تفسیر بخش اوّل

يَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ! لَقَدِ آسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَيَّ مُدَّکِرٍ، وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِيدٍ! أَفَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ! أَمْ بِعَدِيدِ آلْهَلْکَى يَتَکَاثَرُونَ! يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ، وَحَرَکَاتٍ سَکَنَتْ وَ لَأَنْ يَکُونُوا عِبَراً، أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَکُونُوا مُفْتَخَراً؛ وَلَأَنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ، أَحْجَى مِنْ أَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ! لَقَدْ نَظَرُوا إِلَيْهِمْ بِأَبْصَارِ آلْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَةٍ، وَ لَوِ آسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْکَ الدِّيَارِ آلْخَاوِيَةِ، وَ آلرُّبُوعِ آلْخَالِيَةِ، لَقَالَتْ: ذَهَبُوا فِي آلْأَرْضِ ضُلاَّلاً، وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً، تَطَؤُونَ فِي هَامِهِمْ، وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِي أَجْسَادِهِمْ، وَ تَرْتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا، وَ تَسْکُنُونَ فِيمَا خَرَّبُوا؛ وَ إِنَّمَا آلْأَيَّامُ بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَهُمْ بَوَاکٍ وَ نَوَائِحُ عَلَيْکُمْ.

ترجمه
شگفتا! چه هدف و مقصد بسيار دورى و چه زيارت کنندگان غافلى و چه افتخار موهوم و نفرت انگيزى (که به کنار قبور پيشينيان خود مى آيند و به تعداد آن ها بر يکديگر تفاخر مى کنند) آن ها (در حال زيارت قبور) همه جا را از پيشينيان خود خالى ديدند، چه عبرت بزرگى! (ولى اين غافلان بيدار نشدند) آن ها به سراغ کسانى رفتند که از دسترسشان دورند (و يک عالم ميان آن ها فاصله است) آيا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار مى کنند يا با شمارش تعداد مردگان، فزونى مى طلبند؟! گويى آن ها مى خواهند اجساد بى جان وبدن هاى بى روح و از کار افتاده را بازگردانند (چه خيال باطل و فکر محالى)؛ ولى اگر آن (اجساد بى جان و استخوانهاى پوسيده) مايه عبرت گردد، سزاوارتر است از اين که مايه تفاخر شود و اگر با توجّه به وضع آنان اين بازماندگان، به آستانه تواضع و ذلت فرود آيند عاقلانه تر است از اين که آن ها را وسيله سربلندى و عزت خود بدانند. (آرى!) اين به دليل آن است که آن ها با چشمان کم نور به مردگان خود نگريستند و در درياى جهل و غرور فرو رفتند، اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويران شده آن ديار و خانه هاى خالى مى پرسيدند در پاسخ به آن ها مى گفتند: آن ها در زمين گم شدند (و اجسادشان خاک و پراکنده شد)؛ ولى شما از روى جهل، همان مسير آن ها را ادامه داديد در حالى که از روى جمجمه هايشان عبور مى کنيد و روى اجسادشان زراعت مى نماييد و از آنچه آن ها باقى گذاشتند مى خوريد و در خانه هاى آن ها که رو به ويرانى مى رود سکونت مى گزينيد، (شما بر آن ها مى گرييد) در حالى که روزهايى که در ميان شما و آن ها قرار دارند بر شما مى گريند و نوحه گرى مى کنند!
شرح و تفسیر
تفاخر بى معنا به جاى عبرت گرفتن!
اين خطبه يکى از مهم ترين و جامع ترين و مؤثرترين خطبه هاى اميرمؤمنان على (عليه السلام) است.
