تفسیر بخش سوم

فَعَلَيْکُمْ بِالْجِدِّ وَ آلْإِجْتِهَادِ، وَ آلتَّأَهُّبِ و آلْإِسْتِعْدَادِ، وَ آلتَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ آلزَّادِ. وَ لا تَغُرَّنَّکُمُ آلْحَيَاةُ آلدُّنْيَا کَمَا غَرَّتْ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنَ آلْأُمَمِ آلْمَاضِيَةِ، وَ آلْقُرُونِ آلْخَالِيَةِ، الَّذِينَ آحْتَلَبُوا دِرَّتَهَا، وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا، وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا، وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا. وَ أَصْبَحَتْ مَسَاکِنُهُمْ أَجْدَاثاً، وَأَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً. لا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ، وَ لا يَحْفِلُونَ مَنْ بَکَاهُمْ، وَلايُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ. فَاحْذَرُوا آلدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ، مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ، مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ، لا يَدُومُ رَخَاؤُهَا، وَ لايَنْقَضِي عَنَاؤُهَا، وَلايَرْکُدُ بَلاؤُهَا.

ترجمه
حال که چنين است (در انجام اعمال نيک) کوشا باشيد و براى سفر آخرت مهيا شويد. زاد و توشه را از اين منزل که اين نعمت در آن فراوان است برگيريد وزندگى دنيا شما را نفريبد آن گونه که پيشينيان و امت هاى گذشته و اقوامى را که از ميان رفتند فريب داد، همان ها که شير از پستان دنيا دوشيدند و به فريب آن گرفتار شدند، مدت آن را به پايان بردند و تازه هاى آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخ ها و مساکن آن ها گورستان شد و ثروت هايشان، ميراث براى ديگران. (چنان از دنيا بيگانه شدند که) کسى که نزد آنان رود وى را نمى شناسند و به آن ها که برايشان گريه مى کنند اهميّت نمى دهند و به کسانى که آنان را صدا زنند پاسخ نمى گويند، بنابراين از زرق وبرق دنيا برحذر باشيد (که با شما همين مى کند) زيرا دنيا بى وفا و فريبنده و حيله گر است، بخشنده اى است منع کننده (که با يک دست مى دهد و با دست ديگر مى گيرد) پوشنده اى است برهنه کننده (که امروز لباس قدرت و سلامت را بر تن اهلش مى پوشاند و فردا از تن آن ها بيرون مى آورد) آرامش و راحتى آن بى دوام، سختى هايش بى سرانجام و بلاهايش مدام است.
شرح و تفسیر
دنياى حيله گر!
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دنبال بحثى که درباره شدايد مرگ و پايان زندگى در بخش گذشته بيان فرمود همه مردم را مخاطب قرار داده و توصيه مى کند که تا فرصت دارند از دنيا زاد و توشه برگيرند و فريب زرق وبرق و لذّات دنيا را نخورند و از پيشينيان خود عبرت گيرند، مى فرمايد: «حال که چنين است (در انجام اعمال نيک) کوشا باشيد و براى سفر آخرت مهيّا شويد، زاد و توشه را از اين منزل که اين نعمت در آن فراوان است برگيريد»؛ (فَعَلَيْکُمْ بِالْجِدِّ وَآلْإِجْتِهَادِ، وَ آلتَّأَهُّبِ و آلْإِسْتِعْدَادِ، وَ آلتَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ آلزَّادِ).
بعضى از شارحان نهج البلاغه درباره فرق ميان جد و اجتهاد گفته اند که «جدّ» مرحله عزم و تصميم براى انجام کارى را بيان مى کند و «اجتهاد» مرحله عملى آن را، و همچنين «تأهّب» اشاره به نيّت براى آماده شدن است و «استعداد» به جنبه عملى آن اشاره دارد.
