تفسیر بخش دوم
فقال له العلاء: يا أَميرالمؤمنين، أشکو إِليک أَخي عاصمَ بنَ زياد. قال: و ما لَهُ؟ قال: لبِس الْعَبآءَةَ و تَخَلَّى عن الدنيا. قال: عَليَّ به. فلما جآء قال :
يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ! لَقَدِ آسْتَهَامَ بِکَ آلْخَبِيثُ! أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ! أَتَرَى آللّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّيِّبَاتِ، وَ هُوَ يَکْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا! أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى آللّهِ مِنْ ذلِکَ!
قال: يا أَميرالمؤمنين، هذا أَنْتَ في خُشُونَةِ مَلْبَسِکَ وجُشُوبَةِ مأکَلِکَ!
قال: وَيْحَکَ، إِنِّي لَسْتُ کَأَنْتَ، إِنَّ آللّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ آلْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ آلنَّاسِ، کَيْلا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ!
ترجمه
شرح و تفسیر
در بخش دوم اين کلام مى خوانيم: هنگامى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) آن اندرزها را به علاءبن زياد داد، علاء توجّه امام (عليه السلام) را به وضع برادر خود که در مسير عکس او گام برمى داشت جلب کرد: «علاء به آن حضرت عرض کرد: اى اميرمؤمنان! از برادرم عاصم بن زياد نزد تو شکايت مى آورم. امام (عليه السلام) فرمود: مگر چه کرده است؟ عرض کرد: عبايى پوشيده و از دنيا کناره گيرى کرده است. امام (عليه السلام) فرمود: او را نزد من حاضر کنيد»؛ (فقال له العلاء: يا أَميرالمؤمنين، أشکو إِليک أَخي عاصمَ بنَ زياد. قال: وماله؟ قال: لبِس الْعَبآءَةَ وتَخَلَّى عن الدنيا. قال: عَلَيَّ به).
«هنگامى که عاصم بن زياد نزد امام (عليه السلام) آمد به او فرمود: اى دشمن حقير خويشتن! شيطان تو را (فريب داده و در بيابان زندگى) سرگردان ساخته است، (اگر به خود رحم نمى کنى) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردى؟»؛ (فَلَمَّا جَآءَ قال: يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ! لَقَدِ آسْتَهَامَ بِکَ آلْخَبِيثُ! أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ!).
«عدّى» تصغير «عدوّ» به معناى دشمن کوچک است. امام (عليه السلام) مى خواهد به اين وسيله، هم او را که از مسير اعتدال خارج شده، تحقير کند و هم کارش را عداوتى به خود بشمارد و به دنبال آن اين نکته را يادآور مى شود که اعمال تو افزون بر هواى نفس، از وسوسه هاى شيطان سرچشمه مى گيرد و سرانجامش نوعى ازخودبيگانگى و سرگردانى در زندگى است.
ايراد ديگرى که امام (عليه السلام) از او مى گيرد اين است که تو علاوه بر ظلم به خويش، به زن و فرزندت ستم مى کنى بى آن که دليلى بر اين کار داشته باشى.
اين توبيخ ها و سرزنش هاى مکرّر، به سبب اين است که اسلام، رهبانيت وترک دنيا را به اين شکل، براى پرداختن به عبادت، هرگز توصيه نمى کند و آن را انحراف از مسير حق مى شمرد، همان گونه که شرح آن در ادامه اين بحث خواهد آمد.
سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد: «تو گمان مى کنى خداوند طيّبات را بر تو حلال کرده ولى دوست ندارد از آن ها بهره ببرى؟! تو در پيشگاه خدا بى ارزش تر از آن هستى که اين گونه با تو رفتار کند»؛ (أَتَرَى آللّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّيِّبَاتِ، وَ هُوَ يَکْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا! أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى آللّهِ مِنْ ذلِکَ!).