ابن ابى الحديد تعريفات عجيبى درباره اين خطبه دارد و آن را از نظر فصاحت و بلاغت بى نظير مى شمرد و مى گويد: کسى که آن را بررسى کند، کلام معاويه درباره على (عليه السلام) را باور خواهد کرد. او مى گفت: «وَاللهِ ما سَنَّ الْفَصاحَةَ لِقُريشٍ غَيْرُهُ؛ به خدا سوگند! فصاحت را براى قريش، غير او بنيان گذارى نکرد». سپس به اين نکته مى پردازد که گاهى شعرا هنگام شنيدن اشعار فصيح و بليغ سجده مى کردند و مى گفتند: همان گونه که قاريان قرآن مواضع سجود قرآن را مى دانند ما نيز مواضع سجود شعر را مى دانيم: آنگاه ابن ابى الحديد مى افزايد: سزاوار است تمام فصحاى عرب اجتماع کنند و اين خطبه بر آن ها خوانده شود و به دليل عظمت آن، (براى آفريدگار) سجده کنند.
آنگاه اضافه مى کند: من به راستى بسيار تعجب مى کنم از کسى که درباره جنگ خطبه اى مى خواند که نشان مى دهد طبع او همانند شيران است. سپس همان کس خطبه اى مى خواند که نشان مى دهد طبع او همچون زاهدى است که چشم از دنيا پوشيده که نه در عمر خود خونى ريخته و نه گوشت حيوانى خورده است، و يا همانند مسيح ابن مريم اسطوره زهد و ترک دنيا بوده است. از همه جالب تر اين که ابن ابى الحديد مى گويد: من به کسى که به همه امت ها سوگند مى خورد، قسم ياد مى کنم که در طول 50 سال از عمرم بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هيچ زمان نبوده، که به هنگام تلاوت اين خطبه در من اثرى از خوف و پند و موعظه، ولرزش در اندام من ايجاد نشود. واعظان و خطبا و فصحا در اين زمينه بسيار سخن گفته اند و من بارها آن ها را بررسى کرده ام، ولى هيچ کدام از آن ها تأثير اين خطبه را در من نداشته است.
با توجّه به آنچه گفته شد سزاوار است هنگام شرح و تفصيل اين خطبه به عمق سخنان امام (عليه السلام) بينديشيم و بهره کافى از آن ببريم و آثار آن را در روح و جان خود احساس کنيم.
همان گونه که در عنوان خطبه آمد اين سخن درواقع تفسيرى است براى دو آيه آغاز سوره تکاثر: (أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ).
نخست يک نظرى اجمالى به تفسير اين دو آيه بيفکنيم:
مفسّران معروف، دو تفسير براى آن ذکر کرده اند: الف. منظور آن است که فزون طلبى، شما را از خدا و قيامت غافل ساخت تا زمانى که از دنيا برويد و به قبرها سپرده شويد. ب. منظور آن است که فزونى طلبى و تفاخر، شما را از خدا وقيامت غافل ساخت تا آن جا که براى اثبات برترى خود به زيارت و ديدار قبرها رفتيد و هر يک قبور مردگان خود را برشمرديد تا برترى خود را ثابت کنيد.
به يقين، تفسير دوم صحيح تر است، زيرا اوّلا زيارت قبور به معناى دفن شدن در قبرها معناى بسيار بعيدى است و ثانياً اگر تفسير اوّل صحيح باشد بايد بگويد: «تزوروا القبور» يعنى فعل به صورت مضارع باشد نه ماضى، زيرا فرض بر اين است که مخاطبان زنده اند.
سخن امام (عليه السلام) نيز در اين خطبه، بر محور دوم دور مى زند و اين خود دليل روشنى بر ترجيح اين تفسير است.
امام (عليه السلام) نخست مى فرمايد: «شگفتا! چه هدف و مقصد بسيار دورى و چه زيارت کنندگان غافلى و چه افتخار موهوم و نفرت انگيزى»؛ (يَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ!).
آرى، استخوان هاى پوسيده در زير خاک و بدن هايى که مور و مار به آن درآويخته چيزى نيست که به آن افتخار کنند، چه خوب بود به جاى اين افتخارات موهوم عبرت مى گرفتند و فرداى خود را در زير خروارها خاک در گورهايى سرد و خاموش و بريده از همه بستگان و دوستان با چشم خود مى ديدند و از اين خواب سنگين غفلت بيدار مى شدند. از همين رو امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آن ها (در حال زيارت قبور) همه جا را از پيشينيان خود خالى ديدند چه عبرت بزرگى! (ولى اين غافلان بيدار نشدند) آن ها به سراغ کسانى رفتند که بسيار از دسترسشان دورند (و يک عالم ميان آن ها فاصله است)»؛ (لَقَدِ آسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَيَّ مُدَّکِرٍ، وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِيدٍ!).
