تفسیر بخش دوم
وَإِنَّما أَتَاکَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:
رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلامِ، لا يَتَأَثَّمُ وَ لا يَتَحَرَّجُ، يَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ آلنَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ، وَ لَمْ يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَ لکِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) رَآهُ، وَ سَمِعَ مِنْهُ، وَ لَقِفَ عَنْهُ، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ، وَ قَدْ أَخْبَرَکَ آللّهُ عَنِ آلْمُنَافِقِينَ بِما أَخْبَرَکَ، وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَکَ، ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ آلضَّلالَةِ، وَ آلدُّعَاةِ إِلَى آلنَّارِ بِالزُّورِ وَ آلْبُهْتَانِ، فَوَلُّوهُمُ آلْأَعْمَالَ، وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَى رِقَابِ آلنَّاسِ، فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَ إنَّمَا آلنَّاسُ مَعَ آلْمُلُوکِ وَ آلدُّنْيَا، إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ، فَهذَا أَحَدُ آلْأَرْبَعَةِ.
ترجمه
شرح و تفسیر
آنچه در بخش گذشته اين خطبه آمد، اشاره اى اجمالى و پرمعنا به عوامل مختلف اختلاف و تعارض اخبار منقول از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود. امام (عليه السلام) در اين بخش به شرح و بسط آن پرداخته و راويان حديث را به چهار گروه تقسيم مى کند و موضع هر يک را به طور دقيق مشخص مى سازد.
درواقع امام (عليه السلام) در اين خطبه از يکى از فنون مهم فصاحت و بلاغت که همان فنّ اجمال و تفصيل است و در قرآن مجيد کرارآ ديده مى شود، بهره مى گيرد تا مخاطبان خود را به طور دقيق در جريان مطلب بگذارد.
امام (عليه السلام) شخص سؤال کننده اى را که در آغاز خطبه به او اشاره شد مخاطب ساخته ـ هر چند مخاطب، همه مسلمين هستند ـ مى فرمايد: «(بدان) کسانى که نقل حديث مى کنند، تنها چهار گروه اند و پنجمى ندارد»؛ (وَ إِنَّما أَتَاکَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ).
سپس امام (عليه السلام) از گروه اوّل که عامل اصلى اختلاف اخبارند، سخن گفته، مى فرمايد: «نخست شخص منافقى است که اظهار ايمان مى کند و نقاب اسلام بر چهره مى زند، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى کند و از روى عمد به پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) دروغ مى بندد»؛ (رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلامِ، لا يَتَأَثَّمُ وَلا يَتَحَرَّجُ، يَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) مُتَعَمِّداً).
در زمانى که اسلام و مسلمين، قدرت کافى پيدا نکرده بودند دشمنان علنآ به مقابله برمى خاستند؛ ولى بعد از فتح مکّه که اسلام تمام منطقه را زير سيطره خود قرار داد دشمنانِ شکست خورده ـ همانند ديگر جوامع بشرى ـ لباس نفاق بر تن کردند، در ظاهر به صفوف مسلمانان پيوستند؛ ولى در باطن به خرابکارى مرموزانه ادامه دادند و يکى از طرق مهم تخريب آن ها اين بود که اهداف خود را در لباس اخبار پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پوشاندند تا مسلمين را به انحراف بکشانند و به مقاصد سوء خود نزديک کنند. مسلمانان خوش باور و ساده دل نيز سخنان آن ها را به عنوان صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پذيرا شدند و مشکل عظيمى در جامعه اسلامى به وجود آمد.
خوشبختانه آن ها چنان در جعل اخبار به نفع بعضى از حاکمان ظلم، همچون معاويه افراط کردند که طشت رسوايى شان از بام افتاد و بسيارى از مردم از وضع آن ها باخبر شدند که نمونه هاى آن در نکات آخر بحث خواهد آمد.
امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى افزايد: «اگر مردم مى دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى پذيرفتند و سخنش را تصديق نمى کردند؛ ولى (چون از واقعيت آگاه نبودند) مى گفتند: او از اصحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است، آن حضرت را ديده و از او حديث شنيده و مطالب را دريافت کرده است به همين دليل به گفته اش ترتيب اثر مى دادند»؛ (فَلَوْ عَلِمَ آلنَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ، وَلَمْ يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَ لکِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) رَآهُ، وَ سَمِعَ مِنْهُ، وَ لَقِفَ عَنْهُ، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ).
اتفاقآ يکى از شگردهاى منافقان اين بود که لباس قداست بر تن همه صحابه پوشاندند و همه را افرادى مؤمن، درستکار و صاحب قداست ويژه معرفى کردند تا از اين طريق به مقاصد شوم خود برسند که شرح اين ماجرا نيز در نکات پايان بحث خواهد آمد، ان شاءالله.
آنگاه امام (عليه السلام) براى اثبات گفتار خود به قرآن مجيد استناد مى کند تا هرگونه شک و ترديدى را از ذهن مخاطب بزدايد، مى فرمايد: «خداوند از وضع منافقان آنچه را که لازم بوده خبر داده و اوصاف آنان را برشمرده است»؛ (وَ قَدْ أَخْبَرَکَ آللّهُ عَنِ آلْمُنَافِقِينَ بِما أَخْبَرَکَ، وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَکَ).
اين سخن، اشاره به آيات زيادى است که در سوره هاى منافقين، توبه، احزاب، نساء، بقره و ديگر سوره ها آمده است و پرده از وضع منافقان برداشته، راه و رسم آن ها را روشن ساخته و حيله ها و دام هاى آن ها را برشمرده است.
آنگاه امام (عليه السلام) اضافه مى کند: «سپس اين گروه منافقان (يک باره بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از ميان نرفتند بلکه) بعد از آن حضرت باقى ماندند (و جمعيّت خود را سامان بخشيدند و به کار خود ادامه دادند) و به پيشوايان گمراهى و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احاديثى در فضيلت آن ها جعل کردند) آن ها نيز مقامات کشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند»؛ (ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ آلضَّلالَةِ، وَ آلدُّعَاةِ إِلَى آلنَّارِ بِالزُّورِ وَ آلْبُهْتَانِ، فَوَلُّوهُمُ آلْأَعْمَالَ، وَجَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَى رِقَابِ آلنَّاسِ).
نتيجه همان شد که امام (عليه السلام) در ادامه سخن فرموده است: «حاکمان جور به وسيله آن منافقان و همراه آن ها به خوردن دنيا مشغول شدند (و بيت المال مسلمين را به تاراج بردند)»؛ (فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا).
منظور از پيشوايان ضلالت و گمراهى و دعوت کنندگان به آتش دوزخ، در درجه اوّل، حکّام بنى اميّه هستند که همه چيز اسلام ازجمله احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) را ملعبه خود ساختند تا بر مردم حکومت کنند. بهترين ابزار کار آن ها منافقان عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بازماندگان آن ها بودند و بدين وسيله فضاى احاديث نبوى را تيره وتار ساختند.
متأسّفانه بسيارى از مردم، چشم و گوش بسته به دنبال آن ها افتادند آن گونه که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن فرموده است: «مردم نيز (غالبآ) همراه سلاطين و دنيا هستند مگر کسى که خداوند او را از لغزش بازداشته است»؛ (وَ إنَّمَا آلنَّاسُ مَعَ آلْمُلُوکِ وَ آلدُّنْيَا، إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ).