ولى هيچ دليلى از لغت يا قرائن متصله و منفصله براى آن ذکر نکرده اند. بعيد نيست که دو واژه جدّ و اجتهاد وقتى در مقابل هم قرار مى گيرند «جدّ» اشاره به حرکتى باشد که ازسوى خود انسان شروع مى شود و «اجتهاد» اشاره به پذيرش حرکات مثبتى است که ازسوى ديگران انجام مى گيرد و تفاوت ميان تأهّب و استعداد نيز شايد به همين صورت باشد. البتّه احتمالِ تأکيد نيز چندان دور نيست.
سپس مى افزايد: «زندگى دنيا شما را نفريبد آن گونه که پيشينيان و امّت هاى گذشته و اقوامى را که از ميان رفتند فريب داد»؛ (وَ لا تَغُرَّنَّکُمُ آلْحَيَاةُ آلدُّنْيَا کَمَا غَرَّتْ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنَ آلْأُمَمِ آلْمَاضِيَةِ، وَ آلْقُرُونِ آلْخَالِيَةِ).
آرى! ما مى توانيم آينده زندگى خود را در آينه زندگى ديگران به صورت شفاف مشاهده کنيم و اين يک واقعيت است که امام (عليه السلام) در خطبه هاى متعددى از نهج البلاغه بر آن تکيه فرموده است. دست ما را مى گيرد و به سوى تاريخ گذشتگان مى برد؛ تاريخ تکوينى و نه تدوينى که در ويرانه هاى قصرهاى آن ها وآثار بازمانده از زندگانى پر زرق وبرقشان نمايان است.
امروز خوشبختانه موزه هايى که بخش مهمّى از آثار پيشينيان در آن گردآورى شده، مى تواند کمک بيشترى به ما بکند؛ در يک سو تخت و تاج فلان پادشاه، در سوى ديگر شمشير مرصّع و جواهرنشان فلان فرمانده بزرگ و در سوى ديگر اجساد موميايى شده فراعنه.
هر چند دنياپرستان اين موضوع مهم را نيز تحريف کرده و آن را تبديل به چهره ديگرى از دنياپرستى نموده اند؛ موزه ها براى صاحبانش وسيله درآمد وبراى بازديدکنندگان وسيله افتخار و مباهات به تاريخ گذشته خود شده است.
در کتاب البيان و التبيين جاحظ، آمده است که حذيفه و سلمان درباره عجايب دنيا با هم سخن مى گفتند در حالى که در کنار ايوان کسرى نشسته بودند. مرد عربى از طايفه «بنى غامد» آن جا بود که چند گوسفند را براى چرا همراه داشت؛ هنگام شب آن ها را به داخل ويرانه کاخ کسرى مى برد که باقى مانده تخت کسرى که از سنگ مخصوصى بود در آن جا بود. گاه اين مرد اعرابى بر آن مى نشست و گوسفندانش بر روى باقى مانده تخت کسرى مى رفتند، سلمان گفت: اين واقعآ از عجيب ترين امورى است که ما درباره آن سخن گفته ايم.
ان اى دل عبرت بين از ديده نظر کن هان *** ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
آنگاه امام (عليه السلام) به شرح حال پيشينيان در چند جمله کوتاه پرداخته، مى فرمايد: «همان ها که شير از پستان دنيا دوشيدند و به فريب آن گرفتار شدند، مدت آن را به پايان بردند و تازه هاى آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخ ها و مساکن آن ها گورستان شد و ثروت هايشان، ميراث براى ديگران. (چنان از دنيا بيگانه شدند که) کسى که نزد آنان برود وى را نمى شناسند و به آن ها که برايشان گريه مى کنند اهمّيّت نمى دهند و به کسانى که آنان را صدا زنند پاسخ نمى گويند»؛ (الَّذِينَ آحْتَلَبُوا دِرَّتَهَا، وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا، وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا، وَ أَخْلَقُوا{6} جِدَّتَهَا{7}. وَ أَصْبَحَتْ مَسَاکِنُهُمْ أَجْدَاثاً{8}، وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً. لا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ، وَ لا يَحْفِلُونَ{9} مَنْ بَکَاهُمْ وَلا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ).
