تفسیر بخش دوم
فَاعْمَلُوا وَ آلْعَمَلُ يُرْفَعُ، وَ آلتَّوْبَةُ تَنْفَعُ، وَ آلدُّعَاءُ يُسْمَعُ، وَآلْحَالُ هَادِئَةٌ، وَ آلْأَقْلامُ جَارِيَةٌ. وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاکِساً، أَوْ مَرَضاً حَابِساً، أَوْ مَوْتاً خَالِساً. فَإِنَّ آلْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِکُمْ، وَ مُکَدِّرُ شَهَوَاتِکُمْ، وَمُبَاعِدُ طِيَّاتِکُمْ. زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوبٍ، وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلُوبٍ، وَ وَاتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوبٍ. قَدْ أَعْلَقَتْکُمْ حَبَائِلُهُ، وَ تَکَنَّفَتْکُمْ غَوَائِلُهُ، وَ أَقْصَدَتْکُمْ مَعَابِلُهُ. وَعَظُمَتْ فِيکُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْکُمْ عَدْوَتُهُ، وَ قَلَّتْ عَنْکُمْ نَبْوَتُهُ. فَيُوشِکُ أَنْ تَغْشَاکُمْ دَواجِي ظُلَلِهِ وَ آحْتِدَامُ عِلَلِهِ، وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ، وَغَوَاشِي سَکَرَاتِهِ، وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ، وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ، وَ جُشُوبَةُ مَذَاقِهِ. فَکَأَنْ قَدْ أَتَاکُمْ بَغْتَةً فَأَسْکَتَ نَجِيَّکُمْ، وَ فَرَّقَ نَدِيَّکُمْ، وَ عَفَّى آثَارَکُمْ، وَعَطَّلَ دِيَارَکُمْ، وَ بَعَثَ وُرَّاثَکُمْ، يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَکُمْ، بَيْنَ حَمِيمٍ خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ، وَ قَرِيبٍ مَحْزُونٍ لَمْ يَمْنَعْ، وَ آخَرَ شَامِتٍ لَمْ يَجْزَعْ.
ترجمه
به انجام اعمال صالح مبادرت ورزيد، پيش از آن که عمر پشت کند (و مرحله پيرى و ناتوانى برسد) يا بيمارى مانع از عمل گردد، يا مرگ (همه چيز را از شما) بربايد، زيرا مرگ، ويران کننده لذات شماست و خواسته هاى دل شما را تيره وتار مى کند و منزلگاه هاى سفرتان را دور مى سازد (و از رسيدن به اهداف بازمى دارد). ديدارکننده اى است که هرگز دوست داشتنى نيست، و حريفى است شکست ناپذير، و جنايت کارى است غير قابل تعقيب، دام هايش بر دست و پاى شما افتاده و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده است، تيرهايش شما را هدف قرار داده و هيبت و صولت آن براى شما عظيم است، حمله هايش پى درپى بر شما وارد مى شود و ضربه هايش کمتر به خطا مى رود. نزديک است که سايه هاى تاريک مرگ، شما را بپوشاند و شدت دردهايش شما را فراگيرد و ظلمت شديد آسيب هاى سخت آن بر شما مسلّط شود، تاريکى سکرات مرگ بر شما چيره گردد و دردهاى جانکاه خروج روح از بدن، بر شما عارض شود و پرده هاى تاريک آن بر شما فرو افتد و شربت ناگوارش به شما چشانده شود. ناگهان مرگ بر شما وارد مى شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و درگوشى، ساکت مى سازد. اهل مجلستان را پراکنده مى کند، آثارتان را محو و خانه هايتان را بى صاحب مى سازد. وارثان شما را برمى انگيزد تا اموالتان را در ميان خود تقسيم کنند، در حالتى که حتى دوستان صميمى وخاص، سودى به حالتان ندارند و خويشاوندان دلسوز و غمگين، قادر به دفع مرگ از شما نيستند و دشمنان شماتتگر، براى مرگتان جزع نمى کنند!
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه به بهره گيرى از فرصت ها پيش از فرارسيدن اجل سفارش مى کند و بر آن تأکيد مى ورزد، مى فرمايد: «تا هنگامى که فرصت براى قبولى اعمال داريد، و توبه سودمند است و دعا به اجابت مى رسد و در آرامش به سر مى بريد و قلم ها (ى فرشتگان براى نوشتن اعمال صالح) در جريان است، عمل کنيد»؛ (فَاعْمَلُوا وَ آلْعَمَلُ يُرْفَعُ، وَ آلتَّوْبَةُ تَنْفَعُ، وَ آلدُّعَاءُ يُسْمَعُ، وَآلْحَالُ هَادِئَةٌ، وَ آلْأَقْلامُ جَارِيَةٌ).