جمله معروف «اَلنّاسُ عَلى دينِ مُلُوکِهِمْ» گرچه به اين صورت در روايات اسلامى وارد نشده؛ ولى واقعيّتى است که مضمون آن، هم در روايات و هم در گفته هاى بزرگان ديده مى شود که هرگاه گروه فاسد و مفسدى با نقشه هاى حساب شده و تبليغات گسترده وارد ميدان شوند، مى توانند افکار عمومى را فريب داده و گروه هاى زيادى را به دنبال خود بکشانند. اين مطلب نه تنها در تاريخ گذشته و در صدر اسلام بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ديده مى شود، امروز هم در بسيارى از کشورهاى پيشرفته دنيا وجود دارد که ائمه ضلال با استفاده از تبليغات پرحجم رسانه هايى که در اختيار دارند و به کمک منافقانى که در هر جامعه اى ديده مى شوند، بر مردم مسلّط شده، افکارشان را مى دزدند و آن ها را فريب داده، به دنبال خود مى کشانند.
امام (عليه السلام) در پايان اين بخش از خطبه مى فرمايد: «اين، يکى از چهار گروه است»؛ (فَهذَا أَحَدُ آلاَْرْبَعَةِ). نکته ها
1. منافقان در عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
کسانى که با قرآن آشنا هستند به خوبى مى دانند که در سوره ها و آيات مختلف نکوهش شديدى از منافقان شده و اين نشان مى دهد که آن ها جمعيّت کمى نبودند و برنامه آن ها از آن جا شروع شد که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به مدينه آمد و مورد استقبال گرم دو قبيله بزرگ اوس و خزرج قرار گرفت و حکومت اسلامى تشکيل شد.
امّا گروهى که منافع خود را با ظهور اسلام در خطر ديدند، به ظاهر، اسلام را پذيرفتند؛ ولى درواقع با پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و آيين او دشمن بودند.
با اين که منافقان سعى در استتار خويش داشتند، در لحظات حساس که طوفان هاى سياسى و اجتماعى مى وزيد نقاب از چهره آن ها کنار مى رفت وشناخته مى شدند، گاه با کناره گيرى از جنگ، گاه با طرح مسجد ضرار، گاه با جاسوسى براى مشرکان در آستانه فتح مکّه و گاه از طريق دامن زدن به مسئله افک.
مسأله نفاق، بعد از فتح مکّه گسترش بيشترى پيدا کرد، زيرا ابوسفيان، دشمن شماره يک اسلام و هواخواهان او از ترس جان، اسلام را ظاهرآ پذيرفتند؛ ولى هر زمان در انتظار فرصتى براى ضربه زدن به آن بودند.
2. منافقان بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ميدان براى فعاليت گسترده تر منافقان گشوده شد و به گفته ابن ابى الحديد با انقطاع وحى و رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) کسى نبود که آن ها را توبيخ کند و مردم را به پرهيز از آنان فراخواند و گاه با شدّت و گاه با ملايمت ضربه بر پيکرشان وارد سازد.
ازسوى ديگر فتح بلاد و کثرت غنائم، بسيارى از مسلمانان را به خود مشغول کرد و از توطئه هاى منافقان غافل ساخت به خصوص اين که در دوران خلفا بسيارى از منافقان در پست هاى حساس مناطق اسلامى جاى گرفتند. يکى از توطئه هاى خطرناک منافقان براى ضربه زدن به اسلام از يک سو و تقرّب به خلفا ازسوى ديگر، جعل احاديث مطابق ميل سران حکومت بود و اين مطلب در زمان معاويه به اوج خود رسيد. داستان آن در بسيارى از کتاب ها آمده است که معاويه حتى با بعضى از صحابه قرارومدار مى گذاشت که اگر فلان حديث را جعل کنيد فلان مبلغ کلان به شما داده خواهد شد.
