تفسیر بخش اول

مَا هِيَ إِلاَّ آلْکُوفَةُ، أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا، إنْ لَمْ تَکُوني إِلاَّ أَنْتِ، تَهُبُّ أَعَاصِيرُکِ، فَقَبَّحَکِ اَللهُ! وَ تَمَثَّلَ بِقَولِ الشاعِرِ :
لَعَمْرُ أَبِيِکَ الْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّني *** عَلَى وَضَرٍ ـ مِنْ ذَاالاْنَاءِ ـ قَليِلٍ

ترجمه
براى حکومت من، جز کوفه که آن را جمع مى کنم و يا مى گشايم، باقى نمانده است. اى کوفه! اگر تنها تو (سرمايه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با اين همه طوفان که دارى، چهره ات زشت باد (و اى کاش تو هم نبودى)!
سپس امام (عليه السلام) به گفته شاعر، تمثّل جست که مى گويد:
به جان پدر نيکوکارت ـ اى عمرو! ـ سوگند! که من فقط سهم اندکى از آن پيمانه دارم. (اين کلام، اشاره به اين دارد که بر اثر نافرمانى و عصيان مردم کوفه و عراق، توان من براى حکومت و مبارزه با دشمن، کاهش يافته است).
شرح و تفسیر
با اين نفاق و سرپيچى شما، چه کارى از من ساخته است؟
با توجه به آنچه درباره شأن ورود اين خطبه و حال و هواى حاکم بر آن گفته شد، تفسيرِ نخستين جمله هاى امام (عليه السلام) در اين خطبه، روشن است. او مى فرمايد: «براى حکومت من جز کوفه که آن را جمع مى کنم و يا مى گشايم، باقى نمانده است»؛ (ماهِيَ اِلاَّ الْکُوفَةُ، أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا). چرا لشکريان امام (عليه السلام) در عراق و ساير مناطق، به اين وضع دردناک گرفتار شده بودند؟
اين مسئله، علل و اسبابى دارد که در نکته ها شرح آن خواهد آمد.
مسئله مهم اينجاست که بزرگ مردى مانند على (عليه السلام) ، با آن همه شجاعت و با آن همه تدبير، به دليل نداشتن نيروى مخلص و وفادار و شجاع و مصمّم، کارش در برابر دشمنان اسلام، به اين جا برسد که تمام علاقه مندان به حق و عدالت و قرآن و اسلام را در ناراحتى شديد فرو برد.
جمله «أقْبَضُهَا و أَبَسْطُهَا» که از قبض و بسط گرفته شده، اشاره به حاکميت و فرمانروايى است و با اين تعبير، امام (عليه السلام) نشان مى دهد که مناطق ديگر، در کفّ باکفايت آن حضرت نبود، هر چند ظاهرآ جزء قلمرو حکومت او محسوب مى شد.
حضرت، سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اى کوفه! اگر تنها تو (سرمايه من دربرابر دشمن) باشى، آن هم با اين همه طوفان که دارى، چهره ات زشت باد! (و اى کاش تو هم نبودى)»؛ (اِنْ لَمْ تَکُونِي اِلاَّ أنْتِ، تَهُبُّ أَعَاصِيرُکِ، فَقَبّحَکِ اللهُ!).
اشاره به اين که کوفه هم که قلمرو اصلى امام (عليه السلام) بود، خالى از طوفان هاى اختلاف و تمرّد و نفاق نبود، به طورى که آن حضرت نمى توانست روى مردم آن جا نيز حساب کند.
و چقدر سخت مى گذرد بر کسى که کوهى از علم و حکمت و تدبير و ايمان وشجاعت است، امّا به سبب نداشتن ياران باوفا، چنين ناله سرمى دهد.
حضرت، سپس به گفته شاعر، تمثّل مى جويد که مى گويد:
لَعَمْرُ أَبْيِکَ الْخَيْرِ يا عمْرُو إِنَّنِي *** عَلَى وَضَرٍ ـ مِنْ ذَا آلإِنَاءِ ـ قَليلِ
«به جان پدر نيکوکارت ـ اى عمرو! ـ سوگند! که من فقط سهم اندکى از آن پيمانه دارم». (اين کلام اشاره دارد به اين که براثر نافرمانى و عصيان مردم کوفه و عراق، توان من براى حکومت و مبارزه با دشمن، کاهش يافته است).
«وَضَر» خواه به معناى «چربى باقيمانده در ظرف يا دست» باشد و خواه به معناى «قطرات کمى از آب که بعد از خالى کردن، بر ديوار ظرف باقى مى ماند» و خواه به معناى «بوى باقيمانده طعام در ظرف»، اشاره به اين است که کوفه و مردم آن در برابر جهان پهناور اسلام در آن روز، ذرّه ناچيزى بودند و هيچ پيشوايى، تنها با کمک امثال آن ها نمى توانست کشور پهناور اسلام را حفظ و شرّ گرگانِ خونخوارِ آدم نما را از آن دفع کند. نکته ها
1. کوفه شهر دو چهره
اين شهر، از شهرهاى معروف تاريخ اسلام است که کانون حوادث بسيار زيادى بوده و تاريخ اسلام، از جهاتى با نام آن آميخته شده است.