امام (عليه السلام) در اين عبارات کوتاه به اين امر مهم اشاره مى کند که تا شما در دنيا هستيد پنج فرصت مهم در دست داريد: اعمال خوب شما به پيشگاه خدا مى رود و با آب توبه مى توانيد گناهان را بشوييد. دعاها در پيشگاه خدا به اجابت مى رسد. آرامشى داريد که مى توانيد با استفاده از آن هر کار نيکى انجام دهيد وبالاخره فرشتگان آماده اند که اعمال نيک شما را در نامه اعمالتان ثبت کنند.
ولى اگر اين فرصت از دست رود و در آستانه مرگ قرار گيريد تمام اين امکانات پنج گانه از شما سلب مى شود و جز حسرت و اندوه متاعى نخواهيد داشت.
سپس امام (عليه السلام) در توضيح و تکميل سخن قبل مى فرمايد: «و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزيد پيش از آن که عمر پشت کند (و مرحله پيرى و ناتوانى برسد) يا بيمارى مانع از عمل گردد، يا مرگ (همه چيز را از شما) بربايد»؛ (وَبَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاکِساً، أَوْ مَرَضاً حَابِساً، أَوْ مَوْتاً خَالِساً). درواقع امام (عليه السلام) همه مخاطبان خود را تشويق مى کند که بر اين سه امر پيشى گيرند: دوران کهولت که تمام اعضا نيرو و توان خود را از دست مى دهند و قرآن مجيد آن را «ارذل العُمُر» (نامطلوب ترين دوران زندگى) ناميده، و بيمارى هايى که گاه طولانى مى شود و تاب وتوان را از انسان مى گيرد که نه قادر به انجام عبادات به صورت کامل است و نه خدمت به انسان ها و قضاى حوائج مؤمنان، وهمچنين مرگ که امام (عليه السلام) آن را تشبيه به سارقى کرده که همه چيز را ناگهان از انسان مى ربايد.
در ادامه با ذکر شش وصف براى مرگ، حقيقت آن را براى همگان روشن مى سازد. همان مرگى که گريزى از آن نيست و هرکس سرانجام با آن ملاقات مى کند، مى فرمايد: «زيرا مرگ، ويران کننده لذات شماست و خواسته هاى دل شما را تيره وتار مى کند، و منزلگاه هاى سفرتان را دور مى سازد (و از رسيدن به اهداف بازمى دارد). ديدارکننده اى است که هرگز دوست داشتنى نيست، و حريفى است شکست ناپذير، و جنايت کارى است غير قابل تعقيب»؛ (فَإِنَّ آلْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِکُمْ، وَمُکَدِّرُ شَهَوَاتِکُمْ، وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِکُمْ. زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوبٍ، وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلُوبٍ، وَوَاتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوبٍ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) به همگان هشدار مى دهد که اين ديدارکننده به سراغ همه شما مى آيد و کماندارى است که همه را نشانه مى رود و هماورد و حريفى است که نيرومندترين انسان ها در مقابله با او ناتوان اند. او مى آيد و همه چيز را به هم مى ريزد، بساط عيش ونوش را برمى چيند و تمام برنامه هاى لذت بخش را نيمه تمام مى گذارد و انسان را با خود مى برد، و از همه مهم تر اين که هيچ زمان ومکانى را به رسميّت نمى شناسد.
اين تعبيرات گويا و پرمعنا به راستى تکان دهنده و بيدارگر است. غافلان را بيدار و مستان را هوشيار مى سازد.
باز در ادامه به شش ويژگى ديگر مرگ پرداخته و گفتار پيشين را کامل تر مى سازد، مى فرمايد: «دام هايش بر دست و پاى شما افتاده (و به صورت بيمارى ها و حوادث دردناک ظاهر شده) و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده است (و از لابه لاى آن ها چنگ و دندان نشان مى دهد)، تيرهايش شما را هدف قرار داده (و هر لحظه ممکن است به سوى شما پرتاب شود) و هيبت و صولت آن براى شما عظيم است، و حمله هايش پى درپى بر شما وارد مى گردد و ضربه هايش کمتر به خطا مى رود (و هر لحظه گرگ اجل يکايک از اين گله مى برد)»؛ (قَدْ أَعْلَقَتْکُمْ حَبَائِلُهُ، وَ تَکَنَّفَتْکُمْ غَوَائِلُهُ، وَ أَقْصَدَتْکُمْ مَعَابِلُهُ. وَ عَظُمَتْ فِيکُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْکُمْ عَدْوَتُهُ، وَ قَلَّتْ عَنْکُمْ نَبْوَتُهُ).