اين سخن درواقع به نکته لطيفى اشاره مى کند و آن اين که برنامه اى که در پيش گرفته اى به گمان خودت مطابق دستور خداست، در حالى که قرآن باصراحت طيّبات و غذاها و لباس هاى پاکيزه را بر همگان حلال شمرده، در آن جا که مى فرمايد: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ)؛ «بگو چه کسى زينت هاى الهى را که براى بندگان خود آفريده و (همچنين) روزى هاى پاکيزه را حرام کرده است؟ بگو اين ها در زندگى دنيا براى کسانى است که ايمان آورده اند و در قيامت خالص براى مؤمنان خواهد بود». جمله «أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى آللّهِ مِنْ ذلِکَ!» ممکن است اشاره به اين باشد که اين گونه افراد ـ که وضع خاصى به خود مى گيرند و از جامعه مسلمين جدا مى شوند ـ امتياز فوق العاده اى براى خويش قائل اند و گمان مى کنند گوشه گيرى ورياضت سبب برترى آنان بر ساير مردم است و گويى خداوند دستورات ويژه اى به آن ها داده است. امام (عليه السلام) مى فرمايد: تو کمتر و کوچک تر از آنى که خدا دستور خاصى براى تو صادر کرده باشد، تو را از مواهب حيات منع کند و براى ديگران حلال بشمارد.
در ادامه اين سخن مى خوانيم که عاصم براى توجيه رفتار خود «عرض کرد: اى اميرمؤمنان! تو خود با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مى برى (در حالى که پيشوا و امام ما هستى و بر ما لازم است به تو اقتدا کنيم)»؛ (قال: يا أَميرالمؤمنين، هذا أَنْتَ في خُشُونَةِ مَلْبَسِکَ وجُشُوبَةِ مأکَلِکَ!).
امام (عليه السلام) پاسخ روشنى به او داد، فرمود: «واى بر تو! من مانند تو نيستم (ووظيفه اى غير از تو دارم، زيرا) خداوند بر پيشوايان حق و عدالت واجب کرده که بر خود سخت بگيرند و همچون افراد ضعيف مردم زندگى کنند تا فقر، آن ها را به طغيان و سرکشى (دربرابر فرمان خدا) وادار نکند»؛ (قال: وَيْحَکَ، إِنِّي لَسْتُ کَأَنْتَ، إِنَّ آللّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ آلْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ آلنَّاسِ، کَيْلا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ!).
بر اساس اين منطق، افراد عادى، در بهره گيرى از مواهب حيات به صورت معتدل و دور از اسراف و تبذير آزادند؛ ولى پيشوايان و امراى اسلام بايد به زندگانى ساده، همچون زندگانى ضعفاى اجتماع روى آورند تا مايه آرامش وتسکين براى قشرهاى محروم گردد و در فشار غم و اندوه به سر نبرند و سر به طغيان برندارند.
در روايتى که ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه آورده چنين آمده است که امام (عليه السلام) آيات متعددى را از قرآن در زمينه مباح بودن بهره گيرى از طيّبات، براى عاصم خواند، که نشان مى دهد مرحوم سيّد رضى سخنان امام (عليه السلام) را به صورت گزينشى نقل کرده است و در پايان آن چنين مى گويد: سخنان امام (عليه السلام) در عاصم مؤثّر افتاد، برخاست، آن عباى خشن را از تن درآورد و لباس مناسبى به تن کرد وبرنامه سابق را تغيير داد.
ابن ابى الحديد بر اين نکته تأکيد مى کند که موضوع اصلى بحث، «علاءبن زياد» نبوده؛ بلکه شخص معروفى به نام «ربيع بن زياد» بوده است که بخشى از خراسان را فتح کرد و عمر درباره او گفت: «مردى را به من نشان بدهيد که هنگامى که امير است گويى امير نيست و هنگامى که امير نيست گويى امير است».
در ادامه اين سخن مى نويسد: «زياد بن ابيه به ربيع بن زياد (که از طرف او والى بخشى از خراسان شده بود) چنين نوشت که معاويه به تو دستور مى دهد تمام درهم و دينارهاى بيت المال و غنائم جنگى را ميان لشکريان تقسيم کن. ربيع در جواب گفت: من دستور خدا را پيش از دستور معاويه يافته ام (بايد همچون پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و على (عليه السلام) بين همه تقسيم کنم) سپس سفارش کرد که در ميان مردم صدا بزنند: فردا براى گرفتن غنائم جمع شويد. آنگاه خمس غنائم را (که بدون جنگ به دست آمده بود) برداشت و بقيه را در ميان مسلمانان تقسيم کرد. سپس از خدا خواست که به عمر او پايان دهد (زيرا حاضر نبود با تشکيلات معاويه همکارى کند) دعاى او مستجاب شد و پيش از فرارسيدن روز جمعه چشم از اين جهان فرو بست. نکته ها
1. افراط و تفريط در همه چيز نکوهيده است
همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطآ) امت اسلامى، امتى است معتدل و پيروان راستين اسلام و قرآن از افراط ها و تفريط ها دورند؛ ولى متأسّفانه بعضى از افراد نادان يا مغرض و مخالف اسلام، به سراغ افراط و تفريط ها مى روند و گاه مى کوشند به آن، صبغه اسلامى بدهند.
