تفسیر بخش سوم

اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي، وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُوني، فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْرآ مِنْهُمْ، وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّآ مِنِّي! اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا يُمَاثُ آلْمِلْحُ فِيآلْمَاءِ، أَمَا ـ وَ اللهِ! ـ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ.
هُنَالِکَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ آلْحَمِيمِ
ثمّ نزل (عليه السلام) من المنبرِ.

ترجمه
خداوندا! من از آن ها خسته شده ام و آن ها نيز از من (که هماهنگى با نيّات شومشان ندارم) خسته شده اند. من از آنان ملول گشته ام و آنان نيز از من ملول گشته اند؛ پس به جاى آنان، افرادى بهتر به من عنايت فرما! و به جاى من، شخص بدى را بر سر آن ها مسلّط فرما. خداوندا! دل هاى آن ها را (از غم و اندوه) ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى شود! بدانيد ـ به خدا سوگند ـ دوست داشتم به جاى شما، يک هزار مرد سوار ازقبيله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى داشتم. (سپس امام (عليه السلام) در وصف آنان به اين شعر متمثّل مى شود:)
هُنَالِکَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ آلْحَمِيمِ
اگر آن ها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى (سريع و تندرو) به سوى تو مى آيند.
سپس امام (عليه السلام) (خطبه را پايان داد و) از منبر فرود آمد.
شرح و تفسیر
من از شما خسته شده ام!
در سومين و آخرين فراز اين خطبه، امام (عليه السلام) با قلبى سرشار از غم و اندوه، رو به درگاه خدا مى آورد و لشکر خود را نفرين مى کند، ولى نفرينى بيدار کننده و هشدار دهنده براى کسانى که هنوز جرقّه اى از بيدارى وجدان در آنان وجود دارد، باشد که از اين طريق، به آن ها آگاهى دهد و آن گم گشتگان وادى ضلالت را به راه خدا آورد؛ چراکه نفرين هاى امام (عليه السلام) نيز اندرز و موعظه و درس بيدارى است.
حضرت مى فرمايد: «خداوندا! من از آن ها خسته شده ام و آن ها نيز از من (که هماهنگى با نيّات شومشان ندارم) خسته شده اند. من از آنان ملول گشته ام و آنان نيز از من ملول گشته اند»؛ (أَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّوني وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُوني).
روشن است، هنگامى که ميان رهبر و پيروانش، هماهنگى در اهداف و اخلاق و نيّات نباشد، اين مشکل عظيم، بروز مى کند که پيشوايى عادل و آگاه و شجاع، در برابر پيروانى دنياپرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگيرد و اندرزهاى او سودى نبخشد، و اين سبب مى شود که هم پيشوا از آن ها خسته شود و هم پيروان از آن پيشوا. به گفته سعدى:
«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت.
گر ملولى ز ما تُرُش منشين *** که تو هم در ميان ما تلخى!»
و اگر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) توانست رهبرى اقوام جاهلى را بر عهده بگيرد، به اين دليل بود که آنها تربيتش را پذيرفتند و خُلق وخُوى او را در خود زنده کردند. به همين دليل، پيامبرانى که اين توفيق نصيبشان نشد، از پيروان خود، ملول گشتند و پيروان نيز وجود آن ها را تحمّل نکردند.
فراموش نکرده ايم که قوم لوط، سر تا پا آلوده، از آن پيامبر بزرگ، به جرم پاکدامنى اش ابراز تنفّر کردند و گفتند: «لوط و پيروانش را از شهر و ديار خود بيرون کنيد که اينها، مردمى هستندکه پاکدامنى را مى طلبند( و با ما هم صدا نيستند».
حضرت، سپس آن ها را چنين نفرين مى کند:
«پس به جاى آنان، افرادى بهتر به من عنايت فرما و به جاى من، شخص بدى را بر سر آن ها مسلّط فرما!»؛ (فَأَبْدِلِني بِهِمْ خَيْرآ مِنْهُمْ، وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرَّآ مِنِّى!).
چراکه نه آن ها پيروانى شايسته براى اين پيشوا هستند و نه من، پيشوايى مناسب براى آنها، و حکمت پروردگار ايجاب مى کند، اکنون که آن ها از کوره آزمايش رو سياه بيرون آمدند، اين نعمت الهى از آن ها گرفته شود و در فقدانش، گرفتارِ انواعِ درد و رنج شوند.
و چه زود اين نفرين امام در حق آن ها تحقّق يافت؛ هنگامى که بنى اميّه، با مأموران خونخوار و سنگدل و جانى، بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاريخ، بى نظير و يا کم نظير است.
