضى بر بعضى ديگر (متناسب با زحماتشان) در آن ترجيح يابند؛ براى نمونه «مُؤَلَّفَةَ قُلُوبُهُمْ» (کسانى را که مى خواستند با محبّت به اسلام وارد کنند) و همچنين «عامِلينَ عَلَيْها» (آن ها که براى گردآورى زکات تلاش مى کردند) و يا قضات و مانند آن ها، هر يک متناسب زحمات و موقعيتشان، سهمى از زکات را دريافت مى کردند و نيز در غنائم جنگى، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ميان پياده و سواره تفاوت قائل مى شد؛ ولى بخش مهمى از درآمد بيت المال، مانند خراجى که از اراضى خراجيه گرفته مى شد و رقم بسيار مهمى را در مجموع تشکيل مى داد، مى بايست ميان همه مسلمانان به طور مساوى تقسيم شود. درست مانند چيزى که وقف اولاد است که همه فرزندان در هر مقام و رتبه اى باشند به طور مساوى مى برند و مانند يارانه هايى که در عصر ما از بيت المال پرداخت مى شود که رئيس جمهور و افراد عادى در آن يکسان اند و هرگونه تبعيض را به عنوان رانت خوارى و امتياز ويژه محکوم مى کنند.
در عصر خليفه اوّل همان روش پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين گونه موارد دنبال مى شد وهمه يکسان بودند؛ ولى تبعيض ها از زمان عمر ـ به شهادت تواريخ معتبر ـ آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد و 22 سال به اين منوال گذشت و به تدريج اين عمل ناپسند به صورت سنّت درآمد.
در اين جا رشته سخن را به دست ابن ابى الحديد مى سپاريم که نکات جالبى را با تکيه بر تواريخ و روايات، در اين زمينه بيان کرده و پرده از روى بسيارى از اسرار دوران خلفا و حکومت اميرمؤمنان على (عليه السلام) برداشته است. او در اين زمينه گفتار مفصّلى دارد که خلاصه اش چنين است:
«امام (عليه السلام) در روز دوم خلافت خويش منبر رفت و اعلام کرد که راه و رسم من همان روش پيغمبر (صلي الله عليه و آله) است. هيچ کس بر ديگرى برترى ندارد و اگر سابقه و کوشش بيشترى در اسلام داشته باشد پاداش او در قيامت با خداست. وى اضافه کرد: فردا کسى نگويد: فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زيرا همه بنده خدايند، و بيت المال مال خداست و به طور مساوى بين همه تقسيم مى شود، فردا همه حاضر شوند تا اموالى که موجود است بين آن ها تقسيم گردد. عرب را بر عجم امتيازى نيست.
امام (عليه السلام) فرداى آن روز به «عبيدالله ابن ابى رافع» کاتب خويش، دستور داد از مهاجران شروع کند، سپس به انصار و ساير مسلمانان هرکدام سه دينار بدهد.
از اين تقسيم جز «طلحه»، «زبير»، «عبدالله بن عمر»، «سعيد بن عاص» و«مروان حکم» کسى سر بازنزد، عبيدالله جريان را به امام (عليه السلام) گزارش داد. هنگامى که مردم در مسجد بودند اين گروه در گوشه اى از مسجد کنار يکديگر نشستند و با هم آهسته صحبت کردند پس از آن «وليد بن عقبه» نزد امام (عليه السلام) آمد و گفت: تو در روز «بدر» بستگان نزديک ما را کشتى، امّا امروز ما با تو بيعت مى کنيم به شرط اين که همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت مى شد بپردازى و کشندگان عثمان را به قتل رسانى و اگر از تو بيمناک شويم به شام و معاويه ملحق مى گرديم!
امام (عليه السلام) فرمود:
امّا مسئله «بدر»، وظيفه الهى بود، و امّا مسئله مال، در اختيار من نيست تا کم و زياد کنم. آنچه خدا فرموده انجام مى دهم و درمورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آن ها را بکشم همان وقت اين کار را مى کردم، و اگر شما از من بيم داشته باشيد به شما تأمين مى دهم، براى چه بيم داشته باشيد؟
«وليد» داستان را براى رفقايش بازگو کرد آن ها با ناراحتى از هم جدا شدند. «عمار ياسر» و گروهى به امام (عليه السلام) خبر دادند که اين ها پنهانى مردم را دعوت به برکنارى شما از خلافت و نقض بيعت مى کنند.
امام (عليه السلام) به مسجد آمد منبر رفت و اعلام کرد که خداوند براى هيچ کس جز به تقوا برترى قائل نشده و متّقى پاداش خود را در آخرت خواهد يافت. من روشى جز قرآن و سنّت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن راضى نيست هر کجا مى خواهد برود، کسى که خدا را اطاعت کند و به حکم او حکم نمايد از هيچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و عمار ياسر را با «عبدالرحمن» به سوى طلحه و زبير که در گوشه مسجد نشسته بودند، فرستاد، آن ها نزد امام (عليه السلام) آمدند.
فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا اين طور نبود که من از بيعت کراهت داشتم و شما با رغبت بيعت کرديد؟ گفتند: چرا؟
فرمود: پس اين چه وضعى است که از شما مشاهده مى شود؟
گفتند: بيعت کرديم که بدون مشورت ما کارى نکنى و ما را بر ديگران برترى بخشى؛ امّا اموال را مساوى تقسيم کردى و بدون مشورت ما اين عمل را انجام دادى.
امام (عليه السلام) فرمود: استغفار کنيد که من چنين شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذيرفته باشم هم اکنون بگوييد که آيا حقى از شما گرفته ام؟ يا به شما ستم کرده ام؟
گفتند: معاذالله.
فرمود: آيا حکم و يا حقى مربوط به يکى از مسلمان ها بوده که من جاهل به آن بوده ام و يا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟
گفتند: نه.
فرمود: آيا از بيت المال براى خود چيزى ذخيره کرده ام؟
گفتند: نه!
فرمود: پس چرا مخالفت مى کنيد؟
گفتند: زيرا در قسمت کردن بيت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم برمى دارى و ما را با ديگران مساوى قرار مى دهى با اين که غنائم با شمشير ما به دست آمده است.
باز امام (عليه السلام) فرمود:
امّا در مشورت با شما، من به حکومت رغبتى نداشتم، مرا به سوى آن فراخوانديد و اصرار ورزيديد. ترسيدم اگر رد کنم اختلاف به وجود بيايد. پس از قبول مسئوليت، در کتاب خدا و سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) نظر افکندم، آنچه مرا به آن راهنمايى کردند عمل نمودم، احتياج به نظر و رأى شما نديدم، چنانچه (فرضآ) حکمى در کتاب خدا نباشد و در سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) دليلى براى آن نيابم و نياز به مشورت باشد با شما مشورت خواهم کرد. امّا درمورد تقسيم به طور مساوى؛ همه مى دانيم که پيامبر (صلي الله عليه و آله) چنين دستور داده و کتاب خدا همين را مى گويد.
امّا اين که گفتيد: ما بيشتر زحمت کشيده ايم، مى دانيد که عده اى از همه بيشتر اسلام را يارى کرده اند، ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله) در تقسيم بيت المال آنان را با ديگران به يک چشم مى نگريست».
ابن ابى الحديد سپس مى گويد:
«اگر گفته شود: ابوبکر اموال را به طور مساوى تقسيم مى کرد، پس چرا کسى اعتراض نکرد؟ در پاسخ بايد گفت: او بعد از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود و مردم به تقسيم پيغمبر (صلي الله عليه و آله) عادت کرده بودند؛ امّا هنگامى که عمر سر کار آمد عده اى را برترى داد، و پس از او عثمان اين برترى را بيشتر کرد.
اين عمل، 22 سال ادامه پيدا کرد و مردم به اين وضع عادت کردند. برگرداندن مردم از اين وضع، اين مشکلات را به وجود مى آورد».
2. جايگاه واقعى مشورت
بى شک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلاى جهان است وهمان گونه که در روايات وارد شده، عقل واحدى را به عقول کثيره پيوند مى زند «مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَهُمْ في عُقُولِهِمْ» ولى مشورت ارکان و شرايطى دارد که اگر از آن ها دور شود نه تنها مفيد نخواهد بود؛ بلکه گاه نتيجه معکوس مى دهد. ازجمله مشورت بايد در امورى باشد که مورد ترديد و نفى و اثبات واقع مى شود واگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث ترديد در اساس احکام الهى و وظايف مسلّم عقلى مى گردد. براى مثال، اگر کسى بخواهد مسئله وجوب حج يا حجاب اسلامى را به آراى عمومى يا مشورت واگذار کند، چه بسا افرادى پيدا شوند که بگويند: چه لزومى دارد در اين عصر و زمان مردم هزينه هاى سنگينى را براى رفتن به زيارت خانه خدا تخصيص دهند و يا در اجتماع فعلى، حجاب براى زنان مسلمان، دست وپاگير است!
ولى بعد از آن که مسئله حج يا حجاب را به عنوان دستورى قاطع و مورد اجماع مسلمين بلکه ضرورت دينى پذيرفتيم مى توانيم به شورا بنشينيم که نحوه برگزارى حج و يا نوع حجاب چگونه باشد بهتر است؟ و بايد پذيرفت بخشى از مشکلاتى که امروز دامان مسلمين را گرفته براى اين است که جايگاه واقعى مشورت را فراموش کرده اند.
آنچه امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث فرموده نمونه روشنى از اين مطلب و آنچه طلحه و زبير دنبال آن بودند انحراف واضحى از اين مطلب است؛ آن ها مى خواستند سنّت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در تقسيم مساوى اموال خراجيه، به رأى گذاشته شود و امام (عليه السلام) با اين امر مخالف بود.
3. طلحه و رؤياى خلافت
از منابع مختلف تاريخى چنين برمى آيد که علاقه طلحه به زمامدارى وخلافت سابقه طولانى داشت که به زمان ابوبکر برمى گشت.
