تفسیر بخش دوم
ثُمَّ جَعَلَ ـ سُبْحَانَهُ ـ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ آلنَّاسِ عَلَى بَعْضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِي وُجُوهِهَا، وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً، وَلايُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ. وَ أَعْظَمُ مَا آفْتَرَضَ ـ سُبْحَانَهُ ـ مِنْ تِلْکَ آلْحُقوقِ حَقُّ آلْوَالِي عَلَى آلرَّعِيَّةِ، وَ حَقُّ آلرَّعِيَّةِ عَلَى آلْوَالِي، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا آللّهُ ـ سُبْحَانَهُ ـ لِکُلٍّ عَلَى کُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ، وَ عِزًّا لِدِينِهِمْ، فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ آلرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِصَلاحِ آلْوُلاةِ، وَ لا تَصْلُحُ آلْوُلاةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ آلرَّعِيَّةِ، فَإِذَا أَدَّتِ آلرَّعِيَّةُ إِلَى آلْوَالِي حَقَّهُ، وَ أَدَّى آلْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ آلْحَقُّ بَيْنَهُمْ، وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ آلدِّينِ، وَ آعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ آلْعَدْلِ، وَجَرَتْ عَلَى أَذْلالِهَا آلسُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِکَ آلزَّمَانُ، وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ آلدَّوْلَةِ، وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ آلْأَعْدَاءِ. وَ إِذَا غَلَبَتِ آلرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا، أَوْ أَجْحَفَ آلْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ آلْکَلِمَةُ، وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ آلْجَوْرِ، وَ کَثُرَ آلْإِدْغَالُ فِي آلدِّينِ، وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ آلسُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوَى، وَ عُطِّلَتِ آلْأَحْکَامُ، وَکَثُرَتْ عِلَلُ آلنُّفُوسِ،فَلا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ، وَ لا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ! فَهُنَالِکَ تَذِلُّ آلْأَبْرَارُ، وَ تَعِزُّ آلْأَشْرَارُ، وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ آللّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ آلْعِبَادِ.
ترجمه
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در بخش گذشته به حق خدا بر مردم اشاره فرمود و در اين بخش، از حقوق مردم بر يکديگر ياد مى کند که مهم ترين آن ها حق زمامداران بر مردم وحق مردم بر زمامداران و به تعبير ديگر، حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است، مى فرمايد: «سپس خداوند سبحان، بخشى از حق خود را امورى قرار داده که بر مردم دربرابر يکديگر واجب شمرده است (و مأمور به اداى آن شده اند)»؛ (ثُمَّ جَعَلَ ـ سُبْحَانَهُ ـ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ آلنَّاسِ عَلَى بَعْضٍ).
شايان توجّه اين که امام (عليه السلام) حق مردم را بر يکديگر، به عنوان بخشى از حقوق خداوند بر مردم و نشأت گرفته از حقوق پروردگار شمرده است، به تعبير ديگر، حق الله و حق الناس در عرض هم نيستند، بلکه در طول هم اند.
آنگاه مى افزايد: «خداوند اين حقوق را در همه جهات، مساوى و همانند هم قرار داده به گونه اى که بعضى از آن سبب بعض ديگر است و هيچ کدام واجب نمى شود مگر اين که ديگرى واجب گردد»؛ (فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِي وُجُوهِهَا، وَيُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً، وَ لا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ).