بعضى از مفسّران جمله «لَقَدِ آسْتَخْلَوْا...» را چنين تفسير کرده اند: «آن ها به ياد کسانى افتادند که مدت ها پيش درگذشته و خاک شده اند» (در تفسير اوّل «استَخْلَوْا» به معناى خالى ديدن جاى آن ها و در تفسير دوم به معناى ياد کردن از گذشتگان است).
سپس در ادامه اين سخن آن ها را ملامت و سرزنش شديد مى کند ومى فرمايد: «آيا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار مى کنند يا با شمارش تعداد مردگان فزونى مى طلبند؟!» ؛ (أَفَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ! أَمْ بِعَدِيدِ آلْهَلْکَى يَتَکَاثَرُونَ!)
انسان بايد چه قدر بى خبر باشد که بخواهد به آن استخوان هاى پوسيده افتخار کند و مردگان متلاشى شده را در صف زندگان قرار دهد و آن ها را دليل بر فزونى جمعيّت خويش بشمارد. در ادامه مى فرمايد: «گويى آن ها مى خواهند اجساد بى جان و بدن هاى بى روح و از کار افتاده را بازگردانند (چه خيال باطل و فکر محالى)»؛ (يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ، وَ حَرَکَاتٍ سَکَنَتْ).
نيز مى افزايد: «اگر آن (اجساد بى جان واستخوان هاى پوسيده) مايه عبرت گردد، سزاوارتر است از اين که مايه افتخار شود و اگر با توجّه به وضع آنان اين بازماندگان، به آستانه تواضع و ذلت فرود آيند عاقلانه تر است از اين که آن ها را وسيله سربلندى و عزت بدانند»؛ (وَ لاََنْ يَکُونُوا عِبَراً، أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَکُونُوا مُفْتَخَراً؛ وَ لَأَنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ، أَحْجَى مِنْ أَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ!).
امام (عليه السلام) در اين چند جمله بر اين نکته پافشارى مى کند که ديدگاه آن ها درباره مردگان به کلى وارونه است و چنان از بيراهه مى روند که زشت در نظرشان زيباست. آن ها بايد با ديده عبرت، اين گورستان هاى خاموش را بنگرند؛ وضع نياکان خود را در زير خاک ها مشاهده کنند و آينده خويش را با توجّه به قانون مرگ که هرگز استثنايى ندارد، بنگرند.
در حديثى آمده است: هنگامى که على (عليه السلام) با اصحاب خود به سوى ميدان صفين مى رفت، به ساباط مدائن رسيد (جايى که روزى مرکز يکى از قدرتمندترين حکومت ها بود؛ ولى همه چيز از آن رخت بربست). ناگهان يکى از ياران حضرت در حالى که به آثار کسرى نگاه مى کرد يکى از اشعار عبرت انگيز معروف عرب را بر زبان جارى ساخت:
جَرَتِ الرِّياحُ عَلى مَکانِ دِيارِهِمْ *** فَکأنَّهُمْ کانُوا عَلى ميعادٍ
بادها بر ويرانه هاى خانه ها و قصرهايشان مى وزد. گويى آن ها قرارى داشتند و سر قرارشان رفتند.
امام (عليه السلام) فرمود: چرا اين آيات قرآن را نخوانديد: (کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ کَرِيمٍ * وَنَعْمَةٍ کَانُوا فِيهَا فَاکِهِينَ * کَذَلِکَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمآ آخَرِينَ)؛ «چه بسيار باغ ها و چشمه هايى که خود به جاى گذاشتند * و کشتزارها، قصرهاى زيبا و گران بها * و نعمت هاى فراوان ديگرى که در آن غرق بودند * آرى اين چنين بود سرنوشت آنان، ما آن ها را به ارث به اقوام ديگرى داديم».،
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) به بيان اين موضوع مى پردازد که چرا به جاى عبرت گرفتن از اجساد پوسيده اموات، آن ها را وسيله تفاخر بر يکديگر قرار دادند، مى فرمايد: «(آرى!) اين به علت آن است که آن ها با چشمان کم نور به مردگان خود نگريستند و (براثر کوته بينى) در درياى جهل و غرور فرو رفتند»؛ (لَقَدْ نَظَرُوا إِلَيْهِمْ بِأَبْصَارِ آلْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَةٍ).