طبرى، مورّخ معروف ـ طبق گفته ابن ابى الحديد ـ در تاريخش چنين آورده که طلحه حتى در زمان حيات ابوبکر درباره خلافت خود مى انديشيد و انتظار داشت ابوبکر او را بعد از خود به عنوان خليفه مسلمين معرّفى کند، زيرا پسرعموى ابوبکر بود و هنگامى که اطلاع يافت ابوبکر مى خواهد عمر را به عنوان خليفه معرفى کند به او اعتراض کرد و گفت: تو مرد خشن و سخت گيرى را بر ما حکومت دادى. در زمان عمر نيز با گروهى از طرفدارانش درباره خلافت بعد از او سخن مى گفت و اطرافيانش به او قول مى دادند که بعد از مرگ عمر با تو بيعت خواهيم کرد و هنگامى که اين سخن به گوش عمر رسيد در خطبه اى آن ها را تهديد به مرگ کرد تا دست از کار خود بردارند.
ابن ابى الحديد در جاى ديگر از سخنانش مى نويسد: بعدآ طلحه و زبير در صف ستايش کنندگان عمر قرار گرفتند چراکه پيشگامان مهاجر و انصار را بر ديگران برترى بخشيده بود (و سهم بيشترى از بيت المال براى آن ها قائل شده بود).
ازسوى ديگر عمر تأکيد کرده بود که قريش و مهاجران سابقه دار اسلام، از مدينه مطلقآ خارج نشوند، زيرا معتقد بود اگر بيرون روند گروه هايى اطراف آن ها را مى گيرند و اموال زيادى به دست مى آورند؛ هم به سوى خوشگذرانى پيش مى روند و هم به فکر زمامدارى و تجزيه طلبى خواهند افتاد. او دربرابر اعتراض هايى که از گوشه وکنار به اين امر شد در خطبه اى باصراحت اعلام کرد که اين سياست قطعى من است.
طبرى ـ طبق نقل ابن ابى الحديد ـ مى گويد: اين کار عمر، قريش را سخت رنجيده خاطر ساخت، حتى هنگامى که از عمر درخواست کردند به آن ها اجازه دهد در جنگ هاى اسلامى شرکت کنند به آن ها گفت: بدترين چيزى که براى اين امت از آن مى ترسم اين است که شما ـ قريش ـ در بلاد اسلامى پخش شويد؛ براى شما همين بس که در غزوات رسول خدا شرکت کرديد و نيازى به بيشتر از اين نيست.
ولى هنگامى که عثمان به خلافت رسيد ورق برگشت. قريش را آزاد گذاشت و آن ها به شهرهاى مختلف سفر کردند و به جمع آورى مال و ثروت پرداختند واين اوّلين فتنه در اسلام و در ميان توده مردم بود.
ابن ابى الحديد مى افزايد: متأسفانه عمر رأى هوشمندانه خود را در محدود ساختن قريش، بعد از ضربت خوردن به وسيله «ابولؤلؤ» نقض کرد (زيرا طلحه و زبير و مانند آن ها را به شوراى شش نفرى خود راه داد که مفهومش شايستگى همه آن ها براى خلافت بود). سپس مى افزايد: اين سبب هر فتنه اى بود که در ميان مسلمين واقع شد و تا دامنه قيامت واقع مى شود».
با توجّه به اين سابقه تاريخى روشن مى شود که چرا طلحه و زبير از خلافت على (عليه السلام) ناراحت شدند در حالى که بيشترين تلاش را براى تحريک مردم به کشتن عثمان داشتند به گمان اين که بعد از عثمان نوبت به طلحه مى رسد وهنگامى که على (عليه السلام) پست و مقامى به آن ها نداد (زيرا مى دانست مقدّمه تجزيه کشور اسلام مى شود) بلکه عطاى نامساوى آن ها را از بيت المال قطع کرد ومطابق روش پيامبر (صلي الله عليه و آله) مساوات در ميان مسلمين برقرار ساخت، بر آن حضرت شوريدند و با دستيارى عايشه، ام المؤمنين، آتش جنگ جمل را برافروختند وپس از شکست جمل و کشته شدن آن دو، طرفدارانشان آتش جنگ صفّين را شعله ور ساختند و سرانجام بنى اميّه را بر جهان اسلام حاکم ساختند و بعد از آن بنى مروان روى کار آمدند و آن فسادهاى عظيم را در جهان اسلام برپا ساختند. از اين جا روشن مى شود که مشکل طلحه و زبير تنها مشکل عدم مشورت نبود و حتى مساوات در بيت المال هم مسئله اى فرعى بود؛ آن ها طمع در خلافت داشتند و اين ها را بهانه خود قرار داده بودند.
* * *
بحمدالله اين شرح از سوى گروه هاى مختلف مورد استقبال قرار گرفته وبه عنوان بهترين کتاب سال 1382 شناخته شده و اميدواريم به لطف او به عنوان فصل نوينى در ميان شروح نهج البلاغه جاى شايسته خود را بگشايد.
* * * در اين جا لازم است تأسف خود را به دليل از دست دادن يکى از همکاران عزيزمان، فاضل ارجمند و متتبّع، مرحوم مبرور حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ ابراهيم بهادرى (قدّس سره) را ابراز کنيم.