امام (عليه السلام) در اين تعبيرات پرمعنا گاه مرگ را به صيّادى تشبيه کرده که براى همه انسان ها دام گسترده است، و گاه به تيراندازى که تيرهايش به خطا نمى رود، يا شمشيرزنى که شمشيرش کارگر است.
آرى، انسان در هرچيز شک و ترديد کند در مرگ و پايان زندگى ترديد نخواهد کرد. قوى ترين قهرمانان جهان دربرابر آن زانو مى زنند و هوشمندترين انسان ها در دام آن گرفتار مى شوند و همين بس که انبيا و اولياى الهى نيز از آن مستثنا نشدند و به فرموده قرآن: (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ).
سپس امام (عليه السلام) به هفت نکته ديگر درباره حملات مرگ به انسان ها و ناتوانى انسان دربرابر آن اشاره کرده، مى فرمايد: «نزديک است سايه هاى تاريک مرگ، شما را بپوشاند، و شدّت بيمارى اش شما را فراگيرد، و ظلمت شديد آسيب هاى آن بر شما مسلّط شود، و تاريکى سکرات مرگ بر شما چيره گردد، و دردهاى جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض گردد (و به سرعت به سراغ شما آيد) و پرده هاى تاريک آن بر شما فرو افتد، و شربت ناگوار مرگ به شما چشانده شود»؛ (فَيُوشِکُ أَنْ تَغْشَاکُمْ دَواجِي ظُلَلِهِ وَ آحْتِدَامُ عِلَلِهِ، وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ{6}، وَغَوَاشِي سَکَرَاتِهِ، وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ{7}، وَ دُجُوُّ{8} أَطْبَاقِهِ{9}، وَ جُشُوبَةُ{10} مَذَاقِهِ). امام (عليه السلام) در اين هفت جمله با تعبيرات مختلف، لحظات وحشتناک آخر عمر را به دقيق ترين شکل بيان فرموده است؛ لحظاتى بسيار هول انگيز و وحشتناک؛ لحظاتى تاريک و ظلمانى که امام (عليه السلام) از چهار واژه مختلف براى شرح ظلمت آن بهره گرفته (دواجى، حنادس، غواشى و دجوّ) که نشان مى دهد امام (عليه السلام) تا چه حدّ بر الفاظ عرب احاطه داشته و در کلام فصيح و بليغ خود با استفاده از تنوّع الفاظ بر فصاحت مى افزوده است.
آنگاه به مخاطبان خود درباره نزول ناگهانى مرگ هشدار مى دهد که به هوش باشند مرگ هميشه با مقدمات طولانى و بيمارى هاى مزمن روى نمى دهد، بلکه بسيار مى شود که در يک لحظه همه چيز پايان مى يابد، مى فرمايد: «گويى ناگهان مرگ بر شما وارد مى شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته ودرگوشى ساکت مى سازد. اهل مجلستان را پراکنده مى کند. آثارتان را محو وخانه هايتان را بى صاحب مى سازد. وارثان شما را برمى انگيزد تا اموالتان را در ميان خود تقسيم کنند»؛ (فَکَأَنْ قَدْ أَتَاکُمْ بَغْتَةً فَأَسْکَتَ نَجِيَّکُمْ، وَ فَرَّقَ نَدِيَّکُمْ، وَعَفَّى آثَارَکُمْ، وَ عَطَّلَ دِيَارَکُمْ، وَ بَعَثَ وُرَّاثَکُمْ، يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَکُمْ).
مرگ ناگهانى که هميشه و در هر زمان بوده و در عصر و زمان ما به عللى بيشتر شده است از تمام انواع مرگ ها عبرت انگيزتر است، زيرا صغير و کبير نمى شناسد و انسان در هر حالى که باشد ممکن است به سراغ او آيد.
مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود جمعى از انبيا را، مانند موسى و داود و سليمان (عليهم السلام)، ذکر مى کند که همگى به مرگ ناگهانى و فجاء از دنيا رفتند، البتّه درمورد سليمان (عليه السلام) ظاهر قرآن گواه بر آن است که در حال ايستاده و تکيه بر عصا کرده، فرشته مرگ به سراغش آمد و جان او را گرفت: (فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنسَأَتَهُ).
حتّى گاه ديده شده که شخصى در حال سخن گفتن، مبتدا را ذکر کرده و پيش از ذکر خبر با دنيا وداع گفته است.