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «(آن ها راهى براى بيدار شدن از اين خواب غفلت داشتند؛ ولى از آن راه نرفتند) اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويران شده آن ديار و خانه هاى خالى مى پرسيدند در پاسخ به آن ها مى گفتند: آن ها در زمين گم شدند (و اجسادشان خاک شد و خاک آن ها پراکنده گشت)؛ ولى شما از روى جهل همان مسير آن ها را ادامه داديد (در حالى که) از روى جمجمه هايشان عبورمى کنيدو روى اجسادشان زراعت مى نماييد و از آنچه آن ها باقى گذاشتند مى خوريد و در خانه هاى آن ها که رو به ويرانى مى رود سکونت مى گزينيد، (شما بر آن ها مى گرييد) در حالى که روزهايى که در ميان شما و آن ها قرار دارند بر شما مى گريند و نوحه گرى مى کنند»؛ (وَ لَوِ آسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْکَ الدِّيَارِ آلْخَاوِيَةِ، وَ آلرُّبُوعِ آلْخَالِيَةِ، لَقَالَتْ: ذَهَبُوا فِي آلْأَرْضِ ضُلاَّلاً، وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً، تَطَؤُونَ فِي هَامِهِمْ، وَ تَسْتَنْبِتُونَ{6} فِي أَجْسَادِهِمْ، وَ تَرْتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا، وَتَسْکُنُونَ فِيَما خَرَّبُوا؛ وَ إِنَّمَا آلْأَيَّامُ بَيْنَکُمْ وَبَيْنَهُمْ بَوَاکٍ وَ نَوَائِحُ عَلَيْکُمْ).
جمله «ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَةٍ» اشاره به غرق شدن آن ها در درياى جهالت است و «ضرب» به قرينه آخر اين جمله، همان معناى غرق شدن را مى رساند.
و جمله «تَطَؤُونَ فِي هَامِهِمْ» اشاره به اين است که هنگامى که بدن هاى انسان ها مى پوسد و خاک مى شود براثر عوامل مختلف، همچون باد و باران وسيلاب و زير و رو شدن زمين توسط انسان ها، آن خاک ها به روى زمين منتقل مى شود و اين انسان هاى غافل از روى آن مى گذرند و نمى دانند چه مى کنند وذکر «هام» (فرق سر) براى اين است که مهم ترين جاى بدن انسان، جمجمه اوست وگرنه تمام اعضاى بدنى که خاک شده زير پاى عابران است.
جمله «تَسْتَنْبِتُونَ فِي أَجْسَادِهِمْ» اشاره به اين است که زارعان، روى زمين هايى بذرافشانى مى کنند که آميخته با خاک جسدهاى پيشينيان است و با اين حال در خواب غفلت اند.
جمله «تَرْتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا» گاه به آن معنا که گفتيم، تفسير شده (تَرْتَعُونَ به معناى بهره گرفتن و لَفَظُوا به معناى ترک کردن) و گاه گفته اند که از اجساد آن ها، اجزايى پراکنده مى شود و باغبان ها ناآگاهانه نهال بر آن مى نشانند و از ميوه هاى آن بهره مى گيرند.
جمله «تَسْکُنُونَ فِيمَا خَرَّبُوا» ممکن است اشاره به اين باشد که آن ها مدتى در اين خانه هاى زيبا زندگى کردند و پس از آن که رو به ويرانى گذاشت آن را رها کردند و به زير خاک رفتند و شما در آن ساکن شديد و بعضى از شارحان، «خربوا» را به معناى خالى شدن از ساکنان تفسير کرده اند، اين احتمال نيز داده شده که منظور، خراب بودن خانه ها به علت ترک ذکر خدا و عبادت بوده است، همان گونه که عمران و آبادى را در آيه شريفه (إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللهِ) به عمران و آبادى با ذکر و عبادت خدا تفسير کرده اند.