او مردى سخت کوش، منظم، مخلص، باتقوا و محقّق بود و بر روى بيش از بيست کتاب از کتب بزرگان پيشين تحقيق کرد و يادداشت هاى گران قيمتى بر آن ها نگاشت؛ روحش قرين رحمت ايزدى و پاداشش نزد خداوند غفور و رحيم افزون باد.
(رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِّلَّذِينَ امَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ).
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بر يکى از خرده هاى عمده طلحه و زبير و امثال آن ها که درمورد تقسيم مساوى بيت المال بر آن حضرت مى گرفتند، انگشت گذاشته و مى فرمايد: «امّا اعتراضى که شما در امر «تقسيم بيت المال به طور مساوى» (بر من) داشتيد؛ اين حکمى نبوده که به رأى خود صادر کرده باشم و يا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما مى دانيم اين همان دستورى است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آورده و انجام داده است»؛ (وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ آلْأُسْوَةِ، فَإِنَّ ذلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي، وَ لا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ).
واژه «اسوه» گرچه غالبآ به معناى اقتدا و پيروى به کار مى رود و در بعضى از منابع لغت، غير از اين، معناى ديگرى براى آن ذکر نکرده اند؛ ولى جمعى از اهل لغت تصريح دارند که يکى از معانى آن مساوات است، لذا درمورد کسانى که ورشکست شده اند، گفته مى شود: «المال أُسوة بين الغرماء؛ مال را بايد به طور مساوى (بر حسب سهام) در ميان طلبکاران تقسيم کرد».
اگر «أسوه» را مطابق معناى معروفش (اقتدا کردن) بدانيم مفهوم عبارت مورد بحث اين مى شود که طلحه و زبير و امثال آن ها به امام (عليه السلام) اعتراض داشتند که چرا اقتدا به سيره عمر و عثمان نکردى؟ آن ها در تقسيم بيت المال شئون و شخصيت و اسم و رسم افراد را در نظر مى گرفتند و هرگز بيت المال را مساوى بين مسلمانان تقسيم نمى کردند.
لذا امام (عليه السلام) در پاسخ آن ها مى گويد: من به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اقتدا کردم و سيره او را عمل نمودم.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در چيزى که خداوند آن را روشن ساخته وحکمش را صادر فرموده نيازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما مى توانيد در اين موضوع اعتراضى به من داشته باشيد و نه غير شما، (تا لازم باشد رضايتتان را جلب کنم)»؛ (فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْکُمَا فِيَما قَدْ فَرَغَ آللّهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَأَمْضَى فِيهِ حُکْمَهُ، فَلَيْسَ لَکُمَا، وَ آللّهِ، عِنْدِي وَ لا لِغَيْرِکُمَا فِي هذَا عُتْبَى).
در پايان اين سخن امام (عليه السلام) براى خودش و آن ها دعا مى کند که هميشه طرفدار حق و دربرابر آن شکيبا باشند، عرضه مى دارد: «خداوند دل هاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکيبايى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام کند»؛ (أَخَذَ آللّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى آلْحَقِّ، وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاکُمُ آلصَّبْرَ).
روشن است که در بسيارى از مواقع، حق تلخ است و تحمّل آن مشکل، وهمين امر گاه سبب مى شود که انسان حق را نبيند و اگر آن را ديد تحمّل نکند، لذا امام (عليه السلام) از خدا دو چيز مى طلبد: يکى اين که حق را آن چنان که هست به او وسايرين ارائه دهد و پس از آن تحمّل و شکيبايى دربرابر تلخى حق را عنايت فرمايد.
مولا (عليه السلام) در يکى از کلمات قصار نهج البلاغه مى فرمايد: «إنَّ الْحَقَّ ثَقيلٌ مَريءٌ وَإنَّ الْباطِلَ خَفيفٌ وَبيءٌ؛ حق، سنگين امّا گواراست و باطل، سبک ولى بيمارى زاست».
«سپس امام (عليه السلام) (در تأييد و تکميل اين سخن) فرمود: خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببيند آن را يارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع سازد و به يارى صاحب حق برخيزد (و بر ضدّ ستمگر قيام کند)»؛ (ثم قال (عليه السلام): رَحِمَ آللّهُ رَجُلاً رَأَى حَقًّا فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ). نکته ها
1. چرا اموال بيت المال به طور مساوى تقسيم مى شود؟
اگر خلافت ظاهرى اميرمؤمنان على (عليه السلام) بلافاصله بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) صورت گرفته بود مشکلى در کار نبود، زيرا آن حضرت دقيقاً همان برنامه عصر رسول الله (صلي الله عليه و آله) را ادامه مى داد؛ ولى مشکل بزرگ اين بود که امام (عليه السلام) زمانى روى کار آمد که مردم به انواع تبعيض هاى دوران خليفه دوم و از آن بيشتر دوران عثمان، خو گرفته بودند و تغيير اين عادت بسيار مشکل مى نمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بين بردن تبعيضات نابجا بود و عامل اصلى جنگ هايى همچون جمل و صفّين، همان طرفداران تبعيض بودند.