بعضى به عنوان اين که اسلام استفاده از طيبات را مباح شمرده، به زندگى تجمّلى روى مى آورند و گاه به زندگى سليمان (عليه السلام) و جلال و جاه و حشمت او که در قرآن آمده استدلال مى کنند.
گروه ديگر راه تفريط را پيش گرفته، درها را به روى خود مى بندند و به گوشه گيرى و انزواطلبى و تحريم حلال خدا بر خود روى مى آورند، که هر دو گروه از صراط مستقيم اسلام دورند؛ قرآن مجيد مى گويد که عالمان بنى اسرائيل به قارون چنين گفته اند: (وَابْتَغِ فِيمَآ آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلا تَنسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ کَمَآ أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْکَ وَلا تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ)؛ «در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نيکى کرده نيکى کن و هرگز در زمين در جست وجوى فساد مباش». به يقين اگر قارون و قارون ها اين دستورات چهارگانه را به کار مى بستند هرگز مشمول غضب الهى نمى شدند.
در حديث معروفى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْياهُ لاِخِرَتِهِ وَلا آخِرَتَهُ لِدُنْياهُ؛ کسى که دنياى خود را براى آخرت از دست دهد از ما نيست. همچنين کسى که آخرت خود را براى دنيا از دست دهد». 2. داستان صوفيگرى و پيامدهاى آن
از هزاران سال قبل در يونان و هندوستان افرادى معتقد بودند که با رياضت وسخت گرفتن بر خويشتن در لذّات و مأکول و مشروب و ملبوس، مى توان به کارهاى مهم و خارق العاده اى دست زد و يا به مقامات معنوى رسيد، زيرا ترک لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس مى دانستند.
هنگامى که اسلام گسترش يافت اين افکار از کشورهاى ديگر به محيط اسلام نفوذ کرد و جمعى آن را با زهد اسلامى و پاره اى از تعليمات اسلام آميختند و افکار انحرافى و التقاطى ديگرى را بر آن افزودند که «صوفيگرى» نتيجه نهايى آن بود.
صوفيان را در آغاز از اين جهت صوفى مى گفتند که لباس هاى خشن پشمينه بر تن مى کردند، هر چند بعضى از صوفيان مدّعى هستند که اين واژه از ريشه صفا گرفته شده (صفاى نفس)، در حالى که اين دو واژه هيچ ارتباطى با هم ندارند؛ يکى اجوف واوى است و ديگرى ناقص واوى، همچنين کسانى که مى گويند: اين واژه از واژه «اصحاب الصفّه» مشتق شده نيز گرفتار همين گونه اشتباه اند، زيرا «صفّه» از ريشه «صفف» (يعنى مضاعف) است و صوفى از ريشه «صوف» است، بنابراين ترديد نبايد داشت که اين واژه به همان معناى پشمينه پوش است.
به هر حال اين گروه پيشوايانى به نام قطب و پير و مرشد و امثال آن براى خود برگزيدند و براى آن ها کراماتى قائل شدند و براثر اختلافات داخلى و هواپرستى سران، به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم شدند و هر يک براى خود، آداب و رسومى داشتند. آن ها به احکام دين که آن را شريعت مى نامند به عنوان احکامى که قابل توجيه و تغيير و دگرگونى است نگاه مى کنند و اساس را سير باطنى مى پندارند که آن را طريقت مى نامند. به همين دليل بسيارى از گناهان را مرتکب مى شوند و به پيروان خود براى درهم شکستن چارچوب هاى احکام شرعى چراغ سبز نشان مى دهند و به تعبير ديگر: شريعت را پوست و طريقت را مغز و حقيقت را «مغز مغز» مى پندارند.