به بيان ديگر، هيچ يک از اين حقوق يک سويه نيست و همان گونه که در بخش گذشته آمد، همه آن ها دو سويه است، هرگاه حقى از کسى بر ديگرى ثابت شود بلافاصله در مقابل آن حقى از شخص دوم بر شخص اوّل لازم مى گردد، بنابراين، اين حقوق، هم مساوى يکديگرند و هم لازم و ملزوم يکديگر؛ نه به اين معنا که اگر بعضى از افراد وظيفه خود را انجام ندادند طرف مقابل نيز از انجام وظيفه خود سر باززند؛ براى مثال، اگر فرزند حق اطاعت پدر را ادا نکرد، پدر نيز از تربيت او و اداى نفقه سر باززند يا اگر گروهى از رعيت به وظيفه خود عمل نکردند، والى نيز خدمات حکومت را از آن ها قطع کند. به تعبير ديگر، اين ها در مقام وجوب، لازم و ملزوم يکديگرند، نه در مقام تحقّق و عمل؛ يعنى هر دو واجب اند، خواه طرف مقابل به وظيفه خود عمل کند يا عمل نکند.
براى توضيح بيشتر به مثال زير توجّه کنيد:
هرگاه گروهى از رعيت، ماليات و خراج لازم را بپردازند، به يقين والى از انجام وظيفه خود در مسأله امنيّت يا تعليم و تربيت اطفال آن ها و مداواى مجروحان و مصدومان و بيمارانشان، کوتاهى نخواهد کرد، ولى با اين حال، هر يک از اين دو وظيفه جنبه استقلالى دارد و غير مشروط بر ديگرى در مقام عمل است، هر چند در مقام تشريع، دو وجوب به يکديگر گره خورده اند.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «از ميان حقوقى که خداوند واجب ساخته، بزرگ ترين آن ها حق والى و زمامدار بر رعيت و حق رعيت بر والى است. فريضه اى است که خداوند سبحان آن را بر هرکدام در مقابل ديگرى مقرّر فرموده است»؛ (وَ أَعْظَمُ مَا آفْتَرَضَ ـ سُبْحَانَهُ ـ مِنْ تِلْکَ آلْحُقوقِ حَقُّ آلْوَالِي عَلَى آلرَّعِيَّةِ، وَ حَقُّ آلرَّعِيَّةِ عَلَى آلْوَالِي، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا آللّهُ ـ سُبْحَانَهُ ـ لِکُلٍّ عَلَى کُلٍّ).
سپس امام (عليه السلام) به فلسفه اين دو حق مى پردازد و مى فرمايد: «خداوند اين فريضه را سبب نظام الفت مردم و پيوستگى آنان به يکديگر و موجب عزت وقدرت دين آن ها قرار داده است، بنابراين رعيت هرگز اصلاح نمى شود مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمى گردند جز از طريق قرار گرفتن رعيت در مسير صحيح و مستقيم»؛ (فَجَعَلَهَا نِظَاماً لاُِلْفَتِهِمْ، وَ عِزًّا لِدِينِهِمْ، فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ آلرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِصَلاحِ آلْوُلاةِ، وَ لا تَصْلُحُ آلْوُلاةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ آلرَّعِيَّةِ).
درواقع رعايت اين حقوق، هم آثار مهم مادى دارد و هم معنوى. جمله «جَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ» اشاره به آثار مادى و ظاهرى و جمله «عِزًّا لِدِينِهِمْ» اشاره به آثار معنوى و روحانى است و دو جمله بعد از آن، به اين حقيقت مهم اشاره مى کند که صلاح و فساد رعيت و زمامداران به هم گره خورده است و هر دو در يکديگر اثر متقابل دارند. زمامداران فاسد، رعايا را به فساد مى کشانند و رعاياى صالح حکومت را مجبور به پذيرش حق و عدالت مى کنند و اگر هر دو صالح باشند بهترين شرايط براى پيروزى و پيشرفت جامعه فراهم مى گردد.