امام (عليه السلام) در پنج جمله مذکور، آثار مرگ را در ميان بازماندگان بيان فرموده که در لحظات آخر عمر نه تنها جوهر صدا در فضاى دهان ظاهر نمى شود، بلکه سخنان آهسته نيز خاموش مى گردد؛ حاضران در مجلس ناگهان متفرّق مى شوند و چندان نمى گذرد که آثار انسان محو و خانه او خالى و خاموش مى گردد و اگر سر و صدا و قال و غوغايى باشد در ميان وارثان است که بر سر تقسيم ارث غالبآ با هم به نزاع برمى خيزند. گويى نمى دانند که نوبت آنان نيز به زودى فرامى رسد.
سپس امام (عليه السلام) در پايان اين فقره بازماندگان را به سه گروه تقسيم مى کند: گروهى که «دوستان خاصّ انسان هستند، ولى در آن لحظه دوستى آن ها اثرى ندارد (و مشکلى را حل نمى کند)»؛ (بَيْنَ حَمِيمٍ خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ).
گروه دوم «خويشاوندان دلسوز و غمگينى هستند که قدرت بر دفع مرگ ندارند»؛ (وَ قَرِيبٍ مَحْزُونٍ لَمْ يَمْنَعْ).
گروه سوم «دشمنان شماتتگرى هستند که براى مرگ شما جزع و فزعى نمى کنند (و غمى به دل راه نمى دهند)»؛ (وَ آخَرَ شَامِتٍ لَمْ يَجْزَعْ).
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنانش به مسئله مرگ هاى ناگهانى، سکته ها وايست قلبى يا مغزى و حوادث مختلف دردناکى که در يک لحظه عمر انسان را پايان مى دهد، اشاره کرده است. مرگ هايى که نه موقعيت اشخاص را مى شناسد و نه سن و سال را و همان گونه که گذشت حتّى به سراغ پيامبران الهى نيز رفته است.
اين مرگ ها که تعداد آن کم نيست، بلکه روزبه روز بر تعداد آن ها افزوده مى شود، بسيار عبرت انگيز است. در يک لحظه کوتاه ورق برمى گردد و همه چيز عوض مى شود. جمعيّت ها متفرّق مى گردند، دوستان غرق ماتم و عزا و دشمنان غرق شادى مى شوند.
چقدر غافل و بى خبرند کسانى که اين گونه حوادث را ناديده گرفته و به هوسرانى و گناهان مشغول اند و يا براى به دست آوردن مال و مقام به انواع بلاها تن درمى دهند.
ابن قتيبه در کتاب خود آورده است: هنگامى که امام حسن مجتبى (عليه السلام) شربت شهادت نوشيد خبر به معاويه رسيد، اظهار شادى و سرور کرد و او و اطرافيانش به سجده افتادند. اين خبر به ابن عباس رسيد که در آن زمان در شام بود. نزد معاويه آمد، معاويه گفت: ابن عباس شنيدم حسن بن على (عليه السلام) از دنيا رفت. ابن عباس گفت: (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) و چند بار اين آيه را (به عنوان اظهار غم و اندوه) تکرار کرد و سپس گفت: شنيدم هنگامى که اين خبر را به تو دادند اظهار شادى کردى! به خدا سوگند اين اظهار شادى راه قبر را بر تو نمى بندد و پايان عمر او به عمر تو نمى افزايد. اگر ما امروز به مصيبت حسن بن على (عليه السلام) گرفتار شده ايم پيش از اين به مصيبت کسى که از او بهتر بود، يعنى رسول الله (صلي الله عليه و آله) گرفتار شديم. سپس صيحه اى زد و سخت گريه کرد به گونه اى که تمام حاضران حتّى معاويه به گريه افتادند. طبرى نيز در تاريخ خود نقل مى کند: هنگامى که خبر شهادت على (عليه السلام) به عايشه رسيد اظهار شادى کرد و شعرى خواند که مضمونش اين بود:
همان گونه که انسان از آمدن مسافر عزيزش خوشحال مى شود من نيز شادمان شدم.
سپس پرسيد: چه کسى او را به قتل رساند؟ گفتند: مردى از طايفه مراد (عبدالرحمن بن ملجم مرادى) باز شعرى خواند که در آن مدح عبدالرحمن بن ملجم بود.
زينب، دختر ابى سلمه در آن جا حاضر بود. صدا زد: عايشه! چگونه درباره على چنين سخن مى گويى؟ عايشه گفت: حالت نسيان به من دست داده هرگاه چيزى را فراموش کردم به من يادآور شو.
آرى! اين گونه افراد غافل، از ياد مى برند که خودشان در چه شرايطى زندگى مى کنند.