جمله هاى «الَّذِينَ آحْتَلَبُوا دِرَّتَهَا، وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا» اشاره به کسانى است که از تمام امکانات دنيا بهره مند شدند. گويى شيرى را که در پستان دنيا بود تا آخر دوشيدند و نوشيدند و از همه زروزيورها و زرق وبرق ها و لذّات دنيا بهره گرفتند؛ ولى چيزى نگذشت که طبق جمله «وَ أَصْبَحَتْ مَسَاکِنُهُمْ أَجْدَاثاً» کاخ هايشان گورهايشان شد.
اين جمله ناب دو معنا دارد: نخست اين که از کاخ هايشان به گورها منتقل شدند و ديگر اين که در بعضى از حوادث وحشتناک مانند زلزله ها کاخ ها بر سرشان ويران شد و همانجا قبرشان گشت.
امام (عليه السلام) در پنج جمله اخير که از «أَصْبَحَتْ» شروع مى شود اين نکته را دقيقاً بيان فرموده که آن ها چنان از دنيا بيگانه شده اند که حتّى دوستان و آشنايانى را که بر مزارشان مى گريند نمى شناسند و فرياد آن ها را نمى شنوند.
البتّه اين درباره دنياپرستانى است که خدا را به دست فراموشى سپردند وچيزى جز هواپرستى محصول عمرشان نيست؛ ولى طبق آنچه در روايات وارد شده، مؤمنان صالح، کسانى را که به زيارت قبرشان مى آيند مى شناسند و با آن ها انس مى گيرند و از بازگشتشان نگران مى شوند.
يکى از ياران امام کاظم (عليه السلام) به نام اسحاق بن عمّار مى گويد: از آن حضرت پرسيدم: آيا مؤمن کسى را که به زيارت قبرش مى آيد مى شناسد؟ فرمود: «نَعَمْ وَلايَزالُ مُسْتَأْنِسآ بِهِ مادامَ عِندَ قَبْرِهِ فَإذا قامَ وَانْصَرَفَ مِنْ قَبْرِهِ دَخَلَهُ مِنْ إنْصِرافِهِ عَنْ قَبْرِهِ وَحْشَةٌ؛ آرى، پيوسته با او انس مى گيرد تا زمانى که نزد قبر او حاضر است هنگامى که برخاست و از کنار قبرش منصرف شد ميّت به سبب انصراف او ناراحت مى شود و در وحشت فرو مى رود».
امام (عليه السلام) به دنبال اين سخن چنين نتيجه گيرى مى کند: «حال که چنين است از زرق وبرق دنيا برحذر باشيد (که با شما همين مى کند)»؛ (فَاحْذَرُوا آلدُّنْيَا). آنگاه با بيان هشت صفت براى دنيا (و به تعبيرى ده صفت) دلايل روشنى بر لزوم حذر از دنيا بيان مى دارد، مى فرمايد: «زيرا دنيا بى وفا، مکّار و فريبنده وحيله گر است، بخشنده اى است منع کننده (که با يک دست مى دهد و با دست ديگر مى گيرد) پوشنده اى است برهنه کننده (که امروز لباس قدرت و سلامت را بر تن اهلش مى پوشاند و فردا بيرون مى آورد) آرامش و راحتى آن بى دوام، سختى هايش بى سرانجام و بلاهايش مدام است»؛ (فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ، مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ، مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ، لا يَدُومُ رَخَاؤُهَا، وَ لايَنْقَضِي عَنَاؤُهَا، وَلا يَرْکُدُ بَلاؤُهَا).