آنگاه در ادامه به شرح آثار ادا شدن و نيز ادا نشدن حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى پرداخته و با عبارات روشن و گويايى اين آثار را يک به يک مى شمارد، مى فرمايد: «هرگاه رعيت، حق والى را ادا کند و والى حق رعيت را بپردازد، حق در ميان آن ها قوى و نيرومند خواهد شد، مسيرهاى دين، خالى از انحراف مى گردد، نشانه هاى عدالت استوار مى شود و سنّت ها در مجراى صحيح خويش به کار مى افتد و به اين ترتيب زمان رو به صلاح مى رود و مردم به بقاى دولت اميدوار و دشمنان مأيوس خواهند شد»؛ (فَإِذَا أَدَّتِ آلرَّعِيَّةُ إِلَى آلْوَالِي حَقَّهُ، وَ أَدَّى آلْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ آلْحَقُّ بَيْنَهُمْ، وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ آلدِّينِ، وَ آعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ آلْعَدْلِ، وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلالِهَا آلسُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِکَ آلزَّمَانُ، وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ آلدَّوْلَةِ، وَيَئِسَتْ مَطَامِعُ آلْأَعْدَاءِ).
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، هفت اثر مهم براى وظيفه شناسى و اداى حق متقابل والى و رعيت بيان فرموده که نخستين آن ها عزت و قدرت است و دوم، هموار شدن مسيرهاى دين و کم رنگ شدن بدعت هاست. سومين اثر، برافراشته شدن پرچم عدالت در کشور اسلامى و چهارم، احياى سنّت هاست. پنجم، که نتيجه آن هاست اصلاح محيط جامعه، ششم، اميدوارى به بقا و دوام حکومت وهفتم، مأيوس شدن دشمنان است. اين امر در عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به خوبى آشکار شد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بزرگ ترين اداکننده حقوق امت بود و اکثريّت قاطع امت نيز حق اطاعت را ادا مى کردند و اين آثار هفت گانه به خوبى نمايان شد؛ ولى در عصر اميرمؤمنان (عليه السلام) هر چند تا حدّ زيادى سنن اسلامى و عدل وداد احيا شد، ولى به سبب انحرافاتى که بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در مدّت 25 سال يکى پس از ديگرى بروز کرد وسرانجام به شورش مسلمانان بر ضد حکومت عثمان و قتل وى انجاميد، بازگرداندن کامل اين قافله عظيم به مسير اصلى در مدّت کوتاه حکومت اميرمؤمنان على (عليه السلام) و با وجود بقاياى عوامل خطرناک حکومت هاى پيشين، مانند معاويه و بنى اميّه و بنى مروان، ميسّر نشد. هرکس اين بخش از تاريخ اسلام را به دقت و خالى از تعصب مطالعه کند آنچه را که گفتيم تصديق مى کند.
مسلمانان، امروز مى توانند با الهام از بيانات حساب شده امام (عليه السلام) در اين خطبه و با انسجام ولات و رعايا، عزت و قدرت خود را بازيابند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به بيان آثار سوء تخلّف والى و رعيت از حقوق يکديگر پرداخته، مى فرمايد: «و اگر رعيت بر والى خويش بشورد و چيره گردد، يا والى به رعايا اجحاف کند (نظام جامعه به هم مى ريزد و) در آن زمان اختلاف کلمه پيدا مى شود، نشانه هاى ظلم و ستم آشکار مى گردد، فريب کارى وبدعت در دين فزونى مى يابد و جاده هاى روشن سنّت ها و آداب دينى متروک خواهد شد. درنتيجه بر طبق هوى وهوس عمل مى شود، احکام الهى تعطيل مى گردد و بيمارى هاى اخلاقى فزونى مى يابد»؛ (وَ إِذَا غَلَبَتِ آلرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا، أَوْ أَجْحَفَ آلْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ آلْکَلِمَةُ، وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ آلْجَوْرِ، وَ کَثُرَ آلْإِدْغَالُ فِي آلدِّينِ، وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ آلسُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوَى، وَ عُطِّلَتِ آلاَْحْکَامُ، وَکَثُرَتْ عِلَلُ آلنُّفُوسِ).