بى شکّ طلحه و زبير از پيشگامان اسلام بودند و سهم مهمّى در پيروزى هاى مسلمين در جنگ ها داشتند و دفاع آن ها از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در غالب جنگ هاى اسلامى محرز و مسلّم است؛ ولى انحرافى که از مسير پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در دوران خليفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّى از بيت المال براى امثال آن ها قائل شدند، آن ها را به ويژه خوارى و رانت خوارى عادت داد، لذا در همان گام نخست که على (عليه السلام) بر ضدّ اين تبعيض ها برداشت فرياد اعتراضشان بلند شد و درست همان گونه که مردم عصر جاهليت از تبديل بت هاى متعدد به خداى واحد قادر متعال، تعجب مى کردند آن ها نيز از اين تغيير روش شگفت زده شدند و به امام (عليه السلام) ايراد گرفتند که چرا با آن ها در اين امر مشورت نشده است. نه تنها در تقسيم اموال بيت المال، بلکه در تقسيم پست ها و مقام هاى مهم نيز منتظر مشورت و در نهايت خواهان سهمى بودند و باور نمى کردند امام (عليه السلام) با اين قاطعيت مردم را به روش پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بازگرداند. هنگامى که رؤياهاى خود را بدون تعبير يافتند، آتش خشم در دل آن ها شعله ور شد و افکار شيطانى همه وجودشان را فراگرفت و دست به آتش افروزى و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.
اين نيز حائز اهميّت است که اموال بيت المال دو گونه بود: بخشى از آن مانند زکات، مصارف مختلفى داشت و ممکن بود بعضى بر بعضى ديگر (متناسب با زحماتشان) در آن ترجيح يابند؛ براى نمونه «مُؤَلَّفَةَ قُلُوبُهُمْ» (کسانى را که مى خواستند با محبّت به اسلام وارد کنند) و همچنين «عامِلينَ عَلَيْها» (آن ها که براى گردآورى زکات تلاش مى کردند) و يا قضات و مانند آن ها، هر يک متناسب زحمات و موقعيتشان، سهمى از زکات را دريافت مى کردند و نيز در غنائم جنگى، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ميان پياده و سواره تفاوت قائل مى شد؛ ولى بخش مهمى از درآمد بيت المال، مانند خراجى که از اراضى خراجيه گرفته مى شد و رقم بسيار مهمى را در مجموع تشکيل مى داد، مى بايست ميان همه مسلمانان به طور مساوى تقسيم شود. درست مانند چيزى که وقف اولاد است که همه فرزندان در هر مقام و رتبه اى باشند به طور مساوى مى برند و مانند يارانه هايى که در عصر ما از بيت المال پرداخت مى شود که رئيس جمهور و افراد عادى در آن يکسان اند و هرگونه تبعيض را به عنوان رانت خوارى و امتياز ويژه محکوم مى کنند.
در عصر خليفه اوّل همان روش پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين گونه موارد دنبال مى شد وهمه يکسان بودند؛ ولى تبعيض ها از زمان عمر ـ به شهادت تواريخ معتبر ـ آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد و 22 سال به اين منوال گذشت و به تدريج اين عمل ناپسند به صورت سنّت درآمد.
در اين جا رشته سخن را به دست ابن ابى الحديد مى سپاريم که نکات جالبى را با تکيه بر تواريخ و روايات، در اين زمينه بيان کرده و پرده از روى بسيارى از اسرار دوران خلفا و حکومت اميرمؤمنان على (عليه السلام) برداشته است. او در اين زمينه گفتار مفصّلى دارد که خلاصه اش چنين است:
«امام (عليه السلام) در روز دوم خلافت خويش منبر رفت و اعلام کرد که راه و رسم من همان روش پيغمبر (صلي الله عليه و آله) است. هيچ کس بر ديگرى برترى ندارد و اگر سابقه و کوشش بيشترى در اسلام داشته باشد پاداش او در قيامت با خداست. وى اضافه کرد: فردا کسى نگويد: فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زيرا همه بنده خدايند، و بيت المال مال خداست و به طور مساوى بين همه تقسيم مى شود، فردا همه حاضر شوند تا اموالى که موجود است بين آن ها تقسيم گردد. عرب را بر عجم امتيازى نيست.
امام (عليه السلام) فرداى آن روز به «عبيدالله ابن ابى رافع» کاتب خويش، دستور داد از مهاجران شروع کند، سپس به انصار و ساير مسلمانان هرکدام سه دينار بدهد.
از اين تقسيم جز «طلحه»، «زبير»، «عبدالله بن عمر»، «سعيد بن عاص» و«مروان حکم» کسى سر بازنزد، عبيدالله جريان را به امام (عليه السلام) گزارش داد. هنگامى که مردم در مسجد بودند اين گروه در گوشه اى از مسجد کنار يکديگر نشستند و با هم آهسته صحبت کردند پس از آن «وليد بن عقبه» نزد امام (عليه السلام) آمد و گفت: تو در روز «بدر» بستگان نزديک ما را کشتى، امّا امروز ما با تو بيعت مى کنيم به شرط اين که همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت مى شد بپردازى و کشندگان عثمان را به قتل رسانى و اگر از تو بيمناک شويم به شام و معاويه ملحق مى گرديم!