به همين دليل بسيارى از رجال فاسد و مفسد، افراد بى بندوبار را دور خود جمع کردند و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند. و ازنظر اعتقادى اصرار زيادى بر «وحدت وجود» به معناى «وحدت موجود» دارند و بسيارى از سران آن ها گهگاه ادّعاى اتحاد وجودشان را با خدا باصراحت اظهار مى دارند که اين سخنان نامأنوس را «شطحيّات» مى نامند.
به نظر مى رسد که اين گروه از قرن دوم هجرى کم کم در ميان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به شدت آن ها را سرزنش و توبيخ کردند و مردم را از آنان برحذر داشتند. مذمت شديد عمل عاصم بن زياد توسط اميرمؤمنان على (عليه السلام) شايد به همين دليل است که امام (عليه السلام) آن را مقدمه اى بر ظهور اين گروه در آينده مى ديد.
در حديثى مى خوانيم که يکى از اصحاب به امام صادق (عليه السلام) عرض کرد: گروهى به نام صوفيّه در زمان ما ظاهر شده اند، درباره آن ها چه مى گوييد؟ فرمود: «إنَّهُمْ أعْدائُنا فَمَنْ مالَ إِلَيْهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ يَحْشُرُ مَعَهُمْ وَ سَيَکُونُ أقْوامٌ يَدّعُونَ حُبَّنا وَيَمِيلُونَ إِلَيْهِمْ وَ يَتَشَبَّهُونَ بِهِمْ وَ يُلَقّبُونَ أَنْفُسَهُمْ بِلَقَبِهِمْ وَ يُأَوَّلُونَ أقْوالَهُمْ ألا فَمَنْ مالَ إِلَيْهِمْ فَلَيْسَ مِنّا وَ إِنّا مِنْهُ بَراءُ وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَيْهِمْ کانَ کَمَنْ جاهَدَ الْکُفّارَ بَيْنَ يَدَىْ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله)؛ آن ها دشمنان ما هستند هرکس متمايل به آن ها شود از آن هاست و با آن ها محشور مى شود و در آينده اقوامى مى آيند که ادّعاى محبّت ما را مى کنند، ولى تمايل به آن ها دارند و خود را شبيه آن ها مى سازند و القاب آن ها را بر خود مى نهند و سخنان (نادرست) آن ها را توجيه مى کنند. آگاه باشيد که هرکس تمايل به آن ها پيدا کند از ما نيست و ما از او بيزاريم و هرکس آن ها را انکار کند ورد نمايد، مانند کسى است که در پيش روى پيامبر (صلي الله عليه و آله) با کفار پيکار کرده باشد».
دو نفر از ياران معروف امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) به نام بزنطى واسماعيل بن بزيع از آن حضرت چنين نقل کرده اند که فرمود: «مَنْ ذُکِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ وَ لَمْ يُنْکِرْهُمْ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَلَيْسَ مِنَّا وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ فَکَأَنَّمَا جَاهَدَ الْکُفَّارَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله)؛ کسى که نام صوفيه نزد او برده شود و آن ها را با زبان و قلبش انکار نکند از ما نيست و کسى که آن ها را انکار کند، مانند کسى است که با کفّار پيش روى رسول الله (صلي الله عليه و آله) جهاد کرده باشد».
عموم فِرَق صوفيه، هم در مسائل عقيدتى و هم در مسائل فقهى و اخلاقى داراى انحرافاتى هستند که به چند قسمت آن در اين جا اشاره مى کنيم:
1. چون خود را اهل طريقت مى پندارند طريقتى که در مسير حقيقت است و احکام شريعت را مقدمه اى براى وصول به طريقت و حقيقت مى شمرند، اعتناى چندانى به مسائل شرعى ندارند و در بسيارى از موارد با اعذار و بهانه هايى آن ها را کنار مى گذارند.
2. غالبآ گرفتار تفسير به رأى در کتاب و سنت اند و به کمک آن خواسته هاى خود را بر کتاب و سنّت تحميل مى کنند و براى ارتکاب بعضى از گناهان، به پيروان خود چراغ سبز نشان مى دهند.
3. قطب و مرشد خود را واجب الاطاعه مى شمرند و کرامات دروغين زيادى براى اقطاب خود قائل اند که گاه از معجزات انبيا و امامان (عليهم السلام) نيز فراتر است و به همين دليل گاهى کار پيروان آن ها به شرک مى انجامد و قطب و مرشد خود را همچون معبودى مى پرستند. 4. بدعت هاى زيادى در دين به وجود آورده اند و هر فرقه اى از آن ها براى خود بدعتى دارد؛ از طرز مجالس ذکر و ورد گرفته تا برنامه هاى ديگر. به همين دليل کمتر در مساجد اسلامى حضور مى يابند و کانون عبادتى به نام «خانقاه» براى خود درست کرده اند تا براى انجام برنامه هاى خود آزاد باشند.