آرى! آن ها حق اين مساکن را ادا نکردند و با غرور و غفلت و فراموش کردن ذکر خدا عملا آن را تخريب نمودند، هر چند به ظاهر آباد بود، و به دست غافلان همچون خود سپردند و رفتند.
جمله «وَ إِنَّمَا آلْأَيَّامُ بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَهُمْ بَوَاکٍ» اشاره لطيفى به اين نکته است که شما براى مردگان و از دست رفتگان اشک مى ريزيد و ناله سرمى دهيد؛ ولى روزگار بر شما مى گريد و نوحه گرى مى کند که چقدر از سرنوشت خود غافل و بى خبريد و فراموش مى کنيد که خودتان نيز بايد اين مسير را به زودى طى کنيد.

* * * .
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 152 و 153 (با تلخيص).
«مرام» به معناى مقصد و هدف است و از ريشه «روم» بر وزن «قوم» به معناى خواستن و قصد کردن گرفته شده است. «زور» به معناى زيارت کننده است و بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود. «خطر» گاه به معناى امر خطرناک و گاه به معناى امر مهم آمده است و در جمله بالا اشاره به معناى دوم است؛ يعنى آن ها کثرت قبور مردگانشان را مهم مى شمرند در حالى که افتخار موهوم و نفرت انگيزى است. «أفظع» از ريشه «فظاعت» به معناى نفرت انگيز و زشت بودن گرفته شده است. «استخلوا» از ريشه «خلوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى خالى شدن و درگذشتن گرفته شده است. «تناوشوا» از ريشه «تناوش» و از «نوش» بر وزن «خوف» به معناى برگرفتن چيزى با سهولت يا با قدرت است و تناوش از مکان بعيد به معناى دسترسى پيدا کردن از نقطه دور دست مى باشد. «خوت» از ريشه «خوى» بر وزن «هوا» در اصل به معناى خالى شدن است و گاه به معناى ويران گشتن نيز آمده و در عبارت بالا منظور همان معناى دوم است. «جناب» از ريشه «جَنْب» به معناى پهلو گرفته شده است. اين واژه در معناى ناحيه و اطراف به کار مى رود و جناب ذلّه در جمله بالا به همين معناست. «احجى» از واژه «حِجا» بر وزن «رضا» به معناى عقل است، بنابراين اَحجى به معناى عاقلانه تر است. دخان، آيات 25 - 28. بحارالانوار، ج 68، ص 327، ح 24؛ صفين، ص 142. «ربوع» جمع «ربع» بر وزن «رفع» به معناى خانه، اقامتگاه و پناهگاه است. «ضلال» جمع «ضال» به معناى گمراه است. «هام» جمع «هامة» به معناى سر يا قسمت بالاى آن است. «تستنبتون» از ريشه «نبت» بر وزن «ضبط» به معناى روييدن گرفته شده و نبات به معناى گياه است و استنبات به معناى زراعت کردن و طلب رويش است. «ترتعون» از ريشه «رتع»، بر وزن «قطع» در اصل به معناى چريدن و فراوان خوردن حيوانات است؛ ولى گاه در مورد انسان به معناى تفريح کردن و خورد و خوراک فراوان داشتن به کار مى رود و در جمله مورد بحث، منظور، معناى دوم است. «لَفَظُوا» از ريشه «لفظ» به معناى بيرون افکندن چيزى گرفته شده و غالبآ به معناى بيرون انداختن از دهان به کار مى رود و چون سخن از دهان بيرون مى آيد، ازاين رو به آن لفظ گفته مى شود و در جمله بالا معناى اوّل اراده شده است. «بواک» جمع «باکيه» در اصل به معناى زنان گريه کن و سوگوار است. «نوائح» جمع «نائحه» به معناى زن نوحه گر است و تفاوت اين دو، در اين است که نوحه گرى به معناى گريه با سر و صدا و ذکر الفاظ و مطالبى است در حالى که بکاء و گريه مفهوم عامى دارد. توبه، آيه 18.