واژه هاى «غدّاره» و «غراره» و «خدوع» هر چند ازنظر معنا به هم نزديک اند وبه معناى فريب و نيرنگ تفسير مى شوند، ولى در حقيقت تفاوت دقيقى با هم دارند: «غدّار» از ريشه «غدر» به معناى پيمان شکنى و «غرّار» از ريشه «غرور» به معناى فريبندگى و «خدوع» از ريشه «خدعه» به معناى حيله گرى است ومى دانيم که اين سه با هم تفاوت هايى دارند؛ هر چند غالبآ لازم و ملزوم يکديگرند.
آرى! دنيا به کسى وفا نمى کند و زرق و برقش بسيارى از مردم را مى فريبد و صحنه هاى مختلفش نيرنگ و خدعه گرى است.
تعبير «مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ» به يک صفت برمى گردد؛ يعنى هنوز چيزى را به انسان نداده بازپس مى گيرد؛ دوران جوانى نگذشته، پيرى مى رسد و دوران سلامت به جايى نرسيده، علامت انواع بيمارى ها ظاهر مى شود.
بعضى از شارحان اين دو صفت را جداگانه دانسته و گفته اند: دنيا عطاکننده اشياى بى ارزش و منع کننده از امور باارزش است. نه عطايش ارزشى دارد و نه منعش قابل تحمّل است.
درمورد تعبير «مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ» نيز همين دو تفسير قابل ذکر است: نخست اين که يک وصف است و مفهوم آن يا اين است که دنيا لباس زيبايى از قدرت و عظمت در تن انسان مى کند و با فاصله کمى با دست ديگر آن را برمى کند و يا اين که منظور اين است که لباس هاى بى ارزشى مى پوشاند و لباس هاى باارزش را برمى کند، و تفسير اوّل در هر دو جمله مناسب تر به نظر مى رسد.
واژه هاى «رخاء» و «عناء» و «بلاء» تفاوت روشنى با هم دارند؛ «رخاء» آرامش است که در دنيا کمتر پيدا مى شود. «عناء» سختى ها و مشکلات است که همواره دامان اهلش را گرفته و «بلاء» حوادث ناگوار است اعم از حوادث طبيعى همچون زمين لرزه ها و سيلاب ها و طوفان ها يا بلاهاى خودساخته بشرى همچون جنگ ها، و در يک کلام: دنيا سرايى است که نه خوبى هايش دوام دارد و نه بدى هايش قابل اجتناب است و دل بستن به چنين سرايى کار عاقلان نيست.

* * * .
پاورقی ها
«تأهّب» به معناى آماده شدن براى چيزى است و از ريشه «أهبه» به معناى آمادگى يا وسايل است (گاه معناى مصدرى دارد و گاه اسم جامد است).
منهاج البراعة (خوئى)، ج 14، ص 419. البيان والتبيين، ج 3، ص 102. ديوان خاقانى، قصيده 168. «احتلبوا» از ريشه «حلب» بر وزن «طرب» يا بر وزن «حرب» به معناى دوشيدن شير گرفته شده است. «درّة» به معناى شير يا شير فراوان است. «غرّة» به معناى سهل انگارى و غفلت است. «أخلقوا» از ريشه «اخلاق» به معناى کهنه کردن و از ريشه «خلق» بر وزن «ورق» به معناى فرسودگى و کهنه شدن است. «جدّه» تازه و نو بودن است، اين واژه معناى اسمى نيز دارد و به معناى جديد و نو است. «اجداث» جمع «جدث» بر وزن «هوس» به معناى گور و قبر است. «لايحفلون» يعنى اعتنا نمى کنند. از ريشه «حفل» بر وزن «حرب» به معناى اعتنا کردن و اهميّت دادن گرفته شده است. کافى، ج 3، باب زيارة القبور، ص 228، ح 4. «نزوع» يعنى برکننده از ريشه «نزع» بر وزن «نذر» به معناى کندن و جدا ساختن است. «لايرکد» از ريشه «رکود» به معناى بى حرکت و آرام بودن گرفته شده است.