5. بسيارى از آن ها معتقد به پلوراليسم هستند و هر مذهبى را راهى به سوى خدا مى پندارند.
6. از مهم ترين انحرافات آن ها، اعتقاد به وحدت وجود به معناى وحدت موجود است که مجموعه موجودات عالم را يک چيز و خدا را عين آن مى دانند و به همين دليل بت پرستى را نيز نوعى خداپرستى به حساب مى آورند، مشروط بر اين که خدا را در همان بت محدود نکنند.
کتاب هاى زيادى ازسوى جمعى از علما و محقّقان درمورد انحرافات آن ها نوشته شده است و آنچه گفته شد، اشاره اى بيش نبود.
نکته مهمّ ديگرى که در اين جا توجّه به آن لازم است اين است که صوفيگرى در ميان پيروان مکتب اهل بيت (عليهم السلام) کم رنگ و ضعيف و در ميان فرق اهل سنّت بسيار گسترده است و گروه هاى زيادى از آن ها با عقايد مختلف در بلاد اسلامى فعاليت دارند.
اعتقاد به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه عقيده به وجود حضرت مهدى (عليه السلام) به عنوان امام حىّ عامل اصلى اين تفاوت است.
اصولا گرايش به صوفيگرى و تمايل عده اى به آن، ريشه هاى تاريخى واجتماعى مختلفى دارد ازجمله : 1. خلفاى بنى عباس براى منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بيت (عليهم السلام) که آنان را رقباى اصلى خود مى دانستند به صوفيگرى دامن زدند تا زهد و کرامات اهل بيت (عليهم السلام) را به وسيله مدّعيان تصوف کم رنگ سازند و چون صوفيه خود را در گرو سير در باطن مى دانند کمتر مزاحم دنياى دنياپرستان مى شوند و در عصر ما سياست هاى خودکامه نيز از آن ها حمايت مى کنند، زيرا آن ها پيروان خود را از دخالت درسياست منع مى کنند و راه را براى استعمار و استبداد هموار مى سازند.
2. رسيدن به مقامات عرفانى صوفيگرى ـ به عکس رسيدن به مقامات علمى وفقهى ـ کار آسانى است. ممکن است يک فرد بى سواد، با چله نشينى (چهل روز رياضت کشيدن) و خواندن اوراد مخصوصى، به پندار آنان ناگهان تبديل به يکى از اولياءالله و صاحب مقامات عاليه شود، در حالى که گاهى چهل سال زحمت براى رسيدن به مقامات عالى علمى کافى نيست.
3. آنان چون به شريعت به صورت ابزارى ساده نگاه مى کنند و عملا به پيروان خود اجازه مخالفت با بعضى از احکام شرع را مى دهند بسيارى از افراد آلوده و گنهکار و يا رجال سياسى ستم پيشه به آن ها اظهار تمايل مى کنند؛ يعنى هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه مى دهند و هم حس دينى خود را به صورت کاذب اشباع مى نمايند و به تعبير ديگر تساهل و تسامح صوفيان در امور دين و ترک هرگونه سخت گيرى سبب گرايش افراد خاصى به آنان مى شود.
يکى از بزرگان مى گفت: «در رژيم سابق هنگامى که مرا بازداشت کردند و نزد رئيس ساواک تهران بردند او به من گفت: من شنيده ام شما مرد عالم و متديّنى هستيد؛ ولى مطمئنآ ديانت من از شما کمتر نيست، من درويشم، دم از مولا مى زنم و هرچه خواسته ام از مولا گرفته ام؛ ولى با اين حال مخالفت با شاه را تحمّل نمى کنم و اگر براى دفاع از او يک ميليون نفر را به گلوله ببندم باک ندارم».