و از عجايب اين که در تواريخ اسلامى آمده است: در همان زمان که امام (عليه السلام) ، اين نفرين ها را کرد (يا با فاصله کمى) حجّاج بن يوسف ـ آن جنايتکار يگانه تاريخ ـ متولّد شد، البتّه پيش از به قدرت رسيدن حجّاج نيز مردم عراق و کوفه، کفّاره جرايم خود را مى دادند، ولى در عصر حکومت حجّاج به اوج خود رسيد. بديهى است که منظور ازجمله (أبدِلْهُمْ بى شَرّآ مِنِّى) اين نيست که من بدم و از من بدتر را بر آن ها مسلّط کن، بلکه اين تعبيرى است که در مقايسه خوبِ مطلق با بد مطلق نيز گفته مى شود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب هاى بسيار دردناک دوزخ مى فرمايد: (قُلْ أذلِکَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الّتى وُعِدَ المُتّقونَ)؛ «بگو: آيا اين بهتر است يا بهشت جاويدانى که به پرهيزکاران وعده داده شده است؟».
و به تعبير ديگر، نه کوفيان و مردم عراق، در آن عصر، خوب بودند که امام (عليه السلام) بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام (عليه السلام) ـ العياذ بالله ـ بد بود که خداوند بدتر از او را بر مسلّط کند و در اين گونه موارد، صيغه اَفعل تفضيل، مفهوم معمول خود را از دست مى دهد و براى مقايسه دو چيز متضاد ذکر مى شود.
اين نفرين امام (عليه السلام) در حقيقت، شبيه نفرينى است که در قرآن مجيد از پيامبر بزرگ الهى، نوح (عليه السلام) نقل شده است: (رَبِّ لاتَذَرْ عَلَى الاْرْضِ مِنَ الْکافِرينَ دَيّارآ)؛ «پروردگارا! هيچ کس از کافران را بر روى زمين، باقى مگذار!».
حضرت سپس چنين به نفرين خود ادامه مى دهد:
«خداوندا! دل هاى آن ها را (از غم و اندوه) ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى شود!»؛ (اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا يُمَاثُ آلْمِلْحُ فِي آلْمَاءِ).
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوه بر دل باشد، به شکلى که عواطف انسان را سخت جريحه دار کند، به گونه اى که از آن تعبير شود به اينکه: قلب آب شده است.
شبيه به اين معنا در خطبه 27 (خطبه جهاد) نيز آمده است که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ اللهِ، يُميتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِماعِ هَؤْلاَءِ الْقَوْمِ عَلى باطِلِهمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ؛ به خدا سوگند! اين جريان، قلب انسان را مى ميراند و اندوه وغم به بار مى آورد که آن ها در مسير باطل خويش متّحدند و شما در راه حق پراکنده و متفرّق».
بديهى است که منظور از آب شدن دل ها، ضايع شدن عقل و هوش و درايت است. در واقع، مفهوم جمله اين است که عقل و هوش را به دليل نافرمانى ها و نفاق و دورويى و کوتاهى و کارشکنى، از آن ها بگير تا در زندگى، حيران و سرگردان شوند. اين تعبير، در آيات و رواياتِ فراوانى آمده است که قلب به معناى عقل و درايت و يا کانون عقل و درايت است. ازجمله، در آيه 25 سوره انعام مى خوانيم: (وَ جَعَلْنا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنّةً أنْ يَفْقَهُوهُ)؛ «ما بر قلب هاى آنها پرده ها افکنديم تا آن (قرآن) را درک نکنند».
در حقيقت، يکى از بزرگ ترين مجازات هاى الهى ـ که در قرآن مجيد و روايات، براى افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده ـ همين مجازات است که انسان، حقايق را آن چنان که هست، نبيند و نشنود و درک نکند و در بيراهه ها سرگردان و هلاک شود.
سپس امام (عليه السلام) در آخرين جمله هاى اين خطبه، آرزو مى کند که اى کاش، به جاى انبوه لشکريانِ ضعيف و ناتوان، افراد کمى از قبيله بنى فراس ـ که به شجاعت و وفادارى معروف بودند ـ مى داشت، او مى فرمايد: «بدانيد! به خدا سوگند! دوست داشتم به جاى شما، يک هزار مرد سوار از قبيله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى داشتم»؛ (أَمَا ـ وَ اللهِ! لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ).
سپس امام (عليه السلام) به اين شعر در وصف آنان متمثّل مى شود:
هُنَالِکَ، لَوْدَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ آلْحَمِيمِ معناى شعر اين است که اگر آن ها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سريع و تندرو) به سوى تو مى آيند!
