تفسیر بخش دوم

ثمّ قال (عليه السلام):
أُنْبِئْتُ بُسْرآ قَدِ آطَّلَعَ آلْيَمَنَ، وَ إِنِّي وَ آللهِ! لاَظُنُّ أنَّ هؤُلاءِ آلْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْکُمْ بِاجْتِماعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، وَ بِمَعْصِيَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِي آلحَقِّ، وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي آلْبَاطِلِ، وَ بِأَدَائِهِمُ آلاْمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِکُمْ، وَ بِصَلاَحِهِمْ في بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ، فَلَوِ آئْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَى قَعْبٍ، لَخَشِيْتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ.

ترجمه
سپس چنين فرمود:
به من خبر رسيده که بُسر (بن اَرطاة) بر يمن تسلّط يافته است. به خدا سوگند! يقين دارم که اين گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى بر همه شما مسلّط مى شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، به دليل اين که آن ها در امر باطل خود، متّحدند و شما در امر حق خود، پراکنده ايد. شما در امر حق، پيشواى خود را نافرمانى مى کنيد، در حالى که آن ها در امر باطل، مطيع فرمان پيشواى خويش اند. آن ها به رئيس خود، اداى امانت مى کنند، در حالى که شما خيانت مى کنيد. آن ها در اصلاح شهرها و ديار خود مى کوشند، در حالى که شما مشغول فساديد (به اين ترتيب، آنها داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خويش اند و شما در تمام اينها، عکس آن ها هستيد). من چگونه مى توانم به شما اعتماد کنم، در حالى که اگر قدحى را به رسم امانت به يکى از شما بسپارم، از آن بيم دارم که دسته يا بندِ آن را بربايد؟.
شرح و تفسیر
شرح و تفسير
خرابى کار از کجاست؟
در بخش دوم اين خطبه، امام (عليه السلام) اشاره به داستان بُسر بن اَرْطاة، جنايت کار مشهور شام، و غلبه او بر يمن مى کند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و از آينده تاريک آن ها با ذکر علل و عوامل دقيق آن، خبر مى دهد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه نوشته اند که معاويه، بُسر بن ارطاة را که مردى خون ريز و مفسد فِى الارض و آدمکش و غارتگر بود، با گروه عظيم مسلّحى، به سوى مدينه فرستاد و گفت: «هرجا که مى رسى، شيعيان على را تحت فشار قرار داده و دل هاى آن ها را سرشار از ترس و وحشت کن! هنگامى که وارد مدينه شدى، مردم آن شهر را چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببينند چرا که آن ها به پيامبر پناه دادند و به يارى اش برخاستند و پدرم ابوسفيان را شکست دادند!».
سپس از طه حسين، نويسنده معروف مصرى، نقل مى کند که بُسر بن ارطاة دستور معاويه را دقيقآ اجرا کرد و حتّى از خود، خشونت بيشترى بر آن افزود و در ريختن خون ها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمت ها، چيزى فرونگذاشت تا به مدينه آمد و مصائب عظيمى را به بار آورد که همه با چشم خود ديدند. او آن ها را مجبور به بيعت با معاويه کرد و... سپس به سوى يمن آمد و با خون ريزى بسيار، رعب و وحشتى در آن جا حاکم ساخت، سپس براى معاويه بيعت گرفت و دو فرزند خردسال عبيدالله بن عباس (حاکم يمن) را سر بريد.
ابن اثير مى افزايد: اين دو کودک، نزد مردى از صحرانشينان بنى کنانه بودند. هنگامى که بُسر مى خواست آن ها را به قتل برساند، مرد کنانى گفت: «اين ها که گناهى ندارند، چرا آن ها را مى کشى؟ اگر مى خواهى آن ها را به قتل برسانى، پس مرا هم به قتل برسان (که شاهد اين ننگ نباشم که در حفظ امانت، کوتاهى کرده ام)»؛ بُسر از اين حرف نيز شرمنده نشد، در نتيجه او را هم کشت.
به هر حال، اين اخبار دردناک، به اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيد و آن حضرت به شدت ناراحت شد و در اين فراز از خطبه فرمود: «به من خبر رسيده که بُسر (بن أرطاة) بر يمن تسلّط يافته است. به خدا سوگند! يقين دارم که اين گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى بر همه شما مسلّط مى شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت»؛ (أُنْبِئْتُ بُسْرآ قَدِ آطَّلَعَ آلْيَمَنَ، وَ إِنِّي وَآللهِ! لاَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ آلْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْکُمْ).
سپس حضرت به علل اين مطلب پرداخته و روى چهار موضوع بسيار مهم که هميشه عامل پيروزى است، انگشت مى گذارد.