آن مرد بزرگ مى گفت: «من فهميدم که درويشى و صوفيگرى با کشتن يک ميليون نفر بى گناه هم سازگار است». 3. بهره گيرى از طيّبات
گروهى چنين مى پندارند که زهد اسلامى با بهره گيرى از مواهب مادّى مخالف است و اسلام سخت گيرى بر خويشتن و رياضت کشيدن و ترک ملّاذ دنيا را کار خوبى مى شمرد، در حالى که چنين نيست. زهد اسلامى به معناى نداشتن وابستگى به دنيا و عدم اسارت در چنگال مال و مقام و هوا وهوس هاست؛ نه به معناى تحريم حلال و ترک طيّبات.
همان گونه که اشاره شد قرآن مجيد باصراحت دراين باره سخن گفته و مى فرمايد: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ)؛ «بگو چه کسى زينت هاى الهى را که براى بندگان خود آفريده و همچنين روزى هاى پاکيزه را حرام کرده است؟ بگو اين ها در زندگى دنيا براى کسانى است که ايمان آورده اند و در قيامت، خالص براى مؤمنان خواهد بود».
در جاى ديگر در شرح اهداف بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و برنامه هاى او مى فرمايد (عليهم السلام) (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَکْتُوبآ عِنْدَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنْ الْمُنکَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلالَ الَّتِى کَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «آن ها که از فرستاده خدا پيامبر امّى پيروى مى کنند، پيامبرى که صفاتش را در تورات و انجيلى که نزدشان است مى يابند و آن ها را به معروف دستور مى دهد و از منکر بازمى دارد و طيّبات و اشياى پاکيزه را براى آن ها حلال مى شمرد و ناپاکى ها را تحريم مى کند
و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را که بر آن ها بود (از دوش و گردنشان) برمى دارد... آن ها رستگاران اند».
آيات و روايات در اين زمينه بسيار است که ذکر همه آن ها در اين بحث مختصر نمى گنجد؛ ولى دو نکته از آن ها قابل توجه است: يکى آنچه در همين خطبه آمده بود که پيشوايان عادل بايد زندگى خود را بسيار ساده و با قشرهاى محروم جامعه هماهنگ کنند تا هم به ياد آن ها باشند و در طريق محروميت زدايى گام بردارند و هم مايه تسلّى خاطر براى قشر محروم گردند.
ديگر اين که در زمانى که مردم گرفتار بحران هاى اجتماعى مى شوند وقشرهاى ضعيف تحت فشار قرار مى گيرند، بايد به حدّاقل لازم قناعت کرد وبقيه را براى نجات محرومان گذاشت.
کوتاه سخن اين که از مجموع روايات اسلامى چنين استفاده مى شود: بهره گيرى از مواهب الهى در حدّ معقول و دور از اسراف و تبذير کار نکوهيده اى نيست و ترک آن فضيلتى محسوب نمى شود، هر چند ساده زيستن، مخصوصآ در مواردى که گروهى از مردم در فشار باشند و همچنين براى پيشوايان و حاکمان اسلامى، فضيلتى محسوب مى شود.
* * *
پاورقی ها
اعراف، آيه 32. «جشوبة» به معناى خشونت از ريشه «جشب» بر وزن «جشن» گرفته شده است و غذايى که در آن نان تنها باشد و خورشى با آن نباشد آن را «جشب» مى گويند. «يتبيّغ» از ريشه «بيغ» بر وزن «بيع» يعنى به هيجان آمدن و شوريدن، گرفته شده است و گاه به معناى کثرت نيز مى آيد و در خطبه بالا معناى اوّل اراده شده است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 36-37. بقره، آيه 143. قصص، آيه 77. وسائل الشيعه، ج 12، باب عدم جواز ترک الدنيا التى لابد منها الآخرة و بالعکس، ص 49، ح 1. سفينة البحار، ج 5، ماده «صوف»، ص 197. سفينة البحار، ج 5، ماده «صوف»، ص 197. براى توضيح بيشتر مى توانيد به کتاب جلوه حق، نوشته آيت الله مکارم شيرازى و کتاب اثنى عشرية نوشته شيخ حر عاملى و عارف و صوفى چه مى گويد نوشته آيت الله ميرزا جواد تهرانى (ره) و کتاب تعليم و تربيت در اسلام نوشته شهيد علّامه مرتضى مطهرى(ره) و شرح نهج البلاغه علّامه خوئى به نام منهاج البراعه، ج 13 (ذيل خطبه مورد بحث) از ص 132-138، مراجعه کنيد. اعراف، آيه 32. اعراف، آيه 157.