امام (عليه السلام) فرمود:
امّا مسئله «بدر»، وظيفه الهى بود، و امّا مسئله مال، در اختيار من نيست تا کم و زياد کنم. آنچه خدا فرموده انجام مى دهم و درمورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آن ها را بکشم همان وقت اين کار را مى کردم، و اگر شما از من بيم داشته باشيد به شما تأمين مى دهم، براى چه بيم داشته باشيد؟
«وليد» داستان را براى رفقايش بازگو کرد آن ها با ناراحتى از هم جدا شدند. «عمار ياسر» و گروهى به امام (عليه السلام) خبر دادند که اين ها پنهانى مردم را دعوت به برکنارى شما از خلافت و نقض بيعت مى کنند.
امام (عليه السلام) به مسجد آمد منبر رفت و اعلام کرد که خداوند براى هيچ کس جز به تقوا برترى قائل نشده و متّقى پاداش خود را در آخرت خواهد يافت. من روشى جز قرآن و سنّت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن راضى نيست هر کجا مى خواهد برود، کسى که خدا را اطاعت کند و به حکم او حکم نمايد از هيچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و عمار ياسر را با «عبدالرحمن» به سوى طلحه و زبير که در گوشه مسجد نشسته بودند، فرستاد، آن ها نزد امام (عليه السلام) آمدند.
فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا اين طور نبود که من از بيعت کراهت داشتم و شما با رغبت بيعت کرديد؟ گفتند: چرا؟
فرمود: پس اين چه وضعى است که از شما مشاهده مى شود؟
گفتند: بيعت کرديم که بدون مشورت ما کارى نکنى و ما را بر ديگران برترى بخشى؛ امّا اموال را مساوى تقسيم کردى و بدون مشورت ما اين عمل را انجام دادى.
امام (عليه السلام) فرمود: استغفار کنيد که من چنين شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذيرفته باشم هم اکنون بگوييد که آيا حقى از شما گرفته ام؟ يا به شما ستم کرده ام؟
گفتند: معاذالله.
فرمود: آيا حکم و يا حقى مربوط به يکى از مسلمان ها بوده که من جاهل به آن بوده ام و يا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟
گفتند: نه.
فرمود: آيا از بيت المال براى خود چيزى ذخيره کرده ام؟
گفتند: نه!
فرمود: پس چرا مخالفت مى کنيد؟
گفتند: زيرا در قسمت کردن بيت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم برمى دارى و ما را با ديگران مساوى قرار مى دهى با اين که غنائم با شمشير ما به دست آمده است.
باز امام (عليه السلام) فرمود:
امّا در مشورت با شما، من به حکومت رغبتى نداشتم، مرا به سوى آن فراخوانديد و اصرار ورزيديد. ترسيدم اگر رد کنم اختلاف به وجود بيايد. پس از قبول مسئوليت، در کتاب خدا و سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) نظر افکندم، آنچه مرا به آن راهنمايى کردند عمل نمودم، احتياج به نظر و رأى شما نديدم، چنانچه (فرضآ) حکمى در کتاب خدا نباشد و در سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) دليلى براى آن نيابم و نياز به مشورت باشد با شما مشورت خواهم کرد. امّا درمورد تقسيم به طور مساوى؛ همه مى دانيم که پيامبر (صلي الله عليه و آله) چنين دستور داده و کتاب خدا همين را مى گويد.
امّا اين که گفتيد: ما بيشتر زحمت کشيده ايم، مى دانيد که عده اى از همه بيشتر اسلام را يارى کرده اند، ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله) در تقسيم بيت المال آنان را با ديگران به يک چشم مى نگريست».
ابن ابى الحديد سپس مى گويد:
«اگر گفته شود: ابوبکر اموال را به طور مساوى تقسيم مى کرد، پس چرا کسى اعتراض نکرد؟ در پاسخ بايد گفت: او بعد از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود و مردم به تقسيم پيغمبر (صلي الله عليه و آله) عادت کرده بودند؛ امّا هنگامى که عمر سر کار آمد عده اى را برترى داد، و پس از او عثمان اين برترى را بيشتر کرد.
اين عمل، 22 سال ادامه پيدا کرد و مردم به اين وضع عادت کردند. برگرداندن مردم از اين وضع، اين مشکلات را به وجود مى آورد».
2. جايگاه واقعى مشورت
بى شک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلاى جهان است وهمان گونه که در روايات وارد شده، عقل واحدى را به عقول کثيره پيوند مى زند «مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَهُمْ في عُقُولِهِمْ» ولى مشورت ارکان و شرايطى دارد که اگر از آن ها دور شود نه تنها مفيد نخواهد بود؛ بلکه گاه نتيجه معکوس مى دهد. ازجمله مشورت بايد در امورى باشد که مورد ترديد و نفى و اثبات واقع مى شود واگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث ترديد در اساس احکام الهى و وظايف مسلّم عقلى مى گردد. براى مثال، اگر کسى بخواهد مسئله وجوب حج يا حجاب اسلامى را به آراى عمومى يا مشورت واگذار کند، چه بسا افرادى پيدا شوند که بگويند: چه لزومى دارد در اين عصر و زمان مردم هزينه هاى سنگينى را براى رفتن به زيارت خانه خدا تخصيص دهند و يا در اجتماع فعلى، حجاب براى زنان مسلمان، دست وپاگير است!