در اين جا نيز امام (عليه السلام) مفاسد هفت گانه اى را براى ترک همکارى زمامداران ومردم بيان فرموده که بارها با چشم خود آن ها را در حکومت هاى جور ديده ايم؛ اختلاف کلمه، ظلم و ستم، بدعت و فريب کارى، ترک مسيرهاى روشن، عمل بر طبق هوى وهوس، تعطيل شدن احکام الهى و فزونى رذايل اخلاقى، همچون کبر و غرور و کينه و حسد و انحصارطلبى و استبداد و مانند آن.
به دنبال آن به بيان نتيجه نهايى اين وضع اسف بار پرداخته، مى فرمايد: «در چنين حکومتى مردم از حقوق مهمى که تعطيل شده وحشت نمى کنند و نه از باطل هاى عظيمى که رواج يافته، درنتيجه نيکان، خوار و ذليل مى شوند و اشرار عزيز و محترم، و (به دنبال آن) مجازات هاى الهى بر بندگان، عظيم خواهد بود»؛ (فَلا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ، وَ لا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ! فَهُنَالِکَ تَذِلُّ آلْأَبْرَارُ، وَ تَعِزُّ آلْأَشْرَارُ، وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ آللّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ آلْعِبَادِ).
اين امور پنج گانه نتيجه مستقيم و غير مستقيم حکومت هاى جور است، زيرا در چنان فضايى مردم به ابطال حقوق عادت مى کنند و دربرابر رواج باطل، عکس العملى نشان نمى دهند و اين امور به صورت کارهاى عادى درمى آيد که نمونه هاى آن را در طول تاريخ و در عصر خود بسيار ديده ايم و طبيعى است که صداى نيکان و پاکانى که مدافع حق و مخالف باطل اند به جايى نمى رسد و از صحنه اجتماع طرد مى شوند و به عکس، پست هاى حساس به دست اشرار و آلودگانى که با آن فضا همخوانى دارند مى افتد، همان گونه که در دوران حکومت خليفه سوم اتفاق افتاد؛ ابوذرها تبعيد شدند و مروان ها بر سر کار آمدند و در ادامه راه معاويه ها زمام امور را به دست گرفتند و عمارياسرها به قتل رسيدند و سرانجام نوبت به يزيد و ابن زياد رسيد و پاک ترين سلاله پيامبر (صلي الله عليه و آله) و يارانش شربت شهادت نوشيدند.
بديهى است که در چنين شرايطى خداوند لطف خود را از مردم و حکومتشان بازمى گيرد و تبعات اعمالشان دامانشان را خواهد گرفت.
* * *
پاورقی ها
«رعيّت» از ريشه «رعى» بر وزن «سعى» به معناى حفظ و مراقبت و مراعات است. به چوپان «راعى» گفته مى شود، چون در حفظ چهارپايان مى کوشد و به حاکم «راعى» گفته مى شود، زيرا از مردم مراقبت مى کند و به مردم «رعيت» اطلاق مى شود، چون تحت مراقبت و حفاظت حکومت اند. «اذلال» جمع «ذِلّ» بر وزن «جن» به معناى جاده محکم و صاف است که براثر کثرت عبور و مرور کاملا کوبيده شده باشد، ريشه اصلى آن همان «ذلت» است گويى چنين جاده اى در زير دست و پا کاملا خوار شده است. «اجحف» از ريشه «اجحاف» به معناى از بين بردن حقوق ديگران است و ريشه اصلى آن «جحف» بر وزن «محو» به معناى برگرفتن چيزى است. «ادغال» يعنى ورود مخفيانه به چيزى به قصد فاسد کردن آن. در اصل از ريشه «دغل» بر وزن «دخل» به معناى ورود در مکان مخفى براى غافلگير کردن صيد، گرفته شده است. «محاج» جمع «محجة» به معناى جاده واضح، روشن و مستقيم است و در اصل از ريشه «حج» به معناى قصد گرفته شده، زيرا انسان هميشه قصد دارد از راه روشن و مستقيم برود.