* * *
پاورقی ها
از شگفتى هاى روزگار اين که محقق بزرگوار نويسنده منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه معروف به شرح خويى، مرحوم حاج ميرزا حبيب الله هاشمى خويى، هنگامى که در جلد چهاردهم شرح نهج البلاغه به اين خطبه و جمله «والعمل يرفع» مى رسد، بيمار مى شود و دار فانى را وداع مى گويد و اين تقارن نشان مى دهد که عمل او در درگاه خدا پذيرفته شده و به آسمانها صعود کرده، و براى اين که اين شرح ناقص نماند محقق عالى قدر جناب آقاى شعرانى آن را تا پايان اين خطبه که پايان جلد چهاردهم است، ادامه داده، سپس شاگرد ايشان آقاى حسن زاده آملى مجلدات پانزده تا نوزده را مرقوم داشته و دو جلد آخر يعنى جلد بيستم و بيست و يکم به قلم مرحوم حاج شيخ محمد باقر کمره اى نوشته شده و به اين ترتيب شرح مزبور کامل گرديده است. «ناکس» به معناى واژگون از ريشه «نکس» بر وزن «حدس» به معناى واژگون ساختن چيزى گرفته شده است. «خالس» به معناى رباينده از ريشه «خلس» بر وزن «درس» به معناى ربودن چيزى با حيله گرفته شده است و اختلاس نيز به همين معناست. «طيّات» جمع «طيّه» به معناى ناحيه و جهت و نيز به معناى هدف آمده است. از ريشه «طىّ» بر وزن «حىّ» به معناى جمع و جور کردن گرفته شده و گاه به معناى عبور کردن و پيمودن راه به کار مى رود. «قرن» به معناى حريف و هماورد در مبارزه است. «واتر» به معناى تيرانداز و جنايت کار از ريشه «وتر» بر وزن «سفر» به معناى زه کمان گرفته شده است. «تکنّف» از ريشه «تکنّف» به معناى احاطه کردن بر چيزى، گرفته شده است. «غوائل» جمع «غائله» به معناى فساد و شرّ و حادثه سنگين است. «معابل» جمع «معبل» بر وزن «مدخل» به معناى پيکان تير است. «عدوه» به معناى تعدّى و تجاوز است. «نبوه» به معناى کارگر نشدن و خطا رفتن ضربه شمشير و تير و مانند آن است. آل عمران، آيه 185. «دواجى» جمع «داجيه» به معناى تاريک و ظلمانى از ريشه «دجوّ» بر وزن «غلوّ» گرفته شده است. «ظلل» جمع «ظلّه» بر وزن «قلّه» به معناى سايبان است. «احتدام» به معناى شدّت از ريشه «حدم» بر وزن «حتم» گرفته شده است. «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاريکى و شب بسيار تاريک است. «غمرات» جمع «غمرة» بر وزن «ضربت» به معناى شدت و سختى است و «غمرات الموت» شدايد و سختى هاى حالت مرگ و جان دادن است که انسان را فرا مى گيرد، زيرا «غمره» در اصل به آب زيادى گفته مى شود که چيزى را در خود فرو مى برد. «ارهاق» از ريشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است و به کارهاى سخت و سنگين اطلاق مى شود، در ضمن توجّه داشته باشيد که در بسيارى از نسخ به جاى «ارهاق» ، «ازهاق» آمده است که از ريشه «زهوق» به معناى اضمحلال و هلاکت و نابودى گرفته شده است و «ازهاق روح» به معناى جدا کردن روح از بدن است. «دجوّ» به معناى تاريکى است. «اطباق» جمع «طبق» به معناى چيزى است که روى چيز ديگرى قرار داده مى شود، گويى براى تاريکى طبقاتى وجود دارد که گاه روى هم متراکم و شديد مى شود. «جشوبة» به معناى خشونت است؛ خواه در غذا باشد که لازمه اش ناگوارى است و يا در سخن و مانند آن. «نجىّ» به معناى نجوا کننده و کسى که آهسته و در گوشى سخن مى گويد از ريشه «نجوا» به معناى گفتن سخنان در گوشى گرفته شده است. «ندىّ» به معناى مرکز اجتماع براى مشورت يا شادى يا گفت و گوهاى معمولى است. «عفّى» از ريشه «عفو» گرفته شده که يکى از معانى آن محو شدن آثار چيزى است و «عفىّ» به حکم باب تفعيل، معناى متعدى دارد؛ يعنى «محو و نابود کرد». بهج الصباغة (شوشترى)، ج 11، ص 275. سبأ، آيه 14. بقره، آيه 156. الامامة والسياسة، ج 1، ص 197. تاريخ طبرى، ج 4، ص 115.