ولى بعد از آن که مسئله حج يا حجاب را به عنوان دستورى قاطع و مورد اجماع مسلمين بلکه ضرورت دينى پذيرفتيم مى توانيم به شورا بنشينيم که نحوه برگزارى حج و يا نوع حجاب چگونه باشد بهتر است؟ و بايد پذيرفت بخشى از مشکلاتى که امروز دامان مسلمين را گرفته براى اين است که جايگاه واقعى مشورت را فراموش کرده اند.
آنچه امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث فرموده نمونه روشنى از اين مطلب و آنچه طلحه و زبير دنبال آن بودند انحراف واضحى از اين مطلب است؛ آن ها مى خواستند سنّت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در تقسيم مساوى اموال خراجيه، به رأى گذاشته شود و امام (عليه السلام) با اين امر مخالف بود.
3. طلحه و رؤياى خلافت
از منابع مختلف تاريخى چنين برمى آيد که علاقه طلحه به زمامدارى وخلافت سابقه طولانى داشت که به زمان ابوبکر برمى گشت.
طبرى، مورّخ معروف ـ طبق گفته ابن ابى الحديد ـ در تاريخش چنين آورده که طلحه حتى در زمان حيات ابوبکر درباره خلافت خود مى انديشيد و انتظار داشت ابوبکر او را بعد از خود به عنوان خليفه مسلمين معرّفى کند، زيرا پسرعموى ابوبکر بود و هنگامى که اطلاع يافت ابوبکر مى خواهد عمر را به عنوان خليفه معرفى کند به او اعتراض کرد و گفت: تو مرد خشن و سخت گيرى را بر ما حکومت دادى. در زمان عمر نيز با گروهى از طرفدارانش درباره خلافت بعد از او سخن مى گفت و اطرافيانش به او قول مى دادند که بعد از مرگ عمر با تو بيعت خواهيم کرد و هنگامى که اين سخن به گوش عمر رسيد در خطبه اى آن ها را تهديد به مرگ کرد تا دست از کار خود بردارند.
ابن ابى الحديد در جاى ديگر از سخنانش مى نويسد: بعدآ طلحه و زبير در صف ستايش کنندگان عمر قرار گرفتند چراکه پيشگامان مهاجر و انصار را بر ديگران برترى بخشيده بود (و سهم بيشترى از بيت المال براى آن ها قائل شده بود).
ازسوى ديگر عمر تأکيد کرده بود که قريش و مهاجران سابقه دار اسلام، از مدينه مطلقآ خارج نشوند، زيرا معتقد بود اگر بيرون روند گروه هايى اطراف آن ها را مى گيرند و اموال زيادى به دست مى آورند؛ هم به سوى خوشگذرانى پيش مى روند و هم به فکر زمامدارى و تجزيه طلبى خواهند افتاد. او دربرابر اعتراض هايى که از گوشه وکنار به اين امر شد در خطبه اى باصراحت اعلام کرد که اين سياست قطعى من است.
طبرى ـ طبق نقل ابن ابى الحديد ـ مى گويد: اين کار عمر، قريش را سخت رنجيده خاطر ساخت، حتى هنگامى که از عمر درخواست کردند به آن ها اجازه دهد در جنگ هاى اسلامى شرکت کنند به آن ها گفت: بدترين چيزى که براى اين امت از آن مى ترسم اين است که شما ـ قريش ـ در بلاد اسلامى پخش شويد؛ براى شما همين بس که در غزوات رسول خدا شرکت کرديد و نيازى به بيشتر از اين نيست.
ولى هنگامى که عثمان به خلافت رسيد ورق برگشت. قريش را آزاد گذاشت و آن ها به شهرهاى مختلف سفر کردند و به جمع آورى مال و ثروت پرداختند واين اوّلين فتنه در اسلام و در ميان توده مردم بود.
ابن ابى الحديد مى افزايد: متأسفانه عمر رأى هوشمندانه خود را در محدود ساختن قريش، بعد از ضربت خوردن به وسيله «ابولؤلؤ» نقض کرد (زيرا طلحه و زبير و مانند آن ها را به شوراى شش نفرى خود راه داد که مفهومش شايستگى همه آن ها براى خلافت بود). سپس مى افزايد: اين سبب هر فتنه اى بود که در ميان مسلمين واقع شد و تا دامنه قيامت واقع مى شود».