نخست اين که مى فرمايد: «آنها در امر باطل خود، متّحدند و شما در امر حقّ خود، پراکنده ايد»؛ (بِاجْتِماعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ).
اتّحاد، همه جا مايه پيروزى است، به خصوص اگر طرفداران حق، متّحد باشند؛ امّا چه دردناک است که طرفداران حق، پراکنده باشند و حاميان باطل، متّحد! با اين که باطل، سرچشمه پراکندگى، و حق، کانونِ وحدت و اتّحاد است.
آرى، براى پيروزى در هر کار اجتماعى، قبل از هرچيز اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگى و اختلاف، سمّ مهلک و کشنده اى است. دوم اين که «شما در امر حق، پيشواى خود را نافرمانى مى کنيد در حالى که آنها، در امر باطل، مطيع فرمان پيشواى خويش اند»؛ (وَ بِمَعْصِيَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِي آلْحَقِّ، وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي آلْبَاطِلِ).
آرى، انضباط و اطاعت حساب شده، همه جا از شرايط اصلى پيروزى است. هيچ سپاه و لشکرى و هيچ قوم و ملّتى، بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود، به جايى نمى رسد و به همين دليل در مديريت امروز، براى مسئله انضباط اهميّت فوق العاده اى قائل هستند.
«آنها به رئيس خود، اداى امانت مى کنند، در حالى که شما خيانت مى کنيد»؛ (وَ بِأَدَائِهِمُ آلاْمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِکُمْ).
امانت دارى آنان سبب مى شود که نيروها و تدارکات و سرمايه ها و امکاناتشان ضدّ مخالفانشان بسيج شود، ولى خيانت شما همه چيز را بر باد مى دهد. يک گروهِ فاقد امکانات و تجهيزاتِ لازم، سرنوشتشان چيزى جز شکست نيست.
بعضى از شارحان نهج البلاغه «امانت» را در اينجا، به معناى «بيعت» گرفته اند؛ ولى تفسيرى که در بالا آمد، با توجه به جمله هايى که در ادامه خطبه مى آيد، صحيح تر به نظر مى رسد. به علاوه بيعت اگر به معناى اطاعت باشد، در جمله قبل ذکر شده و نيازى به تکرار نيست.
چهارم اينکه «آنها در اصلاح شهرها و ديار خود مى کوشند، در حالى که شما مشغول فساد هستيد (به اين ترتيب، آنها داراى اتحاد و انضباط و امانت واصلاح در بلاد خويش اند و شما در تمام اين ها عکس آن ها هستيد)»؛ (وَ بِصَلاَحِهِمْ في بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ).
مديريت و تدبير و حاکميت، هرقدر حساب شده و قوى باشد، با وجود چنين افرادى به نتيجه نمى رسد؛ چراکه بازوان مدير و حاکم، مردم هستند.
آرى، حق با ضعف و ناتوانى و فساد يارانش، ضعيف مى شود. و باطل، با قوّت و قدرت و اتحاد يارانش، قوى مى گردد. حضرت، سپس براى تکميل سخنان خود مى افزايد: «من چگونه مى توانم به شما اعتماد کنم در حالى که اگر قدحى را به رسم امانت، به يکى از شما بسپارم، از آن بيم دارم که دسته يا بند آن را بربايد؟!»؛ (فَلَوِ آئْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَى قَعْبٍ، لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ).
کسانى که در موضوعاتى تا اين حد کوچک و کم ارزش، قابل اعتماد نباشند، چگونه ممکن است در مهم ترين پست هاى حکومت اسلامى و مسئله جنگ و صلح و بيت المال و مانند آن، مورد اعتماد قرار گيرند؟! نکته ها
1. بُسر، فرمانده خون ريز معاويه
مورّخان اسلام، در اين نکته اتّفاق نظر دارند که معاويه براى پيشبرد اهداف خود، از مهره هايى استفاده مى کرد که هيچ گونه شباهتى با صحابه و ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) نداشتند. از جمله آنها «بُسر بن اَرطاة» بود که به گفته ابن ابى الحديد، مردى سنگدل و خشن و خون ريز و کاملا بى رحم بود. وقتى معاويه باخبر شد که گروهى از مردم يمن، سر به شورش برداشته و نامه دوستانه اى براى او نوشته اند، بُسر را احضار کرد و به او دستور داد که از راه حجاز و مدينه و مکّه، به سوى يمن برود و به او گفت: «به هرجا که پيروان على (عليه السلام) هستند وارد شدى، با خشونت تمام با آن ها صحبت کن، به طورى که بدانند راهى جز تسليم نيست!