درباره اين که چرا اين شهر، کوفه ناميده شده، بعضى معتقدند به دليل آن است که شکل دايره مانند دارد و عرب، به شن زار مدوّر، «کوفان» مى گويد. و بعضى مى گويند که به دليل اجتماع مردم در آن جا بود؛ زيرا يکى از معانى اين واژه، اجتماع است. البتّه وجه تسميه هاى ديگرى نيز براى آن ذکر شده است.
گفته مى شود که اين آبادى، در سنه هفدهِ هجرى، در عصر خليفه دوم، به صورت شهر درآمد و بعضى، تاريخ آن را کمى بعد از آن، نوشته اند. اين شهر، به عنوان بزرگ ترين شهر عراق، «قُبَّةُ الاْسلام» و محل هجرت مسلمانان شناخته مى شد و سعد بن ابى وقّاص، آن را بنا کرد.
بعضى گفته اند: علت بناى اين شهر، اين بود که سعد بن ابى وقّاص، بعد از فتح عراق و غلبه بر لشکر ساسانيان، در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدينه فرستاد تا مژده اين فتوحات را به خليفه دوم برسانند. خليفه، فرستادگان سعد را رنگ پريده و بيمارگونه ديد. هنگامى که علت را جويا شد، آن ها سبب اين تغيير حال را بدى آب و هواى شهرهاى عراق ذکر کردند. خليفه به سعد دستور داد سرزمينى را براى اقامت لشکر در نظر بگيرد که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد، کوفه را انتخاب کرد و در آغاز، مانند بصره، با نى خانه ساختند. چيزى نگذشت که آتش سوزى اى درگرفت و خانه ها سوخت. سپس آن جا را با خشت ساختند. سعد، مسلمانان را ميان توقّف در مدائن يا کوفه، مخيّر کرد. گروهى راه کوفه را پيش گرفتند و پس از مدتى سلامتى خود را بازيافتند.
در مدح و ذم کوفه، روايات زيادى داريم و به نظر مى رسد که اين روايات، ناظر به ادوار مختلف کوفه و مردمى است که در آن سرزمين مى زيستند.
در بعضى از روايات، آيه شريفه (وَ طُورِ سِينِينَ)، به کوفه تفسير شده است.
در حديثى ديگر، از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «اَلْکُوفةُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ؛ کوفه، باغى از باغ هاى بهشت است». و در ذيل همين روايت آمده که قبر نوح و ابراهيم (عليهم السلام) و قبور سيصد و هفتاد پيامبر و ششصد وصى و قبر سيدالأوصياء، على (عليه السلام)، در کوفه است.
در حديث ديگرى نيز از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «اِنّهُ لَيْسَ بَلَدٌ مِنَ الْبُلْدانِ وَ مِصْرٌ مِنَ الاْمْصَارِ، اَکْثَرَ مُحِبَّآ لَنا مِنْ أَهْلِ الْکُوْفَةِ؛ (مردمِ) هيچ شهرى از شهرها، بيش از مردم کوفه، دوستدار ما اهل بيت نيستند».
ولى مى دانيم دوران هايى بر کوفه گذشت که دشمنان اسلام و به خصوص دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) ، بر آن چيره شدند و آن شهر، عملا مبدّل به يکى از کانون هاى ضدّ اسلام و ضدّ اهل بيت (عليهم السلام) شد. 2. تحليلى از روحيه مردم کوفه و امام (عليه السلام)
مى دانيم که يکى از مشکلات حکومت على (عليه السلام) مردم عراق و اهل کوفه بودند که حالت سرکشى و تمرّد داشتند و بارها على (عليه السلام) در خطبه هاى نهج البلاغه، از اين امر اظهار ناراحتى و شکايت مى کند، در حالى که يکى از عوامل مهم پيروزى معاويه در کارهايش، مردم شام و روح فرمانبردارى آنان بود.
بعضى از مورّخان، اين موضوع را به صورت مثبت ارزيابى کرده و مى گويند که علت عصيان اهل عراق و اطاعت اهل شام اين بود که اهل عراق، صاحب نظر و زيرک بودند و در عيوب اُمَرا و رؤساى خود تفحّص مى کردند و کارهاى را به نقد مى کشيدند، برخلاف اهل شام که افرادى کودن و کم هوش، و در بررسى مسائل، جامد بودند و درباره جريان هاى پشت پرده، پرس وجو نمى کردند.