با توجّه به اين سابقه تاريخى روشن مى شود که چرا طلحه و زبير از خلافت على (عليه السلام) ناراحت شدند در حالى که بيشترين تلاش را براى تحريک مردم به کشتن عثمان داشتند به گمان اين که بعد از عثمان نوبت به طلحه مى رسد وهنگامى که على (عليه السلام) پست و مقامى به آن ها نداد (زيرا مى دانست مقدّمه تجزيه کشور اسلام مى شود) بلکه عطاى نامساوى آن ها را از بيت المال قطع کرد ومطابق روش پيامبر (صلي الله عليه و آله) مساوات در ميان مسلمين برقرار ساخت، بر آن حضرت شوريدند و با دستيارى عايشه، ام المؤمنين، آتش جنگ جمل را برافروختند وپس از شکست جمل و کشته شدن آن دو، طرفدارانشان آتش جنگ صفّين را شعله ور ساختند و سرانجام بنى اميّه را بر جهان اسلام حاکم ساختند و بعد از آن بنى مروان روى کار آمدند و آن فسادهاى عظيم را در جهان اسلام برپا ساختند. از اين جا روشن مى شود که مشکل طلحه و زبير تنها مشکل عدم مشورت نبود و حتى مساوات در بيت المال هم مسئله اى فرعى بود؛ آن ها طمع در خلافت داشتند و اين ها را بهانه خود قرار داده بودند.
* * *
بحمدالله اين شرح از سوى گروه هاى مختلف مورد استقبال قرار گرفته وبه عنوان بهترين کتاب سال 1382 شناخته شده و اميدواريم به لطف او به عنوان فصل نوينى در ميان شروح نهج البلاغه جاى شايسته خود را بگشايد.
* * * در اين جا لازم است تأسف خود را به دليل از دست دادن يکى از همکاران عزيزمان، فاضل ارجمند و متتبّع، مرحوم مبرور حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ ابراهيم بهادرى (قدّس سره) را ابراز کنيم.
او مردى سخت کوش، منظم، مخلص، باتقوا و محقّق بود و بر روى بيش از بيست کتاب از کتب بزرگان پيشين تحقيق کرد و يادداشت هاى گران قيمتى بر آن ها نگاشت؛ روحش قرين رحمت ايزدى و پاداشش نزد خداوند غفور و رحيم افزون باد.
(رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِّلَّذِينَ امَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ).
پاورقی ها
به کتاب العين و لسان العرب و مجمع البحرين ماده «أسو» رجوع شود. مرحوم طبرسى در مجمع البيان، ج 8، ص 548 در ذيل آيه 21 سوره احزاب (لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) مى گويد: «أي قدوة صالحة يقال: لي فى فلان أُسوة اى لي به اقتداء... اسم وضع موضع المصدر» طبق اين بيان «اسوه» به معناى اقتداست و جنبه اسم مصدرى دارد و تعبير قرآن که مى فرمايد: (فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ) و نمى فرمايد: «رسول الله اسوة» نيز شاهد بر اين معناست. از آن جا که اقتدا به کسى نوعى مساوات با او را ايجاد مى کند اسوه به معناى مساوات نيز آمده و در عبارت بالا مقصود همين است.
«عتبى» از ريشه «عتب» بر وزن «ختم» در اصل به معناى ناراحتى باطنى است و هنگامى که به باب افعال برده شود به معناى زايل کردن اين ناراحتى است و چون سرزنش کردن طرف مقابل، يکى از اسباب فرونشاندن خشم درونى است، عُتْبى به معناى سرزنش کردن مى آيد و در جمله بالا منظور همين است.امام (عليه السلام) به طلحه و زبير مى فرمايد: شما حق ايراد گرفتن از من و سرزنش مرا نداريد. نهج البلاغه، حکمت 376. «اراضى خراجيه» زمين هايى بود که در فتوحات اسلامى به دست مسلمين افتاد و آن ها را در اختيار کشاورزان مى گذاشتند و در مقابل، مالياتى به نام «خراج» از آن ها مى گرفتند که با توجّه به گستردگى آناراضى، ماليات مزبور رقم مهمّى را تشکيل مى داد. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 42 و 43. نهج البلاغه، حکمت 161. تاريخ طبرى، ج 3، ص 426؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 11-13. حشر، آيه 10.
«عتبى» از ريشه «عتب» بر وزن «ختم» در اصل به معناى ناراحتى باطنى است و هنگامى که به باب افعال برده شود به معناى زايل کردن اين ناراحتى است و چون سرزنش کردن طرف مقابل، يکى از اسباب فرونشاندن خشم درونى است، عُتْبى به معناى سرزنش کردن مى آيد و در جمله بالا منظور همين است.امام (عليه السلام) به طلحه و زبير مى فرمايد: شما حق ايراد گرفتن از من و سرزنش مرا نداريد. نهج البلاغه، حکمت 376. «اراضى خراجيه» زمين هايى بود که در فتوحات اسلامى به دست مسلمين افتاد و آن ها را در اختيار کشاورزان مى گذاشتند و در مقابل، مالياتى به نام «خراج» از آن ها مى گرفتند که با توجّه به گستردگى آناراضى، ماليات مزبور رقم مهمّى را تشکيل مى داد. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 42 و 43. نهج البلاغه، حکمت 161. تاريخ طبرى، ج 3، ص 426؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 11-13. حشر، آيه 10.