و به گفته شاعر فارسى زبان:
چو آن ابر سريع السّيرِ کمْآب *** پى دشمن کشى بى صبر و بى تاب
سپس امام (عليه السلام) (خطبه را پايان داد و) از منبر فرود آمد؛ (ثُمَ نَزَلَ (عليه السلام) من المنبر).
«قالَ السيدُ الشَّريف: أقولُ: «ألارميةُ» جمعُ «رَميٍّ» و هو السَّحابُ و الحميمُ، هاهنا، وقتُ الصيفِ. و إِنَّما خَصَّ الشاعرُ سحابُ الصيفِ بالذِّکْرِ لأنَّهُ أَشَدُّ جُفولا و أسْرعُ خفوفآ؛ لأنّه لا ماءَ فيه. وَ إِنَّما يکونُ السّحابُ ثَقيلَ السَّيْرِ لاِمتلائِهِ بالماءِ، و ذَلکَ لايکونُ في الاْکثَرِ إلّا زمانَ الشِّتاءِ، و إنما أراد الشاعرُ وصْفِهم بالسرعة ِإذا دُعوا، و الاْغاثةِ إذا استَغيثوا، و الدليلُ عَلى ذلک قَوْلُهُ: «هُنالِکَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاکَ مِنْهُمْ».
مرحوم سيّد رضى، در تفسير شعرى که در کلام امام (عليه السلام) آمد، و تعبير «أرمِيَةِ الْحَميمِ» چنين مى گويد :
«أرميَةِ» جمع رَمى (بر وزن شَقى) به معناى «ابر» است. و «حميم»، در اينجا به معناى «وقت تابستان» است. و اين که شاعر در اينجا روى ابرهاى تابستانى تکيه کرده، به اين دليل است که آن ها سريع تر و سبک بارترند؛ چرا که آب چندانى همراه ندارند، ولى ابرهايى که پرآب اند، آهسته تر حرکت مى کنند و اين غالبآ در فصل زمستان است. و منظور شاعر اين بوده که آن ها را توصيف به سرعت در هنگام فراخوانى و فريادرسى و هنگام طلب فريادرس کند. و شاهد آن، مصرع نخست اين بيت شعر است. نکته
بنوفراس بن غَنْم چه کسانى هستند؟
ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه خود درباره آن ها مى نويسد: «آنها يکى از قبايل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند. يکى از سران معروف و شجاع مشهور، ربيعة بن مکدّم بود که در حيات و مرگش حامى زنان و کودکان بود و مى گويند: او تنها کسى است که بعد از مرگ خود نيز به حمايت از مظلومان برخاست. داستان اين حمايت چنين است که گروهى از سواران بنى سليم به او حمله کردند، در حالى که جمعى از زنان و کودکان با او بودند و او تنها مدافع آنان بود. به تنهايى با آنان به مقابله برخاست. دشمنان تيرى به سوى او رها کردند که بر قلبش نشست و مى خواست به زمين سقوط کند، ولى نيزه خود را به زمين زد و بر آن تکيه کرد و تا مدّتى بر بالاى مرکب بى حرکت ماند و به زنان وکودکان اشاره کرد که هرچه سريع تر خود را به قبيله برسانند. بنى سليم که از شجاعت او در هراس بودند، به گمان اين که هنوز زنده است، نزديک نيامدند. کم کم از عدم تحرّک او به زنده بودنش ظنين شدند. يکى از آنان تيرى به اسب او پرتاب کرد، اسب به زمين افتاد و معلوم شد که او مدتى قبل از آن، جان داده است، ولى اين در حالى بود که زنان و کودکان، خود را به قبيله رسانده و از اسارت دشمنان جان سالم به در برده بودند».
در کتاب بلوغ الأرب نيز آمده که هر نفر از شجاعان اين قبيله، با ده نفر از مردان شجاع قبايل ديگر، برابرى داشته است و آن ها شجاع ترينِ قبايل عرب محسوب مى شدند.
جالب اين که سربازان امام (عليه السلام) در کوفه، بالغ بر ده ها هزار نفر، بلکه به روايتى، يکصد هزار نفر بودند ولى امام (عليه السلام) آرزو مى کند که همه آن ها تبديل به يک هزار نفر از شجاعان قبيله بنى فراس شوند و اين نشان مى دهد که تا چه حدّ، لشکر کوفه بى استقامت و بى کفايت، و مردان قبيله بنى فراس، شجاع و پراستقامت بودند. آن ها علاوه بر شجاعت ذاتى، در سايه ايمان به اسلام، شجاعت بيشترى يافتند.
همان گونه که قرآن مى فرمايد: (کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثيرَةً بِاِذْنِ اللهِ)؛ «چه بسيار گروه هاى کوچک که به خواست خدا بر گروه هاى بزرگ پيروز شدند».