سپس از خشونتِ زبانى خوددارى کرده و آن ها را به بيعت با من دعوت کن! هر کس نپذيرفت، او را به قتل برسان و شيعيان على (عليه السلام) را هر کجا يافتى، از دم شمشير بگذران!».
او دستور معاويه را دقيقآ اجرا کرد. هنگامى که وارد مدينه شد، خطبه اى خواند و دشنام بسيارى به مردم مدينه داد و آن ها را تهديد کرد و داستان کشته شدن عثمان را به ياد آنان آورد و همه را مقصّر شمرد و آن قدر تهديد کرد که همه مردم با شناختى که از او داشتند، در وحشت عظيمى فرو رفتند. سپس مردم را به بيعت با معاويه دعوت کرد. گروهى با او بيعت کردند. او خانه هاى بسيارى را سوزاند و حتى به اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز رحم نکرد و گفت که اگر با معاويه بيعت نکنند قطعآ کشته مى شوند. و به اين ترتيب، بر مدينه مسلّط شد و سپس به مکه آمد و آن ها را تهديد کرد و از مخالفت برحذر داشت و گفت: «اگر راه مخالفت پيش گيريد، ريشه هاى شما را قطع مى کنم و خانه ها را ويران و اموالتان را غارت خواهم کرد».
در طائف نيز همين کار را انجام داد.
از آن جا به نجران آمد. مسيحيان نجران را نيز به شدت تهديد کرد و گفت: «اگر خلافى از شما به من رسد، کارى مى کنم که نسل شما قطع شود و خانه ها و زمين هاى کشاورزى تان ويران گردد».
او همين برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسيد و همان طور که قبلا اشاره کرديم، از طريقِ ارعاب و تهديد و کشتار وسيع و وحشتناک، بر صنعا و يمن مسلّط شد.
هنگامى که خبر به على (عليه السلام) رسيد، جارية بن قدامه سعدى را با دو هزار نفر به سوى يمن فرستاد.
مردم يمن که به على (عليه السلام) وفادار مانده بودند، با ورود جاريه و سربازانش، قوّت قلب پيدا کرده و بر عليه طرفداران معاويه قيام کردند. آن ها از شهرها گريخته و به کوه ها پناه بردند. شيعيان على (عليه السلام) آن ها را تعقيب و جمع آنان را متلاشى کردند و به تعقيب بُسر پرداختند. بُسر که جان خود و يارانش را در خطر ديد، هر روز از جايى به جاى ديگر فرار مى کرد و به هرجا که مى رسيد، مردمى که اعمال اين مرد خونخوار را ديده بودند، ضدّ او مى شوريدند. سرانجام، توانست از چنگ مردم بگريزد و خود را به معاويه برساند و به اصطلاح، پيروزى هاى خود را براى او شرح دهد. گفته مى شود که او در اين ماجرا سى هزار نفر را به قتل رساند و گروهى را به آتش کشيد و سوزاند.
در حديثى آمده است که على (عليه السلام) بُسر را با اين عبارت نفرين کرد: «خداوندا! اين مرد دينش را به دنيا فروخته و بى حرمتى، فراوان کرده و اطاعت مخلوق گنهکارى را، بر اطاعت تو مقدّم داشته است. خداوندا! او را نميران جز اين که عقل را از او بگيرى (و رسواى خاص و عام کنى) و لحظه اى رحمت خود را نصيب او نکن ...!».
چيزى نگذشت که بُسر حالت وسواس شبيه جنون پيدا کرد و عقل خود را از دست داد. پيوسته هذيان مى گفت و مرتّب مى گفت: شمشيرى به من بدهيد تا ديگران را با آن بکشم. مردم يک شمشير چوبى به او داده و مشک باد کرده اى نزد او مى گذاشتند و او با آن شمشير چوبى آن قدر بر آن مى زد تا بيهوش مى شد. حتّى بعضى گفته اند که در آخر عمر، به قدرى عقل خود را از دست داده بود که قاذورات مى خورد و وقتى هم که دست او را مى بستند، باز خود را بر قاذورات مى افکند و مى خورد و با همين حال مُرد.
مسعودى در مروج الذهب، بعد از نقل اين داستان مى افزايد که بُسر به مردم مى گفت: «شما مرا از خوردن قاذورات منع مى کنيد در حالى که دو فرزند ابن عباس ـ که مظلومانه به دست من کشته شدند ـ اين ها را به خورد من مى دهند». 2. عوامل پيروزى و شکست ملّت ها
امام (عليه السلام) در اين خطبه، در عبارات کوتاه و بسيار پرمعنايى، عوامل پيروزى و شکست اقوام و ملت ها را بيان فرموده که نه تنها در مورد ماجراى مردم عراق و حجاز و يمن و داستان بُسر بن اَرطاة، صادق است بلکه در هر عصر و زمانى مى تواند معتبر باشد.