منافقان گاه احاديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را تحريف کرده و به کلّى تغيير مضمون مى دادند؛ مانند حديثى که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که فرمود: «إذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ يَخْطُبُ عَلى مِنْبَري فَاقْتُلُوهُ؛ هنگامى که معاويه را بر منبر من ديديد که خطبه مى خواند او را به قتل برسانيد». حسن بصرى مى گويد: ابوسعيد خدرى مى گفت: «فَلَمْ نَفْعَلْ وَ لَمْ نُفْلِحْ؛ ما دستور پيامبر را اجرا نکرديم و رستگار نشديم» ولى منافقان کذّاب حديث را به اين صورت تحريف کردند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ يَخْطُبُ عَلى مِنْبَري فَاقْبَلُوهُ فَإنَّهُ أمينٌ مَأمُونٌ؛ هرگاه ديديد معاويه بر منبر من خطبه مى خواند از او پذيرا شويد، زيرا از هر نظر امين است».
ابن ابى الحديد مى گويد: «معاويه به واليان شهرها نامه نوشت و طىّ بخشنامه اى به همه آنان ابلاغ کرد که هرکس را که فضايل و مناقب عثمان را نقل مى کند، مورد احترام ويژه قرار دهند و هرکس روايتى در فضيلت وى نقل کند نام او و پدر و خويشاوندانش را بنويسند تا به همه آنان پاداش دهيم. مدّتى بر اين منوال گذشت. معاويه بخشنامه ديگرى صادر کرد و در آن نوشت: احاديث در فضايل و مناقب عثمان فزونى يافت، از اين پس از مردم بخواهيد تا در فضايل ديگر صحابه مخصوصآ آن دو خليفه به نقل حديث پردازند و هر حديثى در فضيلت على نقل شده، با نقل مشابه آن درباره صحابه ديگر به مقابله با آن برخيزند».
گرچه بعد از اين زمان گروهى از محدّثان راستين به نقّادى احاديث پرداختند؛ ولى جرأت نکردند بر احاديثى که صحابه آن را نقل کرده بودند انگشت انکار بگذارند، چراکه صحابه بودند!
3. آيا همه صحابه عادل بودند؟
درباره صحابه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دو عقيده مختلف وجود دارد؛ گروهى معتقدند که همه آن ها بدون استثنا افراد صالح و صادق و عادلى بودند و همه در هاله اى از قداست قرار دارند، بنابراين احاديث آن ها از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مطلقآ مورد قبول است و کمترين ايرادى به آن ها نمى توان گرفت و اگر کار خلافى از آن ها ببينيم مانند تصرّفات نادرست خليفه سوم در بيت المال و آتش افروزى طلحه و زبير براى جنگ جمل و شورش معاويه بر ضد امام مسلمين على (عليه السلام) و امثال آن، بايد به توجيه گرى بپردازيم و بگوييم: حدّاکثر اين است که آن ها مجتهد بودند و در اجتهاد خود خطا کردند. گروه ديگرى معتقدند: گرچه در ميان صحابه افراد صادق و باتقوا فراوان بودند ولى افراد منافق يا ناصالح نيز وجود داشتند که پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) از آن ها بيزارى مى جست و قرآن مجيد هم بارها از آن ها نکوهش کرده و حتى گاهى عدّه اى را لعن نموده است.
طرفداران تنزيه مطلق، دليل قانع کننده اى بر گفتار خود ندارند و سخنان آن ها برخلاف صريح بسيارى از آيات قرآن و مخالف تاريخ اسلام است.