ولى به گفته مرحوم مغنيه، اين سخن، يک پندار بى اساس بيش نيست. اهل عراق چه ايرادى مى توانستند به حکومت عادلانه على (عليه السلام) بگيرند که آن همه کارشکنى و نفاق به خرج دادند؟! (اين چه هوش و کياستى است که افراد را وادار به اختلاف و عصيان مى کند و نتيجه اش ذلّت و زبونى در برابر دشمن و سلطه آنان است؟!) صحيح، همان است که اکثر تاريخ نويسانِ (قديم و جديد)، نوشته اند. از جمله به گفته طه حسين در کتاب عَلىٌّ وَ بَنُوه، دستگاه معاويه، با مکر و حيله کار مى کرد و دين و فکر مردم را با پول مى خريد (و براى حفظ موقعيت خويش، هر کارى را روا مى دانست) در حالى که على (عليه السلام) اهل اين گونه زدوبندهاى سياسى نبود و حق و عدالت و دين را بر همه چيز ترجيح مى داد. بى جهت، چيزى به کسى نمى بخشيد و اطاعت مردم را با مال نمى خريد.
شاهد گوياى اين سخن، گفتار خود امام (عليه السلام) است که در برابر پيشنهادهاى بعضى از اطرافيان مى فرمود: «أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيهِ؟! وَ اللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمِيرٌ وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّماءِ نَجْمآ؛ آيا به من توصيه مى کنيد که براى پيروزى خود، از جور و ستم در حق کسانى که برحکومت مى کنم استمداد جويم؟ (و اموال بيت المال را به ناحق، به اين و آن بدهم؟) به خدا سوگند! تا جان در تن دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان درپى هم طلوع و غروب مى کنند، هرگز دست به چنين کارى نمى زنم».
امام (عليه السلام) به کسانى که سياست آن حضرت را با سياست معاويه مقايسه مى کردند، مى فرمايد: «وَ اللهِ! ما مُعاويَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَکِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْلاَ کَراهِيةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ؛ به خدا سوگند! معاويه از من سياستمدارتر نيست، امّا او (براى پيشبرد اهداف شخصى خود)، نيرنگ مى زند و مرتکب انواع گناهان مى شود و اگر از خدعه و نيرنگ بيزار نبودم، من از سياستمدارترين مردم بودم».
اين همان مطلبى است که در عصر و زمان ما نيز فراوان به چشم مى خورد که بعضى از مردم، در تحليل هاى اجتماعى خود، افراد نيرنگ باز و حيله گر و بى بند و بار را که براى پيشبرد هدف هاى شخصى و حفظ موقعيّت خود به هر وسيله اى چنگ مى زنند، افرادى زيرک و باهوش و لايق، و سياستمدارى کاردان مى شمرند؛ در حالى که افراد آگاه و باايمان و مدير و مدبّر را که سعى دارند در سايه ضوابط و اُصول و دستورهاى شرع و وجدان قدم بردارند، افرادى نالايق و فاقد مديريت مى پندارند! اين اشتباه بزرگ، بدبختانه هنوز وجود دارد و سرچشمه مفاسد عظيم اجتماعى و سياسى است و چه خون هاى پاکى که به دليل اين اشتباه، در طول تاريخ، بر زمين ريخته شده است! به هر حال، واقعيت، چيز ديگرى است. جمعيّت عراق و به خصوص کوفه، از گروه هاى مختلف با فرهنگ هاى متفاوت تشکيل شده بود و سياست هاى زمان عثمان، آنان را به سوى زَرْق و برق دنيا کشيده و سنّت نادرست آن عصر (تقسيم بى دليل بيت المال بين اين افراد) عادت زشتى براى شده بود و بسيارى از سران قبايل، در انتظار گرفتن حق و حساب هاى سياسى و رشوه بودند و به همين دليل، معاويه بسيارى از سران قبايل و شخصيت هاى عراق را با پول هاى کلان خريد و آن ها يکى بعد از ديگرى به او پيوستند در حالى که مردم شام از اين موج فاسد و خطرناک، نسبتآ دور بودند.
علاوه بر اين، روحيات مردم عراق و شام متفاوت بود. شاميان، بيشتر اهل عمل بودند در حالى که عراقى ها، بيشتر اهل سخن. شامى ها انضباط اجتماعى را بهتر پذيرا مى شدند، در حالى که عراقى ها کمتر به انضباط تن مى دادند.
روح و فادارى در شاميان بيشتر بود در حالى که بى وفايى و پيمان شکنى، از ويژگى هاى مردم عراق و به خصوص کوفه محسوب مى شد.
البتّه اين سخن، شامل مردم عراق در عصر و زمان ما و يا حتّى عصر و زمان هاى بعد از على (عليه السلام) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) نمى شود، به همين دليل در روايات معصومان (عليهم السلام)، ستايش هاى قابل ملاحظه اى از اهل عراق و کوفه ديده مى شود و هيچ مانعى ندارد که مردم يک مرزوبوم، در دوره اى از تاريخ، داراى صفات منفى و در عصر ديگر، داراى اوصاف مثبت باشند. .