نخست، از «وحدت کلمه» سخن مى گويد که سبب تقويت نيروها و انسجام و همبستگى و کارآيى آنهاست. وحدت کلمه، همان چيزى است که از مهم ترين عوامل پيروزى سربازان اسلام در عصر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر دشمنان نيرومند و مجهّز بود و همان چيزى است که آثار آن را در عصر و زمان خود، در ميان اقوام و ملت ها مى بينيم. گروه هاى اندکى را مى بينيم که در سايه انسجام و اتّحاد، بر دشمنان خود که بسيار فزون تر بودند، امّا نفاق و پراکندگى بر آن ها حاکم بود، پيروز شدند. قرآن مجيد، وحدت کلمه مسلمانان را يکى از معجزات پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) معرّفى کرده است و آن را از نعمت هاى بزرگ الهى دانسته و اختلاف و پراکندگى ونفاق را هم رديفِ عذاب هاىِ زمينى و آسمانى مى شمرد.
حضرت، مسئله انضباط و تمرکز رهبرى را به عنوان عامل ديگرى ذکر مى کند که آن نيز مکمّل اصل اتحاد و همبستگى است. ما در عصر خود، انقلاب هايى را ديده ايم که پيروز شدند و انقلاب هاى ديگرى که به شکست انجاميدند. دليل واقعى آن پيروزى، وحدت رهبرى، و دليل اين شکست، تعدّد و پراکندگى مراکز تصميم گيرى بود. حضرت، مسئله امانت را سومين عامل شمرده است. بى شک، هيچ قوم و ملّتى روى سعادت و پيروزى را نخواهد ديد، مگر اين که امکاناتش را به خوبى حفظ و از آن ها حدّاکثر استفاده را کند. و اين امر، ممکن نيست، مگر آحاد مردم، امانت دار باشند و در حفظ امکانات اجتماعى خود، بکوشند.
و بالاخره حضرت، چهارمين عامل پيروزى را اصلاح طلبىِ فرد فرد جامعه ذکر مى کند. به تعبير ديگر، تا مردم، مصالح جامعه را در نظر نگيرند و منافع شخصى خود را فداى آن نکنند و در اصلاح اجتماع خويش نکوشند، هرگز بر مشکلات پيروز نمى شوند و در چنگال دشمن، ضعيف و زبون و ناتوان خواهند بود. آنهايى که فساد جامعه را به قيمت منافع خود مى خرند، هم جامعه را ويران مى کنند و هم خانه خود را. .
پاورقی ها
فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 177.
کامل ابن اثير، ج 3، ص 383؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 106 ـ 108. «اطّلع» از ريشه «طلع» و در اصل، به معناى «نگريستن از بالا» است و سپس به عنوان کنايه، در معناى غلبه يا پيروزى ناگهانى، به کار رفته است. و ريشه «طلوع»، به معناى ظهور و بروز است. «يدالون» (فعل مضارع مجهول از باب افعال) از ريشه «دوله» به معناى «انتقال از جايى به جاى ديگر» است. و مال و ثروت را از اين جهت، دولت مى گويند که در ميان مردم، دست به دست مى شود. و حکومت را نيز به همين دليل، دولت مى گويند که هر چند روزى، در دست کسى است. بنابراين، جمله «يُدالون مِنکم» مفهومش اين است که حکومت، به سبب ضعف و ناتوانى و پراکندگى و اختلافتان از شما گرفته مى شود. «قعب» به گفته بعضى از ارباب لغت به معناى «قدح چوبى» و به گفته بعضى ديگر، «قدح بزرگ ضخيم» است. «علاقه»: اين واژه اگر به فتح عين استعمال شود، به معناى «پيوندهاى معنوى» است و اگر به کسر عين استعمال شود، به همين معنا يا به معناى «پيوندهاى مادّى» است. و در جمله بالا، به معناى «دسته يا بندى است که ظرف را به آن آويزان مى کردند». شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 3ـ 18؛ و منهاج البراعه (خوئى)، ج 3، ص 360؛ و الغدير، ج 11، ص 19 ـ 28. مروج الذهب، ج 3، ص 163. (هُوَ الَّذي أَيَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ * وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ). (انفال، آيات 62 و 63). (وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْدّاءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْوَانآ). (آل عمران،آيه 103). (قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى اَنْ يَبْعَثَ عَلَيْکُمْ عَذَابآ مِنْ فَوْقِکُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِکُمْ اَوْ يَلْبِسَکُمْ شِيَعآ).(انعام، آيه 65).