درست است که قرآن مجيد در بعضى از آيات مهاجران و انصار را ستوده و (رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ) درباره آن ها فرموده، ولى هنگامى که اين گونه آيات را دربرابر آيات ديگر که نکوهش شديد از بعضى از صحابه مى کند و آن ها را آلت دست شيطان مى شمرد (سوره آل عمران، آيه 155) يا بعضى را به طور ويژه به عنوان فاسق معرفى مى کند (سوره حجرات، آيه 6) يا مى گويد: بعضى از آن ها در تقسيم زکات يا غنائم به پيامبر (صلي الله عليه و آله) اعتراض کردند و آن حضرت را از مسير عدالت محور دانستند (سوره توبه، آيه 58) يا بعضى از آن ها به بهانه هاى واهى از جهاد فرار مى کردند (احزاب، آيه 12 و 13) يا گروهى رسمآ منافق بودند (آيات سوره توبه و آيات نخستين سوره بقره و سوره منافقين) آرى! هنگامى که اين آيات را در کنار هم مى گذاريم يقين پيدا مى کنيم که آن ها چند گروه بودند: اوّل، پاکان و صالحان که در آيه 100 سوره توبه به آن ها اشاره شده است؛ دوم، مؤمنان خطاکار که در آيه 102 توبه از آن ها ياد شده است؛ سوم، افراد آلوده و گنهکار که در آيه 6 حجرات ذکرى از آن ها به ميان آمده است؛ چهارم منافقان تبهکار که مخصوصآ در آيه 101 توبه و آيات فراوان ديگر از آن ها نکوهش شده است، و به اين ترتيب اين حقيقت بر ما روشن مى شود که داستان تنزيه همه صحابه افسانه اى بيش نيست که گويا جمعى از هواخواهان خلفاى نخستين براى قطع زبان اعتراض به اعمال آن ها، اين نغمه را سردادند و مخصوصآ حاکمان بنى اميّه (معاويه و جمعى از اطرافيان او که ظاهرآ جمعى از صحابه بودند) با آن همه جناياتى که داشتند بيش از همه خود را از اين طريق تبرئه کردند.
ولى خوشبختانه محققان اهل سنّت نيز امروز به اين حقيقت پى برده و در کتاب هاى بسيارى به نقد نظريه تنزيه، پرداخته اند.
کلام امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در خطبه مورد بحث، نشان مى دهد که اوّلا اين اعتقاد (عقيده تنزيه صحابه) در عصر آن حضرت در ميان گروهى وجود داشت و مى گفتند: «فلان کس از صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله) است و سخن او حجّت است» و ثانيآ امام (عليه السلام) آن را نفى مى کند و مى گويد: «گروهى از منافقان در ميان صحابه نفوذ کرده بودند و خود را در صف آن ها قرار داده بودند».
* * *
پاورقی ها
«يتحرّج» از ريشه «حرج» به معناى گناه کردن گرفته شده و هنگامى که به باب تفعّل مى رود به معناى پرهيز از گناه است. «لقف» از ريشه «لقف» بر وزن «وقف» به معناى گرفتن چيزى با سرعت است که در تعبيرات معمولى تعبير به ربودن و قاپيدن مى شود. «زور» در اصل به معناى چيزى است که از حدّ وسط به طرفى متمايل شده باشد. از آن جا که دروغ از حق منحرف شده و به باطل گراييده، به آن زور گفته مى شود. پدر مرحوم شيخ بهايى در کتاب وصول الأخيار إلى أُصول الاخبار، ص 30 از آن به عنوان «المثل السائر» (ضرب المثل معروف) ياد کرده است و همچنين مرحوم ملاصالح مازندرانى در شرح اصول کافى، ج 12، ص 536؛ ولى در کتاب کشف الغمّة، ج 2، ص 21 بعد از ذکر اين جمله مى گويد: «کما ورد في الحديث والمثل؛ همان گونه که در حديث و در مثل وارد شده است». شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 41. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 176؛ و ج 4، ص 32. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 7، ص 212 و تاريخ بغداد، ج 1، ص 275. خطيب بغدادى بعد از نقل اين حديث اضافه مى کند که اين حديث را جز با يک سند نيافتم، در حالى که بسيارى از رجال اين سند افراد مجهول الحالى هستند. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44-46. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 42. ازجمله کسانى از علماى اهل سنّت که به نقد اين نظريه پرداخته اند «احمد حسين يعقوب» در کتاب نظرية عدالة الصحابة، باب اول و دوم و «شيخ محمود ابوريّة» در کتاب شيخ المضيره، ابوهريره را مى توان نام برد.